Get Mystery Box with random crypto!

دلربا / هفت خط

لوگوی کانال تلگرام raystii — دلربا / هفت خط د
آدرس کانال: @raystii
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 14.47K
توضیحات از کانال

#هات # صصکی🔞💦

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2023-05-13 10:56:05
آرن مقدم...!!
پزشک جذاب و سکسی، جراح خبره‌ی مغز و اعصاب و ستون فقرات، کسی که کل بیمارستای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست میشکنن. بعد سال‌ها دوری از خانواده به کشورش بر می‌گرده و به اصرار یکی از آشناها توی دانشگاه پزشکی قبول به تدریس می‌کنه و دست روزگار یه دختر ریزه میزه‌ی ناز و مهربون رو سر راهش قرار میده، یه دختر از تبار سادگی و لطافت، یه دختر روستایی که شاگرد ممتازشه ولی اتفاقایی میفته که دخترمون وارد عمارت این مرد خشن و مغرور میشه و...
https://t.me/+om3zAl-82d5iZTg0
https://t.me/+om3zAl-82d5iZTg0
آرن مقدم... پسر جذاب و هات 29 ساله‌ای که بخاطر شکستی که توی زندگیش داشته به احدی اعتماد نداره و برخلاف میلش دانشجوی خودش رو برای خدمتکاری توی عمارتش استخدام می‌کنه و تازه داستان شروع میشه و...
#حاوی‌خشونت
#دارای‌رده‌سنی۲۰‌سال
3.0K views07:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-13 10:56:05 - باید اتاق خوابمون و عایق صدا کنم بچه نفهمه به این شدت دارم مامانش‌و می‌کنم!

دنیا ریز خندید و موهای تا کمر بلندش را که نوکشان روی باسن پر و برجسته‌اش افتاده بود، پشت گوشش زد و با ناز از آیینه نگاهش کرد.

- امروز صبح پاشده بود می‌گفت بابا دیشب چرا انقدر فحشت می‌داد؟ همش بهت می‌گفت توله سگ خوشگل خودمی؟
با هزار بدبختی متقاعدش کردم که تو نبودی، همسایه بوده! از این به بعد آروم تر باش.


کیان با پرستیژ همیشگی خودش خنده‌ی جذاب و مردانه‌ای کرد.

- توله سگ... واسه سکسمونم باید به این نیم مثقال بچه جواب پس بدیم!


دنیا با عشوه خندید و رو گرفت از این مرد زیادی بی حیا که گاهی در ارضای نیازهایش ناتوان می‌شد.

کیان از روی تخت بلند شد و پشت سر دنیا ایستاد.
دست روی باسن برجسته‌ی او که با آن شورت لامبادای قرمز سکسی تر هم به نظر می رسید کشید و اسپنکش کرد.

- آخه با این سک و سینه‌ای که تو داری چطوری اروم باشم من توله؟


دنیا رژ قرمز را روی لبهایش کشید و لبهایش را به هم مالید.
سعی کرد مستقیم به چشمان دریده‌ی کیان نگاه کند‌.

میدانست مردش متنفر است از چشم دزدیدن و شرم و حیا در تخت خوا و روابط زناشویی..‌.
به سختی نگاهش کرد و سعی کرد بدون خجالت بگوید:

- آروم آروم هم که نه، ولی صدات‌و بیار پایبن تر لااقل بچه نشنوه صدات‌و.

کیان تن لختش را از پشت به بدن او چسباند.
دستانش را روی سینه‌های خوش فرمش قفل کرد و برجستگی پایین تنه‌اش را به او فشرد.


- آخه بی‌شرف با این سینه‌های اناریت من بدبخت چطوری باید صدام و بیارم پایین؟! همین که از شدت حشر داد نمیزنم همسایه ها بریزن بیرون کلی کاره!

دنیا با ناز خندید و سرش را به سبنه‌ی او تکیه داد.
بوی عطر چند میلیونی کیان را عمیق نفس کشید.
در گردنش لب زد:

- بو عطر جدیدت و دوست دارم.


کیان با خشونت مخصوص خودش، با یک حرکت او را روی میز ارایش خم کرد و شورتش را کنار زد.

- پس بذار با عطر جدیده هم یه دور بریم رو کار؛ هوم؟

دنیا چشم گرد کرد.
لرزان صدایش زد:

- کیا... کیان...


کیان با هوس از پشت گردنش را گرفت و بیشتر خمش کرد.

- صدات می‌لرزه چرا توله؟ مگه نگفتم برام وحشی و دریده باش وقتی دارم می‌کنمت؟

از تکان های دست کیان آه خفیفی گفت و با ناله های ریز لب زد:

- همین الان دو بار ارضا شدی... دوباره؟


حرف و ناله های دنیا کیان را وحشی تر کرد.
با یک ضرب خودش را واردش کرد و خم شد و در گوشش آهسته گفت:

- سه راند که هیچی، تا صبح قراره یه جور بکنمت که فردا کیارا بیاد ازت علت جیغ و داد زدنت و بپرسه توله سگ! تا تو باشی اینجوری واسه من دلبری نکنی!

https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
https://t.me/+7izDQ9OIkfs0NzFk
3.0K views07:56
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 23:32:52
بی تو نمیشه
بی تو نمیخوام حتی یه روزم دووم بیارم ..
3.3K views20:32
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 11:32:07
تو همون حسی هستی که نمیتونم توصیفش کنم.
3.4K views08:32
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 11:31:47
تورا دیدمت بعد عمری سلام
ببین اشک شوقی که ریزد مدام
ماندن یا نماندن
به پای تو ماندم یا نماندم ..
3.3K views08:31
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 11:30:50



#پارت۷۸
#خان_زاده_دلربا


بلند ميشه و مي ايسته و با يه حركت موهاشو به عقب هدايت ميكنه:

-چيزي خوردي؟ بيا بريم پايين گفتم غذا آماده كنن...

-شما بريد... لباسامو عوض كنم ميام...

از روي شيطنت ميگه:

-وسه در آوردن لباست كمك لازم داشتي در خدمتم!


ميخندم و جواب ميدم:

-مرسي خودم از پسش برميام.

خانزاده پايين ميره و بعد شونه زدن موهام و پوشيدن لباس مرتب مسير پله ها رو پيش ميگيرم.

همه تو پذيرايي عمارت دور همن ولي سمت غذاخوري ميرم چون خانزاده اونجا انتظارمو ميكشه.

وقتي از جلوي در پذيرايي گذشتني بين صداي حرف زدن هاشون اتفاقي اسم يزدان خان رو مي شنوم و شاخكام فعال ميشن:

-يزدان تلگراف زده...


قدم از قدم برنميدارم تا بشنوم آخر جمله ي خان رو. ولي همسرش بين حرفش ميپره:

-چي گفته بود؟

-گفت تا ماه آينده برمي گرده ايران...

لبخندي روي لبم مي شينه. وقتي يزدان خان برگرده بهش ميگم چقدر تو درس ها پيشرفت كردم و رابطم با برادرش چقدر خوبه.

ولي كمي از عكس العملش هراس دارم. چون هميشه بهش ميگفتم به فكر رهايي از عمارتم ولي حالا با وجود اين بچه تو بطنم ديواراي كجا ميتونن بهتر از اينجا از من و بچه ام محافظت كنن؟

اهوراخان با ديدنم به طرز باورنكردني بلند ميشه و صندلي عقب ميكشه. واقعا از اين ها هم بلده؟؟

خيلي رويايي به نظر ميرسه. ميشينم و اونم تو صندلي كناريم جا ميگيره و لب ميزنه:

-چي دوس داري بگو برات بكشم...


چشمم به خورشت خوشرنگ ميفته و با دست به كاسه اش اشاره ميكنم:

-يكم جلوتر بياريد من برميدارم.

با گفتن اين حرفم تقريبا هر چي روي ميزه دم دستم ميذاره. نميدونستم به اين حركاتش بخندم يا از ذوقش بميرم!


سرمو كج ميكنم و خيره اش ميشم كه با يك اخم ساختگي ميگه:

-چته؟

شونه بالا ميندازم:




3.3K views08:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-12 00:10:07
قلب من اندازه مشتمه ..
3.5K views21:10
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 10:34:19
تو قشنگترین هدیه‌ی خدایی به من.
3.5K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 10:34:03
من ماندمو ابر بی باران ..
3.5K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2023-05-10 22:36:17
از حسادت فشاری شدم :')))
3.6K views19:36
باز کردن / نظر دهید