﷽ اسیرشهوت #part18 ده دقیقه دیگه جلوی اینه بود و داشت مو | اسیرشهوت🔞پرتگاه
﷽
اسیرشهوت
#part18
ده دقیقه دیگه جلوی اینه بود و داشت موهاش و مرتب میکرد. از توی اینه نگاهش به من بود و بهم لبخند میزد. میدونستم وقتی اینطور لبخند میزنه یعنی قراره کاری کنه.
روی تخت نشسته بودم و توی دلم خدا خدا میکردم تا حرفای دیشبش فقط حرف بوده باشه...
بعد از اماده شدنش به سمت کمد لباسای من رفت و نگاهی به لباساش انداخت..
یه ماکسیه بلند خیلی تنگ داشتم که به خاطر جنس پارچه اش وقتی میپوشیدم به تنم میچسبید و همه ی تنم به نمایش میذاشت... اونو برداشت چندبار نگاهش و بین منو اون لباس چرخوند و به سمتم گرفتم...
_این بپوش عزیزم توی اتاق مشروب منتظرتم. میخوام برام برقصی اونم عربی... یادته یه بار داشتی برای ایهام میرقصیدی و من از راه رسیدم؟ از اون موقع دلم میخواست یه بارم برای من برقصی...
تا من مهمونم و میبینم اماده شو بیا به اتاق مشروبم.
به سمت در رفت و دستش روی دستگیره موند و به سمتم برگشت
_راستی رژ قرمزت یادت نره...
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت. خشکم زده بود میخواست براش عربی برقصم؟ دستی به لباس کشید و با چند نفس عمیق جلوی گریه مو گرفتم
اروم باش هورا این فقط یه رقصه همین... با قدمای بی جانی از پله ها پایین رفتم و به سمت اتاقی که گفته بود راهی شدم.
۴۰دقیقه ای از رفتن مهمونش میگذشت و من تازه تونسته بودم بیام پایین.
در اتاق و که باز کردم درست جلوی در نگاهم توی چشمای پر از سوال ایهام قفل شد...
جلوی در ایستادم به ایهامی که اونجا نشسته بود خیره شدم.
با صدای اورهان نگاه ازش گرفتم و با تعجب و وحشت بهش نگاه کردم