Get Mystery Box with random crypto!

داستان ایرانی🇮🇷

لوگوی کانال تلگرام dastansexiranl — داستان ایرانی🇮🇷 د
آدرس کانال: @dastansexiranl
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 51.82K

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 117

2021-11-17 20:56:13 بگا بدم نداره…مونده بودم چی بگم اصلا چیزی به ذهنم نمیومد که بگم…یه چند دقیقه ای نشستم یه سیگار روشن کردم یه کام عمیق گرفتم جوری که احساس کردم لبم داره میسوزه شروع کردم دوباره برنامه ریزی کردن که چطوری هم روژین و راضی کنم هم سحرو…
نمیدونم واستون پیش اومده که کاریو انجام بدیو بدونی که احتمال بگا رفتن بالا باشه و مغزت میگه نکن ولی اون هیجان و شهوت به مغزت غلبه میکنه…
بعد از کمی فکر کردن گفتم میدونی که تو واسه سحر مثل یه خواهری و من دوس دارم همیشه با هم باشین هوای همو داشته باشین اون جز تو کسیو نداره دلیل اینکه من دوست دارم همینه چون هروقت تو میای خونمون یا باهم‌میرین بیرون اونم خوشحاله،این تنها جوابی بود که میتونستم بدم
روژینم گفت میدونم همه اینارو ولی من حستو نسبت به خودم میدونم واسه همین دوس ندارم به دوستم خیانت کنم یا اون یا من!
ای بابا باز تو حرف خودتو میزنی درسته من دوست دارم ولی صحبت یه زندگیه من سحرو دوس دارم نمیخوام اونو از دست بدم
خب کم آوردم،اعتراف کردم که آره دوست دارم از اولین باری که دیدمت نسبت بهت حس داشتم،ولی در واقع این سینه های سکسی و خفنش،اون لبای خوشگل و قد بلندش و فکر سکس باهاش باعث شده بود این حرفارو بزنم…ظاهرا سرش شلوغ بودو گفت بعدا حالا در موردش حرف میزنیم منم گفتم اوکی فعلا ولی باز جواب داد فعلا عزیزم با یه قلب…
شب که داشتم‌میرفتم خونه گفتم یه زنگ بهش بزنم،زنگ زدم جواب داد شروع کردم به صحبت کردن(من این موضوع رو میدوستم که روژین‌اوپنه دوس پسرش توی سالگیش ترتیبشو داده بود) ازش خواستم جمعه خودش زنگ بزنه به سحر و بیاد دور هم باشیم بیاد،اونم اوکی داد و خداحفظی کردیم…رسیدم خونه سحر حالش بهتر بود وقتی قیافشو دیدم حالم بهتر شد و استرسم کم شد که روژین‌هیچ صحبتی نکرده و نگفته که من بهش پیام دادم…جمعه رسید و روژینم اومد،خوشبختانه مامان سحر رفته بود خونه عمو سحر،سحرم از فرصت استفاده کردو یه دوست دیگش مونا رو هم گفت بیاد،مونا کلا شیطون پر حرف و پر انرژی بود منم اصلا تو نخش نبودم جمع شدیم ۱لیتر کُنیاک ۶۵٪ داشتم نشستم مزه و مخلفات دخترا آماده کردن،منم قلیونو مشروب رو آماده کردم نشستیم خیلی ملو پیک زدیم یکم که گرم شدیم سحر موزیک گذاشتو دخترا شروع کردن به رقصیدن،از اول ورود روژین من همش استرس داشتم همش قلبم بوم بوم میکرد اون ولی رفتار تابلویی انجام نمیداد مثل همیشه میخندید و فقط گاهی اوقات چشم تو چشم میشدیم یه لبخند ریزی میزد،سحر ازم خواست باهاش برقصم منم پا شدم یکمی با هم رقصیدیم،کلا موقع شادی اصلا مهم نبود که کی با کی میرقصه یعنی این تو خونواده هامونم مشکلی نداشت بارها شده بود من با دختر عموی سحر رقصیده بودم اصلا چیز بدی نمیدونستیم اینکارو حجابم اصلا اهمیتی واسمون نداره…
سحر نشست منو روژین شروع کردیم رقصیدن من که بلد نبودم اما اون تا میتونست دلبری میکرد یه تیشرت سفید تنگ یکمی یقه باز با یه جین آبی تنگ پوشیده بود و سینه هاش داشت منفجر میشد مطمئن بودم که این سینه های بزرگ بخاطر سوتین اسفنجی نیست چون وقتی میرقصید بالا پایین شدن سینه هاش کاملا مشخص بود.گاهی اوقان خط سینه هاشو میدیدم،موقع رقصیدن مدام چشمم به لبو سینه هاش بود دیدم خیلی دارم تابلو بازی در میارم گفتم بشینیم یکم دیگه بخوریم نشستم پیک ریختم سعی میکردم واسه سحرو مونا بیشتر بریزم که اونا کاملا مست بشن ۱ لیتر کنیاک ۶۵٪ واسه ۴ نفر اونم ۳تا دختر خیلی قوی و زیاد بود
وقتی مشروب تموم شد مونا که اولین نفر رفت تو دستشویی تگری میزد،سحرم مشخص بود سرش گیج‌ میره هی چشماشو میبست که حالش بهتر
3.9K views17:56
باز کردن / نظر دهید
2021-11-17 20:56:13 از فانتزی تا بگایی (۲)
1400/06/14

#خیانت #مرد_متاهل #زن_شوهردار

...قسمت قبل
رفقا این داستان نه از کسی کپی شده نه کلمه ای دروغ داره
این دقیقا اتفاقات زندگی منه و که یسری تجربه ها واسه من داشت حالا فقط تصمیم گرفتم با شما به اشتراک بزارم به نظره خودم اتفاق تخیلی نیوفتاده
و اینکه من واقعا با نفر خوابیدم توی ۹ سال دختر بازی آمار زیادی هم نیست بگذریم…
بودن بین دوتا دختر هات و سکسی و خوشگل واقعا بی نظیر بود واسم سحر ایستاده بود یه دستش روی کسش بود با د دستشم سینه هاشو میمالید،من دراز کشیده بودمو پاهامو باز کرده بودم روژین بین پاهام بود کاملا داشتم ساک زدنشو میدیدم واقعا دسگه چی از زندگی میخواستم؟سحر اومد سمتم و لباشو گذاشت روی لبام با ولع لبای همو میخوردیم از اون طرفم روژین داشت ساک میزد روژینو بلند کردم بغلش کردم بالاخره به اون سینه های گردو خوشگلش رسیدم هیجوقت سینه های به این خوشگلی ندیده بودم،با دوتا دست سینه سمت راستشو گرفتم واقعا بزرگو سفت انگار پروتز کرده بود گذاشتم توی دهنم و با قدرت میک میزدم گاهی اوقاتم نوکشو زبون میزدم دراز کشیدم کیرم بزرگترین حالت خودشو داشت روژین اومد بشینه روی کیرم با دستش کیرمو گرفتو یه جون بلند گفت و روی سوراخ کُسش تنظیم کرد که صدای آلارم گوشیمو شندیم خیلی سری به ساعت نگاه کردم و دیدم ۷:۴۵ دقیقه‌ست یه چشمم بیشتر باز نبود گذاشتم روی ۸ دوباره سعی کردم بخوابم که ادامه خوابمو ببینم ولی لعنتی هرکاری کردم نشد که نشد ناچار بیدار شدم و مثل همیشه گونه سحرو ماچ کردم و رفتم سر کار…
وقتی رسیدم فقط به خوابی که دیدم فک میکردم،هم استرس داشتم هم ترس ازینکه روژین چیزی به سحر گفته باشه هم اینکه حرفای روژین که گفته بود مواظب باش بهت نچسبم و عزیزم گفتناش یا شوخی های دستی و نگاهاش،حرف سحر که گفته بود یبار بخاطر من حاضره رابطه سه نفره داشته باشه و در نهایت خواب بی نظیری که دیده بودم باعث شده بود مصمم تر باشم…
سحر از روز اول رابطه خط قرمزش خیانت بود و تهدید کرده بود اگر یکبار این اتفاق بیوفته قطعا طلاقشو میگیره،داشتم احتمالات رو بررسی میکردم که چه اتفایی ممکنه بیوفته؟ اگر سحر بفهمه زندگیم بگا‌ میره،از طرفی این پالس هایی که روژین داده بود و فک کردن بهش همیشه کیرمو یجوری میکرد و مدام حشری بودم،از یه طرف خودمم دوس نداشتم خیانت کنم ولی فک کردن به سینه های گرد و بزرگش باعث میشد هیجانی بشم،مدام تصور میکردم که سه نفری داریم سکس می‌کنیم
دلو زدم به دریا و بهش تو واتس آپ پیام دادم:
سلام روژین چطوری؟صبح بخیر
فک کنم ۲ ۳ ساعت بعد جواب داد و گفت سلااام عزیزم خوبم تو خوبی؟
هنوزم نمیدونستم که تو ذهنش چی میگذره دو دل بودم میخواستم بیخیال بشم ولی بازم شهوت بهم غلبه کردو واسه اینکه سر صحبت رو باز کنم شروع کردم از مشکلاتم گفتن که مامان سحر با ماست خیلی سخته و گاهی اوقات خسته میشم ازین شرایط اونم نصیحت میکرد که تو انتخابت این بوده و باید بخاطر سحر کوتاه بیای بعد از ۲۰ دقیقه صحبت کردن در مورد این موضوع ها گفتم تیری تو تاریکیه دیگه یا میگیره یا نه بهش گفتم تو خیلی دختر خوبی هستی همه مردا آرزشونه که تورو داشته باشن پیاممو سین کرد ولی ۳ ۴ دقیقه بعد جواب داد گفت یه چیزی میگم جون عزیزترین کَسِت چه حسی بهم داری؟؟
اینجا دقیقا همون چیزی بود که میخواستم سرم شلوغ بود کارو ول کردم و جواب دادم بدون حتی یه کلمه اضافی که دوست دارم
چشم قلبی فرستادو گفت اگه منو دوس داری باید بیخیال سحر بشی
با گفتن این جمله کلا همچی بهم ریخت انتظار داشتم اونم ابراز علاقه کنه یا ناز کنه ولی این حرفش کلا منو بهم ریخت و داشتن روژین ارزش اینکه ی
بخوام زندگیمو
3.8K views17:56
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 16:51:10 انگشتم فروبردم با چوب بستنی نگاه میکردم ، شیلا نفس نفس میزد چشماش میبست گفتم شیلا چیکار میکنی دختر کم ادا اصول در بیار بگذار خوب ببینم اون هم میگفت باشه باز نفس نفس میزد افتاد زمین من خندم گرفت گفتم چیکار میکنی تو چرا اینجوری هستی . شیلا خیلی تحریک پذیر بود…
7.6K views13:51
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 16:50:00 یگرفت اون هم اینجوری خودش خالی میکرد. بهش میگفتم بیشعور ببین با کی صحبت میکنی این حرفها میزنی خجالت نمی کشی اینا رو به همسرت میگی ، دیگه کاری نبود نسبت به من نده اما بعد یکساعت آروم میشد سیگارش میکشید عذرخواهی میکرد میخوابید من هم اینو فهمیده بودم همیشه اینجور…
7.0K views13:50
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 16:49:43 دردسر مشترک من و خواهرشوهرم لـ.ز_خیانت_خواهر_شوهر سلام. من بیتا هستم ۲۹ سال سن دارم این خاطره ای را که میخوام براتون بگم به تابستون پارسال برمیگرده .من با حمید شوهرم ۴ سال هست ازدواج کردیم تا الان هم بچه ای نداریم که معلوم نیست تا آینده همینجور ادامه بدیم.…
6.4K views13:49
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 16:49:25 دردسر مشترک من و خواهرشوهرم


لـ.ز_خیانت_خواهر_شوهر

سلام. من بیتا هستم ۲۹ سال سن دارم این خاطره ای را که میخوام براتون بگم به تابستون پارسال برمیگرده .من با حمید شوهرم ۴ سال هست ازدواج کردیم تا الان هم بچه ای نداریم که معلوم نیست تا آینده همینجور ادامه بدیم. دلایلش هم زیاد هست خود حمید بخاطر کارش و پیشرفت فزاینده شغلی اش آمادگیش نداشت بچه باعث دردسر میدونست من هم بخاطر مشکلات اوایل زندگی بخاطر اینکه تمایل به جدایی داشتم بچه دار شدن بزرگترین مانع طلاق میدونستم که وبال من برای رهایی از زندگی نکبتم بشه هم اینده بچه مون تباه میشد ممکن بود زیر دست نامادری بزرگ بشه چون دخترخاله های خوم بچه طلاق بودند اینرا با چشمان خودم دیده بودم. بخاطر همین هر دو به دلایل شخصی خودمون بچه دار نشدیم . من به ورزش کردن از نوجوونیم زیاد علاقه داشتم مخصوصا به دوچرخه سواری ،اما بعد مدتی ورزش کردن از حالت حرفه ای کنار گذاشتم چون به یکی از مصیبت های من در آینده بخاطر یک اتفاق کوچیک تبدیل شد در ادامه میفهمید چرا . ۴ سال پیش بود حمید به خواستگاری ام آمد پسر خوبی بود وضعش هم خوب بود اون اوایل لحظات رویایی برای هر دو مون متصور بودیم با هم میگذروندیم تا اینکه دردسر مراسم عروسی رسید این لحظات بهاری زندگی خوش مشترک هر دو مون به خزان پاییزی تبدیل کرد. خانواده حمید رسمی داشتند که باید خون پاره شدن پرده بکارت شب زفاف را توی پارچه میدیدند به همه فامیل نشون میدادند .
من هم بخاطر همین رازم با حمید فاش کردم بهش گفتم : من بخاطر ورزش سنگین با دوچرخه داشتم توی نوجوانی پرده بکارتم پاره شده . فکر میکردم حمید منطقی برخورد میکنه اون چند ماه روابط عاشقونه نامزدی ،این پیش زمینه ذهنی خوب تو من ایجاد کرده بود ، اما حمید شوکه شده بود رنگ چهره اش سریع سفید شد بعد چند دقیقه قرمز شد. حرف نمیزد فقط دور خودش راه میرفت ضربه به دیوار میزد سیگارش درمیآورد روشن میکرد تابحال جلوی من نگفته بود سیگاری هست از من قایم کرده بود من هم از نوع واکنش های اون ترسیده بودم انتظار اون را نداشتم جا خوردم . حمید یک قیافه حق به جانب گرفت جوری نگام میکرد انگار دارم دروغ میگم . این سکوتش و نگاه غضب آلودش از هزار ناسزا برام بدتر بود میخواستم فرار کنم. اما بعد چند لحظه حرف زد، میدونم دروغ میگی، شب عروسی یذره خون روی پارچه میپاشیم ابرومون حفظ بشه . خانواده من تحمل چنین بی ابرویی ندارند توی کل فامیل دیگه نمیتونند سرشون بلند کنند بگن عروس حاج احمد باکره نیست، بخاطر آبرو و احترام خانوادم این مخفی میکنیم . همین جا بزرگترین ضربه خوردم فکر میکردم حمید پشتم هست اما اون ابروی خانوادش به احساست من بیشتر ترجیح میداد.
این خودش آب سردی روی عشق آتشین اولیه ما و رویا پردازی هام با اون شد نگاه منت بارش ، نیش کنایه هاش خاطره خوشی از شب عروسی برام نگذاشت این کینه توی دلم زنده موند بعد چندماه اوضاع عادی شد حمید هم دیر وقت خانه می اومد اکثر اوقات من تنها بودم گاهی مامانم پیشم می اومد اما فاصله خونه هامون زیاد بود. از مادر شوهرم هم نفرت داشتم اونو مسبب خرابی شب عروسیم میدونستم.
حمید هم شبها از شرکت دیر وقت می اومد ،مدام از اتفاقات شرکتش میگفت از آرزوی مدیر عامل شدنش از زرنگی ها و نقشه هاشو و … یا انقدر خسته بود که میرفت میخوابید .موقع حرف زدن و درد دل من هم گوشش با من بود اما ذهنش جای دیگه سیر میکرد میفهمیدم هیچکدوم نشنیده ،بعد میگفت عزیزم چی گفتی؟ این کارش بیشتر حرصم در می آورد یعنی با دیوار صحبت میکردم .
تا اینکه بعد ۲ سال همسایه جدیدی به نام ساناز خانوم اومد کم کم با هم دوست شدیم رفت و آمد هامون باهم بیشتر شد من از تنهایی در اومدم. ساناز زنی ۳۸ ساله بود مطلقه بود تابحال ۲ بار ازدواج کرده بود. خودش میگفت مردها از خودشون بهتر میشناسه .
اخلاق حمید بعد ۲ سال عوض شد بدتراز قبل شد قبلا بی تفاوت بود اما بعد اون بیشتر گیر میداد ، که بعد مدتی فهمیدم آرزوهاش تو شرکت برباد رفته، شخص دیگه ای جاش مدیرعاملی رسیده ،اونم بهم ریخته بود شب ها توی تراس بالکن مشغول سیگار کشیدن بود حساس شده بود مدام غر و ناله میکرد عصبانیت و خشمش روی من خالی میکرد ، بعد یه مدت داد میزد عزیزم میشه صدای برنامه مذخرفت ببندی؟ بعد میرفت میخوابید.من هم بخاطر همین سعی میکردم خودم جور دیگه ای مشغول کنم با ساناز به بازار و مکان های خرید میرفتیم بعد یه چند بار دیر آمدن دیدم حمید دم در وا می ایسته میگفت تا الان کجا بودی؟ ببین من مثل شوهر های بی غیرت دیگه نیستم.
بعد میگفت چرا آرایش کردی؟ فوش و ناسزاش بلند میشد هرزه، فاحشه، خیانتکار من از همون اول میدونستم تو چکاره ای ،من گول ظاهر خوب و زیبات خوردم خام شدم چشمم کور شده بود نمی دیدم ‌
. مدام شب عروسی منتش سرم میگذاشت که نگذاشته آبروم بره میگفت نمیدونه توی گذشته با چند نفر بودم و حتی خوابیدم! من هم مدام گریه ام م
6.3K views13:49
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 11:37:37 کمرم و دستاشم دور گردنم قفل کرده بود و با هر تلمبه ی من دم گوشم میگفت اخ اخ و ناله میکرد دقیقا انگار داشت با یه مرد بالغ سکس میکنه ،براش مهم نبود که من هم سن بچه یا حتی کوچیک تر از بچه‌هاشم فقط میخواست از کس دادن لذت ببره .
چند دقیقه ای گذست بلندش کردم رو تخت حالت داگی شد .
چقدر کونش گرد و قشنگ بود.
چاک عمیق کونش منو مانع از دیدن سوراخ کونش کرده بود ولی کس تپلش از لای پاش زده بود بیرون و دیده میشد .
با دستم کونشو باز کردم سوراخ کون صورتی و تمیزش واسه لحظه ای نمایان شد.
میخواستم بزارم تو کسش که ندونسته سر کیرمو داخل سوراخ کونش کردم جووووون کش داری گفت، با دو تا دستاش کونش رو باز کرد بهم گفت ؛خواهرتو میخوای از کون بکنی؟
نمیدونستم سوراخ کونش گشاد بود یا کیر من کوچیک.
به هر حال برای اولین بار داشتم از کون کردن لذت میبردم .
محکم تلمبه میزدم کون سفیدش با هر تلمبه میلرزید ،چند بار که حرکتمو تکرار کردم ابم اومد و ریختم داخل کونش.
بلند شد سر پا، همینطوری که با دستمال لای کونشو تمیز میکرد نگاهم کرد و با لبخند گفت چطور بود ؟دوست داشتی؟
-جواب دادم خیییییلی .

بازم میخوای؟
دیگه خجالت نمیکشیدم ازش با پرویی گفتم ؛
-میشه با ملیحه سکس کنم ؟
خنده ی بلندی کرد و اروم گفت:
+خب فکر کن من خواهرتم.
-گفتم میشه به ملیحه بگی ؟شاید قبول کرد .
+اوکی میگم ولی باید چند روز صبر کنی.
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم .
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم تو هال پیش ملیحه.
ملیحه یه نگاه بهم کرد و گفت خوش میگذره ؟وقتی اینو گفت احساس کردم ملیحه دیگه خواهرم نیست رفیقمه.اونم فکر میکنم همین حسو داشت و انگار با حرفاش میخواست یک حس صمیمیت ایجاد کنه.
چند دقیقه بعد ناهید از دستشویی اومد لباسش رو پوشید که بره،
دم در رو به ملیحه گفت مامانت اینا کی میان ؟
ملیحه گفت نمیدونم شاید فرداشب یا پس فردا صبح ،چطور مگه؟
ناهید یه نگاهی به من کرد و بعد روشو کرد سمت ملیحه و با خنده بهش گفت پنج شنبه شب خونه ما دعوتین .
ملیحه:کیا
ناهید:من و تو میلاد و مصطفی
ملیحه یه نگاه به من کرد یه نگاه به ناهید،تا اومد چیزی بگه ،ناهید یه چشمک بهش زد و گفت :عشقم حالا فردا میام ارایشگاه باهات کلی کار دارم .بعدش خداحافظی کرد و رفت.

میدونستم که با ملیحه چیکار داره و از خوشحالی نیشم تا بناگوش باز شد.
ملیحه گوشمو گرفت گفت دیگه نبینم منو تهدید کنی.فهمیدی؟اتفاقات امشبم از ترس تو و تهدید کردنت نبود،فقط دلم برات سوخت.
حالا برو تو اتاقت.
اونشب از فکر اتفاقاتی که افتاده بود و فکر پنجشنبه شب تا صبح خوابم نبرد.
ادامه دارد…


@DastanSexIranl
8.2K views08:37
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 11:37:15 لا دوست ندارم دروغ بشنوم.
هم هنگ کرده بودم و هم خجالت میکشیدم از ناهید.
خب اون حداقل ۲۰ و خورده ای سال از من بزرگتر بود،نمیتونستم راحت راجع به اندام یک زن یا از شهوتم با اون صحبت کنم، چه برسه به اینکه در مورد خواهر خودم باهاش صحبت کنم و بهش بگم اندام خواهرم رو دوست دارم.
باسن گرد و شکم سکسی و سینه ها و چهره ی جا افتاده‌ش همیشه حشریم میکنه.
فقط گفتم نمیدونم دست خودم نیست .
دستشو اورد زیر چونه‌م سرمو بلند کرد اروم سرشو اورد جلو لبشو گذاشت رو لبم گفت میخوای نقش ملیحه رو برات بازی کنم.
تازه اونجا فهمیدم که ملیحه ناهید رو واسه من جور کرده.
کیرم داشت شلوارمو جر میداد.دل رو به دریا زدم با سر گفتم اره
یهو زبونشو کرد تو دهنم چرخوند در میاورد لبامو لیس میزد و دوباره زبونش رو میکرد تو دهنم انقدر حرفه ای اینکارو میکرد که دست و پام لمس شده بود.
بعد از چند دقیقه دستشو انداخت رو کش شلوارکم و شورتم هردوشو محکم تا زیر زانوم کشید پایین.
با اینکه کیرم اون موقع شاید ۱۴سانت میشد و برای زنی با اندام ناهید کوچیک بود اما به روی خودش نیاورد .
اب دهنشو ریخت تو دستش و انگشتاشو حلقه کرد دور کیرم و چند بار به حالت جق زدن عقب جلو کرد.
بعد سرشو نزدیک کیرم کرد و زبونش رو چرخوند رو کلاهک کیرم،دهنشو باز کرد کیرمو تا ته کرد تو دهنش. وقتی سرش رو عقب جلو میکرد، پرو شدم ،دستمو کردم تو تاپ تنگش و کف دستمو با زحمت رسوندم به نوک سینه های نرمش ،
و این شد که برای اولین بار دستم به سینه یک زن برخورد کرد .
چند بار که فشار دادم فهمید که دستم تحت فشاره و راحت نیستم ،سرشو بلند کرد تو چشمام نگاه کرد و با یه حرکت تاپشو دراورد انداخت کنار و امد جلو سینه هاشو مالید به صورتم ،خنده بلندی کرد خوابید رو تخت.
انگار دوست داشت که با کسی که جای بچه‌شه هم خواب بشه .
اروم جوری که صدا بیرون نره گفت بیا بغلم ببینم داداش کوچولو
لیز خوردم رفتم روش.
گفت گردنمو لیس بزن
گردن و گلوشو یه تیکه لیس میزدم میرفتم تا نوک سینه هاش دوباره می اومدم گردنشو میخوردم .
خنده های شهوتی که میکرد نشون میداد که دوست داره بدنش رو لیس بزنن حتی دستاشو برد بالای سرش به زیر بغل سفیدش اشاره کرد که براش لیس بزنم .
اولش دوست نداشتم اما وقتی دیدم لبم به گوشت زیر بغلش خورد، چطوری حالش دگرگون شده محکمتر براس لیس میزدم. چند دقیقه بود زیر بغلای گوشتالوشو میخوردم ناهید چشماشو بسته بود و سرش رو اینور اونور میکرد و نفس نفس میزد .
دستمو از زیر کمر شلوارک تنگش رد کردم داخل که برسونم به کسش.
گفت صبر کن درش بیارم،
کونشو داد بالا و شلوارکشو تا زانوش کشید پایین و بقیه‌ش رو خودم کشیدم و از پاش دراوردم
شورت نپوشیده بود ،پاهاش رو باز کرد و داد بالا، کس سفید و کلوچه ای و تپلش کامل افتاد بیرون .
ده پانزده ثانیه فقط داشتم اندامش رو تماشا میکردم.
باورم نمیشد ناهید دوست خواهرم، یک زن جا افتاده ی گوشتی که تو خواب هم نمیدیدم که حتی بتونم به بدنش دست بزنم حالا لخت جلوم رو تخت دراز کشیده .
با صدای ناهید به خودم اومدم که گفت: کس ابجیتو لیس بزن، با دو دلی زبونمو گذاشتم بالای کسش که سرمو فشار داد رو به پایین، با این حرکت زبونم دقیقا روی کسش افتاد و مجبور بودم کسشو لیس بزنم.
ناهید میدونست اولین بارمه و بلد نیستم به خاطر همین خودش کسشو با دو تا انگشتاش باز میکرد میگفت کجارو لیس بزنم
از کسش اب لزج بیرون میزد و کسش حسابی خیس شده بود .
ناهید فقط نفس نفس میزد.
جفتمون گرممون بود و عرق میریختیم .
ناهید گفت بلند شو
بلند شدم کیرمو گرفت گذاشت دم کسش فشار دادم رفت داخل.
پاهشو دور
7.5K views08:37
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 11:37:00 ه زن مطلقه ی ازادم .چیه واسه من غیرتی شدی ؟نکنه یادت رفته کاراتو.
سرمو انداختم پایین گفتم همه چیزو به داداش میگم (ملیحه از داداشم خیلی حساب میبرد و ازش میترسید )
گفت چی میخوای بگی ؟اینکه خواهرت میره حموم یواشکی لختشو دید میزنی ؟
یا اینکه وقتی خواهرت داره زیر کیر مصطفی درد میکشه از پشت پنجره فقط نگاه میکنی و کاری انجام نمیدی ؟
گفتم فقط این نیست،میگم با بهمن کجا بودی کدوم اتاق چیکار کردین .
یهو چشاش گرد شد انگار ترسید چون بهمن دوست داداشم بود اگه داداشم میفهمید یا حتی بویی میبرد از رابطه‌شون بهمنو زنده نمیذاشت.
زبونش بند اومد ،
گفت بهمن؟ تو از کجا میدونی؟
-بماند .

مدرک نداری
همینکه الان گفتی تو از کجا میدونی یعنی اینکه من دارم درست میگم.
و اینکه من تا حالا خونه بهمن اینا نرفتم ولی داداش رفته وقتی از همینجا نقشه ساختمونشون رو بهش گفتم میفهمه که راست میگم .داداش خودش میفهمه که دلیلی نداره که بخوام بهش دروغ بگم .حتما میخوای شر درست بشه بعد التماس کنی به بقیه که اشتباه فکر میکنن و با بهمن رابطه نداشتی؟
وقتی اینارو شنید رفتارش ملایم شد.
شاید خنده دار باشه اما گفت:پول میخوای بهت بدم

عین واقعیته که دقیقا همین رو گفت .درسته بچه بودم ولی وقتی اینجوری گفت لجم گرفت چیزی نگفتم.
با ترس و عصبانیت دوباره و دوباره تکرار میکرد .میخوای فلان کارو کنم ؟میخوای اونو برات بخرم؟
سرمو بلند کردم نگاهش کردم ،از نگاهم فهمید که چی میخوام،سکوت کرد گفت فکر کنم فهمیدم چی میخوای . برو تو اتاقت.
فردا بعد از ظهر از مدرسه برگشتم خونه ساعت ۸شب بود که ملیحه با ناهید اومدن خونه
بعد از سلامعلیک کردن رفتن لباسای بیرون رو دراوردن اومدن تو هال رو به روی تی وی نشستن. ناهید طبق معمول لباس سکس تنش بود ولی اینبار بیش از حد سکسی بود .
شلوارک لی تنگ انقدر کوتاه بود که خط بین رون و کونش زده بود بیرون با یه نیم تنه دوبند بدون سوتین که نوک سینه های شق کرده‌ش از زیرش خودنمایی میکرد .
ی کم تی وی تماشا کردن بعد ناهید رفت تو اتاق
ملیحه برگشت بهم گفت برو پیش ناهید ببین چیکارت داره
منم از همه جا بیخبر که ناهید چه کاری میتونه با من داشته باشه ،وارد اتاق شدم گفت بیا اینجا بشین کارت دارم درم ببند
اینکارو کردم پیشش نشستم بوی عطر بدنش مستم کرده بود دوست داشتم بپرم تو بغلش و کل بدن نرمشو لمس کنم ،دست بندازم تو تاپش و سینه های گرد و بزرگش رو بندازم بیرون که گفت
خواهرت همه چیزو برام تعریف کرده.
عرق سردی از خجالت رو پیشونیم نشست،به خیال اینکه ناهید اومده نصیحتم کنه، اعصابم ریخت بهم.
ناهید ادامه داد هر کس دیگه ای جای من بود حتما شاخ در میاورد که برادری بخواد اینکارارو با خواهر بزرگترش بکنه اما من مثل بقیه نیستم که اگه بودم ملیحه هیچ وقت اتفاقات زندگیشو با من در میون نمیذاشت.
ببین میلاد ، میخوام یک حقیقتی رو بهت بگم. مصطفی پسرِ منه،هم سن تو که بود کارهایی مشابه کارهای تو میکرد.
منم مجبور بودم باهاش کنار بیام .
نتیجه‌ش رو هم مثل اینکه اون شب داشتی از پنجره تماشا میکردی.
من اون اتاق با دوستش سکس میکردم و پسرم با دوست من، که خواهر تو باشه سکس میکرد.
البته ملیحه نمیدونست که مصطفی پسر منه،امروز که راجع به تو حرف زد منم حقیقت خودم و مصطفی رو بهش گفتم.
خواهرت رو هم اونشب تو عروسی من برای مصطفی جور کردم .
پسرم از ملیحه خوشش اومده بود منم به ملیحه پیشنهاد دادم که مصطفی فامیلمونه،پسر خوبیه و از تو خوشش اومده ملیحه هم قبول کرد.
ناهید دستشو انداخت دور گردنم خیلی با ملایمت
پرسید؛ حالا تو به من بگو میلاد چرا اینکارهارو میکنی؟اص
6.8K views08:37
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 11:36:33 ملیحه خواهر مطلقه (۳)
1400/08/13

#بیغیرتی #خواهر_ #تابو

...قسمت قبل
همیشه بعد از اینکه ابم می اومد از دید زدن ها و اینکه خواهرمو لخت میبینم و از اینکه بیغیرتم، پشیمون میشدم اما حالا دیگه نمیدونم چرا پشیمون نبودم ،حتی فکر کردن به اینکه خواهرم رو تا الان زیر دو تا کیر مختلف دیدم حشری ترم میکرد.
شب خونه دوستم بودم و داشتم به فردا به اینکه چطوری با ملیحه روبرو بشم فکر میکردم .
میخواستم بهش بگم که از جندگیش لذت میبرم بهش بگم که حتی دوست دارم خودم باهاش سکس کنم اما اینا در حد فانتزی هام بود و میدونستم که وقتی با ملیحه رو در رو بشم چشمم به اون چهره ی خشنش بی افته زبونم بند میاد و نمیتونم بهش بگم.
همه چیز فردا معلوم میشد باید میدیدم برخورد ملیحه فردا چطوری خواهد بود .
با همین فکرا خوابیدم .
صبح از دوستم خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم .
ماشین مصطفی دم در پارک بود و این یعنی هنوز نرفتن .
با اینکه کلید داشتم اما در زدم،ملیحه با صدای گرفته و خواب الود پرسید کیه؟
گفتم منم و در بلافاصله باز شد.
وارد شدم .ملیحه دم در هال ایستاده بود. مشخص بود که لخته ولی یه ملحفه نازک گرفته بود جلوش که از چاک سینه تا زانوش رو پوشونده بود .
انگار ملیحه از عمد اینکارو کرد. میتونست صبر کنه مصطفی رو بیدار کنه یا خودش رو جمع و جور کنه ولی اینکار رو نکرد انگار میخواست بهم بفهمونه که براش مهم نیستم و یا مثلا یک بچه شانزده هفده ساله چیزی نمیفهمه .
نزدیکش شدم سلام کردم خیره شد تو چشام. جوری نگاه میکرد که منتظر بودم بخوابونه تو صورتم اما فقط گفت برو تو اتاقت تا بعدا به حسابت برسم . مصطفی لخت با شورت تو هال خواب بود . از کنارش رد شدم به سمت اتاقم که رفتم در اتاق خواهرم باز بود و ناهید و اشکان لخت مادرزاد تو بغل هم خواب بودن میخواستم برم ناهیدو اون بدن سفید و گوشتش رو از نزدیک تماشا کنم اما از ملیحه میترسیدم.داخل اتاق شدم ملیحه اومد در اتاقمو بست و رفت.
چند دقیقه بعد همه رو بیدار کرد .
کسی نمیدونست من خونه ام به خاطر همین بلند بلند صحبت میکردن و صداشون رو میشنیدم البته صدای ناهید و اشکان واضح تر شنیده میشد که قربون صدقه هم میرفتن
اشکان میگفت چه شبی بود عشقم.دوست داشتی؟ بهت حال داد؟
ناهید:اووووف عالی بود عزیز دلم
که اشکان یه جووووون گفت و گفت بیا بغلم و بعدش سکوت شد .
میشد حدس زد دوباره دارن عشق بازی میکنن.
یهو ناهید صدای جیغش بلند شد گفت ملیحه کثافت برو بیرون و بلند بلند مثل جنده ها شروع کرد خندیدن
ملیحه گفت چقدرم اخه تو خجالتی .بسه پاشید بیاید صبحونه .
بعد از یک ساعت همه رفتن ملیحه هم رفت ارایشگاه.
بعد از ظهر که از مدرسه اومد تا ساعت ده منتظر ملیحه بودم اما نیومد به موبایلش زنگ زدم جواب داد گفتم نمیای خونه خیلی سرد جواب داد، دیر میام و قطع کرد.
از پشت گوشی صدای خنده مردونه شنیده میشد انگار مهمونی مختلط بود .
دوباره حشری شدم .تصور میکردم که حتما الان خواهرم اونجا تو بغل کسیه.
به خودم گفتم باید نقشه ای بکشم تا بتونم بکنمش، چیزایی که از ملیحه دیدم و آتو هایی که ازش داشتم حتما میتونست کمکم کنه.
شب ساعت یک بود که صدای ماشین دم در منو کشوند سمت پنجره .
ملیحه با خنده و دلبری از ماشین مصطفی پیاده شد .
وارد خونه شد و مستقیم رفت تو اتاقش مانتوش دستش بود پرت کرد رو تخت خودشم نشست رو تخت و میخواست لباسشو در بیاره که بلند شدم رفتم‌تو اتاقش ،سلام کردم جواب نداد
گفتم کجا بودی ؟
خنده ای کرد گفت :به تو ربطی نداره من کجا بودم.
-پیش مصطفی و ناهید بودی ؟
+اره. که چی حالا ؟
-خوب چشم مامانو دور دیدی هر کاری دلت میخواد میکنی.
+اره هرکاری دلم بخواد میکنم من ی
6.7K views08:36
باز کردن / نظر دهید