دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

کمرم و دستاشم دور گردنم قفل کرده بود و با هر تلمبه ی من دم گوش | داستان ایرانی🇮🇷

کمرم و دستاشم دور گردنم قفل کرده بود و با هر تلمبه ی من دم گوشم میگفت اخ اخ و ناله میکرد دقیقا انگار داشت با یه مرد بالغ سکس میکنه ،براش مهم نبود که من هم سن بچه یا حتی کوچیک تر از بچه‌هاشم فقط میخواست از کس دادن لذت ببره .
چند دقیقه ای گذست بلندش کردم رو تخت حالت داگی شد .
چقدر کونش گرد و قشنگ بود.
چاک عمیق کونش منو مانع از دیدن سوراخ کونش کرده بود ولی کس تپلش از لای پاش زده بود بیرون و دیده میشد .
با دستم کونشو باز کردم سوراخ کون صورتی و تمیزش واسه لحظه ای نمایان شد.
میخواستم بزارم تو کسش که ندونسته سر کیرمو داخل سوراخ کونش کردم جووووون کش داری گفت، با دو تا دستاش کونش رو باز کرد بهم گفت ؛خواهرتو میخوای از کون بکنی؟
نمیدونستم سوراخ کونش گشاد بود یا کیر من کوچیک.
به هر حال برای اولین بار داشتم از کون کردن لذت میبردم .
محکم تلمبه میزدم کون سفیدش با هر تلمبه میلرزید ،چند بار که حرکتمو تکرار کردم ابم اومد و ریختم داخل کونش.
بلند شد سر پا، همینطوری که با دستمال لای کونشو تمیز میکرد نگاهم کرد و با لبخند گفت چطور بود ؟دوست داشتی؟
-جواب دادم خیییییلی .

بازم میخوای؟
دیگه خجالت نمیکشیدم ازش با پرویی گفتم ؛
-میشه با ملیحه سکس کنم ؟
خنده ی بلندی کرد و اروم گفت:
+خب فکر کن من خواهرتم.
-گفتم میشه به ملیحه بگی ؟شاید قبول کرد .
+اوکی میگم ولی باید چند روز صبر کنی.
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم .
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم تو هال پیش ملیحه.
ملیحه یه نگاه بهم کرد و گفت خوش میگذره ؟وقتی اینو گفت احساس کردم ملیحه دیگه خواهرم نیست رفیقمه.اونم فکر میکنم همین حسو داشت و انگار با حرفاش میخواست یک حس صمیمیت ایجاد کنه.
چند دقیقه بعد ناهید از دستشویی اومد لباسش رو پوشید که بره،
دم در رو به ملیحه گفت مامانت اینا کی میان ؟
ملیحه گفت نمیدونم شاید فرداشب یا پس فردا صبح ،چطور مگه؟
ناهید یه نگاهی به من کرد و بعد روشو کرد سمت ملیحه و با خنده بهش گفت پنج شنبه شب خونه ما دعوتین .
ملیحه:کیا
ناهید:من و تو میلاد و مصطفی
ملیحه یه نگاه به من کرد یه نگاه به ناهید،تا اومد چیزی بگه ،ناهید یه چشمک بهش زد و گفت :عشقم حالا فردا میام ارایشگاه باهات کلی کار دارم .بعدش خداحافظی کرد و رفت.

میدونستم که با ملیحه چیکار داره و از خوشحالی نیشم تا بناگوش باز شد.
ملیحه گوشمو گرفت گفت دیگه نبینم منو تهدید کنی.فهمیدی؟اتفاقات امشبم از ترس تو و تهدید کردنت نبود،فقط دلم برات سوخت.
حالا برو تو اتاقت.
اونشب از فکر اتفاقاتی که افتاده بود و فکر پنجشنبه شب تا صبح خوابم نبرد.
ادامه دارد…


@DastanSexIranl