Get Mystery Box with random crypto!

داستان کده

لوگوی کانال تلگرام xdastankades — داستان کده د
آدرس کانال: @xdastankades
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 128.00K

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 7

2022-02-05 09:39:56 د و خاکستر سیگارش رو داخل زیر سیگاری ریخت و آروم به پشتی صندلی‌اش تکیه داد. یک پُک طولانی به سیگارش زد و بعد دود سفید رو از بین لب های قرمزش بیرون داد و زیر لب گفت: هه‌ مو ژیانی من بو.
از گویش خاصی که زیر لب زمزمه کرد، متعجب شدم. آوا که فهمید من متوجه منظورش نشدم، لبخند تلخی زد و سیگارش رو داخل زیر سیگاری خاموش کرد و جمله‌ش رو به فارسی تکرار کرد: همه‌ی زندگیِ من بود.
مطمئن بودم که داره در مورد شخصی حرف می‌زنه که رابطه احساسی و عمیقی در گذشته باهاش داشته. از سنگینی لحن آوا متوجه شدم تمایلی به ادامه دادن این بحث نداره. سیگار خودم رو کنار سیگار آوا خاموش کردم و گفتم: با چه گویشی صحبت کردی؟
آوا که انگار انتظار شنیدن این سوال رو از طرف من داشت، بلافاصله گفت: گاهی که حواسم نیست، به زبان مادری صحبت می‌کنم. کوردی!
حدس زدم شاید مرور گذشته، باعث ناراحتی اش شده باشه. رو به آوا گفتم: متاسفم!
تنها کلمه‌ای بود که به ذهنم رسید. حتی نمی‌دونستم در مورد چه شخصی دارم ابراز تاسف می‌کنم! آوا به ساعت نگاه کرد و رو به من و پوریا گفت: من دیگه برم. قرارمون چهارشنبه، آمفی تئاتر دانشکده.
بعد از رفتن آوا، هزینه کافه رو حساب کردیم و با پوریا بیرون از کافه مشغول قدم زدن شدیم. بارون بند اومده بود و هوا رو به سردی می‌رفت. هم زمان که زیپ آورکت چرم خودم رو بالاتر می‌کشیدم، رو به پوریا گفتم: در مورد اجرای چهارشنبه، به ریحانه گفتی؟ پوریا مشغول کشیدن کلاه روی سرش بود و گفت: نمی‌دونم فرهاد! گفتنش یک مصیبت هست و نگفتنش یکی دیگه!
در جریان تمام جزئیات رابطه پوریا و ریحانه بودم. همدیگه رو دوست داشتن اما در عین حال اختلاف‌هایی هم وجود داشت. ریحانه خیلی تُند نسبت به اختلاف‌ها، واکنش نشون می‌داد. پوریا گاهی از رفتار تُند ریحانه ناراحت می‌شد و با من درد دل می‌کرد. اما نهایتا عاشق ریحانه بود و به هیچ وجه حاضر نبود که از دستش بده. شاید یکی از دلیل‌هاش، زیبایی ریحانه بود. دختری بسیار زیبا و مغرور، با خصوصیات رفتاری خاص که من هیچ وقت نتونستم رابطه خوبی باهاش داشته باشم و اکثر دیدارهای من با پوریا، دیدارهایی بدون حضور ریحانه بود.
خم شدم و از روی زمین یک برگ زرد و خیس برداشتم و به پوریا گفتم: خوب چرا یک بار و برای همیشه، پیش مشاور نمی‌رین و مشکلات تون رو حل نمی‌کنین؟ مگه نمی‌گی قصد ازدواج دارین؟ پس باید این موضوع رو ریشه‌ای و جدی حل کنین.
پوریا یک آه کشید و گفت: زندگی کردن با کسی که وسواس فکری داره و همیشه به خیانت کردن من شک داره، کار راحتی نیست! مشکل اینجاست ریحانه اصلا بیمار بودن خودش رو قبول نداره!
کمی فکر کردم و گفتم: یعنی نمی‌خوای باهاش ازدواج کنی؟
پوریا حسابی رفت توی فکر و گفت: نمی‌دونم فرهاد. در مورد ریحانه نمی‌دونم باید چه غلطی بکنم. نه می‌تونم ازش دل بکنم، نه می‌تونم تصور کنم که با همچین آدمی ازدواج کنم. گیر کردم…

روز اجرا رسید. باتریِ دوربین رو گذاشتم زیر شارژ و بعد سمت حمام رفتم. رو به روی آینه ایستادم و ماشین ریش تراش رو برداشتم. مثل همیشه، برخورد تیغه‌های سردش با پوستم، حس خوبی بهم می‌داد. بعد از اصلاح صورت، دوش گرفتم و مشغول انتخاب لباس شدم. شلوار جین آبی روشن که هفته قبل خریده بودم رو برداشتم و همراه با پلیور یقه اسکی سورمه‌ای ست کردم. بعد از برداشتن دوربین و کوله پشتی، آورکت مشکی چرم خودم رو پوشیدم و کفش‌های اسپورت مشکی رو پام کردم و زدم بیرون.
وقتی که به نزدیکی درِ ورودی آمفی تئاتر رسیدم، صدای ساز پوریا و آوا رو شنیدم که مشغول تمرین کردن بودن. وارد سالن شدم و نگاهی به دور تا دور
6.1K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2022-02-05 09:39:55 بپرسی؟
-هیچی استاد! پرسیدم لیلی زن بود یا مرد؟ گفتم به خاطر اجرای کلاسیک، نمی‌خوایم زیاد جلوی استیج رفت و آمد باشه. می‌تونی از انتهای سالن عکاسی کنی؟
+آره مشکلی نیست. لنز هفتاد دویست میارم. داخل آمفی تئاتر جواب میده.
پوریا با لحن شیطون و خاصی گفت: هفتاد دویست میشه همون که خیلی درازه؟
از زیر میز یه لگد به پای پوریا زدم و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و آهسته به پوریا گفتم: دراز دوست داری؟
آوا جلوی خنده‌ش رو گرفت و خودش رو مشغول خوردن قهوه‌ش کرد و سعی کرد شوخی من و پوریا رو نادیده بگیره. اما فهمیدم که خیلی واضح متوجه شوخی و منظور ما شد. چون نهایتا نتونست جلوی لبخند محوش رو بگیره. از اون لبخندهای نجیبانه‌ای که با آدم حرف می‌زد و می‌گفت: من فهمیدم منظورتون چی بود!
بعد از تموم شدن جلسه، چند لحظه سکوت بین‌مون برقرار شد. پوریا گوشی‌ش رو افقی گرفته بود توی دستش و روی صندلی ولو شده بود و بازی فوتبال رو نگاه می‌کرد. هم زمان با گوش دادن به موسیقی بی کلام و زیبا، هوس سیگار کردم. از جیبم، پاکت سیگار رو بیرون آوردم و به آوا تعارف کردم. یک نخ برداشت و گفت: مرسی.
حتی مرسی گفتنش هم برای من خاص بود! سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم. پاکت رو جلوی پوریا گرفتم. اینقدر غرق بازی بود که بدون نگاه کردن، یک نخ برداشت و بر عکس گذاشت بین لب‌هاش! یک نگاه به آوا کردم و دو تایی زدیم زیر خنده! هم زمان، توی جیبم دنبال فندک می‌گشتم که آوا از توی کیفش، یک فندک استیل نقره‌ای بیرون آورد و بعد از روشن کردن سیگارش، اغواگونه اولین پُک رو زد و فندک رو به سمت من گرفت تا سیگارم رو روشن کنم. فندک رو از توی دست‌هاش گرفتم. طرح قلب مانند روی بدنه فندک، توجه‌م رو جلب کرد. هم زمان با روشن کردن شعله، قلب با نور قرمز روشن می‌شد. قلبی که داخلش حرف “B” نوشته شده بود. سیگار خودم رو روشن و فندک رو به سمت پوریا تعارف کردم. پوریا، بی هوا و در حالی که غرق بازی بود‌، سیگارش رو به سمت شعله نزدیک کرد. فندک رو خاموش کردم و پوریا مشغول پُک زدن شد. بعد از چند ثانیه که متوجه روشن نشدن سیگار با فندک خاموش شد، رو به من گفت: آزار داری!؟
+نه. می‌خوام نخ سیگار رو به فنا ندم!
-خسیس! پس چرا تعارف می‌کنی؟
+سیگار برعکس طعمش فرق می‌کنه؟!
پوریا که تازه متوجه سوتی خودش شده بود، زد به در شوخی و گفت: تقصیر ایناس. واسه آدم حواس که نمی‌ذارن! فقط بلدن توپ خراب کنن!
بعد از روشن کردن سیگارم، فندک رو روی میز گذاشتم و به پشتی صندلی چوبی کافه تکیه دادم. هم زمان با اولین پُک، توجه‌م رو به سمت آوا جلب کردم. اولین بار بود که سیگار کشیدن آوا رو می‌دیدم. یک پاش رو، روی پای دیگه‌ش انداخته بود و هم زمان که به سیگارش پُک میزد، با دست دیگه‌ش، زانوش رو به آرومی لمس می‌کرد و در افکار خودش غرق بود. دوباره سر صحبت رو باهاش باز کردم و گفتم: فندک قشنگی داری.
هنوز حرفم تموم نشده بود که آوا فندک رو از روی میز برداشت و داخل کیفش گذاشت! از واکنش آوا نسبت به حرفم جا خوردم و کمی هم ناراحت شدم. حرفم رو ادامه دادم و رو به آوا گفتم: البته مبارک صاحبش!
آوا که متوجه کنایه‌م شد و گفت: لطفا ناراحت نشو! این فندک فقط… چطور بگم… یک یادگاری با ارزشه. خیلی با ارزش…
جوابی به آوا ندادم و سکوت کردم و ترجیح دادم که از شنیدن موسیقی لذت ببرم. آوا هم مشغول کار کردن با گوش‌اش شد. چند تار مو، برای چندمین بار، رها شده بود توی صورتش. حس کنجکاوی، ترغیبم کرد تا بحث فندک رو پیش بکشم. یک پُک به سیگار زدم و گفتم: بعضی از یادگاری ها، همیشه حس عجیبی همراه خودشون دارن.
آوا سرش رو بالا آور
6.1K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 14:15:06 کانال جدید ایکس ویدیو : https://t.me/+NYTaJNKXm5I3YjQ0 https://t.me/+NYTaJNKXm5I3YjQ0
13.2K views11:15
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 14:00:12 کانال جدید ایکس ویدیو :

https://t.me/+NYTaJNKXm5I3YjQ0
https://t.me/+NYTaJNKXm5I3YjQ0
12.7K views11:00
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 10:32:01 خاطرات کودکی با دختر دایی
1400/11/15

#دختر_دایی #خاطرات_کودکی

سلام وقت همه‌ی افراد سایت بخیر
این داستان برمیگرده به تقریبا ۹ یا ۱۰ سال پیش که من ۹ ساله یا ۱۰ ساله بودم. من و دخترداییم که اینجا اسمشو مریم میزارم خیلی باهم راحت بودیم و من از وقتی کلاس ۳وم ابتدایی بودم با این مسائل آشنایی داشتم خب یه شب که من خونه ی داییم بودم چون تو یه شهر نبودیم هر وقت میرفتم چند روزی موندگار میشدم . اون شب منو مریم که من کلاس ۳ یا ۴ بودم و مریم ۴ سال از من بزرگتر بود مشغول صحبت بودیم تا خیلی دیر وقت و تو آخرای صحبت مون بحث مون به سکس و کیر و کص کشیده شد که من بخاطر سنم فورا کیرم شق شد و بهش گفتم اونم گفت که میخواد بهش دست بزنه ببینه چجوریه منم که گفتم اشکالی نداره زیر پتو بودیم دستشو برد زیر شلوارم و کیرم رو گرفت بعد از اون منم از اون خواستم که بزاره رو کصش دست بزارم و لمسش کنم چون تا حالا فقط تو بچگی اونم سر دکتر بازی مال یکی از فامیل هامونو دست زده بودم خیلی اصرار به لمسش داشتم اون با هر زوری بود بلاخره قبول کرد قشنگ یادمه دامن پاش بود که دستمو بردم تو دامنش خیلی زبر بود تازه موهاش دراومده بود و من فقط یه ذره رو چاک کصش دست کشیدم و دستمو دراوردم شب بعدش هم فقط اون کیر من رو گرفت دیگه هیج اتفاقی حتی در حد لب گرفتن هم بین ما اتفاق نیفتد تا ۵ یا ۴ سال پیش که ما دعوت خونه ی دایی بودیم واسه عید فطر یا عید قربان بود.
از اون جایی که ما همچنان با هم راحت بودیم تازه گوشی گرفته بودم و فیلمم داشتم توش که فیلمه کامل نبود یه گیف بود که کپشنش مراحل تولید بچه بود که از لب گرفتن زن و مرد تا خالی کردن توش رو یه گیف ۳۰ ثانیه ی کرده بودن منم اونو بهش نشون دادم فورا تغیر حالت رو از رو صورتش فهمیدم به پیشنهاد خودش که گفت بیا بریم طبقه‌ی دوم(خونشون ۳ طبقه‌اس که دو طبقه‌ش خودشون میشنین و طبقه ی ۳وم رو اجاره دادن و یه زیر زمین هم دارن) رفتیم طبقه ی دوم همه ی مهمونا طبقه ی اول بودن رفتیم تو اتاق خودش و شروع کردم به مالوندن کونش که خودش پاشد و گفت از پشت بچسپم بهش منم بهش چسپیدمو کیرمم که شق شده بود از رو شلوار رو چاک کونش گذاشته بودم داشتم سینه هاشو میمالوندم و گردنشو بوس میکردم دستمو انداختم تو سوتینش و ممه هاشو فشار دادم اون موقع اصلا نمیدونستم سایز ممه چیه و الان که فک میکنم شاید ۷۰ میشد اون موقع خب همینکه خواستیم بیشتر جلو بریم خواهر کوچیکه‌ش اومد و از هم جدا شدیم بعدش به پیشنهاد من رفتیم زیرزمین شون اونجا دیگه واقعا کسی نبود که مزاحممون بشه شروع کردیم لب گرفتن و مالیدن همدیگه من شلوارم رو کشیدم پایین و به اونم گفتم که شلوارشو دربیاره اونم دراورد هرچی بهش گفتم که برام ساک بزنه میگفت نه دوس ندارم و از این ادا ها که قبلش در میارن خلاصه گفتم پس بزار کونت بزارم اونم گفت باشه منم اصلا هیچ چیزی در مورد کون کردن نمیدونستم که مثلا باید اولش اماده‌ش کنی یا اگه بخای که راحت تر بره باید قبلش خودشو خالی بکنه کیرمم اصلا کلفت نبود ولی اونجوری که خودش میگفت اصلا قبلش نداده بود و منم هی فشار میدادم که بره تو ولی اصلا حتی واسه کیر اون موقعم که کوچیک بود اصلا کلاهکشم تو نرفت. هر دوتامونم خیلی بالا بودیم گفت بزار تو کصم منم که فقط یه چیزایی شنیده بودم که پرده پاره باشه باید طرفو بگیری و فلان خیلی ترسیدم و گفتم نه در آخر یه ذره شو گزاشتم اون اولای کصش که حتی نزدیک سوراخ هم نمیشه دیدم که بی فایده‌ست فقط استرس دارم یکی بیاد و مچمونو بگیره به مریم گفتم که جمش کنیم گفت وایسا ساک بزنم در حد یه ۲۰ ثانیه ای واسم زد که دیگه آبم اومد و قبلش بهش گفتم و اون از دهنش دراورد .
این آخرین تجربه ی ما بود باهم من که الان ۱۹ سالم شده و اونم که ۲۳ سالشه اصلا حتی به روی همم نمیاریم فقط یه بار که اومده بود خونمون چشم که بهش افتاد تموم خاطرات پیش چشم دوباره ظاهر شد و شق کردم خواستم که متقاعدش کنم دوباره با هم باشیم اما درخواستم از طرف اون رد شد و دیگه تا الان هیجوقت باهم نبودیم
ببخشید که نوشتارم خیلی راحت نبود اولین بارم بود که داستان مینوشتم(البته تنها داستاتی بوده که تو این ۱۹ سالم واسم اتفاق افتاده) ممنون که خوندید
نوشته: تنها ترین تنها


@DastanKadeTV
13.3K viewsedited  07:32
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 10:31:49 یدن.
نگاهم به آیینه جلوی خودمون افتاد که با هر تلمبه چطوری ممه های صبا عقب و جلو میشد و این صحنه انقدر تحریک کننده بود که همون جا داشتم ارضا میشدم.
کیرمو بیرون کشیدم و کردم تو کصش و بعد از ۲ یا ۳ تا تلمبه خودم رو چسبوندم بهش و کل آبم رو تو کصش خالی کردم
ببخشید طولانی بود شرمنده
نوشته: حامد


@DastanKadeTV
10.0K views07:31
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 10:31:35 دوست دختر نازم
1400/11/15

#دوست_دختر #ماساژ

سلام اسم من حامد هستش و قرار داستان اولین رابطه ام با صبا دوست دخترم رو براتون تعریف کنم.
من ۲۰ سالمه و دوست دخترم چند ماه از من کوچیکتر و ۱۹ سالشه.
صبا یه دختری قد کوتاه (۱۵۰) و وزن ۶۰ کیلو دختر توپر خوشگلی رو از خودش ارائه داده. سایز ۷۵ خوشفرمش یکی از چیزایی بود که وقتی اولین بار دیدیمش به چشم اومد.کون گرد و خوشفرمی داره و کص کلوچه ایش اونو یه دوست دختر کامل کرده.
من حامد با قد ۱۹۰ و وزن ۷۰ تقرییا لاغر ولی بخاطر باشگاه رفتنم سیکس پک دارم و این برای زدن مخ صبا کافی بود.
چند وقتی از شروع رابطه ما میگذشت و یه روز که مامان و بابای من رفتن شهرستان ختم یکی از اقوام من به صبا زنگ زدم و گفتم بیا پیش من.
یک ساعت بعدش تقریبا ساعت ۳ بعد از ظهر صبا اومد خونه ما و همون جلوی در برای خوشآمد گویی یه لب ریز ازش گرفتم اما پیشروی نکردم.
تابحال باهاش سکس نداشتم و نمیخواستم مجبوری باشه.
چند تا فیلم باهم دیدیم و ساعت ۹ شد .
زنگ زدم برامون پیتزا آوردن و شام رو خوردیم. صبا چون چند ساعت نشسته بود رو مبل قلنج کرده بود و داشت تلاش میکرد خودش قلنج خودش رو بشکونه که من گفتم صبا میخوای ماساژت بدم؟
گفت : مگه ماساژ بلدی؟
من : معلومه که بلدم چی فکر کردی صبر کن تخت ماساژ رو از پایین بیارم.
از پایین تخت ماساژ رو آوردم بالا و به صبا گفتم تا من میرم روغن ماساژ رو بیارم لباسات رو دربیار و رو تخت دراز بکش حوله هم تو اتاق من هست بردار.
روغن ماساژ رو آوردم و دیدم صبا مثل یه تیکه الماس که بهش نور بتابه داره میدرخشه.
کیرم رو زیر کش شلوارکم قایم کردم و شروع کردم به ماساژ دادن.
روغن رو میریختم روی کمر صبا و دستم رو به موازات بدنش از بالا به پایین میکشیدم و وقتی به برامدگی کونش میرسیدم صبر میکردم و برمیگشتم
کم کم دستم رو رسوندم به سینه هاش ولی نمیمالیدم و سعی میکردم حشریش کنم.
شروع کردم پاش رو ماساژ دادن و روغن رو میریختم رو پاش و دستم رو تا خود کصش میرسوندم ولی کاری نمیکردم کم کم حس کردم داره حساسیتش رو بدنش بیشتر میشه و ریتم نفس کشیدنش هم عوض شد.
گفتم : سارا میخوای کونت رو هم ماساژ بدم؟
با اشاره سر چشاشو بست و گفت آره
حوله رو از رو کونش برداشتم و از خوشگلی کونش آب دهنم رو قورت دادم
روغن رو ریختم رو کونش و سعی کردم سوراخ کونش رو کامل لیز کنم دستم رو روی کونش میکشیدم و انگشتم رو از روی سوراخش رد میکردم
هر سری که نزدیک سوراخش میشدم یه نفس ریز محکم میکشید و کونش رو تکون میداد
گفتم : صبا برگرد روی بدنت رو هم ماساژ بدم
وقتی برگشت تازه فهمیدم صبا چه فرشته ایه‌.
یه کص سفید و صورتی تمیز که هیچ چیز اضافه ای نداشت
ممه های ۷۵ خوشفرمی که تو دستام جولون میدادن روغن رو ریختم و شروع کردم فقط مالیدن روغن روی بدن صبا دیگه ماساژ نمیدادم رسما فقط آمادش میکردم که بکنمش.
صبا چشماش رو بسته بود و ریز داشت کصش رو میمالید
دستم رو روی ممه هاش گذاشتم و مالیدم و آروم آروم با انگشت اومدم سمت کصش و شروع کردم با انگشت روی کصش خط کشیدن
صبا فقط ناله میکرد و التماس که تروخدا بکن تروخدا بکن
شلوارکم رو دراوردم و روی تخت روی صبا دراز کشیدم
کیرم رو روی کصش تنظیم کردم و با یه فشار کلش رو تو صبا جا دادم
دادش رفت هوا و اشکش از گوشه چشمش پایین اومد ولی اهمیتی ندادم و شروع کردم تلمبه زدن وحشیانه
بعد ۵ دقیقه به حالت داگی رو مبل نشوندمش و کیرم و رو سوراخ کونش بازی دادم
خودش کیرم رو گرفت و گفت حامد بکنننن
کیرم رو تو سوراخش فشار دادم و چون لیز بود راحت رفت توش ولی صدای داد صبا خبر از درد میداد
شروع کردم تلمبه زدن و وحشیانه سارا رو گای
9.8K views07:31
باز کردن / نظر دهید