دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

بگا بدم نداره…مونده بودم چی بگم اصلا چیزی به ذهنم نمیومد که بگ | داستان ایرانی🇮🇷

بگا بدم نداره…مونده بودم چی بگم اصلا چیزی به ذهنم نمیومد که بگم…یه چند دقیقه ای نشستم یه سیگار روشن کردم یه کام عمیق گرفتم جوری که احساس کردم لبم داره میسوزه شروع کردم دوباره برنامه ریزی کردن که چطوری هم روژین و راضی کنم هم سحرو…
نمیدونم واستون پیش اومده که کاریو انجام بدیو بدونی که احتمال بگا رفتن بالا باشه و مغزت میگه نکن ولی اون هیجان و شهوت به مغزت غلبه میکنه…
بعد از کمی فکر کردن گفتم میدونی که تو واسه سحر مثل یه خواهری و من دوس دارم همیشه با هم باشین هوای همو داشته باشین اون جز تو کسیو نداره دلیل اینکه من دوست دارم همینه چون هروقت تو میای خونمون یا باهم‌میرین بیرون اونم خوشحاله،این تنها جوابی بود که میتونستم بدم
روژینم گفت میدونم همه اینارو ولی من حستو نسبت به خودم میدونم واسه همین دوس ندارم به دوستم خیانت کنم یا اون یا من!
ای بابا باز تو حرف خودتو میزنی درسته من دوست دارم ولی صحبت یه زندگیه من سحرو دوس دارم نمیخوام اونو از دست بدم
خب کم آوردم،اعتراف کردم که آره دوست دارم از اولین باری که دیدمت نسبت بهت حس داشتم،ولی در واقع این سینه های سکسی و خفنش،اون لبای خوشگل و قد بلندش و فکر سکس باهاش باعث شده بود این حرفارو بزنم…ظاهرا سرش شلوغ بودو گفت بعدا حالا در موردش حرف میزنیم منم گفتم اوکی فعلا ولی باز جواب داد فعلا عزیزم با یه قلب…
شب که داشتم‌میرفتم خونه گفتم یه زنگ بهش بزنم،زنگ زدم جواب داد شروع کردم به صحبت کردن(من این موضوع رو میدوستم که روژین‌اوپنه دوس پسرش توی سالگیش ترتیبشو داده بود) ازش خواستم جمعه خودش زنگ بزنه به سحر و بیاد دور هم باشیم بیاد،اونم اوکی داد و خداحفظی کردیم…رسیدم خونه سحر حالش بهتر بود وقتی قیافشو دیدم حالم بهتر شد و استرسم کم شد که روژین‌هیچ صحبتی نکرده و نگفته که من بهش پیام دادم…جمعه رسید و روژینم اومد،خوشبختانه مامان سحر رفته بود خونه عمو سحر،سحرم از فرصت استفاده کردو یه دوست دیگش مونا رو هم گفت بیاد،مونا کلا شیطون پر حرف و پر انرژی بود منم اصلا تو نخش نبودم جمع شدیم ۱لیتر کُنیاک ۶۵٪ داشتم نشستم مزه و مخلفات دخترا آماده کردن،منم قلیونو مشروب رو آماده کردم نشستیم خیلی ملو پیک زدیم یکم که گرم شدیم سحر موزیک گذاشتو دخترا شروع کردن به رقصیدن،از اول ورود روژین من همش استرس داشتم همش قلبم بوم بوم میکرد اون ولی رفتار تابلویی انجام نمیداد مثل همیشه میخندید و فقط گاهی اوقات چشم تو چشم میشدیم یه لبخند ریزی میزد،سحر ازم خواست باهاش برقصم منم پا شدم یکمی با هم رقصیدیم،کلا موقع شادی اصلا مهم نبود که کی با کی میرقصه یعنی این تو خونواده هامونم مشکلی نداشت بارها شده بود من با دختر عموی سحر رقصیده بودم اصلا چیز بدی نمیدونستیم اینکارو حجابم اصلا اهمیتی واسمون نداره…
سحر نشست منو روژین شروع کردیم رقصیدن من که بلد نبودم اما اون تا میتونست دلبری میکرد یه تیشرت سفید تنگ یکمی یقه باز با یه جین آبی تنگ پوشیده بود و سینه هاش داشت منفجر میشد مطمئن بودم که این سینه های بزرگ بخاطر سوتین اسفنجی نیست چون وقتی میرقصید بالا پایین شدن سینه هاش کاملا مشخص بود.گاهی اوقان خط سینه هاشو میدیدم،موقع رقصیدن مدام چشمم به لبو سینه هاش بود دیدم خیلی دارم تابلو بازی در میارم گفتم بشینیم یکم دیگه بخوریم نشستم پیک ریختم سعی میکردم واسه سحرو مونا بیشتر بریزم که اونا کاملا مست بشن ۱ لیتر کنیاک ۶۵٪ واسه ۴ نفر اونم ۳تا دختر خیلی قوی و زیاد بود
وقتی مشروب تموم شد مونا که اولین نفر رفت تو دستشویی تگری میزد،سحرم مشخص بود سرش گیج‌ میره هی چشماشو میبست که حالش بهتر