Get Mystery Box with random crypto!

دلربا / هفت خط

لوگوی کانال تلگرام raystii — دلربا / هفت خط د
آدرس کانال: @raystii
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 14.47K
توضیحات از کانال

#هات # صصکی🔞💦

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2023-06-02 10:53:13
قدر یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز ..
6.3K views07:53
باز کردن / نظر دهید
2023-06-02 10:52:57
Mood ..
5.8K views07:52
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:55
خواهم تو شوی،
محبوب دلم :))
چون نرگس من، دیوانه ی من ..
1.3K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:39یکی از مردا لای ک..صمو با زبونش تر کرد و جلوی شوهرم انگشتشو توم تکون داد و جنون وار جیغ کشیدم و نوک #سینم تو دهن دیاکو فرو رفت

_امشب باید زیر همه‌ی مردا جر بخوری!

انگشتشو تو دهنم تکون داد و تنمو رو زمین دمبر کرد و خیسی #انگشتشو به سوراخ #با.سنم مالید و اروم انگشتشو توم فرو کرد که جیغ بلندی کشیدم و ناله کردم

_خودتو شل کن نهال....قراره چند تا ک..ی..ر توت فرو بره ، خودت که از رسممون باخبری

بغض کرده سر تکون دادم و یه مرد دیگه سمتم اومد و #ک...یر گندشو سمت دهنم اورد و با چشمای خمارش #کلاهک.شو مالید به لبام

_باز کن دهنتو خاتون!

ک..صم دوباره با زبون یکی از مردا خیس شد و #ک..یر کلفتشو اروم تو دهنم فرو کردم و شروع کردم #ساک زدن واسه سالار درازش‌.....

_چه دهن تنگی داری

دیاکو #باسنمو بالا کشید و خودشو از پشت بهم مالید و لبه‌های #ک...ص..مو به ارومی از هم باز کرد و انگشتشو رو #پردم کشید

_چه سوراخ تنگی داری

لبمو با حرفش گزیدم و دستشو رو با.سنم کوبوند و محکم ک...ی..رشو توم کوبید که جیغ بلندی کشیدم

_مگه خودت نمیخواستی زیرم جر بری؟
سفت نگیر خودتو

اشکام با ضربه هاش شروع به باریدن کرد و #سالار یکی از مردا دوباره تو دهنم فرو رفت...

https://t.me/+jjX7Fi0vwKNkZDg0
سک.س داغ و ضربدری تو قبیله
دختر شب
#حجله#حجله باید زیر همه مردا جر بخوره....
1.4K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:39 _می خوای فردا بگن دختره از شوهر مامانش حامله شده!؟

دخترک با عشوه می خندد..
سینه های بزرگش را به سمت جلو متمایل کرد و دست هایش را با لوندی دور گردن نیهاد انداخت..

با چشم های سبز رنگ خمارش گفت :
_تو با یه صیغه شدی شوهر مامانم، والا اونقدری که شوهر من به حساب میای بدون هیچ محرمیتی شوهر مامانم نیستی..

نیهاد از عشوه ای که مهتا می ریخت داشت تحریک میشد
دستی پشت کمر مهتا گذاشت و او را با شدت سمت خودش کشید..

سینه های مهتا به قفسه ی سینه ی نیهاد افتاد..

_چرا این همه عشوه می ریزی دختر!؟
تا حالا داشتم مادرت رو سیر می کردم
کمر ندارم بخوام باتو...

مهتا نگذاشت نیهاد ادامه بده سرش را سمت جلو برد و اروم و‌کوتاه لب های نیهاد را خیس کرد و‌مک زد..

خواست خودش را عقب بکشد که نیهاد دستی گذاشت پشت سر مهتا و با شدت و وحشی گری به جون لب هایش افتاد..

نفس که کم اورد عقب کشید
نیهاد تحریک شده بود..

با نفس نفس گفت :
_گور بابای کمر میخام فقط ضربه بهت بزنم بیا اینجا ببینم..

مهتا را از میز ارایش پایین اورد که مهتا پاهایش را دور کمر نیهاد حلقه کرد..
درحالی که لب هایشان در هم دیگه در هم گره بود نیهاد رفت سمت تخت..

مهتا را گذاشت روی تخت، دستی گذاشت روی تاپ مهتا و تاپ مهتا را از وسط درید...

مهتا نالید
_چرا پاره اش کردی نیهاد تاپ دیگه ندارم..

نیهاد دستی به سینه های مهتا زد و با بی صبری گفت :
_می خرم برات فعلا برام ناله کن قشنگ این اقاهه سیخ شه..

مالشی به یکی از سینه های مهتا زد
و در همین حال یکی‌اش را بین لب هایش فشرد...

مهتا نالید : اه نیهاد...

_جون دل نیهاد اینا اینجور بزرگ نبودن من بزرگشون کردم..

_اه اره بخور نیهاد من برای توام بخور ‌..

نیهاد کامل مهتا را اماده ی رابطه کرد و خودش را وسط پای مهتا تنظیم کرد..

_بزنم!؟

مهتا با بی تابی گفت :
_بزن من که اخرش مال توام بزن..

نیهاد لبخندی زد...
با دردی که مهتا همراه با لذت اخی گفت و....
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl
https://t.me/+dV6mK3ifS40xY2Fl

#هات_ترین‌رمان_تلگرام
رمانش عالی و صحنه داره اگه سنت بالاس جوین بده

#دختره_باشوهر‌صیغه‌ای_مامانش_هرشب
1.4K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:21
وصله هنو دلم به دلت ..
1.3K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:07 - شرط طلاق دادنت این که یک هفته باهام بخوابی!


با چشم‌های گرد شده بهش نگاه می‌کند.
این چه شرطی بود؟

- این چه شرط مزخزفیه که داری می‌ذاری؟ ما از روز اول تصمیم گرفته بودیم که سر یک سال طلاق بگیریم.

دستاشو تو جیب شلوارش برد.

- نظرم عوض شده، یا باهام می‌خوابی یا تا آخر عمرت زن من میمونی.


جلو رفت و عصبی از یقه‌ی لباسش گرفت.
توص صورتش فریاد زد:

- امروز نوبت دادگاهمونه. باید بریم و کار رو تموم کنیم.

خندید و سر تکان داد.
دستش رو دور کمر لاغر ترنج حلقه شد و گفت:

- حرف من همین حرفیه که الان گفتم. اگه می‌خوای ازم جدا بشی باید یک هفته، هر شب باهات سکس کنم!

- هیچ می‌فهمی چی ازم می‌خوای؟ من چرا باید با تو سکس کنم؟

لب‌هاشو زیر گوشش برد و با صدای خشداری زمزمه کرد:

- چون شوهرتم. چون وظیفه‌ت اینه که نیازهای شوهرت رو رفع کنی!

داشت عذابش می‌داد.
چطور توقع داشت که این پیشنهادش رو قبول می‌کند؟

- و...ولی من نمی‌تونم دخترونگیم رو به تو بدم!

زیر گوشش را محکم بوسید.
نفسش برید و در حالی که لب‌های کلفت و مردانه‌ش، پوست تنش را فتح می‌کرد گفت:

- اول باکرگی تو می‌خوام و بعد هفت راند سکس، توی هفت شب.
اگه تونستی قبول کنی که طلاقت میدم وگرنه خبری از طلاق نیست دلبر کوچولو!


نفس‌هایش نامنظم و عمیق شده بود.

لب‌‌های گرمش، کل تنش را داشت می‌سوزاند.

- با همین دوتا بوس داغ کردی؟ اگه زیر تنم باشی، من کاری با بدنت می‌کنم که از حال بری.

- نم.. نمیخوام.

تنش شل و سست شده بود. تنش گر گرفته بود و معلوم بود که این حرفش از سر لجبازی بود.


دکمه‌ی شلوارش را باز کرد و دستش را داخل شلوار ترنج برد.

مچ دستش اسیر انگشت‌های ظریف دخترک شد.

- ن...نکن. چرا داری کاری می‌کنی که به نفع هیچ کدوممون نیست؟ آخر ماه مگه عروسیت نیست؟

- چرا این قدر دیر فهمیدم که دلم با اون نیست؟

تقلا کرد که خودش را از حصار دست‌ او آزاد کند ولی نتوانست.

جایشان را عوض کرد و کمر دختر را به دیوار تکیه داد.
دستش را داخل لباس زیر دخترک برد.


- آره می‌خوام با یکی دیگه ازدواج کنم ولی تو رو هم طلاق نمیدم.

قطره اشکش پایین چکید و با صدای لرزانی گفت:

- چرا؟ توی این یک سال کم زجر نکشیدم که حالا با یه هوو کنار بیام. پس بهتره طلاقم بدی و بری با اون عشق و حال بکنی!

لب‌هایش را روی قطره اشک گذاشت و بوسید.


- باهاش ازدواج نمی‌کنم ولی شرط دارم!

ترنج دماغش را بالا کشید:

- چه شرطی؟


- یک هفته با من می‌خوابی و دخترونگی تو به من میدی.
اگه دیدی نمی‌تونی با من ادامه بدی اون وقت طلاقت میدم ولی اگه بمونی قول میدم بهترین زندگی رو واست بسازم.


انگشتش را وسط چاک پای او کشید و ادامه داد؛

- توام منو می‌خوای پس نه نیار!

آهی کشید و به ناچار سر تکان داد.
بدنش در مقابل او واکنش سریع از خود نشان می‌داد.
تحریک شده بود.


- باشه. فقط هفت بار باهات می‌خوابم، نه بیشتر نه کم‌تر!

سر تکان داد و شلوار دخترک را پایین کشید....

https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
https://t.me/+0Y0pafX4FtNhZjA0
1.3K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:07 - شوهرت تو تخت عالیه خورشید جون!

شنیدن این حرف پشتِ تلفن واقعا درد داشت.

- ببین دیشب همینکه رسیدیم هتل گفت فقط لباساتو در بیار دیگه نگم برات تا صبح چیکارا کردیم! گفت تا حالا باهات نخوابیده، چه قدر تنگی تو دختر، شل می‌کردی الان باهات سر سفره عقد بود.

خورشید به خودش توی آینه نگاه کرد این لباس عروسِ کوفتی را باید از تنش در میآورد. تنش می لرزید، زن از پشت خط خندید و گفت:
- مهمونا رفتن؟ آخی عزیزم! حتما خیلی خجالت کشیدی! ولی ببین خودکرده را تدبیر نیست این دوماد شاخِ شمشاد الان دیگه شوهرِ منه...

زنی وقیح! که دوستش بود به او خیانت کرده بود. اشک هایش را پاک کرد و زن با قهقهه ادامه داد:
- باید قطع کنم گلم! مهیار الان تو حمومه منتظرم! دیر کنم ناراحت می‌شه... ماشالله چه کمری هم داره خورشید جون بد کاری کردی استفاده نکردی! بوس به چشمات که می‌دونم الان خیلی گریه کردی... بای!


تلفن را قطع کرد... صدایِ داد و بیداد از بیرون اتاق می‌آمد. خورشید که خودش را به سالن رساند، مرد جوان عصبانی را دید که همه را کنار می‌زد تا به خورشید برسد... اخم هایش در هم بود و طلبکار داد زد:
- تو زن اون حرومزاده‌ای؟!

خورشید با حرص گفت:
- من زن کسی نیستم...

به سفره عقد اشفته اش اشاره کرد و گفت:
- می‌بینی که!

فردین زیر لب غرید:
- اون حرومزاده ای که با مادر من رفته گ الان کدوم گوریه؟

همه با تعجب به فردین نگاه می‌کردند و خورشید با بغض گفت:
- از مادرت نپرسیدی کجان؟! پیش پات بهم زنگ زد، گفت الان هتلن! مثل اینکه شب خوبی رو هم سپری کردن...

رگ گردن فردین بیرون زده بود از فرط حرص..‌ دست خورشید را کشید و حینی که او را دنبال خود می‌کشاند پرت کرد توی اتاق و در را بست و قفل کرد! با عصبانیت داد زد:
- فکر کن ببین کدوم جهنمین! وگرنه همون شبو اینجا واسه تو میسازم...!

https://t.me/+iWG2zf7fYLU2YTU0
https://t.me/+iWG2zf7fYLU2YTU0
1.3K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-21 09:22:07 _هنوزم باکره ایی عزیزم، اما پرده ت آسیب دیده س! معلومه دخول قشنگ صورت نگرفته و تا ته داخل نرفته!

تیدا از خجالت سر پایین می اندازد و حاج سلیم دست به ته ریشش می کشد، اما همچنان با همان اخم و جدیت صحبت می کرد:

_خب ما هنوز رابطه مون صورت نگرفته، بیشتر انگشتی بوده!

دکتر با تعجب عینک را از چشمانش پایین می کشد و با نگاهی سرزنشگر می گوید:

_انگشت؟ می دونید باعث عفونت واژن میشه؟ تازه خانمتون خیلی خیلی از شما کوچیکترن درسته؟

حاج سلیم سر تکان می دهد:

_بله سیزده سال!

دکتر با تاسف سر تکان می دهد و با تاکید می گوید:

_تو رابطه باهاش خشن نباشید و بهتره هر چه زودتر دخول کامل صورت بگیره!

تیدا با بغض به حاجی اش نگاه می کند و سلیم در دل قربان صدقه ش می رود:

_گریه نداشتیما خوشگلم!

فرق سرش را بوسیده تیدا پچ می‌زند:

_چرا نگفتی من نمیذارم و می ترسم!

حاج سلیم هیش کشداری می گوید و اما دکتر می شنود!

_از چی می ترسی عزیزم؟

تیدا فین فین کنان لب می گزد و سر پایین انداخته مشغول بازی با انگشتانش می شود:

_از سایزش، یع...یعنی خیلی بزرگ و کلفته!

دکتر با لبخند می گوید:

_ترسی نداره عزیزم، کافیه توی رابطه ریلکس کنی. برات روغن بچه و ژل روان کننده می نویسم!

حاج سلیم متعجب می پرسد:

_روغن بچه؟

دکتر لب می زند:

_بله، قبل رابطه حتما با روغن بچه سوراخ واژنشو نرمش بدید و بعد با استفاده از ژل خودتون و برفین را آماده کنید!

تیدا ناز می ریزد و حاج سلیم چشم روی هم می گذارد تا جانش، عشقش از او نترسد!

_بهتره امشب دخول صورت بگیره، فردا بیاید ورودی واژنشو چک کنم!

حاج سلیم دست تیدا را می گیرد و تیدا خودش را در آغوشش انداخته از مطب بیرون می زنند.

وارد ماشین که می شوند تیدا لب می پیچاند:

_حاجی جونم، امشب؟ من...من می‌گم با ...باهمون انگشت بهتره نیست؟

سلیم به سمتش رفته بینی اش لای گردنش فرو می کند و دستش را آهسته وارد شلوارش می کند:

_از انگشتم نمی ترسی؟

تیدا با صدای خمارش مست می شود و ناله می کند:

_نه! آخ!

حاج سلیم با نفس نفس انگشتش را روی ورودی واژنش می گذارد و با نرمش یک دفعه واردش می کند که....


https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8

سلیم شایگان مرد خوش هیکل و امروزی که همه حاجی صداش میزنن و براش تا کمر خم میشن نمیدونن چه گذشته ایی داره، نمیدونن دختر قشنگ قصه مونو توی تخت کشونده و وقتی از تنش سیراب شده و وقتی چندتا قطره خون بکارت ندیده اونو پس میزنه و تنهاش میذاره....!
حالا سالها گذشته و حاج سلیم شایگان قراره برای برادرش، برای مردی که از رگ گردنش بهش نزدیک تره بره خواستگاری....خواستگاری خیاط خانمی که عجیب بوی توت فرنگیش اونو به گذشته میبره‌....دختری که...

https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
1.3K views06:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 20:44:33
مثل من کی میشه واست :)
#شادمهر
3.0K views17:44
باز کردن / نظر دهید