Get Mystery Box with random crypto!

بیاید کانال جدید Citi_Dastan@

لوگوی کانال تلگرام dastan_shakhsoper — بیاید کانال جدید Citi_Dastan@ ب
آدرس کانال: @dastan_shakhsoper
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.12K

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2021-07-18 22:49:48 ومدو تا صبح گشاد شدیم ایقد کار کردیم ...بعد اون روز چند بار دیگه هم سکس داشتیم خواسنم بگیرمش ک باباش مخالف بود خیلی درگیری داشتیمو اخر دیگه منصرف شدم

بیشتر جزییات شد تا سکس \:سعی کردم طولانی شه تا سرانه مطالعه کشور بالا بره او یکم سرگرم شید دیگه اگ از نوع نوشتنم خوشتون اومد بقیشو هم مینویسم...

نوشته: Reza
9.2K views19:49
باز کردن / نظر دهید
2021-07-18 22:49:43 دوست دختر قدیمی


دوست_دختر

سلام...
اسمم رضاس۲۶سالمه فقط واس اینک حوصلم ت قرنطینه سر رفته بود گفتم داستان اولین سکسمو بنویسم کسایی ک میان زیر داستانا میگن دروغه او ای کصشرا نظراتشون ب تخمم نی

این داستان برمیگرده با ۱۷.۱۸سالگیم اون موقع واسه اول شدنم تو مسابقات استانی موی تای واسم یکی از این گوشی نوکیا جاوا لمسی ک تازه اومده بود گرفتن ک مث خری ک بش تیتاپ بدن کیف کردم اون موقع....گذشت ی مدت تا رفیقم با چت روم اشنام کرد.. ی چت روم بود اسمش چت روم عسل بود اون موقع ها دوره واتساپو تلگرامو اینستا این کصشرا نبود. من ت چت روم با ی دخترتهرانی اشنا شدمو طوری ک ۲۴ ساعته با هم حرف میزدیم شمارشو گرفتمو همه چی خوب بود ک عاشورا شد ما لرا رسم گل مالی داریم من از عاشورا برگشتم خونه لباسامو دروردم انداختم تو ی تشت اب تا ای گلشون کنده شه بعدا بشورم ا یادم رفته بود ک گوشیم داخل جیبمه خوابیدم بعد چند ساعت بیدار شدم سوخته بود...دیگه واس من گوشی نگرفتن میگفتن کنکور داری درس بخونی ای حرفا...
گذشت تا من کنکور دادم تهران قبول شدمو رفتم دانشگاه ی سالیم گذشته بود یکی ت واتساپ بهم پیام داد ک میشناسی او ای حرفا ... یکی دو روز پیام داد ولی معرفی نکرد منم سر سنگین جواب میدادم اون موقع ای مزاحمتا سرکار گذاشتنا زیاد بود فک میکردم ی اشنا میخاد ایسگامو بگیره بعد یکی دو روز گفت ک سارام میشناسی چند سال پیش ت چت روم ای حرفا ک یدفعه رفتیو گوشیتو خاموش کردی شمارتو داشتم دیدم واتساپ داری گفتم شاید هنوز یادت باشه اول فک کردم رفیقمه بعد سوالایی ازش پرسیدم دیدم ن خودشه:)

یه تقریبا یه ماهی باهم حرف میزدیم تلفنی یروز خودش گفت بیا ببینمت قرار گذاشتیم رفتم خدایی خیلی خشگل بود یکی دو ساعتی باهم بودیم ی بستنی خوردیم تا سر کوچشون باهش رفتم برگشتم خونه. اون موقع تازه ی خونه گرفته بودیم با بچها دانشگاه ۴ نفری دیگه ما باهم خیلی خوب بودیمو قصد ازدواج داشتیم دیگ هر روز گرم تر میشدیم تا کم کم شروع کردیم سکسی حرف زدن دیگه راحت بودیم باهم ..یبار زنگ زد ک خونه تنهام بیا باهم باشیم منم دانشگاه پیچوندم رفتم اون روز با ی شلوارک مشکیو ی تاب صورتی بود اولش دیدمش یکم جا خوردم خیلی نازو گوگولی بود رفتیم ت اتاقش نشسیم رو تخت دیگه حرف میزدیم دیگ دراز کشیدمو بغلش کردم منم ک جقی تا کونش خورد بهم کیرم شق شد ی نگا کرد زد زیر خنده یکم خندیدیم منم سفتر بقلش کردم کیرمو چسبوندم بهش بدش نمیومد ولی فک نکنم خوششم میومد بعد یکی دو دیقه پا شد رفت ب بهونه ناهار درس کردن بعدش رفتم ا پشت گرفتمش چندتا بوس کردم بغلش کردم بردم ت اتاق دوباره دستمو اوردم رو سینش ک بمالم دستمو گرفتو گفت ک امادگی این کارا رو ندارم ببخشیدو ای حرفا کلا رید بهم:\
منم ب خودم اومدم خیلی بم بر خورد پشیمون شدم ا کارم گفتم بیخیال یکم دیگه موندم رفت کوکو درس کرد منم دیگه اصن باهاش حرف نزدمو سر کردم ت گوشی. خوردیم ناهارو خداحافظی کردم اومدم ت گوچه پیام داد ببخشید ناراحت نباش از دستم منم ی قلب فرستادم گفتم نیسم او حرفا\: گذشت تا مشکل خوردیم با صاحب خونه خواسیم ی خونه دیگه بگیریم ۲تا ا بچها یادم نی چیرا رفته بودن شهرستان خونه هاشون منو یکی ا بچها مونیدم داشتیم وسایلو جمعو جور میکردیم ک تخلیه کنیم ک سارا زنگ زد ی احوال پرسی کردیمو بهش گفتم دسم بنده باید وسایلو جمع کنمو دستنهام گفت ک بیکارم میام کمکت رفیقمم گفت م میرم بیرون راحت باشید یه ساعتی گذشت زنگ زد رفتم درو وا کردم اومد ت چایی ریختم واسش با کیک دادم بهش(ناهارمون بود فک کنم:)) عادت داشتیم زیاد بوسو لب میگرفتیم بغلش کردم ی لب گرفتم خودش کیرمو با گرفت ی نگا کردم خندید بوسم کرد منم پا شدم گفتم ببخشید ولی من امادگیشو ندارم مث وحشیا حمله کرد گازم گرف بلندش کردم بردمش ت اتاق خودم ک دس نخورده بود ی تشک پهن کردم لب گرفتیمو مانتوشو دروردم دست کردم زیر تابش ممه عاشو مالیدم تابشو دروردمو ممه هاشو خوردم:) اومدم پایینتر شلوارشو کشیدم پایین ی شورت سفید پاش بود تقریبا کصش معلوم بود ... شرتشو دروردم شروع کردم کصشو خوردم ی صداها ریزیم در میورد م ک ناشی بار اولم بود کص میدیدم دیگ نمیدونم درس انجام میدادم یا الکی فیلم بازی میکرد بعد چند دیقه لخت شدم دادم ساک بزنه اولش میگفت بدم میاد ولی اصرار ک کردم یکم خورد بعد گفت خوشم نمیاد مزه دهنم یطوری میشه\\: داگیش کردم تف زدم رو سوراخ کونش گذاشتم درش هرچی فشار دادم ت نمیرفت انگشتمو کردم ت کونش یکم بازی کردم یه کرم نرم کنندا داشتیم اوردم اوردم زدم یکم فشار دادم رفت تو تا رفت یه جیغ زد شروع کردم تلمبه زدن ۱ دیقه ای تقریبا زدم ابم اومد ضایع شدم\: افتادم زمین بغلش کردم یه چند دیقه بغلم بود دوباده شروع کردیم دراز کشید رو زمین دوباره کردم تو یکم تلمبه زدم دوباره ارضا شدم پاشدیم تمیز کردیم همو دیگه لباس پوشیدیم اون رفت منم ی دوش گرفتم خوابیدم رفیقم ا
9.3K views19:49
باز کردن / نظر دهید
2021-07-18 07:51:43 شو خوردم و فلان ، فقط تا می اومد،
از کص میکردمش و اون روز هم رو اُپن آشپزخونه، از پشت کردم تو کصش، اونایی که از پشت کص کردن، میدونن از پشت،جلو رو بکنی چه حالی میده و سکس ۵ دقیقه ایی مون تموم شد،
و جالبه که هر وقت میکردمش،ارضاء میشد، یعنی کلن سکس دوست داشت و تحت هر شرایطی حالشو میبرد،
تقریباً ماهی یک بسته کاندم میخریدم
و همش مصرف میشد و کم هم می آوردم چون گفتم در جای جای ساختمون
و خونه ام باهم سکس داشتیم و گاهی که وقت زیاد داشتیم، تا سه بار، فقط من ارضاء میشدم و اونو نمیدونم و سه تا کاندم عوض میکردم که براتون تعریف خوام کرد....
ادامه دارد...

نوشته: خشایار
9.8K views04:51
باز کردن / نظر دهید
2021-07-18 07:51:39 همسایه روبرویی (۲)


زن_همسایه

...قسمت قبل

تا اونجا گفتم که تو انباری من چسبیدم بهش و اون ممانعت کرد.
فرداش منو دید و با یه لبخند گفت شماره ات رو بده...
من چون یه پسر دارم که اونوقت ها خانومم میبردش یاشگاه و خودش هم با دوستانش صحبت میکرد،خونه مون زیاد خالی میشد،
یه روز که خانومم نبود، برای اولین بار قرار شد بیاد خونه ی ما، منم چون آبم زود میومد قبلش کاندم کشیدم رو کیرم و منتظر شدم که با اکراه اومد.
منم خیلی وحشت داشتم،اولین بارم بود که میاوردمش خونه، خلاصه اومد تو و بردمش اطاق سوم خونه که برای مهمون گذاشته بودیم و تخت قبلی پسرم که دیگه قدیمی شده بود رو گذاشته بودیم اونجا و بهش گفتم بخواب رو تخت،
اینبار با یه دامن اومد که وقتی دادمش بالا دیدم باز شُرت پاش نیست،
لختش کردم و خودم هم لخت شدم و کیرمو که داشت بال بال میزد،کردم تو کسش که خوب رفت تو، و یه آهی کشید
آخه با دو تا بچه اونم زایمان طبیعی، انتظار هم میرفت که کسش گشاد باشه،
خصوصاً که بعدها بهم گفت کیرت از مال شوهرم درازتره ولی نازکتره، خلاصه
شروع کردم به تلمبه زدن و ۵ دقیقه نشد که آخ و اوخ کنان پشتم رو چنگ میزد که لرزید و ارضاء شد و منو هم سفت بغل کرد و منم ارضاء کرد،
وقتی آبم اومد، از خودم بدم اومده بود،
باور کنید که یه حس خیلی بدی داشتم،
نمیدونم چرا حال تهوع بهم دست داد، و سریع رفتم دستشوئی، ولی بالا نیاوردم و بهش گفتم زود برو،
میدونید، از خودم بدم اومده بود، ولی حس شهوت رو نمیشد سرکوب و خفه کرد، بخصوص وقتی سه روز سکس نداشته باشی، روز چهارم مطمئن باشید که دیگه نمیتونید تحمل کنید و همین باعث شد چند روز بعد دوباره اومد تو راه پله و ازم سکس خواست، خوبیش این بود که هر وقت اراده میکردیم میتونستیم سکس کنیم، کلن دم دست بود،
وقتی اومد تو راه پله ، همونجا سرپائی
کردم تو کصش و یه پاشو داد بالا و من گرفتمش که خوب تر کیرم بره توش و سرپائی کردمش و رفت.
راستش دیگه عذاب وجدان روز اول رو نداشتم و باهاش کنار اومده بودم و یه بار که اومد گفت دوست دارم بشینم روش، آخه تو پاگرد و جلوی درب یکی از واحد ها،یه طبقه که کلن خالی بود، از من خواست که بشینم، منم که نمیتونستم شلوارمو دربیارم چون باید کفشم رو هم در میاوردم،
با بدبختی و با شلوار نشستم رو زمین،
لامصب طوری نشست رو کیرم و بالا و پایین میکرد که فهمیدم، این از اونهائیه که سکس دوست داره و اولش فقط مثل بقیه قیافه میگرفته،
حسابی رو کیرم تلمبه زد و خودش و منو خالی کرد و رفت.
دیگه حسابی باهم خوب حال میکردیم و از روش هایی که دوست داریم سکس کنیم حرف میزدیم،
ازم فیلم سوپر میگرفت و تلفنی برام تعریف میکرد ، که دوست داره دفعه ی بعد مثل فلان فیلم بده، و منم همون طور میکردمش.
دیگه خیلی راحت میگفت کجائی؟
بیا منو بکن که دارم میمیرم،تورو خدا بیا منو بکن،منم که با التماس هاش کیرم راست میشد، به هر ترتیبی بود، به دادش میرسیدم و میکردمش ،
دیگه ترس و هراس روزهای اول رو نداشتم، رابطه ام با خانومم کمی سرد شده بود و اونم بهم شک کرده بود.
ولی به روی خودش نمی آورد.
یه روز عصر اصرار کرد که بکنمش و چون ساختمون شلوغ بود و برای واحد ها بازدید کننده میومد، سوارش کردم و بردمش یه بیابونی و ماشین رو تو یه خرابه پارک کردم و رفتیم عقب ماشین و به حالت داگ استایل خوب کردمش که گفت دو بار ارضاء شده، دیگه با کاندوم
مثل اوایل آبم زود نمی اومد و بیشتر بهش حال میداد،
کون خوبی داشت که بعدها که به چشم خریدار بهش نگاه میکردم خیلی خوب بود و بدن سفیدی داشت و سینه هاش ۷۵ بود و دیگه اصلن برام مهم هم نبود.
یه روز هم که اومد خونه،دوباره سوار کیرم شد و همش بهم میگفت عشقم.
بهم گفت عشقم بشین رو مبل که کمرت درد نگیره و نشست رو کیرم،
خدائی طوری روی کیر تلمبه میزد که فکر نمیکردی این کص خودشه که داره جررش میده، عوض اینکه من بتپونم تو کصش، اون از خودش پذیرایی میکرد و انگار اون داره منو میکنه.
یه روز که خانومم نبود و پسرم رو برده بود باشگاه، کیرم راست شد،
گفتم که؛
خوبیش این بود که هرکدوممون اراده میکردیم، سکس داشتیم.
که بهش زنگ زدم، بیا بکنمت،
بهم گفت عشقم الان نمیشه،شوهرم گفته زود میام بریم مهمونی،
بهش گفتم من حالیم نیست و حالم خرابه، ولی باز امتناع کرد، بهش گفتم در رو باز کن و منو ببین،
و همینطور که گوشی دستم بود، لخت لخت شدم و در آپارتمان رو باز کردم و اونم که خونه شون روبرو مون بود، منو لخت با کیر راست شده دید که نمیدونم دختر کوچیکش هم منو دید یا نه،
و وقتی این صحنه رو دید، گفت آماده باش که اومدم و باز اومد با دامن و بدون شرت، دولاش کردم رو اُپن آشپزخونه و دامنشو دادم بالا، لامصب کلن کصش خیس بود و تاحالا یادم نمیاد بهش تُف زده باشم و خیلی راحت کیرم میرفت تو کص داغش و هیچوقت هم کصشو نخوردم ، چون ازم خواسته بود و بهش گفتم بدم میاد و هیچوقت هم اصرار نمیکرد و دروغ هم ندارم که بگم آی کص
9.4K views04:51
باز کردن / نظر دهید
2021-07-15 10:34:14 طمه راجب من با پروانه صحبت کرد ولی فایده ای نداشت بعد از اصرار های من بود که فاطمه قبول کرد شماره پروانه را بهم بده از بس که گفتم دوستش دارم از این حرف ها شماره را که گرفتم زنگ نمیزدم پیام میدادم از همه چیز می گفتم مثلا از علایقم یا اینکه امرم خیر و قصد مزاحمت ندارم و خودمم معرفی کردم ولی اون هیچ جوابی نمیداد فقط چند بار پیام داد مزاحم نشو و اخر سر سیمکارتش خواموش کرد ولی من نا امید نشدم رفتم یه گل خریدم وبعد مدرسه توی یه کوچه جلوش وایسادم گفتم پروانه خانم من شما را دوست دارم وگل رو بهش دادم که گل پرت کرد تو صورتم ولی من کوتاه نیامدم هر وقت فرصت میشد براش گل میخریدم و اون می انداخت بیرون.

دو ماه تمام به پروانه ابراز علاقه می کردم و اون کوچک ترین عکس العملی نشان نمیداد هر چند هدف من چیز دیگه ای بود این ابراز علاقه ها ادامه داشت تا یه روز وقتی گل بهش دادم گفتم من دوست دارم و همین روز ها میام خواستگاریت جا خورد انتظار چنین حرفی نداشت برای اولین بار توی چشم های من چشم دوخت گفت بابت گل ازت ممنونم منم گفتم تشکر لازم نیست برای دل خودم بوده وبعد بهش گفتم اگه میشه بعضی وقت ها پارک یا کافه قرار بذاریم دو ماه گذشت قرار های ما هنوز به تعداد انگشتان دست نرسیده بود ولی چت میکردم اون هم خیلی کم بار هشتم بود که با هم قرار داشتیم تو یه پارک هوا کم کم داشت تاریک میشد که امد گفتم پروانه تو چرا این قدر محتاط هستی از چیزی میترسی گفت نه اخه هیچوقت با پسری قرار نذاشتم وبعد سرش را اورد بالا گفت تو اولین واخرین هستی چون عاشقت شدم اون تواین مدت حتی بعضی وقت ها توچشام هم نگاه نمیکرد وحالا داشت میگفت عاشقم شده من واقعا شکه شده بودم وبعد گفت قول میدی باهم ازدواج کنیم گفتم اره سرش را اورد نزدیک ودر گوشم گفت دوست دارم دیگه نتونستم تحمل کنم وسرش گرفتم ولب هام را گذاشتم رو لباش واقعا داغ بودن سریع ازم جدا شد بعد از کمی صحبت از هم جدا شدیم اون تاکید داشت تا ازدواج نکنیم ومحرم نشیم نمی توانیم با هم باشیم یه فکر به ذهنم رسید ازدواج موقت زنگ زدم وبه پروانه گقتم انتظار داشتم همون اول بگه نه ولی گفت باید فکر کنم.

ادامه دارد.....

لطفا فقط نظرات سازنده بنویسید وتوهین نکنید
نوشته: hossin
15.7K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-15 10:34:01 دخترهای مختلف میگفت میخواستم برم جلو داد فریاد بزنم که جلوی خودم گرفتم وتعقیب شان کردم در کمال تعجب وانتظار من انها اصلا به کافه نرفتند بلکه به یک خونه رفتند وبعد از دو سه ساعت امدن بیرون در اون زمانی که اون ها تو اون خونه بودند من حتی نتونسم رو پاهام وایسم ونشستم وفکر های جورواجور میکردم اصلا نفهمیدم انها کی رفتند شب شده بود وهوا تاریک بود ومن هنوز همان جا نشسته بودم یهو به خودم امدم و ساعتم را نگاه کردم ساعت 10 بود به زور بلند شدم ودستام را به دیوار تکیه دادم تا به خونه رسید.

بدون توجه به سوالات پدر ومادر که کجا بودی وچرا رنگت پریده به اتاقم رفتم و در را قفل کردم فکر اینکه همه ی این مدت بازی خوردم دیوانه ام میکرد همه خوانواده میامدن در میزدن ومیگفتن نگرانتیم در را باز کن یه چیزی بگو دو سه ساعت گذشت تا اینکه خواهرم امد در زد گفت در باز کن میخوام بیام بخوابم اخه اتاق من خواهرم یکیه در و باز کردم خواهرم امد تو گفت میخواهی بگی چت شده یا نه منم گفتم شاید بعدا بهت گفتم الان سوال نپرس

اون هم دیگه چیزی نپرسید و گرفت خوابید من تا صبح اصلا خوابم نبرد وهمش فکرم درگیر اتنا بود از اینکه فردا همه چیز از خودش بپرسم صبح شد من از خونه زدم بیرون اصلا مدرسه نرفتم ومنتظر اون دم مدرسه دخترانه ایستاده بودم مدرسه که تعطیل شد جلوش گرفتم وبه یه پارک رفتیم در طول مسیر اصلا نگاش نکردم به پارک که رسیدیم همه ی اون چیزی را که دیده بودم با فریاد بهش گفتم ومتظر جواب اون ایستادم ول اون چیزی که میشنیدم برام باور کردنی نبود خشکم زد

اون گفت اره من دوست پسر دارم خیلی هم دارم وبا خیلی هاشون رابطه جنسی دارم شما پسر ها همه مثل همین همه همین را میخواین حتی تو که ادای یک عاشق پیشه را در میاری هدفت همین بوده.

حرفش را زد و داشت میرفت که دنبالش دویدم و با دست چسبندمش بغل دیوار خیلی عصبانی بودم ولی اون خندید گفت دیدی گفتم تو هم همینطوری لب های داغم رو میخوای یا خونه داری در این صورت هزینه ات میره بالا

شوکه شدم که این چه فکری راجب من کرده من دوست دختر داشتم ولب در حد کافه

یهو منفجر شدم و چادرش کشیدم وبرام مهم نبود گسی ببینه هر چند اون گوشه تارک بود و معلوم نبود یقه مانتوش رو گرفتم وچسبوندمش به دیوار وبهش گفتم من واقعا دوست داشتم ولی دیگه ازت متنفرم ونمی خوام دیگه ببینمت چه برسه بهت دست بزنم. تو اشغال یه جنده ای ومن گول ظاهرت رو خورم وشیفتت شدم بعد تف انداختم توی صورتش ویه سیلی بهش زدم و از انجا دور شدم.

چند روز از این ماجرا گدشت ومن حتی غذا هم نمی خوردم دیگه همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست حالم خیلی بد بود رویاهام را نابود شده میدیدم خواهرم که از داستان من خبر داشت خیلی از اتنا پرسیده بود چمه ولی اون هیچی بهش نگفته بود خیلی دلم میخواست با یکی درد دل کنم همه چیز به خواهرم گفتم اون میخواست با اتنا دعوا کنه که من نذاشتم در فکر انتقام بودم میخواستم با اتنا رابطه جنسی خشن جنسی برقرار کنم که ازش انتقام بگیرم ولی با خودم گفتم اون یه جنده است کارش همینه به قول خودش هزینه میگیره خوشحال هم می شه پشیمان شدم.

چند روز دیگه گذشت حالم بدتر شده بود روز ها فقط به یک نقطه ازدیوار خیره می شدم خواهرم که حال من را میدید گفت دختر خوب که کم نیست خپاصلا خودم برات یه خوبش رو پیدا میکنم یه لحظه یه فکر به ذهنم رسید اگه نمی تونم از اتنا انتقام بگیرم از امثال اون که میتونم دختر های به ظاهر پوشیده ومحجبه ولی در درون خراب و جنده که فقط ظاهرشان خوبه با خودم گفتم دیگه گول ظاهر شان را نمی خورم.

گفتم خواهر به نظر تو بهترین و باحیا ترین دختر درمدرسه شما کیه خواهرمم چند لحضه فکر کرد و بعد گفت مدسه را نمی دونم ولی تو کلاس خودمون یه دختر هست که اصلا به پسر ها نگاه نمیکنه چه برسه بهشون پا بده خیلی از پسر ها دنبالشن وای زهی خیال باطل تا لین گفت من خوشم امد با خودم گفتم اگه بتونم مخ این دختره از خود راضی بزنم وبعد ولش کنم چی میشه هم اتنا که ما را ببینه دلم خنک میشه وهم یه تفریح خوبه تو این افکار بودم که خواهرم پرسید چرا این چیزها را میپرسی همینجوری کنجکاو بودم.

حالا اسمش چیه.
خواهرم گفت اسمش پروانه

شماره اش روداری یامیتونی منو بهش معرفی کنی؟

نه یعنی حرف های من تاثیری نداره با حرف من حل نمیشه.

گفتم باشه تو فردا اون به من نشون بده

چی توسرت با دختر مردم چکار داری اون دوست منه محال به تو پا بده فرامموشش کن. ولی من این قدر اصرار کردم تا راضی شد اون به من نشون بده

فردای اون روز رفتم در مدرسه خواهرم مدسه که تعطیل شد خواهرم امد پیش من وپروانه را به من نشون داد دختر واقعا زیبایی بود چهره اش واقعا به دل هر کسی می نشست رفتار متینی داشت واصلا به من نگاه نکرد ولی من عاشقش نبودم فقط برای انتقام بود اتنا رو هم دیدم ولی بهش توجهی نکردم و پروانه راتا خونه شان دنبال کردم

چند روز به همین منوال گذشت خواهرم فا
13.2K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-15 10:33:56 داستان عاشقانه من و همسرم پروانه (۱)


همسر

 
دوست_دختر

سلام بر همگی داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا حقیقت داره و حتی من اسم ها را هم تغییرندادم. من حسین هستم داستان برمیگرده به سه سال پیش که من هفده سال داشتم و سال دوم دبیرستان بودم داستان از انجایی شروع میشه که من تازه ازدوران نوجوانی گذشته بودم و وارد دوران جوانی شده بودم یه جوارایی میخواستم نیمه گمشده و همسر اینده خودم را پیدا کنم دوست های همکلاسیم همه یه جورایی دوست دختر داشتن و زیاد دور وبر دخترها می پلکیدن ولی من خیلی توی این فازها نبودم البته دوست دختر داشتم فقط درحد کافه وگفتگو نه اون ها بیشتر از این پا میدادن ونه من میخواستم از این حد بگذرم یه نوع خوش گذرونی واینکه جلوی دوستام که همیشه در مورد دوست دخترهاشان و جنده هایی که بهشون پا میدن کم نیارم خوب یه نوع مرض دوران جوانی که درگیرش شده بودم
این روال همین جور ادامه داشت تا اینکه یه روز وقتی مدرسه تعطیل شد از جلو مدرسه دخترانه رد میشدم که دوسه خیابان تامدرسه ما فاصله داشت با دوست دخترم قرار گذاشته بودیم که بعد از تعصیلی مدررسه بریم کافه منتظر امدنش بودم که چشمم افتاد به یه دختر چادری که واقعا زیبا بود و با پوشش کامل نفهمیدم چی شد قرارم را یادم رفت ودنبالش راه افتادم این قدر تعقیبش کردم که رسید به خونه شان من هم کمی وایسادم ورفتم خانه

از خوانواده ام بگم پدرومادرم یه خواهر یک سال از من بزرگ تر ویه برادر که چهارسال از من کوچیک تره یه خوانواده کامل ازنظر من وخوشبخت.

وقتی رسیدم خونه همس تو فکر اون دختره چادری که حالا خونه شم بلد بودم بود تو این فکر بودم که بالاخره باید یه تصمیم درست وحسابی برای زندگیم بگیرم به خودم گفتم این همونه که میخواستم یه دختر باحیا و زیبا که احتمالا باهیچ پسری نبوده ومثل این دوست دخترام نیست که هر روز با یکی باشند ومیتونه برای من یه همسر رویایی باشه البته همه این ها را از روی ظاهرش حدس زدم وبه اصتلاح خودم فهمیدم

روز بعد وقتی مدرسه تعطیل شد دوباره رفتم جلوی مدرسه دخترانه ومنتظر شدم تا تعطیل شد دوباره دنبالش راه افتادم تا رسید به خونه شون این موش وگربه بازی چند روز دیگه هم ادامه داشت ومن همچنان همون کار ها را م انجام میدادم توی اون چند روز تصمیم گرفتم رابطه ام را با دوست دخترام قطع کنم وفقط به اون فکر کنم میخواستم یه جوری بفهمه که من بهش علاقه دارم ولی نمی خواستم که رو در رو بهش بگم سعی کردم در موردش تحقیق کنم ویه جوری شماره اش راپیدا کنم تا اینکه فهمییدم با خواهرم همکلاسی اند

رفتم پیش خواهرم وهمه ی داستان بهش گفتم من خواهرم خیلی باهم راحتیم و میتوانستم مشکلاتم رابهش بگم خواهرم وقتی داستان شنید کلی خندید گفت پس میخوای سرسامان بگیری عاشق شدی وبعد ادامه داد این دختری که نشانش را دادی همکلاسیمه اسمش اتناست پریدم تو حرفش گفتم شمارش را داری اره ولی چرا میپرسی این که دیگه سوال نداره میخوام باهاش اشنا بشم گفت پس من چه کاره ام درست خیلی باهم صمیمی نیستیم ولی من درمورد تو و علاقه ای که بهش داری باهاش صحبت میکنم وشمارت را هم بهش میدم بعدپرسید تا حالا تو را دیده نه یعنی من فقط از دور تعقیبش میکردم خواهرم گفت پس تو فراد بیا در مدرسه تا تو را بهش نشان بدم.

روز بعد رفتم در مدرسه خواهرم همراه اتنا امد بیرون و امدن سمت من خواهرم با لبخند گفت خب اتنا این هم خان داداش ما که عاشق شما شده نظرت چیه اتنا لبخندی زد ونگاهی به من انداخت گفت بد نیست بعد راه افتادیم و حرف میزدیم به نزدیکی خانه ما که رسیدیم خواهرم از اتنا خداحافظی کرد به من لبخندی زد ورفت وما به کافه رفتیم وبعد از حرف زدن در مورد علایق یه سری چیزای دیگه از هم جدا شدیم این کافه رفتن ها ادامه داشت و ما هر دو سه روز یک بار کافه میرفتم و حدود سه ماه از رابطه ما گذشت

در این مدت واقعا عاشق اتنا شده بودم اخلاقش خیلی خوب بود زیبا بود از همه مهم تر با حیا بود و همیشه چادر سرش بود در کافه راجب علایقم در مورد اینکه چقدر عاشقش هستم میخواهم بیام خواستگاریش و باهاش ازدواج کنم ولی همین که حرف خواستگاری پیش می امد مخالفت می کرد در کل رفتارش خیلی عجیب بود خیلی رفتار هاش نه تنها عجیب بود بلکه مشکوک بود ولی عشقش چشم من کور کرده بود واصلا به این رفتار های مشکوک اون توجهی نداشتم و در نظر من بهترین دختری بود که دیده بودم وشیفته اش بودم

روزها میگذشت تا این که یه روز که باهم قرار نداشتیم که به کافه بریم من رفتم توی پارکی که همیشه قرار میگذاشتیم و بعد به کافه میرفتیم همین که رسیدم از چیزی که را که میدیدم باورم نمیشد اتنا بود با همان تیپ چادری همیشگی ولی این بار داشت با یه پسر صحبت میکرد ومیخندید خیلی عصبانی بودم ولی باخودم گفتم شاید برادرش یا من اشتباه فکر میکنم جلو تر که رفتم تعجبم بیشتر شد اون پسر یکی از بچه خوشکل های کلاس بود که همیشه از روابطش با
12.3K views07:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-12 12:07:59 نموقع پیش نیومد و مانند سگ پشیمان هستم) خلاصه که نگم برات... کرم داروگر بود روی اوپن از اینا که درش سبزه برداشتم و طبق شنیده ها مالیدم یکم در کونشو یکمم سر کیرمو خوابیدم روش... هرکاری میکردم تو نمیرفت انقدر تنگ بود که اولش پنج دقیقه فقط با کیرم سوراخشو میمالیدمو یکم یکم میکردم تو تا بالاخره رفت و خوابیدم روش و پوزیشن اصیل ایرانی رو که مثل ماهی میوفتن رو هم و جون میدن رو اجرا کردم خخخ (من عاشق این پوزیشن مسخره ام) ناله میکرد اما با صدای کم که یه وقت نشنون پایین... صورتم نزدیک صورتش بود و تلمبه میزدم و تو صورتم نفس میزد و من صورت و گردنشو میبوسیدم یخورده که گذشت از تلمبه زدنم کیرم اومد بیرون از کونش و چندبار دیگه امتحان کردم ولی هی میومد بیرون یکم ناشی بودم گفتم من میخوابم تو بشین رو کیرم. قبول کرد و نشست رو کیرم و من اون زاویه ناب رو دیدم برای اولین بار... که کس و کون و ممه همه چی جلوی چشمت داره بهت حال میده.کیرمو گرفت تو دستش و گذاشت لب سوراخش و یواش کردش تو یکم اون پوزیشن برای کون کردن سخت بود ولی خب آبم با شدت اومد و خالی شد تو کونش. افتاده بود تو بغلم و من فکر میکردم خوشحال ترین آدم روی زمین هستم... خودمونو تمیز کردیم و هرچقدر اصرار کردم که بزار بخورم برات تا آبت بیاد میگفت امروز نه یه روز دیگه که اگه من پیچ میشدم قبول میکرد ولی غافل از این بودم که دیگه این موقعیت ها پیش نمیاد و قبول کردم و بازم یکم لب بازی کردیم و من رفتم...
من امروز داشتم با مبینا حرف میزدم با تلفن الان یه دوست پسر جدید داره که براش ازم گفت هنوزم باهم حرف میزنیم منتهی دیگه رابطه قدیم رو نداریم. الان جفتمون 19 سالمونه و بعد از هم رابطه های زیادی رو توی این دوسال گذروندیم و هیچ مشکلی نداریم نسبت به اوایل که از هم جدا شدیم... ولی شاید هنوزم دلم برای مالیدنای بی موقع و ساک زدنای با موقعش و خیلی چیزای دیگش تنگ شده.
پ.ن:
داداشا آبجیا عشقا ببخشید اگه زیاد حال نکردین ولی این اولین سکسم بود اگه دوست داشتید بازم میزارم داستان تا ببینیم خوشتون میاد یا خیر!

نوشته: متین
18.2K views09:07
باز کردن / نظر دهید
2021-07-12 12:07:54 دختر_خاله

سلام دوستان اسم من متین هست و 19 سالمه و از مشکل نادری بین مرد ها و پسر های ایرانی رنج میبرم به اسم دیر انزالی خخخ اینو گفتم که نگید اولین سکست چقدر طول کشید چون واقعا دیر انزالم. خب من تازگیا توی این سایت عضو شدم. داستانی که میخوام بگم مربوط میشه به دو سال پیش یعنی سال 1397 که من 17 سالم بود و هنوز هیچ سکسی با دختر نداشتم... دقیقا همچین روزهایی بود توی عید که تو تلگرام از طریق دخترخالم که همسن هم هستیم و خیلی رفیقیم با دوستش آشنا شدم که اسمش مبینا بود. یه دختر خوشگل و پرانرژی با بدن خوب و قد بلند... که البته اوایل نگران بودم اینجوری که میگه اگه قدش از من بلند تر باشه خیلی ضایع میشه!ولی خب اولین باری که همو دیدیم از آب دراومد که بله قدش شاید اندازه 15 سانت از من بلند تره ولی خب خودش اصلا مشکلی نداشت و همدیگرو دوست داشتیم البته لازم به ذکره دوتا دختر پسری که برای اولین بار میخوان رابطه رو تجربه کنن خیلی به نظرشون عاشق و معشوقن ولی خب وقتی یکم میگذره و اون خاطرات رو مرور میکنی میفهمی واقعا خنده دار بوده حرفایی که به هم میزدین...از اینجور حرفا بگذریم. ما چندباری باهم بیرون رفتیم و حس میکردیم که برای هم ساخته شدیم اصلا انقدر قربون صدقه هم میرفتیم که هرکی میدیدمون یه لبخند ریزی میزد انقدر تابلو بودیم. من زیاد به این فکر نمیکردم که سکس باهم داشته باشیم ولی توی تلگرام زیاد راجب اینکه اگه تنها باشیم باهم تو خونه چه کارایی میکنیم حرف میزدیم...اشتباه نکنیدا اصلا راجب سکس صحبت نمیکردیم راجب این صحبت میکردیم که همو بغل کنیم بوس کنیم فیلم بیارم ببینیم باهمو غذا بخوریم و از اینجور چرت و پرتا...گذشت از روزایی که میرفتم دم پنجره خونشونو نگاهش میکردم و روزایی که صبح از خوابم میزدم تا برم دنبالش و تا مدرسه برسونمش و بالاخره یه روز گفت که برم خونشون... پدر مبینا نبود بخاطر مشکلاتی که بهتره نگم و مادرش هم از پدرش جدا شده بود و ازدواج کرده بود و یه بچه دیگه داشت مبینا با دوتا از عمه هاش زندگی میکرد توی یه خونه دوطبقه که طبقه اولش هم مادربزرگ و پدربزرگش بودن. عمه هاش صبح میرفتن سرکار و غروب برمیگشتن پدربزرگ و مادربزرگش هم خیلی پیر بودن و حتی بالا نمیومدن و اگه کاری با مبینا داشتن توی راه پله صداش میزدن. من هیچ ترسی از این نداشتم که کسی بفهمه چون با تعریفایی که از خونشون کرده بود برام از خونه خالی راحت تر میدونستمش. اما خب استرس داشتم که چی قراره بشه؟! توی دلم یه وضعی بود انگار سینه ام داغ شده بود و آروم و قرار نداشتم خودمو کلی آماده کردم و بعد 20 دقیقه رسیدم دم خونشون به موبایلش زنگ زدم و یواشکی اومد پایین و در رو باز کرد و گفت یواش بریم بالا... وقتی داخل خونه شدیم من یکم گیج بودم نمیدونستم باید چیکار کنم... نشستم رو مبل و اومد نشست پیشم و گفت:(قبل اینکه بهت زنگ بزنم بیای حموم بودم از صبح تو خونه ام حوصله ام خیلی سررفته مرسی که اومدی پیشم) منم شروع کردم یکم لاس زدن و حرفای همیشگی و اینجور چیزا ما خیلی لب و لب بازی میکردیم تو پارکای خلوت توی کوچه ها و خب عادت داشتیم حتما هرسری انجامش بدیم. طبق همین عادت شروع کردیم به لب بازی... بلند شدم و چسبوندمش به آینه بزرگ دیوار که عمودی به پایین اومده بود و وقتی میرفتی جلوش کامل خودت رو میدیدی... با ولع لبای همو میخوردیم و کم کم رسید به زبون بازی. زبونشو گاز میگرفتم زبونمو میکرد تو دهنش و واقعا خیلی شیرین بود هنوز که یادش میوفتم... خب اولم گفتم ما هیچکدوم رابطه جدی ای قبلش نداشتیم و یکم زود زدیم بالا از نفس زدناش فهمیدم که خیلی خوشش اومده و دستمو از روی پیرهنش گذاشتم روی سینه هاشو شروع کردم مالیدن و همچنان لب بازی... یکم بعد دستمو بردم زیر و از رو سوتین میمالوندم براش و با نوک انگشتام نوک سینه هاشو پیدا میکردم و فشارشون میدادم و همچنان درحال لب بازی بودیم کم کم خسته شدم سرم داشت گیج میرفت انقدر سرپا عشقبازی کردیم و روراست نفس کم اوردم. خوابوندمش زمین و دیدم دستشو از توی شلوارم رد کرد و کیرمو شروع کرد مالیدن... خخخ نگم براتون که چه حسی داشتم انگار دنیارو تازه دیدم اصلا دل تو دلم نبود. بهش گفتم میخوای لخت شیم؟ سرشو تکون داد و شروع کرد دکمه هاشو باز کردن... یکم برام عجیب بود دختر به این شیطونی چرا الان حتی حرفم نمیزنه؟! ولی خب همین که تو این فکرا بودم که بهتره تمومش کنم و این حرفا دیدم لباساشو کامل در اورد و دمر خوابید جلوم که من کونو دیدمو اصلا داستان عوض شد و حشریت زد به بشریتم خب مشخصا...یه کون خیلی ناز و تمیز بدون کوچک ترین لکه ای... سعی داشت کسشو ازم مخفی کنه ولی خب زیادم موفق نبود و کسشو هربار که میدیدم کیرم بیشتر درد میگرفت انقدر سیخ شده بود چوچولش خیلی خوردنی بود کسش همش خیس بود انقدر حشری بود(البته لازم به ذکر است اینجانب کسش رو نخوردم و دیگه هم موقعیتی مثل او
15.9K views09:07
باز کردن / نظر دهید
2021-07-12 00:21:30 کثی کرد و پرسید مگه خوراکیه؟
فهمیدم تا حالا از این چیزا ندیده گفتم نه بابا آقایون میزنند به اونجاشون.
شیرین: بی ادب. آدم این چیزارو به مادرزنتش میگه. بعد تو گفتی تلخه فکرمو عوض کردی.
- شما میخوای بفروشی باید روش استفاده اش را بدانی. منظورم این بود که اسپری رو زدند دیگه نمیتونند با دهن....
نگذاشت حرفم تموم شه. خندید و گفت فهمیدم بابا‌

شیرین من و منی کرد و انگار میخواست چیزی بگه ولی خجالت میکشید. گفتم جانم چیزی میخواستی بگی؟
شیرین: خواستم بگم برا خودت هم مصرف کن. شبا که تو اتاق میخوابید هیچ صدایی نمیاد انگار نه انگار که زن و شوهر یکسال ازدواج کرده اید‌
شیرین متوجه رابطه سرد من و گیتی شده بود. آروم بلند شدم و رفتم رو مبل بغل شیرین نشستم. گرمای بدنش یک تکونی به کیرم داد. شیرین کمی خودشو جمع کرد و چسبید گوشه مبل.
- شییرین خانم اگه میشه کمی با گیتی صحبت کنید. ببخشید ها خیلی خودشو از من جدا میکنه. خیلی سرده. من یک غلطی کردم سه ماه پیش یک کلام گفتم باید بری ورزش هیکلت قشنگ شه. از اون موقع رخت خوابشو جدا کرده.
البته من اینجوری نگفته بودم. تو یکی از دعواهامون گفتم هیکلت شبیه زنای هفتاد ساله است. گیتی هم از اون موقع دیگه گیتی نشد.
شیرین خیلی دمغ شد. قرار شد با گیتی صحبت کنه. یکمقدار پول هم از دخل آورد تا برگشتنی از بازار یک جفت گوشواره برای گیتی بخرم.
اون شب با یک دسته گل برا عذرخواهی رفتم خونه. بعد از شامم شیرین اجازه نداد ظرفها را جمع کنیم به زور ما دو تا را فرستاد داخل اتاق
بعد از سه ماه آشتی کردیم و بوس و بغل و کمی گلایه. در نهایت یک سکس خوب و طولانی به کمک اسپری های تاخیری
اینبار وقتی گیتی زیر کیرم بود، سعی نمیکردم صدامو حبس کنم میدونستم شیرین داره نفسهامو میشماره و شاید هم دستشو برده تو شرتش و داره با کسش بازی میکنه و حسرت کیر رو میخوره.

ادامه دارد....
15.4K views21:21
باز کردن / نظر دهید