دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

داستان ایرانی🇮🇷

لوگوی کانال تلگرام dastansexiranl — داستان ایرانی🇮🇷 د
آدرس کانال: @dastansexiranl
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 51.82K

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 110

2021-12-01 08:40:44
پوکر‌نت سایت تخصصی بازی پوکر همراه با اموزش بازی پوکر

یک بازی فکری،تخصصی و گروهی است که با شانس، محاسبه احتمالات ریاضی،استراتژی های مختلف و بلوف زدن همراه است

تورنمنت 50 میلیون تومانی و کلی تورنمنت میلیونی فقط در 1 روز

لینک ثبت نام
https://pokernet-teh.com/register
https://pokernet-teh.com/register
کانال تلگرام:
https://t.me/joinchat/oD735kSlnJM2OTM0
پوکر بازا بدویید بترکونیم
195 views05:40
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 08:39:11 ندادم و سریع گوشی رو خاموش کردم که همون یه ذره شارژم باقی بمونه.نهایتا ده دقیقه دیگه رسیدم به انقلاب و پول موتوری دادم.گوشیم روشن کردم و زنگ زدم.دیدم جواب نمیده.دو سه مرتبه دیگه هم زنگ زدم و جواب نداد.
گوشیم آلارم داد که شارژش 30 ثانیه دیگه تموم میشه و ناگهان دیدم که خودش زنگ زد.
جواب دادم .
گفتم:«سریع بیا جلو مترو انقلاب.الان گوشیم خاموش میشه.»
گفت:«چرا نمیبینمت؟چی پوشیدی؟»
گفتم:«یه سویشرت قرمز و ....(گوشیم خاموش شد)»
تو اون لحظه حسابی هول کرده بودم.پیش خودم میگفتم که وقتی اومد چی بهش بگم و چیکار کنم»
بعد از ده ثانیه یکی از پشت سر اومد و گفت :«سلام.سامان شمایی؟»
گفتم «سلام. شیدا خانوم؟»

رویارویی با شیدا
یه ذره از عکسش توی تلگرام پیرتر به نظر میومد.شاید به خاطر مشکلاتی بود که تو زندگیش داشت.ولی توی قیافش یه نمک و جذابیتی پنهان بود که به دلم نشست.در نهایت یک مقدار باهم احوال پرسی کردیم و تا چهار راه ولیعصر قدم زدیم.هر دو تامون خسته شده بودیم.یه پاساژی توی چهار راه بود که توش چند تا رستوران داشت.بردمش توی یه رستوران ایتالیایی و روی یه میز کنار پنجره ها نشستیم.
همش به نظرم میومد که مردم چپ چپ نگاهم میکنن.ته وجودم فکر میکردم که«الان مردم درباره ما چی فکر می کنن؟یعنی فکر میکنن اون مادر منه؟نه،آخه کی مادرشو میبره رستوران.تازه اونم مادری که چادری باشه و خیلی متواضعانه جلوت نشسته باشه.»نهایتا از فکر و خیال بییرون اومدم و سعی کردم خودم ریلکس کنم و عادی جلوه بدم.یه پیتزا دونفره سفارش دادم.خودم آدم شکمویی بودم و نصفش خوردم ولی اون هیچی نخورد.
گفتم:«چرا نخوردی؟»
گفت:«تازه غذا خوردم اشتها ندارم.ولی خودت خیلی خوش خوراک هستی» (biggrin)

گفتم:«بهت خوش نمیگذره ؟»
گفت:«خیلی خوش میگذره ولی وقتی تو رو نگاه میکنم انگار پسرم میبینم.توخیلی سنت کمه.اصلا چندسالته؟»
اومدم دروغکی یه سن بالا بگم ولی پشیمون شدم و گفتم:«انصافا این حرفا رو نزن. مهم اینه که من ازت خوشم اومده و سن و سالت برام مهم نیست.»
اون هم تو چشمام نگاه کرد و بهم لبخند زد و گفت باشه!
(وای خدا!اون لحظه فقط فکر میکردم که یعنی میشه؟میتونم ببرمش خونه و لختش کنم؟یعنی این لب ها رو میتونم بخورم ؟اگه با اون لباش برام ساک بزنه چه حالی بکنم؟!یعنی میتونم بالخره بفهمم زیر لباسش چه خبره؟چون چادر پوشیده بود اصلا متوجه بدنش نمیشدم.ولی حسابی تو ذهنم به سکس کردن باهاش فکر میکردم.) (drooling)

اغوا کردن شیدا
ساعت حوالی 9 شب بود.اضافه غذا رو توی ظرف گذاشتیم و از اونجا زدیم بیرون و رفتیم توی مترو تئاترشهر.میخاستم برم تو خط کلاهدوز که دیدم وایساده و با من نمیاد.
گفتم :«چی شده»
گفت:«نمیتونم بیام.فردا باید برم سر کار.»
گفتم :«بعد از این که با هم آشنا شدیم میخای من رو تنها بزاری؟»
گفت:«من میدونم که تو میخای با من سکس کنی.»
گفتم:«چرا این حرف میزنی؟فقط بیا شب رو کنار من باش تا از تنهایی در نیام.»
گفت:«امکان نداره.اگه با هم توی خونه تنها باشیم سکس میکنیم.این مسئله نه دست منه و نه دست تو.»
خیلی داشتم اصرار میکردم و اون هم پا نمیداد .
نهایتا یه دروغ سر هم کردم و گفتم:«من از تنهایی خیلی میترسم و وحشت میکنم.اگه با من نیای جرعت نمیکنم شب رو توی خونه تنها باشم.»
فهمیده بود که دارم چه دروغی سرهم می کنم ولی اونم ته دلش بدش نمیومد که سکس رو با یه پسر که 20 سال از خودش جوون تره تجربه کنه.بالخره هرچقدر هم که چادر بپوشه و مقاومت کنه باید نیازهای جنسیش برطرف میکرد.
آره،من تونستم راضیش کنم.مقاومت اون دربرابر اصرار های من جواب نداد و اغوا شد ...
بهم گفت:«امان از دست تو.میام خونتون ولی باید قول بدی که با هم سکس نکنیم.»
من هم گفتم باشه اما....

ادامه این داستان را در پارت دوم ارائه میکنم.
لطفا نظرات خود را برای بنده در تلگرام ارسال بفرمایید.

@DastanSexIranl
183 views05:39
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 08:38:46 داستان اولین رابطه من با یک زن چهل ساله (۱)


اولین_رابطه

 
زن_میانسال

 
زن_مطلقه

این داستان مربوط به اولین و تنها زنی است که با او هم بستر شدم.سعی میکنم از ابتدا تا انتهای آن را در دو قسمت منتشر کنم.در واقعی بودن آن شک نکنید.این پارت اول است که خدمت شما ارسال می کنم.
الان که این متن رو می نویسم کیرم سیخ شده! امیدوارم که لذت ببرید.

تنها در خانه
یک سال پیش که اون موقع 21 سالم بود ،در به در توی سایتای دوست یابی دنبال یه نفر می گشتم که باهاش سکس کنم.تا اون زمان با هیچکس سکس نکرده بودم و از 15 سالگی فقط جق میزدم.
از قضا یک روز خونمون خالی شده بود و من دیگه از جق زدن خسته شده بودم.دوباره به سراغ اون سایت دوستیابی رفتم (اینجا نمیتونم که اسمش بگم)توی اون سایت بیشتر پسر بودن و تعداد کمی هم دختر و زن سن بالا که اونا هم اکثرا برای پول سکس میکردن و صیغه میشدن.بعضی ها توی اون سایت شماره تلفن میزاشتن و من هم به همشون پیام میدادم اما اکثرا یا جواب نمیدادن یا وقتی جواب میدادن میگفتن که در ازای سکس پول میگیرن.واقعا خسته شده بودم و حاضر بودم یه پیرزن هم شده گیر بیارم و یه دل سیر بکنمش.

چت تلگرامی
همینطور که دستم به کیرم بود و لخت توی خونه قدم میزدم دیدم که یکی از همونایی که بهش پیام دادم جوابم رو داده.توی عکس تلگرامش دیدم که یه خانوم چادری حوالی 40 سالشه و عینک هم میزنه.نوشته بود:«سلام»من هم اومدم و سلام کردم و درباره هم دیگه کلی حرف زدیم و عکس خودمون رو فرستادیم.خیلی مهربون و تودار بود و آزارش به کسی نمیرسید.

نهایتا بهش گفتم: «الان کجایی»
گفتش:«طرفای انقلاب»
گفتم که :«نظرت چیه بیام همدیگه رو ببینیم و یه چیزی با هم بخورییم؟».
در حالی که حرفی از سکس نزده بودم ولی اون فهمید که آخر کار قراره به کجا ختم بشه.
بهم گفت:«میدونی من دو تا پسر دارم که سنشون اندازه توعه؟»
من متوجه شده بودم که این حرفا رو از ته دلش نمیزنه و بدش نمیاد حداقل برای چند ساعت از تنهایی در بیاد و با یکی صحبت کنه.
گفتم:«سن و سالت برام مهم نیست فقط میخام از نزدیک ببینمت و باهات صحبت کنم.زن مهربونی هستی و منم ازت خوشم اومده»

آخر سر بهش زنگ زدم و گفتم:«من هم توی این دنیا مثل تو کسی رو ندارم و هزاران مشکل دارم.تا به حال با کسی نبودم و از تنهایی دارم میمیرم.بیا با هم صحبت کنیم و هر دوتامون از تنهایی در بیایم.فقط صحبت کنیم!»
دلش رو به رحم آورده بودم و اون هم آدم نازک دلی بود.بهم گفت:«پاشو بیا میدون انقلاب» و بعدش تلفن قطع کرد.

(ویژگی های شیدا
اون یه زن مطلقه بود که قبلا در اصفهان زندگی میکرد و دو تا بچه داشت اما به خاطر بد رفتاری شوهرش طلاق گرفته بود و به تهران اومد.ظاهرا بعد از طلاقش صیغه یه مرد دیگه ای شده بود و با هم چند ماهی زندگی کردن.ولی الان تنهایی توی تهران زندگی میکرد و کارش خیاطی بود و برای تامین مخارجش باید 6 روز در هفته صبح تا شب کار میکرد.بنده خدا هیچ کسی رو توی تهران نداشت.
چادری بودنش خیلی نظرمو جلب کرد.فهمیدم که چادرش برای رد گم کردنه و زیاد آدمه مذهبی نیست.خیلی دوست داشتم بفهمم که زیر اون چادر چه خبره.آرزو میکردم تا بهم پابده و من برای اولین بار لباسای یه زن رو از تنش در بیارم و به بدن لختش زل بزنم.هر چند سنش زیاد بود ولی برای منی که تاحالا سکس نکرده بودم به نظر سکس کردن باهاش میتونست اون لذتی رو که مدت ها دنبالش بودم بهم بده و بالخره خودم رو با یه زن ارضا بکنم در حالی که به آه اوه کردنش گوش میدادم و بدن لختش نگاه میکردم...)

حرکت من به سمت میدان انقلاب
باورم نمیشد که بالخره اصرار کردنم جواب داد.این اولین باری بود که با فشار آوردن بهش تونستم بهش نزدیک تر شم و به مرحله بعد رابطه ام باهاش یعنی رویارویی در یک مکان واقعی برسم نه فقط فضای مجازی.
به من گفته بود تا ده دقیقه دیگ اینجا باش و منم گفتم باشه.در حالی که خونه ما میدون خراسون بود و تو اون ترافیک شبانه(حوالی ساعت7) نمیتونستم در اون زمان برسم.هول شده بودم.سریع پریدم هر لباسی که دم دستم بود پوشیدم.خیلی استرس داشتم.میترسیدم سر زمان نرسم و همه تلاش هام بیهوده باشه.سریع یه موتور گرفتم و بهش گفتم فقط سریع من رو به انقلاب برسون و پولت هرچقدر شد میدم.خلاصه با موتور از میون ترافیک ها رد میشدیم ولی این مسیر تمومی نداشت.انگار که طولانی ترین مسیری بود که در عمرم رفته بودم.
حدود بیست دقیقه گذشته بود دیگه امیدی نداشتم که منتظرم بمونه.همینطور که توی ترافیک قبل از میدون فردوسی گیر کرده بودیم و ذره ذره راننده موتور جلو میبرد اومدم گوشی روشن کنم و به شیدا زنگ بزنم و بگم که شرمنده که نتوستم برسم و توی ترافیک گیر کردم ولی شارژ گوشیم همش 5 درصد بود.فکر میکردم همه چی تموم شده.چقدر سختی کشیده بودم تا بتونم اونو راضی کنم که بیاد و الان وسط تهران با یه کیر سیخ شده و مضطرب رو موتور یه غریبه وایسادم.
نهایتا امیدم از دست
168 views05:38
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 21:58:10
پوکر‌نت سایت تخصصی بازی پوکر همراه با اموزش بازی پوکر

یک بازی فکری،تخصصی و گروهی است که با شانس، محاسبه احتمالات ریاضی،استراتژی های مختلف و بلوف زدن همراه است

تورنمنت 50 میلیون تومانی و کلی تورنمنت میلیونی فقط در 1 روز

لینک ثبت نام
https://pokernet-teh.com/register
https://pokernet-teh.com/register
کانال تلگرام:
https://t.me/joinchat/oD735kSlnJM2OTM0
پوکر بازا بدویید بترکونیم
621 views18:58
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 21:04:23 و عیدارو تبریک میگفتم فقط یا پی ام های عادی ک خوبی سلام برسون و...

همین پاییز که گذشت از مهمونی داشتیم برمیگشتیم ک تعداد نفراتمون زیاد شد انگار همین عمم به ما اضاف شد و ما پشت شدیم چار نفر من کنار در بودم این عمم هم بغلم بود پاهامون چسبیده بود به هم مخصوصا بالا تنمون جوری ک سینش چسبیده بود به بازوم من حس کردم این داره داغ میشه بدنش جدا حس کردم مخصوصا ممشو سوتین بسته بود فک کنم ولی داغشیو قشنگ میفهمیدم راه ک افتادیم و مسیر هم یکی دوساعتی بود کم کم من پاهامو چسبوندم بهش اینم انگار خودشو میچسبوند بهم و مخالفت نمیکرد همینطور ک بقیه تو ماشین حرف میزدن ما دوتام کارامونو انجام میدادیم من دستمو گذاشتم رو پام ارنجم تقریبا روی رون این بود این اولش کاری نداشت من یواش یواش ارنجمو هل میدادم سمت کصش ینی نمیدونم چی بگم این انگار شده بود یه تیکه اتیش داغیه کصشو حس میکردم ارنجم حالا رو کصه عمم بود منم همزمان کوچه علی چپو گرفتم ک مثلا حواسم نیست و اینور اونور و نگاه میکردم باورم نمیشد که دستم رو کصه کسیه که نصف جقام واسه اون بوده ارنجمو یواش ب کصش فشار میدادم ک بفهمه یجورایی بهش میفهموندم ک میخوام ارنجمو فشار میدادم و بیشترش میکردم فشارو جوری ک اگه بدنش سر هم بود میفهمید یهو حس کردم این ریز بدنش لرزید کم کم دمای بدنش انگار اوکی شدو یجور ک کسی نبینه دسته منو هل میداد انور منم هی میدادم سمت کصش از زیر انگشتامو میمالیدم ب کونش ک نیشگون میگرف و یهو دم گوشم گف میبینن زشته منم گفتم کسی حواسش نیست و هی میگف ن باهم صحبت میکردیم میگف مغز نداری مغزت کوچیکه(اینارو بلند میگف) منم گفتم تو ندیدیش انقدر بزرگه یهو کوبید تو سرمو بعد هرکار کردم پسم زد و اخم کرد منم بم برخوردو ولش کردم بعد اونیکیا ک پیاده شدن این رف تا ته چسبید اونور منم ک کم کم عقلم اومد سر جام گفتم وای چی کار کردم شر نشه بعد ک پیاده شدیم و راننده اومد اینو برسونه این بهم خندید و ی اخم ریز و با شیطنت بم کرد...

خیلی خلاصه کردم داستانو ولی بعضی جزعیاتم گفتم الانم ک عمه داره طلاق میگیره و من میخوام کم کم برم تو کارش عکسای کصشو پاک کردم بعد جق:/// ولی عکس شرتو چنتا اسکرین دارم ازش ولی بعضی اوقات فکر میکنم میگم ک ولش کنم چون هم تقریبا محرمه چون عمه ناتنیه ولی ب هرحال عمس ولی خیلی موقع ها سوژه جقمه و باهاش حال میکنمو دوس دارم بکنمش ولی بیشتر نظر خودم اینه ک تا اینجاش کافیه و زیاد هم هست و دیگه ولش کنم چون محرمه!

دوستان این داستان کاملا واقعیه و واس خودم اتفاق افتاده شاید اگ یکی میومد میگفت منم میگفتم دروغه ولی چون سکس توش نیست یا چیزه خاصی نیست معلومه ک راسته. من خودم خیلی از داستانا رو میخونم ک طرف میگ بخدا راسته فلان راسته بیسار راسته و تورو خدا فش ندید خودم ی مدت فک میکردم اگ بخوام داستان بنویسم چجور بگم ک باور کنید و فش مش ندید این اتفاق واس من افتاده حالا چ فش بدید چ ندید فشاهم ب من نمیرسه پس دوستانه نظراتتونو بگین ک میخونمو برام جالبه

مرسی ک وقت گذاشتین‌ ⁩

نوشته: Mmliof


@DastanSexIranl
698 views18:04
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 21:04:05 عمه ی شیطون


عمه

سلام بروبچ عین بقیه فک کنم منم باید بنویسیم ک اولین بارمه و ببخشید غلط املایی
و مشکل نگارش داشتمم:/// داستانم سکس نداره توش

من21سالمه هیکلم عادیه عین بقیه عمم هم نزدیک چهله و هیکل توپری داره،دوتاهم بچه داره و من از شهوانی قبلا داستان های عمه و اینارو میخوندم تا به عمم یکم حس پیدا کردم ولی نه اونجور اقا این عمه ما چن سال پیش اومده بود خونه ما و گوشیشو داد ب من که درستش کنم که برنامه نصب کنه من رفتم تو حافظش و خواستم فیلمای تلگرامو پاک کنم دیدم همه سوپره برام جالب بود ک این عمه بهش نمیخورد این کاره باشه اینجور از اب در اومده و از اونجا جرقه تو ذهنم خورد سریع رفتم تو اکانت تلگرامش اینم زیاد وارد نبود و نفهمید چتاشو خوندم دیدم با یکی ک چت میکرد نوشته بود سلام عشقمو فلان بیسار من برام جالب شد و دیر ب دیر پی ام میدادن به هم چیز سکسی ردو بدل نشد (این قسمتو یادتون باشه)، چت بعدیو خوندم دیدم یکی از اشناهای دور ک زن و بچه داره به این استیکر سکسی و پی ام داده که کی بگامت عمه هم نوشته بود که پی ام نده زنت نبینه! بعد خبری نشد تا همون نفر قبلیه اومد و تازه چتای سکسی شروع شد عمم فیلم سوپر فرستاد براش ک دیدم دوست داشتم پیشم بودی وقتی این فیلمو دیدم بعد مرده نوشته بود با کیر من حال میکنی یا شوهرت ک عمم از اونجایی ک شوهرش معتاده زده بود ول کن و مرده پیله کرد عمه مام گف با هرکدوم ی طور دوباره گذشت مرده پی ام داده بود که عکسه کصتو بده این عمه ماهم خونه خواهرش بود من گفتم الان لابد مینویسه نه یا بعدا میدم دیدم گف باشه و زرتی عکسه کصشو فرستاد منم که تو کفه این عمه بودم یهو عکسه کصشو دیدم

...بچه ها جدا این داستان واقعیه نمیدونم واستون اتفاق افتاده یا نه ولی واقعا راسته...(پیام بازرگانی)

کصش نمیدونم خوب بود یانه چون من فقط پورن استارارو دیدم ولی کصش تیره رنگ بود بدون پشم و ،عکسه و ک فرستاد یه قسمتی از تی شرتش معلوم بود و قبله این عکس با همون تیشرت رو مبل عکس واسه این یارو فرستاده بود منم فرصت خوبی بود برام و سیو کردم بعد یه مدت خودم با یه اکانت جعلی رفتم بش پی ام دادم منم فلانی(همین یارو) گفت با من حرف نزن من قهرم باهات منم خندم گرفته بود بعد انگار ع شانس کیریه من اون یارو ک دیر ب دیر پی ام میداد همون موقه ها بش پی ام داد اینم فهمید من اون طرفش نیستم و بش اسکرین شاتا و عکسه کصشو اینارو فرستادم گفتم به همه میگم و(با همون اک جعلی ک نمیشناخت منو) بعد ب خوده من پی ام داد که یکی از دوستام با دوس پسرش چت میکرده و یکی اومده چتاشونو خونده اون باید چیکار کنه منم خندم گرفته و با خودم میگم کصخل منم بعد پیچوندمش و نمیدونم به کی گفت منو از اکانتش انداخت بیرون...

بعد یه مدت من خودم شروع کردم به زدنه مخش یواش یواش پی ام دادنامون شروع شد و اینم بگم که عمه یکم پروعه و اینا بعد شروع شد جرعت حقیقت بازی کردنا و پرسید که دوس دختر داری یا ن گفتم دارم اسمشو پرسید منم کصشر بهش میگفتم و باهام دردو دل میکرد یه بار وسط دردو دلاش عکس از صورتش داد ک گریه میکرد منم حرف زدم باهاش و گفتم برم سراغ بازی جرعت حقیقت بازی کردیمو اینم یخش یکم اب شده بود و منم اون شب شق کرده بودم و بهش گفتم عکسه شرتتو بهم بده (دهنم سرویس شد تا ازش گرفتم) اینم عکس یه شرت قرمز داد منم کصخل حالیم نبود که این داره پا میده بهت، منم گیر داده بودم که ای جونم چه خوشگله و اونجات میره این تو بعد شرته جلوش طوری بود که کصش معلوم میشد منم یخم باز شده بود شقم کرده بودم کصخل شده بودم و رک بهش گفتم که کصت معلوم میشه اینو میپوشی اونم یخش اب شده بودو میگفت اره بهش گفتم مواظب کصت باش میگفت چشم یا میگفتم اسمه اونجات که میره تو شرت چیه میگفت خودت میدونی و میپیچوندش و منم پیله میکردم ک بگو اخرش گف کون! گفتم اونی که جلوعه رو بگو میگفت نمیدونم و هی میپیچوند منم گفتم کصه اسمش گفت اره (مثلا من نمیدونم و خودمو زدم ب گیجی) از اینجا به بعد دیگه کاملا رومون به هم باز شده بود و این جرعت حقیقته شده بود رابط مادوتا یه سری ازش پرسیدم کی سکس داشتی گفت دوهفته قبل گفتم چقد طول میکشه گف ده دقه گفتم چه کم(اخه تو داستانای اینجا میخوندم که یه ساعت دوساعت طرفو میکنم) بهش گفتم حداقل یه ساعت باید بشه گفت چخبره گفتم شوهرت ابشو کجات میریزه گفت رو شکمم یا بعضی اوقات میگفتم میخوام ممتو بخورم میگف نمیشه من عمتم یا میگفتم ممت خوشمزس میگف از بچم بپرس منم خوشحال بودم ک این باهام تا این حد راحته
یه شب داشتیم راجبه کصش صحبت میکردیم میگفتم چه رنگیه میگفت ینی چی میگفتم مثلا قهوه ایه یا صورتیه یهو همین حین زلزله اومد و شانسه کیریه من این کصمغر ترسیده و توبه کرده انگار بعد اون هرکاری کردم نشد که نشد اوجش این بود که میگفتم یادته اونشب از کصت صحبت میکردیم اینم میپیچوند میگف بس کن بعد یه مدتی اندازه ی سال دوسال بیخیالش شدم
668 views18:04
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 20:00:39
اووووف عجب زبونی جون میده واسه لیسیدن
751 views17:00
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 17:56:21
تا تو باشی مست نشی
918 views14:56
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 17:47:19
پوکر‌نت سایت تخصصی بازی پوکر همراه با اموزش بازی پوکر

یک بازی فکری،تخصصی و گروهی است که با شانس، محاسبه احتمالات ریاضی،استراتژی های مختلف و بلوف زدن همراه است

تورنمنت 50 میلیون تومانی و کلی تورنمنت میلیونی فقط در 1 روز

لینک ثبت نام
https://pokernet-teh.com/register
https://pokernet-teh.com/register
کانال تلگرام:
https://t.me/joinchat/oD735kSlnJM2OTM0
پوکر بازا بدویید بترکونیم
901 views14:47
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 17:44:27 اس راحت تری داشته باشن. دیگه ساعت از نیمه شب گذشته بود که همگی یه جورایی تو اغوای مشروب فرو رفته و هر کسی یه وری لم داده بود که دیدم سحر کاملا به امین تکیه داده و دستش هم رو شونه های امینه و امین هم دستشو از پشت محکم کمر سحر رو گرفته بود که نیوفته. از این وضع هم خوشم میومد هم تعصب داشتم ولی حس شهوت غلبه داشت و لاجرم سکوت میکردم و می خندیدم که به کسی سخت نگذره.دیگه طبیعتا نمی شد مودب و کلاسیک نشست و من خودمم رو کاناپه لم داده بودم که دیدم سحر هم کاملا تو بغل امین لم داده و سرشو تو کنار امین گذاشته و امین هم مشغول بازی کردن با موها و گونه های سحر بود و یواش یواش صورتشو نوازش میکرد و عملا داشت با زن من لاس میزد سحر هم تو همین حالت دستاشو دور گردن امین حلقه کرده بود که دیدم امین سرشو پایین اورد و یه لب از سحر گرفت و سحر هم مقاومتی نکرد ولی مشخص بود که کمی از من ترس داشتن. احساس کردم که دارم به فانتزیهام نزدیک میشم و دیگه احساس بر عقل غالب بود و همه مطیع شهوت بودیم. منم بخاطر رفع ترس و اضطراب سحر و امین اومدم کنار سحر و در حالی که دستامو به سینه های سحر نزدیک کردم و سینه شو تو مشتم گرفتم از سحر یه لب طولانی گرفتم و گفتم مرسی از لبای خوشمزه عشقم و حسابی ار لباش و بدنش تعریف کردم حتی ناخواگاه و جلو امین بطوری که این هم بشنوه گفتم میدونی ممه هات بی نظیره؟ و مجددا رفتم رو کاناپه و یه پیک دیگه زدم. از اینجا دیگه کاملا ترس اونا هم ریخت و دیدم که امین دستشو کم کم برد زیر لباس سحر و داره سینه هاشو میماله. وای این اولین باره که میدیدم که سینه های زنم توسط یه پسر دیگه داره نوازش میشه و مالیده میشه و یه حس عجیبی پیدا کردم. سحر هم که چشماشو بسته بود و تو یه حالت خاصی دیگه کاملا تو بغل امین بود و امین هم زنمو تو بغلش نگه داشته و دستشو گذاشته بود رو سینه های سحر آروم فشار میداد و یکی از پاهاشو هم انداخته بود رو پاهای سحر و در حالت درازکش عملا روی زنم خوابیده بود و زن من زیر امین راحت دراز کشیده بود.امین شیطنت کرد و یهو گفت هوا گرم شده و بدون معطلی پیراهنشو دراورد البته گرم هم شده بودیم و من تازه متوجه شدم که ماشالا چه هیکل ورزشکاری توپی داره با شکم صاف و سینه های برجسته و خلاصه خیلی از بدنش خوشم اومد و حتی الان دیدم که -ک ی ر ش - هم چقد قلمبه شده و در فکرم میگفتم این برای زن من اینجوری محکم و راست شده؟؟؟هم خوشم میومد و هم نمیومد. امین از سحر هم پرسید که گرمات نمیشه اونم با سر جواب مثبت داد که امین دیگه خیلی راحت و سریع تکمه های لباس سحر رو باز کرد و تیشرت سحر رو بیرون اورد . الان دیگه سحر فقط با سوتین و امین هم بدون لباس تو بغل هم خوابیده بودن و محکم همدیگه رو در آغوش داشتن و من فقط نظاره میکردم و لذت میبردم. اونا تو عالم خوشی خودشون بودن که من یه لحظه رفتم دسشویی و وقتی اومدم دیدم که امین حتی سوتین سحر هم باز کرده و عملا و با ملایمت خاصی داره سینه های سحر- سینه های زن منو میک میزنه و تو دهان گذاشته و داره میخوره و با دستش هم داره شکم سحر رو مالش میده و ناز میکنه راستشو بگم خیلی از دیدن این صحنه خوشم اومده بود حتی بیشتر از مستی شراب منو مست کرده بود که زنم اینجوری زیر یه پسر خوشتیپ و خوش هیکل لخت خوابیده و با چشمان بسته داره لذت میبره . دیگه امین هم با هر دو دست محکم زنمو تو بغل خودش گرفته و بدنهای برهنه هر دو بدجوری به هم چسبیده بود و گاهگاهی غلط میزنند و گاهی سحر رو امین خوابیده و گاهی امین رو سحر دراز کشیده بود.خلاصه اونشب نمیدونم چرا اینقدر زود داشت صبح میشد در حالی که بیشتر دوست داشتم ببینم که زنم تو بغل امین چقدر لذت میبره و امین چقدر زنمو به اوج لذت نزدیک میکنه. منتهی دیگه زمان در حال گذر بود ولی باور کنید کلمات یارای وصف این لحظات رو ندارن که توضیح دهم که امین و زن من در اون شب چگونه با بدنی برهنه و آتشین در هم تنیده و به هم چسبیده و در آغوش هم با هم عشق ورزی میکردند و لاس میزدن و لذت میبردند. لذا چون دیگه کم کم صبح نزدیک شده بود و من دیگه تحمل نداشتم با سحر به اتاق خواب رفتم و امین نیز در سالن خوابید و آن شب یکی از بهترین سکس های عمرم را انجام دادم و سحر نیز با ناله های شهوتناک خود در آن شب مرا سوپرایز کرد و فقط دلم برای امین سوخت که با این اوصاف و شنیدن صداهای سحر حین سکس چگونه شب را به صبح رسانید؟؟دوستان قسمت دوم این خاطره که مربوط میشه به شبی دیگر که چگونه با امین و سحر مشترکا شب را با هیجان بیشتر به صبح رساندیم به زودی خواهم نوشت. لطفا نظرات احساسی و مودب خود را برایم بنویسید.ممنون.

نوشته: محمد

@DastanSexIranl
863 views14:44
باز کردن / نظر دهید