دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

اسیرشهوت🔞پرتگاه

لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه ا
لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه
آدرس کانال: @ssaarrabb
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 1.01K
توضیحات از کانال

رمان ها
سراب عشق❤
لبه ی پرتگاه🚫⛔
اسیرشهوت🔞
📒✒️✏️📝به قلم سارا sara
@ssarabe

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 36

2021-08-25 21:36:15 زیر نگاه های #داغش معذب بودم و خودم و بیشتر به امیر نزدیک میکردم
اما اون دست بردار نبود و بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت و با صدای بلندی منوصدازد.

نگاه مرددی به پدر و مادرم و امیر انداختم و از جام بلند شدم

دست و پام میلرزید و با ترس به سمت اشپزخونه رفتم
همین که پام توی اشپزخونه گذاشته دستش روی گلوم نشست و منو به دیوار کوبید...

از چشماش خون میبارید و نفس نفس میزد

_به اون مرتیکه نزدیک نشو...
تو که نمیخوای کاری کنم ابروت بره؟

باصدای ارومی به خاطر فشاری که روی گلوم بود نالیدم

نامزدمه...
عصبی محکمتر منو بین خودش و دیوار اسیر کرد و لباش و درست روی #لبهام گذاشت

_#شوهر ؟
میخوای همین الان #ببوسمت تا همه بفهمن #شوهر تو کیه؟

با #دردنالیدم
تو #دایی من هستی اینقدر #عذابم نده...

_عادت کن به این #عذابا...
عادت کن چون قراره #امشب و با من بگذرونی که بفهمی #شوهر یعنی چی...

https://t.me/joinchat/AAAAAFV7tfHx8E0g7VdfWw
275 views18:36
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 21:34:09 شورت گلگلی شو در آوردم و دستی رو #تپلی سفیدش کشیدم که گفت:
" عمو دکتر #آمپول دلد داله؟ "
بوسی روی لپ #تپلی پشتش زدم و گفتم:
" نه عمو جون خودتو #شل کن پشت هم برنگرد زود تموم میشه"
با روغن #کلوچه بین پاهاشو مالیدم که خنده ی ریزی کرد و گفت:
" عمو #قلقلکم میاد نکن "
آه مردونه ای کشیدم و سالارمو کلفتمو گذاشتم بین #تپلی هاشو و گفتم:
" #شل کن عمو جون "
چشمی گفت که تا دسته داخلش فرو کردم.
جیغ بلندی کشید و از عمق وجودش گریه میکرد اما......
#پارت_اولش_سسکی_نبود_فوش_بده
https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L
#رمان_سسکی_خشن
287 views18:34
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 21:33:38 #پارت_اول

مسیح_عشق

از پشت منو توی بغلش گرفت و دستای داغشو روی سینه های اناریم گذاشت
نفسم بالا نمیومد
باورم نمیشد اولین رابطه و اشنایی من با مردی شروع بشه که ماه ها شیفتش بودم
لباشو روی گردنم کشید و همزمان نوک سینمو بین انگشتش فشار داد
بی اختیار آه کشیدم و خودمو بهش چسبوندم
برامدگی مردونشو که سفت و بزرگ شده بود روی باسنم حس میکردم
همه آرزوی حرف زدن با این مردو داشتن و...
من...الان...دور از تمام اون غرورهای سرکشش زیر دستاش ناله میکردم
دست دیگشو لغزوند
توی شورت توری قرمزم فرو کرد و به نازم رسوند
ناله هام دیگه دست خودم نبودن
با هر لمس انگشتای داغش آههه میکشیدم
آروم برام میمالید و سینه هامو فشار میداد
خواست انگشتشو فرو کنه که نفس نفس زنون پاهامو جمع کردم و نالیدم
_فـ..فرزام..من..من راستش،،من دخترم
چند لحظه به چشمام خیره نگاه کرد و تکون نخورد
یه لحظه از حرف خودم پشیمون شدم،
کاش لال میشدم و میذاشتم ادامه بده
لعنتی اگه همین الان که برای اولین بار زنونگیهام بیدار شده بودن...
الان که به دستش اورده بودم میذاشت و‌میرفت تا عمر داشتم خودمو نمیبخشیدم ...
یه باره با حرص منو بلند کرد و روی توالت فرنگی گذاشت
نفس راحتی کشیدم و سینه هامو مالیدم
حالا نوبت من بود،،قبل از اینکه کاری کنه بیقرار شلوارشو باز کردم و عضو بزرگ و کلفتشو توی دستم گرفتم
اول شوکه بهم نگاه کرد و بعد لبخند زد
اولین بارم بود ومیترسیدم گند بزنم،،مردونشو توی دهنمو بردم و مک زدم که سرشو بالا گرفت و توی گلو آه کشید
این صدای مردونه بهم حس قدرت میداد،بعد از کمی خوردنم عقب کشید و پایین پام نشست
نگاهی به نازم انداخت که با خجالت لبمو‌گاز گرفتم
سرشو با لذت بین پام برد و شروع کرد،،
زبونشو روی نازم میکشید و تند تند مک میزد،
به سختی میتونستم صدای ناله و‌حیغمو کنترل کنم
بس که لبمو گاز گرفته بودم تا صدام بیرون نره درد میکرد
جیغ خفه ای کشیدم و پشت پلکام ستاره بارون شد
خالی شدم و بدنم شل شد که همزمان کسی به در کوبید
_فرزام عزیزم اونجایی؟
وحشت زده از حا پریدم و بهش نگاه کردم
کنارم ایستاد و غرید:_آره تو دستشوییم تو برو الان میام
با این حرف سمتم چرخید،، مردونشو توی دهنم کرد و‌عقب و‌جلو کرد
هنوزم پشت در کسیو حس میکردم،،مثل یه موش ترسیده و تسلیم بی حرکت موندم
چنگی بین موهای فرم زد و حرکاتشو تندتر کرد
تا اخر خودشو داخل دهنم میکرد و بیرون میاورد
داشتم نفس کم میاوردم و اب از دهنو چشمم روی گردنم سرازیر شده بود
وحشی بود اما من این وحشی گریشو هم دوست داشتم
با حس خفگیم دستمو روی روناش فشار دادم که با یه اه غلیظ خودشو داخل دهنم خالی کرد و عقب کشید
کنارم زانو زد وچشمای خاکستریشو بهم دوخت
چونمو توی دستش گرفت و با انگشت شصت صورتمو نوازش داد
_تو واقعا معرکه ای دختر،،کاش زودتر دیده بودمت
بوسه داغی به لبام زد و با مرتب کردن خودش از دستشویی بیرون رفت و درو بست و ....

https://t.me/joinchat/Cj4pbyw-US9iN2M0
314 views18:33
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 17:34:17 موهاشو ول کرد و دوباره به تن سارا چنگ‌انداخت،بالاتنشو تو مشت گرفت و با حرص فشار داد
بالاتنه گرد و سفیدش کبود و دردناک شده بودن،ضربه آخر رو...

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
10 views14:34
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 17:34:17





#پارت1


عقب عقب رفت و کمرش از برخورد با میله سرد تخت تیر کشید
سایه هاشون بهش نزدیک شد وهردوشون توی ورودی در اتاق ایستادن

قدمهاشون اروم شده بود،ساراکل اتاق رو‌از نظر گذروند
چیزی جز تخت های دونفره خالی و پنجره های باز به چشم نمیخورد
باد از بین دریچه های باز پنجره ها داخل میوزید و زوزه میکشید

دیگه هیچ‌راه فرار نداشت،بغض راه گلوشو بسته بود
سام روبه روش ایستاد و بلند خندید:
_دیگه کارت تمومه خانوم خانوما

بغضش شکست و به گریه افتاد
همه برای جشن مهری طبقه پایین بودن و هیچکس نمیتونست کمکش کنه
با برخورد دست آراس به بازوهاش جیغی زد که صداش زیر دستای سام خفه شد

سام اروم اونو روی تخت خوابوند و آراس دراتاق رو‌قفل کرد
چشمای سارا روی ساعت قفل شدن
9شب بود،تازه اول مراسم اون جشن لعنتی

سام روش خیمه زد و آراس لباس هاشو پاره کرد
سارا با جیغ هایی که صداش زیر دست پهن سام خفه میشد دست و‌پا میزد و‌تقلا میکرد

با فرو‌رفتن وحشیانه مردونگیه سام،، سارا از ته گلو ضجه زد وصورتش کبود شد
با اضاف شدن آراس از پشتش، مرگ پشت پلکهاش بازی میکرد
تا اون لحظه هیچوقت معنیه درد واقعی رو نمیفهمید

نمیدونست کی زیر ضربه های وحشیانشون از حال رفت و درد بی حدی که میکشید تموم شده بودفقط یه چیز توی‌مغزش دور میزد،
همه چیز تموم شده بود....

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
11 views14:34
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 17:34:17 داغ_ترین_رمان_تلگرام اوففف با پارتاش #خ×س کردم عالی بود بدون سانسور مخصوص متاهلین
#بادستمال‌ بروتوش
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
رفتی بپاکم؟ داستان شب جمعه ای
توجه #فووووووول‌وح.شی

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
میخوای کمرتو خالی کنی بزن روش
11 views14:34
باز کردن / نظر دهید
2021-08-24 19:22:07


اسیرشهوت

#part18

ده دقیقه دیگه جلوی اینه بود و داشت موهاش و مرتب میکرد.
از توی اینه نگاهش به من بود و بهم لبخند میزد.
میدونستم وقتی اینطور لبخند میزنه یعنی قراره کاری کنه.

روی تخت نشسته بودم و توی دلم خدا خدا میکردم تا حرفای دیشبش فقط حرف بوده باشه...

بعد از اماده شدنش به سمت کمد لباسای من رفت و نگاهی به لباساش انداخت..

یه ماکسیه بلند خیلی تنگ داشتم که به خاطر جنس پارچه اش وقتی میپوشیدم به تنم میچسبید و همه ی تنم به نمایش میذاشت...
اونو برداشت چندبار نگاهش و بین منو اون لباس چرخوند و به سمتم گرفتم...

_این بپوش عزیزم توی اتاق مشروب منتظرتم.
میخوام برام برقصی اونم عربی...
یادته یه بار داشتی برای ایهام میرقصیدی و من از راه رسیدم؟
از اون موقع دلم میخواست یه بارم برای من برقصی...

تا من مهمونم و میبینم اماده شو بیا به اتاق مشروبم.

به سمت در رفت و دستش روی دستگیره موند و به سمتم برگشت

_راستی رژ قرمزت یادت نره...

اینو گفت و از اتاق بیرون رفت.
خشکم زده بود میخواست براش عربی برقصم؟
دستی به لباس کشید و با چند نفس عمیق جلوی گریه مو گرفتم

اروم باش هورا این فقط یه رقصه همین...
با قدمای بی جانی از پله ها پایین رفتم و به سمت اتاقی که گفته بود راهی شدم.

۴۰دقیقه ای از رفتن مهمونش میگذشت و من تازه تونسته بودم بیام پایین.

در اتاق و که باز کردم درست جلوی در نگاهم توی چشمای پر از سوال ایهام قفل شد...

جلوی در ایستادم به ایهامی که اونجا نشسته بود خیره شدم.

با صدای اورهان نگاه ازش گرفتم و با تعجب و وحشت بهش نگاه کردم

_اومدی عزیزم؟
خیلی وقته ایهامم منتظر گذاشتم.
بیا اینجا...

قدمام بی جون بود و قلبم به شدت داشت خودش و به در و دیوار میزد...

_وای خدای من تو محشری توی این لباس مگه نه ایهام؟؟

ایهام که سرش و پایین انداخته بود حتی نگاهم نکرد...

به سمت اورهان رفتم و اون دستش و دور کمرم حلقه کرد...

_خب خب حالا باید بگم با مشروب سیگار فقط یه رقص عربی میچسبه مگه نه ایهام؟


انگشتشو روی پلی موزیک گذاشت و اهنگ عربی پخش شد..

منو به جلو هدایت کرد و گفت:

_زودباش عزیزم مارو منتظر نذار..

یعنی باید الان برای این دوتا برادر میرقصیدم؟
اونم عربی؟


نفسم بالا نمی اومد ایستاده بودم و سرم و پایین انداخته بودم

با صدای عصبی اورهان به خودم اومدم

_ما تمام روزو وقت نداریم دختر زود باش...


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
453 views16:22
باز کردن / نظر دهید
2021-08-24 19:21:58 لبه ی پرتگاه


#Part63


کلافه بلند شد و کنارم نشست و گفت
_میدونم اذیتت میکنه اما این واقعیته اون الان شوهر النازه علی نمیتونی دیگه کاری کنی.

بهش نگاه کردم و گفتم
من هرکاری بخوام میتونم بکنم
میدونی نه تو نه هیچ کس منو اینجا نمیشناسه
نکه نشناسین نه علی که توی این سالها متولد شده رو نمیشناسین.
من شیطان شدم
دیگه راه و رسم شیطان بودنم خوب یاد گرفتم
هرکاری میکنم کسی که ماله من بهم برگرده.

میعاد که انگار از شنیدن این حرفها شوکه شده بود صورتش وبا دستش میگیره و بعد از کمی مکث میگه
_اما اونا همدیگه رو دوستدارن علی.
تو دایی الی هستی و اینا باعث میشه یه سد بزرگ بینتون باشه.

روی تخت دراز کشیدم و گفتم
کم کم همه چیز و درست میکنم
همه ی سدارو برمیدارم و فقط زمان میخوام.
چشمام و بستم و اون بی حرف از اتاق بیرون رفت.
خودمم نمیدونستم میخوام چیکار کنم اما مطمئن بودم به دستش میارم دیگه الانی که واقعیت و میدونستم نمیذاشتم یه بچه مدل مو بور کسی که تمام زندگیه من بوده همه ی این سالا ازم بگیره...
گرگ‌میشدم و میدریدمش...
فقط پس میگرفتمش

الان فقط کمی خواب میتونست ذهنم و اروم کنه...
چشمام و بستم و سعی کردم با حس خوبی که داشتم به خواب برم.

شاید بعد از چندین سال اولین و بهترین خواب و تجربه کردم.
اینکه بدون هیچ حس عذابی بیدار بشی و برای به دست اوردن چیزی که متعلق به خودته بجنگی حس خوبی بود.

با روی خوش از اتاق بیرون رفتم ومیعاد و توی حال و روی کاناپه خواب دیدم‌
پسرک دیوانه نه میتونست مانعم بشه نه اینکه دل و جرات کنارم بودن و داشت اما بهترین بود که با فهمیدن حس حالم هنوز کنارم بود.

به اشپزخونه رفتم و از پشت مادرم که پای گاز بود بغل کردم و روی موهای سفید شده شو بوسیدم.

به سمتم برگشت محکمتر بغلم کرد

_خدا میدونه چقدر دلم پسر خودم و علیه خودم و میخواست به منه پیر زن جون دادی علی خداروشکر که خوبی که بهتری.

اره بهتر بودم دیگه خوب بودم دیگه اروم بودم الان تنها سد بین منو الی اون نامزدش و واقعیت سر به مهر خانوادگیمون بود.

یه چایی به من میدی مامان؟
_بشین برات بریزم عزیزدلم.
بی مقدمه پرسیدم
مامان وقتی الی دنیا اومد شما پیش فریده بودی؟
چایی روی جلوی روم گذاشت و خورشتشو هم زد و گفت
_نه نبودم اصلا اونا چند روز بعد دنیا اومدنش به ما خبر دادن
وقتی رفتم اونجا الی پنج روز بود دنیا اومده بود.
چاییمو مزه کردم و به فکر رفتم.
من چطور باید هم شر اون زن که ادعای مادری الی رو داشت و کم میکردم هم به الی میفهموندم که باید کنار من باشه در حالی که نفهمه من داییش نیستم و اون دختر واقعی فریده نیست...


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
483 views16:21
باز کردن / نظر دهید
2021-08-23 21:12:03 داغ_ترین_رمان_تلگرام اوففف با پارتاش #خ×س کردم عالی بود بدون سانسور مخصوص متاهلین
#بادستمال‌ بروتوش
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
رفتی بپاکم؟ داستان شب جمعه ای
توجه #فووووووول‌وح.شی

https://t.me/joinchat/Q5XMtQpsS20oxFx6
میخوای کمرتو خالی کنی بزن روش
84 views18:12
باز کردن / نظر دهید
2021-08-23 20:43:26 مردی که با همجنس خودش رابطه داره و عاشقش میشه
تمام رابطه های بین دوتا مرد رو توضیح داده
هات و سسی
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg
#گی
80 views17:43
باز کردن / نظر دهید