2022-02-05 09:41:00
، چهار ماه گذشت! مثل برق و باد گذشت. انگار وقتی آوا بود، زمان با سرعت نور سپری میشد. آوا گاهی قطعات ویولن که خودش نواخته بود رو برام ارسال میکرد. شنیدن قطعهای که آوا زده، تمام وجودم رو بیشتر و بیشتر عاشقش میکرد. اینقدر که بالاخره شهامت پیدا کردم و برای آوا نوشتم: عاشقتم آوا، عاشقتم.
همین بس بود که به آوا برسونم که میخوام باهاش وارد رابطه بشم. استرس داشتم که آوا چه جوابی به من بده. هیچ جوابی نداد! پشیمون شدم و توی دلم به خودم گفتم: گند زدی فرهاد!
چند ساعت بعد آوا آنلاین شد و نوشت: میتونم ازت خواهش کنم چند تا عکس هنری ازم بگیری؟
بدون مکث نوشتم: حتما، چرا که نه.
-کِی بیام؟
+هر موقع راحتی.
-فردا ساعت پنج عصر خوبه؟
+آره حتما.
گذاشتم یک موسیقی بیکلام پخش بشه. میخواستم هیجان درونم رو کنترل کنم. فکر اینکه چه چیزی توی سر آوا میگذره، دیوونهم کرده بود. پشیمون شده بودم که بهش گفتم عاشقتم. اما از طرفی به خودم میگفتم: بهش دروغ نگفتی. بالاخره که چی؟ مگه عاشقش نشدی؟
رو به روی آینه قدی داخل پذیرایی ایستادم و شروع به مرتب کردن لباسم کردم و هر لحظه هیجانم بیشتر می شد. زنگِ خونه به صدا در اومد. با استرس به سمت در رفتم. یک نفس عمیق کشیدم و در رو باز کردم. آوا لبخند زنان سلام کرد و وارد خونه شد. هرگز ندیده بودم اینقدر پُر انرژی و پُر نشاط باشه! یک نگاه اجمالی به خونه کرد و گفت: آفرین به سلیقه. چه خونه مرتب و البته چه دیزاین هنرمندانهای.
انرژی مثب آوا به من هم منتقل شد و گفتم: ممنون. چشمهای تو زیبا میبینه.
آوا شال و مانتوش رو درآورد و گفت: خب کجا لباسم رو عوض کنم تا شروع کنیم؟
به درِ اتاق خوابم اشاره کردم و گفتم: میتونی اونجا لباست رو عوض کنی.
بعد از رفتن آوا به داخل اتاق خوابم، یک نخ سیگار روشن کردم و روی کاناپه نشستم. بعد از چند دقیقه، آوا برگشت توی هال. یک پیراهن سر همی تا زانو تنش کرده بود. یک سمت پیراهنش طرح موج دار جذابی داشت. قسمت بالای پیراهنش هم مثل تاپ بود و بدون آستین بود. یقه نسبتا باز که قسمتی از خط سینههاش مشخص میشد. متوجه شدم که زیر پیراهنش، سوتین نبسته.
به من نگاه کرد و گفت: شروع کنیم؟
به قسمتی از هال که مخصوص عکاسی طراحش شده بود اشاره کردم و گفتم: اوکی شروع کنیم.
آوا ویولنش رو از کاور برداشت و گفت: چند تا عکس اول رو طوری بگیریم که مشخص بشه دارم سازم رو کوک میکنم.
به آوا نزدیک شدم تا وضعیتش رو تنظیم کنم. برای تنظیم صورتش، باید چونه و صورتش رو لمس میکردم. هر بار لمس پوست لطیف صورتش، غوغایی تو دلم درست میکرد. در طول مدت عکاسی، نمیدونستم باید به زاویه و نور عکسها دقت کنم یا محو اندام سکسی و جذاب آوا بشم. گاهی احساس میکردم که عمدا ژستهای اغواگرایانه میزنه و متوجه شده که چقدر اسیرش شدم.
عکاسب تموم شد. از تمام حالتها و ژستهایی که آوا دوست داشت، عکس گرفتم. دوربین رو گذاشتم روی میز کارم و گفتم: اول یه چیزی بخوریم و بعد عکسها رو نگاه کنیم.
آوا به سمت میز عسلی رفت. پاکت سیگارم رو برداشت. یک نخ سیگار روشن کرد و نشست. پاش رو روی پاش انداخت و گفت: موافقم.
برای هر دو تامون نسکافه درست کردم. گذاشتم روی میز عسلی. من هم یک نخ سیگار روشن کردم و جلوی آوا نشستم. به آوا خیره شدم. دلم رو زدم به دریا و گفتم: جواب پیامم رو ندادی.
آوا یک پُک از سیگار زد و گفت: کدوم پیام؟
لبخند محوی زدم و گفتم: خودت میدونی منظورم چیه.
آوا هم لبخند زد و گفت: به نظرت عکسام خوب شده؟
لبخندم غلیظ تر شد و گفتم: حرف B روی فندکت باعث میشه که از جواب دادن فرار کنی؟
آوا یک پُک
7.2K views06:41