دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

اسیرشهوت🔞پرتگاه

لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه ا
لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه
آدرس کانال: @ssaarrabb
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 1.01K
توضیحات از کانال

رمان ها
سراب عشق❤
لبه ی پرتگاه🚫⛔
اسیرشهوت🔞
📒✒️✏️📝به قلم سارا sara
@ssarabe

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 38

2021-08-23 19:52:48 موهاشو ول کرد و دوباره به تن سارا چنگ‌انداخت،بالاتنشو تو مشت گرفت و با حرص فشار داد
بالاتنه گرد و سفیدش کبود و دردناک شده بودن،ضربه آخر رو...

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
143 views16:52
باز کردن / نظر دهید
2021-08-23 19:52:48





#پارت1


عقب عقب رفت و کمرش از برخورد با میله سرد تخت تیر کشید
سایه هاشون بهش نزدیک شد وهردوشون توی ورودی در اتاق ایستادن

قدمهاشون اروم شده بود،ساراکل اتاق رو‌از نظر گذروند
چیزی جز تخت های دونفره خالی و پنجره های باز به چشم نمیخورد
باد از بین دریچه های باز پنجره ها داخل میوزید و زوزه میکشید

دیگه هیچ‌راه فرار نداشت،بغض راه گلوشو بسته بود
سام روبه روش ایستاد و بلند خندید:
_دیگه کارت تمومه خانوم خانوما

بغضش شکست و به گریه افتاد
همه برای جشن مهری طبقه پایین بودن و هیچکس نمیتونست کمکش کنه
با برخورد دست آراس به بازوهاش جیغی زد که صداش زیر دستای سام خفه شد

سام اروم اونو روی تخت خوابوند و آراس دراتاق رو‌قفل کرد
چشمای سارا روی ساعت قفل شدن
9شب بود،تازه اول مراسم اون جشن لعنتی

سام روش خیمه زد و آراس لباس هاشو پاره کرد
سارا با جیغ هایی که صداش زیر دست پهن سام خفه میشد دست و‌پا میزد و‌تقلا میکرد

با فرو‌رفتن وحشیانه مردونگیه سام،، سارا از ته گلو ضجه زد وصورتش کبود شد
با اضاف شدن آراس از پشتش، مرگ پشت پلکهاش بازی میکرد
تا اون لحظه هیچوقت معنیه درد واقعی رو نمیفهمید

نمیدونست کی زیر ضربه های وحشیانشون از حال رفت و درد بی حدی که میکشید تموم شده بودفقط یه چیز توی‌مغزش دور میزد،
همه چیز تموم شده بود....

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
150 views16:52
باز کردن / نظر دهید
2021-08-23 19:52:48 داغ_ترین_رمان_تلگرام اوففف با پارتاش #خ×س کردم عالی بود بدون سانسور مخصوص متاهلین
#بادستمال‌ بروتوش
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
رفتی بپاکم؟ داستان شب جمعه ای
توجه #فووووووول‌وح.شی

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
میخوای کمرتو خالی کنی بزن روش
153 views16:52
باز کردن / نظر دهید
2021-08-22 19:27:31


اسیرشهوت

#part17


_یه راه بیشتر نداری یا خودت میذاریش کنار یا اینقدر شکنجه تون میکنم که مجبور بشین از هم دور بشین...

روم خم شد و بوی الکل بیشتر و بیشتر توی بینیم پیچید.

زبونش و روی گردنم کشید و من دستام توی اون تاریکی مشت شد.

_فردا یه بازی جدید دارم باهات خوب بخواب که کابوس فرداتم هورا...

لرز به تنم نشست با این حرفش...
بازیه جدید یعنی عذاب جدید خدایا تا کی میخواست ادامه بده؟
اینقدر دستاش روی تنم لغزید که من به خواب رفتم تا زودتر فردا بشه و عذاب جدیدم نازل بشه.

صبح با صدای خدمتکار که به در اتاق ضربه میزد چشمام و باز کردم.

لخت و عور توی بغل اورهان بودم و اون محکم من و توی بغلش گرفته بود.


دستش و از دورم باز کردم و ملافه ی کنار تخت و دورم پیچیدم و به سمت در رفتم.

در و باز کردم و نگاهی به حلیمه انداختم.

_خانم اقا مهمان دارن لطفا بهشون خبر بدین.

باشه ای گفتم و به اتاق برگشتم.
هنوز خواب بود به سمت کمد رفتم و یه پیراهن بلند ستین حلقه ای بیرون کشیدم و تن زدم.

به سمت تخت رفتم و اروم صداش کردم.

تکونی خورد و دست و محکم کشید که روی تخت افتادم...

_چی میگی زن من و معشوقه ی داداش حرومزاده ام..

لعنتی قرار نبود ادم بشه...
هیچی گفتن مهمون داری باید بری..

_لعنت به هرچی مهمونه که مجبورم میکنن از جنده ی خانوادگیمون جدا بشم.

اما بهت قول میدم خیلی زود برگردم پیشت..

بعد حرفش پوست گردنم و بین دندونش گرفت و محکم فشار داد...

میدونستم کبود میشه اونم همین و میخواست..

_خب خوبه مهر زدم تا ایهام ببینه بفهمه تو مال کی هستی.

اروم نالیدم خواهش میکنم این بازی رو تموم کن..

پوزخندی زد و جواب داد

_هنوز زوده.
وقتی تموم میشه که برات بمیره میفهمی که چی میگم.

بلند شد و به سمت حمام رفت و من جلوی اینه دستم و روی جای گاز گرفتگیش روی گردنم گذاشتم...



#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
567 views16:27
باز کردن / نظر دهید
2021-08-22 19:27:18 لبه ی پرتگاه

#part62

در و باز کردم و اون توی ماشین فرستادم در بستم و ماشین و دور زدم و پشت فرمون نشستم.

سکوت کرده بود و بهت زده به خیابونا خیره بود.
کم کم باید این موضوع رو هضم میکرد که جزمنی توی زندگیش ممکن نیست‌
وقتی جلوی خونه شون پیاده شد نگاهم بهش موند تا وقتی که وارد خونه شد و من ماشین و روشن کردم و به سمت خونه ی پدریم رفتم.
دیگه اروم بودم
دیگه ترسی نبود
دیگه عذابی نبود
وقتی به خونه رسیدم‌مادرم‌با دیدنم متعجب نشد انگار باخبر بود از اومدنم اما به حدی خوشحال منو بغل کرد که این حس خوبش به من هم تزریق شد
با گریه گفت
_اونطوری که تورفتی گفتم دیگه پسرم و نمیبینم و میمیرم...

خدانکنه ای گفتم و ازش جدا شدم
اومدم بمونم حالا حالاها عزیزدلم...

لبخند قشنگی زد و دستم و گرفت و به سمت داخل خونه رفت.

به سمت اتاقم رفتم و گفتم
مامان جان یه زنگ به میعاد بزن بگو ماشینش اینجاس...

دیگه منتظرش نشدم ببینم چی میگه خودم توی حمام انداختم و اینبار با غرور به خودم توی اینه نگاه کردم
بعد از چند سال اولین باری بود که از دیدن خودم حالم بهم نمیخورد..
وقتی بیرون اومدم عطر چایی و هل خونه رو برداشته بود‌
حوله روی موهام گذاشتم و مشغول خشک کردن شدم.
نمشونو که گرفتم یه شلوار ورزشی پام کردم و با بالاتنه ی برهنه به سمت اشپزخونه رفتم و با دیدن چای لیوانی و بیسکوییتای کنارش برگشتم به چندین سال پیش که از این چیزای ساده لذت میبردم.
روی سر مادرم و بوسیدم و صندلی رو بیرون کشیدم و نشستم

_خداروشکر بهتری علی
مادر فدات شه از درد توداشتم جون میدادم

دستش و روی میز گرفتم و گفتم
ببخش منو دیگه اون علی رو نمیبینی عزیزدلم.

لبخند دلگرم کننده ای زد و من چاییمو مزه کردم و لذت بردم بعد از چند سال از چیزی که مزه میکردم.
وقتی میعاد رسید به اتاقم رفتیم و اون متفکر بهم خیره شد

روی تخت دراز کشیدم و اون گفت
_چیه کبکت خروس میخونه خبریه؟
صبح داغون الان عالی!

تصمیممو گرفتم دیگه برای همین ارامش و پیدا کردم
_و تصمیمت؟
بهش نگاه کردم و محکم و قاطعانه گفتم
به دستش میارم
ازش نمیگذرم...

انگار حرفمو باور نمیکرد که باصدای بلندی پرسید
_چی؟؟
روی تخت نشستم و گفتم
میخوامش
دیگه ازش نمیگذرم

_میفهمی چی میگی؟
اون کلا برات ممنوعه حالا الان که ازدواجم کرده دیگه بدتر..
عصبی چشمام و بستم روی هم فشار دادم
اسم اون عوضی رو جلوی من نیار فقط...


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
541 views16:27
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 19:16:25


اسیرشهوت

#part16


نفس نفس میزدم.
قلبم بی تابی میکرد من این مرد و میخواستم و نمیخواستم‌
چقدر ادم تغییر میکرد با چند تا امضا روی کاغذ...
تا چند روز پیش میمرد برای تجربه شهوت با این ادم ولی الان داشتم عذاب میکشیدم.
تمام فکرم پیش اورهانی بود که شوهرم بود و با اینکه ازش متنفر بودم بازم دلم نمیخواست تا وقتی پابتد این رابطه ام با ایهام حتی رابطه داشته باشم‌


سعی کردم از خودم جداش کنم اما اون جری تر شد و نوک سینه مو به دندون گرفت...

اروم نالیدم

لطفا برو ...
لطفا...

عصبی بود اینو از چشماش و ابروهای توی هم گره خورده اش هم میشد فهمید...

_من دادمت به اون نامرد دلیل نمیشه که نخوامت...
نخواه که الان ازت فاصله بگیرم چون من همین امشب باید باتو اروم بشم.

دست و پا میزدم پارادوکس بدی بود و خواستن و نخواستنش..

دستام و قفل کرد و زبونش و دور نافم رسید و اه از نهادم بلند شد...


_این اه و ناله ها ماله منه...
قراره خیلی زود ماله من بشی فقط باید اونو زمین بزنم پس میگیرمت شک نکن..

پاهام و از هم فاصله داد و نگاهی به من دودل که درحال جنگ بودم با عقل و دلم انداخت..

_تو که از من دریغش نمیکنی؟

نمیدونستم چی باید بگم.
بگم نه؟
یا نمیخوامت؟

دستش روش که نشست ملتمس نگاهش کردم..

صدای شکست شیشه از راه پله ها بلند شد و ایهام سریع از روی تخت پایین رفت..

ترسیده گفتم

داره میاد...
توروخدا برو...
داره میاد.

کلافه روم خم شد و پیشونیم و بوسید...

_قسردرفتی این بار اما شک نکن مزه ات میکنم خیلی زود.

از اتاق بیرون رفت ومن دستم روی قلبم نشست...

در اتاق باز شد و من لخت بودم بهترین کار این بود اورهان فکر کنه من خوابم پس سریع چشمام و بستم.

با ورودش بوی الکل کل اتاق و پر کرد..

توی تاریکی اتاق از گوشه ی چشمم حواسم بهش بود.
تلو تلو میخورد و به سمت تخت می اومد..
روی تخت نشست و کنارم دراز کشید..

_بدنت ...
بدنت خیلی قشنگه تا حالا ایهام بهت گفته؟

دستش روی کمرم نشست و اروم شروع به نوازش کرد...

_اون حرومزاده همیشه چیزایی که من دوست داشتم تصاحب میکرد.
با اینکه حرومزاده بود پسر یه معشوقه باز به این عمارت اومد و اینجا بزرگ شد...
همیشه ازش متنفر بودم همه دوستش داشتن جزمن و مادرم.
پدرم اما براش فرقی نمیکرد تمام فکرش پیش معشوقه های رنگ و وارنگش بود...

وقتی تورو با خودش اولین به اینجا اورد وقتی دیدمت...
میدونی عاشقت نشدم فقط قسم خوردم ازش بگیرمت...
میخواستم ولت کنم بعدش اما نشد...

دلم میخواد مثل یه سگ باهات رفتار کنم چون معشوقه ی اونی ‌....
دوس دارم حتی بکشمت اما یه چیزی توی وجودم مانع میشه...

حرفاش میترسوند منو از نفرتش به ایهام خبر داشتم منم قربانیه این نفرت بینشون بودم...
#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
353 views16:16
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 19:16:15 لبه ی پرتگاه

#Part61

جای انگشتای باریک و کشیدا اش روی صورتم کمی میسوخت اما این درد هیچ اهمیتی نداشت
همین که لمسم کرده بود حتی با سیلی برام پر از لذت بود

تا ازمن دور نشده خودم و بهش رسوندم و شونه هاش و گرفتم و تکونش دادم

ببین منو!
چی میبینی؟
من همون علی ام؟
چی ازم مونده؟
فکر میکنی الان که دهن باز کردم
الان که حرف زدم پا پس میکشم؟
من از تو نمیگذرم که اگه میتونستم بگذرم این همه سال خودم و عذاب نمیدادم

تو فکر میکنی من فردای تولدت ۱۷سالگیت چرا رفتم؟
چرا گم و گور شدم؟
چون ترسیدم
ترسید دست دلم رو بشه
اما دیگه نمیترسم
توروی کل دنیا می ایستم تا فقط تورو داشته باشم.

ترسیده بود توی صورتم چی دیده بود که اینطور ترسیده بود نمیدونم.

اروم به درختی که کنارش بود کوبیدمش و درست مماس تنش ایستادم.
انگشتم و روی صورتش کشیدم و بی طاقت زمزمه کردم
من جون دادم تا بهت دست نزنم
جون دادم تا نخوامت
ولی نشد..
نمیشه لعنتی.
تو با من چیکار کردی؟

اشکی از گوشه ی چشمم غلطید و روی گونه اش نشست فاصله ی بینمونو پرتر کردم روی قطره اشکش و بوسیدم...
جون گرفتم از این نزدیکی
از این بوسه.
پیشونیم و روی پیشونیش گذاشتم و نفس عمیق کشیدم
حرفی نمیزد اما قلبش به شدت خودش و داشت وبه سینه اش میکوبید
با لرزش توی صداش زمزمه کرد
_ولم کن، بذار برم ،حالم خوب نیست.
حال منم خوب نبود.
منم داغون بودم اما تنها تفاوت بین حال بدما این بود که اون با دوری از من حالش خوب میشد و من با نزدیکترشدن بشه.
شال روی سرش و از روی موهاش سر دادم که روی شونه اش افتاد و بینیمو به موهاش رسوندم و عطرش و به ریه هام فرستادم
تازه داشتم لذت عشق و میفهمیدم الان که رک و راست از عشقم گفته بودم داشتم لذتش و میچشیدم
کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم
از من فرار نکن تو هیچ جایی جزپیش خودم نداری.
همه ی راه هارو میبند هر دری برات باز بشه قفل و زنجیرش میکنم شده به زور نگهت میدارم.
هیچ احدی هیچ حقی روی تو نداره.
وحشت کرده بود و صورتش به زردی میزد
_من شوهر دارم تو دایی منی!
خجالت بکش!
کلمه ی شوهر منو دیوانه میکرد و افسار ازمن میگرفت
جلوی چشمای نامهربونش لبم روی لبهاش گذاشتم و با ولع میک زدم...
خشکش زده بود و وقتی به خودش اومد مشتهای بی جونش و مهمون کمرم کرد.
اما من تازه به این چشمه ی حیات رسیده بودم و سیری نداشتم...
اینقدرعمیق و محکم ازش کام میگرفتم و بی شک کبودمیشد و چی بهتر از این که رد حضور من روی صورتش جا بمونه!
ازش که فاصله گرفتم نفس عمیقی کشیدم و گفتم
اسمش و جلوی من نیار...
نذار بیشتر از این بهت ثابت کنم جز خودم هیچکسی حقی روی تو نداره...
ناباور دستش و روی لبش کشید و من بازوشو کشیدم وبه سمت ماشین رفتم.

#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
362 views16:16
باز کردن / نظر دهید
2021-08-20 22:25:16 روی زانوی ددی حرکت میدادم تا ار*ضا شم .
اینقدر اینکارو کردم تا با لرزش خفیفی آب چسبناک روی شلوار ددی سرازیر شد .

- این لباسا دیگه برای من لباس نمیشن .
اون از شاشت که خالی کردی روشون اینم از آبت .
https://t.me/joinchat/Cj4pbyw-US9iN2M0
240 views19:25
باز کردن / نظر دهید
2021-08-20 22:25:16 #پارت1

کتش رو با به حرکت از تنش کند و روی دسته ی مبل انداخت..

همینطور که دکمه های پیراهن سفید رنگشو باز می کرد اخم هاشو تو هم کشید و نگاهشو دور خونه چرخوند...
خبری نبود..

گره ی ابروهاش محکمتر شد و خواست صدا کنه که همون لحظه در اتاقی باز شد و دختری با لباس زیر که فقط یه حریر بلنده جلو باز روش پوشیده بود،لبخند به لب و با طنازی اومد بیرون..

اروم و با لوندی قدم زنان اومد طرفش که باعث شد اخمای درهمش کمی باز بشه و نگاهی به سر تاپاش بندازه..

ست لباس زیرش قرمز بود و حریر روش مشکی و تضاد جالبی با پوست سفیده تنش ایجاد کرده بود..

موهای مشکیشو لخت کرده بود و ریخته بود دورش که تا کمرش میرسید..
ارایشی ملایم و در اخر رژ جیغ قرمز رنگ..

ابروهاشو انداخت بالا و نگاهشو خیره روی تن دخترک چرخوند و خودشو انداخت روی کاناپه پشت سرش و لم داد..

سرشو بالا گرفت و با یه ابروی بالا داده به دختری که به طرفش می اومد خیره شد..

هیچی بیشتر از یه رابطه ی پرشور، وقتی اینقد خسته بود سرحالش نمیاورد...

دخترک نزدیکش که رسید دو طرف حریرشو گرفت و با ناز از روی شونه هاش پایین کشید که سرخورد و افتاد پایین پاش روی زمین..

#پارت‌واقعی

https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg


فول هات
اینجا رابطه ها بدون پرده گذاشته میشه
یه رمان جنجالی و پر از هیجان
107 views19:25
باز کردن / نظر دهید
2021-08-20 22:25:16 ‌‌‌زندگی‌ که‌ با‌ بی‌ فکری‌ تبدیل‌ به‌ جهنم‌ شد
#طالع_شوم
#خشن #ازدواج‌اجباری

#رمان‌بدون‌هزینه‌میخوای‌جوین‌شو
#یه‌چنل‌پرازرمانهای‌آفلاین‌همراه‌با‌پی‌دی‌اف


بلند #فریاد کشید و در ماشینو بهم کوبید.
مینا حتی #میترسید نگاهش کنه.
سرعت رو به افزایش ماشین، صدای نفسهای پر حرص انگشتانی که فرمون بدبخت رو تا مرز خورد کردن میفشرد..‌ نشون از وخامت #اوضاع میداد.
باید سعی میکرد ارومش کنه که فوران این اتشفشان به جز اون #قربانی نخواهد داشت.. ولی لعنت به این زبون که یاری نمیکرد
_ سحاب من چیزی ..نگفتم .. من ...من فقط
#پشت دستی که تو دهنش کوبیده شد حرفشو نیمه تمام گذاشت.
نعره های بلندش و چشای سرخ از اتش چهار ستون #بدنشو لرزوند..
_ #خفههههه شوووو..
نمیخوام صداتو بشنوم.
رفتی اونجا چه #زری زدی؟ ها؟
گفتی سحاب مرد نیست؟
نمیتونه با من #بخوابه؟
اره؟
نفس گرفت و به روبه رو زل زد و سرعت رو بیشتر کرد..
_به قدرت #جنسیم شک داری دیگه ؟باشه.. امشب وقتی تا صبح این نشون قدرتمو تو تنت #کوبیدم میفهمی که تمام این مدت صبر کردنم از روی دلسوزی بود .
ولی دیگه هیچوقت همچنین #غلطی نمیکنم.
ارزش نداشتی با تو محترمانه رفتار کنم.
شما زنا اگر زوری کارمون رو نکنیم فکر میکنید چیزی کم داریم و یه جاییمون ناقصه..
بی صدا اشک میریخت و گلوله های درشت اشک از چشمهای قشنگش ریزش میکرد.. میترسید از این پسرعمویی که سراسر #خشم بود.
_ امشب..
دستهاشو مشت کرد و روی زانو کشید تا جلوی لرزش شدیدشون رو بگیره . وقتی که طعم شور و تلخی تو دهنش پخش شد فهمید به لطف #سیلی شوهرش دیواره ی داخلی لبش پاره شده.. اب دهان مخلوط در خون رو قورت داد و به بیرون زل زد.
سینه ای که به شدت بالا و پایین میرفت التماس یک هق هق درس و حسابی میکرد.. اما نه..
باید #قوی باشه و انرژیشو ذخیره کنه که فقط خدا میدونه چه #شب بد و #وحشتناکی در انتظارشه...

https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
65 views19:25
باز کردن / نظر دهید