Get Mystery Box with random crypto!

دلربا / هفت خط

لوگوی کانال تلگرام raystii — دلربا / هفت خط د
آدرس کانال: @raystii
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 14.47K
توضیحات از کانال

#هات # صصکی🔞💦

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2023-05-20 09:42:07
شوق پرواز دارم اما بالم شکسته،
و تنها عشق توست مرهمی‌ست بر زخم‌هایم ..
3.2K views06:42
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 09:41:52
بعضی رفتنا قشنگ بوی نیومدن میده ..
3.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 09:41:21 #پارت_۲۱۲



هفت خط




غرق در فکر از در فاصله گرفتم و قدم زنان جلو رفتم.
اگه اینطور باشه نه اونو میبخشیدم و نه خودم رو بابت اینکه اینقدر زود عشقش رو پذیرفتم و مهرش رو به دلم راه دادم‌و شدم‌میزبان کشته مرده اش!
چقدر حس بدی اون لحظه بهم دست داد.
نمیدونم!
شاید هم زیادی حساس شده بودم آخه با شناخت طولانی و چندین و چندساله ای که از هامون داشتم بعید بدونم اهل دروغ و بازی با احساسات کسی باشه.
ولی....ولی مردها هیچوقت عشق اولشون رو فراموش نمیکنن.هیچوقت.
صدای مامان اما از فکر کشوندم بیرون:


-لاوین رفتی هامون رو خبر کنی یا رفتی که از زیر کار در بری!؟


سرمو بالا گرفتم و به سمتش چرخوندم.
با اینکه داشتم اونو نگاه میکردم اما همچنان کاملا حواسم‌جمع حرفهای فادیا بود.
خاله یه نگاه به من انداخت و بعد آهسته زد رو دست مامان و گفت:


-ولش کن دخترمو! هر چی هست خودمون انجام‌میدیم!


-نه بزار بشقابارو اون‌بچینه


من حتی یادم رفت که چقدر بابت چیزی که خاله دیده بود تو روش شرمنده ام اونقدر که ذهنم درگیر بود
با اینحال گفتم:


-الان میام...


رفتم‌سمت اپن.بشقابهارو از اونجا برداشتمو دوباره برگشتم تو هال تا اونارو روی میز بچینم.
همزمان نگاهی به سمت در انداختم.
چقدر مکالمه شون طولانی شده بود....
3.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 21:59:59
تموم قصه‌ها بی تو میمیرن ..
3.3K views18:59
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 12:07:51
تمومه این شبارو با یادت
قدم زدم این کوچه ها شاهد
بپرس چجوره حال این عاشق ..
3.4K views09:07
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 12:07:34
بغل تو میده بمن حس قشنگو :)
3.5K views09:07
باز کردن / نظر دهید
2023-05-18 09:37:01
من از هرچی ترسیدم، ببین آخر سرم اومد ..
3.6K views06:37
باز کردن / نظر دهید
2023-05-18 09:36:43
مات تماشای توام ♡
3.5K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2023-05-18 09:35:34



#پارت٨٠
#خان_زاده_دلربا

لبمو به دندون ميگيرم: من جاي بهتري براي نفس نفس زدن مي شناسم!

يكي از ابروهاشو بالا ميده:

-كجا مثلا؟

سرم رو نزديك ميبرم و بازدمم رو روي گردنش خالي ميكنم:

-مثلا تو اتاقمون! رو تخت...

-بايد رو جاهاي ديگه م امتحان كنيم...درسته تكرار اون كار قشنگه ولي تنوع هم بد نيست...

ميخوام چيزي بگم كه صداي نسيبه از پشت سرمون مياد:


-چيزي نياز داريد؟

سرهامون از هم فاصله ميگيره و به عقب ميچرخه. ابروهام تو هم ميره و از لاي دندوناي كليد خورده ام ميگم:

-ممنون!

نگاه نسيبه به خانزاده است و هيچ تكوني به خودش براي خروج از غذاخوري نميده.

چشم ميچرخونم به خانزاده نگاه ميكنم كه بلند ميشه و صاف مي ايسته:

-كي تو رو راه داده به اين عمارت؟


با يه اعتماد به نفس اعصاب خوردكني به خانزاده زل ميزنه:


-نديمه شخصي همسرتون هستم!


دست خانزاده مشت ميشه بر ميگرده و مشتشو ميكوبه روي ميز. از شك كمي به هوا مي پرم و به چهره ي سرخ از عصبانيتش زل ميزنم.

چشماش از خشم ميخواد هر چي دور و برشه رو به آتيش بكشه.

رو ميكنه به نسيبه:

-از عمارت من گورتو گم كن! وگرنه مي فرستمت سينه ي قبرستون!

با صداي بلند اون همه به سمت غذاخوري ميان. برعكس من كه رنگ از روم پريده نسيبه كاملا آروم به خانزاده و حرص خوردنش خيره اس و انگار لذت هم ميبره!

خان نگاهشو بين نسيبه و خانزاده ميچرخونه:


-چه خبره اينجا؟

خانزاده سينه جلو ميده و داد ميزنه:

-اين زنيكه رو كي راش داده اينجا؟

نگاهم به اكبر ميفته كه درحال بازي كردن با سيبيلش به حلما اشاره ميكنه. بي خود نبود حس بدي نسبت به نسيبه داشتم.


اين اكبر موذي هيچ كارش بي برنامه نبود! حلما جلو مياد و لب ميزنه:

-من خان داداش!


خانزاده چشماشو گشاد ميكنه و فرياد ميكشه:


-تو گه خوردي با هفت جد و ابادت!

خان بهش تشر ميزنه:

-اهورا! مراقب باش چي ميگي!

اوضاع حسابي قمر در عقرب ميشه نگران بازوي اهوراخان رو ميگيرم و زير لبي ميگم:

-ميخوايد بريم بالا؟

ولي انگار صدام تو همهمهه اهالي منزل به گوشش نميرسه كه سرشو نزديك ميكنه:

-تو چي ميگي؟!


3.5K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2023-05-18 00:14:47 قشنگ ترینم
دلم برایت تنگ است ولی کاری از دستم بر نمی آید
انگار در سرنوشتمان نوشته شده باید در این فاصله و دلتنگی جان بدهیم اما میخواهم بدانی چهره و لبخند زیبایت را دقیق تر و واضح تر از ادم هایی که هرروز میبینم به یاد دارم
یادت نرود فاصله و دوری من و تو هیچوقت به فراموشی ختم نمیشود بلکه فقط شوق دیدار دوباره‌مان را بیشتر میکند
180 views21:14
باز کردن / نظر دهید