Get Mystery Box with random crypto!

داستان کده

لوگوی کانال تلگرام xdastankades — داستان کده د
آدرس کانال: @xdastankades
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 128.00K

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 9

2022-02-04 10:29:25 براهیم آقا زودتر بیاد خونه ولی بازم خسته وکوفته میاد ومن کمبود جنسی دارم .منم قول دادم که کمبودهایش جبران کنم و الان پنج بار تا حالا کردمش ولی ازکون نزاشته بکنمش بعد از دوسال از انجا رفتن ودیگر نویدمشان شرمنده طولانی بود .
نوشته: بهمن


@DastanKadeTV
7.8K views07:29
باز کردن / نظر دهید
2022-02-04 10:29:12 سکس با زن همسایه
1400/11/15

#زن_همسایه #مرد_متاهل

سلام دوستان من اولین بار داستان سکس واقعی را مینویسم اگر غلط املایی داشت بخشید اسم من بهمن ۴۵سالم توی یک بن بست در اصفهان محله … مینشتیم که یکروز تو در خونه سر وصدا میومد امد بیرون دیدم دارند اسباب خاله میکنم خونه روبرویمان مستاجر جدید امده بود یک نگاه کردم و رفتم داخل بعد از دو سه روز زنم گفت که همسایه جدیده امد درخونه وگفت ابگرمکن خرابه منن گفتم شوهرم بلدهست آمد بهش میگم بیاد درستش کنه .با زنم کلنجار رفتم که چرا دردسر درست میکنی بگو برند تعمیرکار بیارند گفت اخه شوهرش راننده وانت بار میدان تره بار هستش صبح زود میره آخر شب میاد خرد و خسته واین زنم روز تنهاست و کسی ندارد حالا برو یک نگاش کن اگر نتونستی تعمیرکار میارند خلاصه با هزار مکافات ابزار برداشتم ورفتم دخونشان ساعت حدودا ۵بعدازظهر بود زنگ زدم یک صدا زنونه نرم گفت بله گفتم آمدم آبگرمکن را ببینم گفت الان میام وقتی در را وا کرد یک لحظه هنگ کردم چشم توچشم شوکه شدم که این خوشگل خانم تو این محل چکار میکنه یکدفعه صدام کرد گفت آقا بهمن شمایید منم که شوکه شده بودم گفتم با ت ته بته بله که فهمید دست وپا گم کرده ام گفت بفرماید شرمنده مزاحمات شدم گفتم اختیار دارین پس همسایه به چه دردی میخوره تو ودلم خوشحاب بودم ودنبال فرست که یک حالی به کیرم بدم گفتم شوهرتان چکاره هست و سیر تاپیازندگی را برای گفت و زیر نگاهی هم به اندامش میکردم مثل اینکه عروسک بود همه چیز ایده ال وکون خوبز هم داشت ولی از طرز برخوردش و لباس وچادری که سرش بود معلوم بود ولنگه باز هستش چون یک تی شرت تنش بود با یک شلوار استرج که همجاش پیدا بود از طرز چادر گرفتنش هیچی خلاصه رفتم سر آبگرمکن دیدم ازاین مخزنی هاست و برایش درست کردم وگفت زودخاموش میشه نمیتونم روشنش کنم بهش یاد دادم که کاشکی ۲ساعت طول میکشید چون قشنگ از پشت چسبیده بودم بهش و اون کون گندش به کیرم میخورد یه لحظه قشنگ راست کرده بودم که گفتم الان برمیگرده میزنه توگوشم ولی دیدم عقبتر میده کونش والکی از میپرسه شمعک خاموش شده چکار کنم من بیشتر بهش چسبیدم که کیرم قشنگ لای چاک کونش بود چادر وشلوار تا کرده بود تو کونش گفتم اینطور روشن میکنی یک لبخند زد وگفت دستت درد نکنه واقعا بلد نبودم ومن از پشت امد کنار که یه لحظه برگشت و کیر راست شده زیر شلوارم دید یه نگاه ملموس کردی گفت باید تلافی زحماتت رابکشم من موندم چکار کنم که گفت بیابریم اتاق کارت دارم تاپشت سرش راافتادم یک قری به کونش داد که فهمیدم کار تمامه و برگشت ویک چشمک زدبهم و من وارد تتاق شدم برگش ت و چادر را انداخت و اومد بغلم و گفت ابراهیم آقا ایجاهم برا کم میزاره تو جبرانش کن منم از خدا خواسته لختش کردم مثل برف بود بدون مو شاید دوباره چند لحظه توشوک بودم گفت خیلی سفیدم گفتم حوری بهشتی وافتادم به خوردن کوسش که صدایش بلند شد واز شهوت به خودش میپیچید بعد گفت بسه کیرت میخوام منم کیرم که راست راست بود از شورتم در اوردم گفت یاعلی مدد چقدر بزرگه گفتم فقط ۲۲سانته گفت از آقا ابراهیم ۱۵سانت بعد مثل کیر ندیده ها افتاد به جون کیرم همچین لیس میزد و سرش را مک میزد که نزدیک بود بپاشم تو صورتش اسمش از قلم افتاد افسانه بود گفتم
افسانه جون لنگات را بده بالا تا داد با سر کیر گذاشتم تو کوسش خودش را جمع جور کرد ولی امانش ندادم با یک حول تا ته کردم که یه جیغی کشید وگفت آتیش گرفتم و شروع به اه واوه کردن کرد من هم با چند عقب وجلو کل آبم را ریختم روی شکمش و پهلوش خوابیدم واونم گفت که بخاط اینکه اقا ابراهیم بهش نمیرسه .و برای همین از جای قبلی به اینجا امدیم که ا
9.2K views07:29
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 10:01:10 از در وارد نشده بچه ها با جیغ و هوار از سر و کولش بالا رفتن. محیط شادی به نظر می رسید، البته تا وقتی که از سابقه یتیمی و گرسنگی شون ندونی یا ندونی بعضی از اونا سالها پیش از بلوغ از طریق بردگی جنسی با سکس آشنا شدن. با این حال دلم هوس بچه کرد.
شیرین واسه سرپرستيِ یه بچه اقدام کرده بود. بهم نشونش داد. چهار سالش بود، با موهای فرفری و سابقه ای دلخراش که نگم بهتره. اینقدر ناز بود که می خواستی مثل آدامس بجویش.
دوستی من و شیرین به نهایتش رسیده بود. یه جور توافق نانوشته سریشِ تموم نشدنیِ این رابطه بود. مطمئنم هیچ رابطه ای، همجنس گرا یا غیر اون، بدون این توافق نه لذتی داره و نه دوامی. اشتباهه اگه فکر کنی علت همجنس گرایی زنا تمایل به این نوع سکسه. رابطه عمیق بین اونا به خاطر همدلیه. بدون همدلی اگه سکسی هم وسط بیاد گمون نکنم این لطفی که من می گم داشته باشه.
سکس رمزیه که همیشه فقط نصفش پیش تو هست، باید ببینی نصفه دیگه ش پیش کیه. از شما چه پنهون با این که سکس من و شیرین هر از گاهی بود ولی کیفی داشت که نپرس.
وقتی مریم، به جمعمون اضافه شد زندگیمون شیرین تر شد. خونه پر شد از خنده های دختر بچه ای که حالا واسه خودش ماوایی داشت. ما هم دیگه هیچی کم نداشتیم، هیچی. واقعا" هیچی.
البته یه کم پول از هوا می رسید خیلی بهتر بود!
نوشته: مدوزا


@DastanKadeTV
12.8K views07:01
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 10:00:42 ت سینه هاشو اونقدر نوازش کردم تا نوکشون حسابی بیرون زد. وقت مکیدنشون بود. با این که تحریک شده بودم برای ارضای خودم نبود. دلم می خواست شیرین لذت ببره. این که توسط من به حسی برسه خوشحالم می کرد. انگار خودم ارضا می شدم. لای پاهاش رو نوازش کردم تا حسش اوج بگیره. دو دقیقه نکشید که با لرزش بدن جوابمو داد، و با بوسه ای که لبام توش گم شد.
از حموم که بیرون اومدیم می دونستم واسه همیشه پیش شیرین می مونم. مگه این که اون نخواد. واسه جواب نمی تونستم صبر کنم.
+اگه بخوام پیشت بمونم…
-از خدامه عزیزم.
+دلواپسم کارمون نگیره.
شب کنار هم خوابیدیم. ولی حواسم به لوازم آرایش بود و فکرم پریشون. وول می خوردم.
+هی، حالت خوبه؟ اگه شکلات می خوای بگو! فکر کنم از عهدش بر بیام.
پیشنهاد وسوسه انگیزی بود ولی تو فازش نبودم . شاید اگه ارضا می شدم آروم می شدم و راحت می خوابیدم ولی نمی خواستم بی جنبه باشم. گفتم: اگه بگم از شکلات خوشم نمیاد دروغ گفتم، ولی باشه واسه یه وقت دیگه، بهتره خودش پیش بیاد. من فقط می ترسم کارمون نگیره.
بی خود نگرانی. ما زورمون رو می زنیم، مطمئنم موفق می شیم، اگر هم نشدیم می ریم سراغ یه کار دیگه.
+مثلا" کنار خیابون؟
-انگار از این ایده زیادی خوشت اومده ها؟ خیلی ساده ای. یه ماه هم دوام نمیاری. دفعه دیگه که واسه مشاوره رفتم ندامتگاه با خودم می برمت با چشم خودت ببینی کنار خیابون چه عاقبتی داره.
-با همه این حرفا حاضرم برم کنار خیابون ولی هنوز با هم باشیم.
+اگه این فکر خیالتو راحت می کنه اشکال نداره، می تونی رو منم حساب کنی. کنار خیابون به اندازه هر دومون جا هست!
از تجسم خودم و شیرین کنار خیابون خنده م گرفت.
+فکر کن تو پیرهن صورتی پوشیده باشی منم رژ کالباسی زده باشم…
اونم به خنده افتاد. همدلی شیرین و این که در هر حالی پشتم هست آرومم کرد. از ته دل می خندیدم و با متکا تو سر و کله هم می زدیم.
+پیرهن قرمزی!
-رژ کالباسی!
خیس عرق شدیم. دوباره دوش گرفتیم، دیگه خواب از سرمون پریده بود. تا دیروقت راجع به کار حرف زدیم. دلم قرص شد. مثل سنگ تو بغلش خوابیدم با آرامشی که هیچوقت تجربه نکرده بودم.
از فرداش دنبال کار سگ دو زدیم و این در و اون در تا کارمون گرفت. رمز موفقیتمون، غیر از پشتکارِ همدلانه، عرضه جنس خوب بود با قیمت مناسب.
یک ماه گذشت. شبا طوری خسته بودیم که نای پرحرفی یا کار دیگه نداشتیم. زنگ تفریح مون حمومی بود که با هم می رفتیم.
یه آخر هفته برگشتم تهران برای حساب و کتاب با برادرم، آوردن وسایل.
بدون هدر دادن وقت برگشتم پیش شیرین. کار مشاوره ش رو نباید ول می کرد. با کمر دردش نباید توی مغازه سر پا می موند.
یه دفعه باهاش به ندامتگاه زنان رفتم. با وجود احتیاج، برای این کارش پول نمی گرفت. گفتن پول و طلا با خودمون نبریم داخل که ندزدن. خندم گرفت، هیچ کدوم چیزی نداشتیم که ارزش دزدیدن داشته باشه.
تو زندونی ها همه جور زنی بود. یکی شوهرش رو کشته بود. وقتی پرسیدیم چرا؟ زنی که کنارش نشسته بود و جرمش تن فروشی بود گفت: خوب کاری کرده! شوهر دیوثی که بخواد غریبه ها رو بیاره با زنش بخوابن تا به موادش برسه حقش همینه، شیرت حلال! اگه یه وقت از اون دنیا برگشت خودم دوباره می کشمش!
وقتی بیرون اومدیم مخم تاب برداشته بود. شوخيِ کنار خیابون وایسادن برام شد طنز سیاه. به شیرین گفتم: اگه دست من بود همه شون رو ول می کردم برن پی کارشون.
+منم فقط سعی می کنم بهشون روحیه بدم کارشون به جاهای ناجورتر نکشه.
یه دفعه هم رفتیم مرکزی که از دختر بچه های بی سرپرست نگهداری می کردن. شیرین اونجا هم رایگان مشاوره می داد.
9.9K views07:00
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 10:00:42 یی استخدام شه. این نگرانم می کرد. دلم نمی خواست وضع جسمیش با سر پا وایسادن تو مغازه بدتر شه.
موقع برگشتن راجع به مشکلات تنها زندگی کردن از جمله سکس صحبت کردیم. با هم موافق بودیم که جنبه عاطفی یا روحی سکس از جنبه جسمیش خیلی مهم تره. بعد دوتایی با هم گفتیم: البته جنبه جسمیش هم… و زدیم زیر خنده.
دست در دست تو راهی می رفتیم که نمی دونستیم به کجا می رسه. به محض ورود با لباس روی تخت ولو شد.
+لعنتی، باز کمر و پام گرفت. باید یه قرص بخورم.
-دوش آب گرم هم خوبه، پدرم که همیشه از کمر درد می نالید اینو می گفت.
+دردم که آروم شد با هم دوش می گیریم. باید تو مصرف گاز و آب صرفه جویی کنیم.
تو حموم خیلی راحت لخت شدیم. انگار دفعه هزارمه که با هم حموم می کنیم. اندامش معمولی بود با سینه های معمولی. بدنش برام خوشایند بود، مثل شخصیتش ساده و بی تکلف. دلم می خواست لمسش کنم، بغلش کنم ولی روم نمی شد.
گفت: با این تن و بدن سکسی چطور بی شوهر موندی؟
+یادم ننداز، خودم می دونم چقدر بی عرضه م. می خوام کمرت و پات رو صابون بزنم نرم شه. همینجا ماساژت بدم؟
-فقط مواظب باش زیادی بهم خوش نگذره.
بدنشو لیف کشیدم.
+چه کیفی داره یکی آدمو بشوره!
شروع کرد به زمزمه “یک حمومی من بسازم چل ستون چل پنجره…”
صداش تو حموم می پیچید و منو می برد به عالم هپروت. شروع کردم به ماساژ پشتش. تماس دستم با پوست نرمی که لرزه های آوازش رو بهم انتقال می داد حس غریبی داشت. کوچیک بودن جثه اش باعث می شد حس مادری رو داشته باشم که بچه شو تیمار می کنه. سرگرم پاهاش که شدم ماهیچه های سفتش زیر دستم یه حس دیگه داشتم. چشمه ای زیر دلم جوشید.
سعی کردم حواسمو پرت کنم ولی اون حس جایی نرفت. دستام سست شده بود. شیرین ساکت بود. صدای نفس خودمو می شنیدم. پوستش برق می زد و مثل آهنربا جاذبه داشت. دستامو دور پای چپش حلقه کردم. از بالا به پائین و برعکس ماساژ دادم تا جریان خونش بیشتر بشه. بالای رونش دستام بهم نمی رسید، دستام سُرید و خورد وسط پاهاش.
+ووی، چکار می کنی دختر، چرتم پاره شد؟
-ببخش عزیزم، دستم لیز خورد.
+برق گرفتم.
خندیدم: برق خوب یا بد؟
+بزار نوبت من بشه، برقی ازت بپرونم …
خندیدیم. ماساژ دادنش کیف داشت. ادامه دادم تا گفت کافیه. زدم به باسنش: انعام ما فراموش نشه! یه بوس کوچولو گذاشت گوشه لبم. دستامو دور گردنش حلقه کردم چسبیدم بهش: مرسی ازانعام.
با دستاش دو طرف سرم رو گرفت کمی از خودش دورم کرد. زل زد به چشمام. فکر کردم داره افکار سکسی منو می خونه. نوک سینه هام رو پوستش لغزید. با حس برق گرفتگی.
+منم برق گرفت!
-دختر هیز، یه چیزیت می شه انگار. الان پوستتو می کنم!
با لیف افتاد به جونم. تماس دستش با داخل رونام حالمو خرابتر کرد. خودمو سپرده بودم بهش. لیفِ کشی بالاتنه باعث شد نوک سینه هام بزنه بیرون. حتمی متوجه شد. خودش چه حسی داشت؟ نوک سینه های اونم بزرگتر شده بود. لیف رو گذاشت کنار و با دست ادامه داد. همه جا می رفت، روی سینه ها، زیر بغل، وسط پاها و حتا لای باسنم، ولی هیچ جا مکث نمی کرد یا فشار بیشتری نمی داد. من در حال لذت جنسی بودم. اونو نمی دونم. خدا خدا می کردم متوجه ترشحات پائین تنه م نشه. آخر سر زد به باسنم: دفعه دیگه منو اینجوری بشور.
+انعام نمی خوای؟
-مزدمو از تن و بدنت گرفتم، اندامی به این خوش تراشی نسابیده بودم. فکر نمی کردم بدن یه زن برام جذاب باشه. منحرف شدم؟
+چه انحرافی! حسِ همدلیه.
با هم رفتیم زیر دوش. آب ولرم کف صابون و افکار مزاحم رو از وجودم می شست. به خودم جرئت دادم و شروع کردم به لمس بدنش، هر جایی که می خواستم. با کف دس
9.0K views07:00
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 10:00:41 شیرین
1400/11/14

#اجتماعی #لز #مدوزا

در کوچه باغی که درختهای سر در هم فرو برده درست کرده بودن از من دور می شد. عبور نور از پیرهن گلداری که تنش بود سایه اندامش رو به رخم می کشید. به طرفم برگشت. لبخندش به چشمم نشست. دختر ناشناسی به همراهی دعوتم می کرد؟
درسم که تموم شد فقط یک هدف داشتم: بیرون زدن دنبال بختی که به صورت دختری رویایی گاه و بیگاه منو به طرف خودش می کشوند. باید از خونواده ای که دست و پام رو می بست کنده می شدم؟ به کمک برادرم که تو کار لوازم آرایش بود رفتم سراغ فروش اینترنتی اینجور چیزا.
توی کاری غرق شدم که هدفش زیبایی بود. بعد از مدتی در جریان کار با دختری شهرستانی آشنا شدم. اولش یه مشتری ساده بود. رژ گونه ای که سفارش داده بود براش فرستادم. پیام داد: عزیزم رژ به دستم رسید، صورتحسابش کو؟
روال این بود که اول پول به حساب بریزن بعد جنس رو بفرستیم. جواب دادم: دوست عزیز، خیلی ساده یادم رفت، ولی بهت اعتماد دارم. دوباره که خرید داشتی حساب می کنیم.
این طوری دوست شدیم. مشاور خانواده بود و زندگی مجردی بخور و نمیری داشت. سنش کمی بیشتر از من بود، ولی سرشار از انرژی و نشاط. وقتی از کار کم درامدم شکوه می کردم می گفت: غر نزن، دنیا بهت غر می زنه ها!
عکسهامون رو که مبادله کردیم شیفته گرمایی شدم که تو نگاهش بود. با وجود کمر درد مزمن هیچوقت نمی نالید. شیرین همون دختر گوچه باغ من بود؟
هر وقت دلتنگی می کردم می گفت: باز چی شده گنجشک اشی مشی، بارون خیست کرده نمی تونی بپری؟
بعد از این که آرومم می کرد می گفتم: کاش خواهرم بودی یا جای یکی از همسایه ها.
+دنیا رو چه دیدی، شاید یه روزی همخونه شدیم.
اونم کانال داشت و کارش مثل من کم رونق چون ترجیح داده بود روی پای خودش باشه. مهربون بود و با روحیه. آگهی همدیگه رو توی کانالامون گذاشتیم.
وقتی فهمیدم مجبور شده طلاهاشو بفروشه دلم گرفت. این که اگه بی پولیش ادامه پیدا کنه چی به سرش میاد نگرانم کرده بود. برادرم که در جریان دوستی ما بود پیشنهاد کرد در مورد بازار لوازم بهداشتی و آرایشی و قیمت مغازه تو شهرش پرس و جو کنه شاید بشه کاری راه انداخت.
پشتکار بالاخره جواب داد. یه مغازه کوچیک گرفتیم. بخشی از سرمایه مال برادرم بود که اونو با جنس پر کرد. گردوندنش با شیرین بود. منم وردستش!
روز موعود با چند کارتن جنس به مقصد رسیدم. شیرین تو ترمینال منتظرم بود. چقدر ریزه میزه! مثل عاشقا دویدیم طرف هم. همدیگه رو طوری بغل کردیم انگار هزار سال از هم دور بودیم. با تاکسی راهی مغازه شدیم. تمام مدت دست شیرین تو دستم بود. زل زده بودم بهش تا از محبتش سیراب شم. دستم رو به تناوب فشار می داد و بهش ناخن می کشید. یه حالی داشت این کارش.
مغازه رو برق انداخته بود. چیدن جنس ها رو گذاشتیم واسه بعد. رفتیم خونه ش. کوچیک بود با اثاث مختصر ولی مرتب و دلچسب. عصرونه و شام رو یکجا خوردیم و زدیم بیرون. به خودم جرئت دادم بپرسم چرا تنها زندگی می کنه.
-کی گفته من تنهام؟ چند روز که پیشم باشی می بینی سرم چه شلوغه. نکنه منظورت شوهره؟ خب، کسی رو پیدا نکردم کنارش احساس استقلال کنم. وضع مالیم خیلی تعریف نداره ولی رو پای خودمم. اگه واسه حفظ استقلال مجبور شم کنار خیابون وایسم راضی ترم تا افسارم دست کسی باشه.
+به روحیه ت حسودیم می شه، ولی سختت نیست؟
-سخت وقتیه که با خودت مثل برده رفتار کنی. باید بهای آزادی رو پرداخت، هرچی که باشه. زندگی اگه آزادی رو ازش حذف کنی دیگه به چه درد می خوره؟
این حرفا رو از خیلی ها شنیده بودم. فرق شیرین این بود که بهش عمل می کرد.
بخشی از کم پولیش مربوط می شد به کمردرد مزمنش که اجازه نمی داد جا
8.7K views07:00
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 09:59:04 رضا میشه ولی هر روز در عذابم، نه بخاطر محارم بودن بلکه برای ناتوان بودنش
نوشته: هیچکس


@DastanKadeTV
8.6K views06:59
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 09:58:51 اوایل سعی میکرد نزاره من کاراش رو انجام بدم ولی چاره ای نبود،
به دلیل استفاده سوند دائم عفونت دارای داشت و راه حل استفاده سوند یک بار مصرف بود (نلاتون) که سه تا چهار بار در روز باید انجام میشد، ولی مهسا قبول نمی‌کرد
مقدار حس جنسیش متفاوت بود و توضیحش ی کم سخته، چون مقدار کمی حس داشت و من اینو بعدأ فهمیدم،
همه درآمد زندگی ما حقوق بازنشستگی بابام بود و تا زمانی که بابا و مهسا بودند تامین بودیم
مهسا و بابا روزی یک بار دسشویی میبردم و دو روز یک بار حمام

دلم شیطنت بیشتر میخواست و حمام مهسا رو سعی می‌کردم به آخر شب بندازم
طبق معمول بعد از حمام بابا نوبت حمام مهسا شد با شلوارک خیسم به طرف مهسا رفتم و لباساش رو درآوردم و بغلش کردم برای حفظ تعادل دستش رو گردنم انداخت و سینش نزدیک فکم افتاد و پاهاش رو جمع کردم و راهی سرویس شدیم
بعد از دستشویی توی حمام خوابوندمش و شروع به آبکشی کردم با اینکه خودش میتونست انجام بده ولی خودم مشغول اصلاح موهای زائد دور واژنش شدم، باید ی کاری میکردم، در حالی که ژیلت رو به موهای زائد بالای واژنش میاوردم و سوند داخل بدنش بود گفتم خوب الان دارم آجیمو خوشگل میکنم، خوب ببینم خوشگل شد، آره خوشگل شد،
مهسا چشمش بسته بود و نمیتونست حرفی بزنه، برای اینکه پشتش رو بشورم به بغل انداختمش و شروع کردم به صابون زدن و بعد آبکشی در حالی که پاهاش خم بود انگشتمو کردم داخل واژنش کمی بیشتر از همیشه عقب و جلو کردم و به خیال اینکه متوجه نمیشه لذت میبردم،
بعد از انجام بقیه مراحل بغلش کردم و توی مسیر قربون بوی خوبش میرفتم و بعد خشک شدنش کنار دیوار نشوندمش و مشغول سشوار کشیدن موهای کوتاه و پسرونش شد، راهی حموم شدم بعد از حموم سعی می‌کردم بیشتر طولش بدم و دیر تر براش لباس بپوشم،
رفته رفته هر دفعه اصرار میکردم چه کاریه لباس پوشیدن راحت باش و از این حرفا،
کاملاً متوجه رفتارم بود و می‌فهمید که از دیدن بدن لختش لذت میبرم و سعی می‌کرد موقعی که لخته پشت به من باشه تا راحت بتونم نگاش کنم،
بعد از این همه رفتار عجیب و اینکه توی هر دفعه حمام کردن موهای زائد واژنش رو میزدم، یک شب بعد از حمام که برگشتم و بدون تیشرت و شورت بالای سرش حاضر شدم و به حالت دستوری گفتم میخوام کمی کار درمانی باهات کار کنم، جایی برای اعتراض نبود، وقتی سر تشک خوابوندمش کاملاً معلوم بود سرسری کار رو انجام میدم و قصدم چیز دیگه ایه، خیلی زود روی شکم خوابوندمش بعد از ورزش با پاهاش بالا رفتم و همراه با ماساژ جفت روناش دهنمو روی واژنش گذاشتم و با وجود سوند میخوردم، صدایی از مهسا در نمیومد، خوردن کُس بدون آبش برام بینهایت لذت بخش بود، از اونجایی که چندین ماه عرق نکرده بود از همه کُس های جهان سرخ و سفید تر بود مثلاً باید وانمود میکردم که دارم ماساژ میدم، شهوتم به اوج رسید و نمیتونستم کنترل کنم، شلوارکم رو کامل درآوردم و پاهاش رو به هم چسبوندم و ی دستم رو ستون کردم بغل مهسا و با ی دستم کیرمو تنظیم کردم روی کُس مهسا، کیرم شونزده سانت بیشتر نبود، شروع کردم داخل کردن زیاد سخت نبود جا کردنش و بعد دو دستم رو ستون کردم و شروع کردم به تلمبه زدن، عقب و جلو کردن کل بدن مهسا گویای همه چیز بود، مهسا به حرف اومد و گفت در اتاق بابا قفله؟
نفس زنان گفت آره آبجی،
میدونستم متوجه موضوع شده و مشکلی نداره، آرنجام رو گذاشتم زمین و کتفش رو در حین تلمبه زدم بوسیدم و گفتم ببخشید آبجی
_فک کنم کوچیک ترین کاریه که ازم برای تشکر ازت بر میاد فقط داخل نریزی
نزدیک به هشت ماه از رابطمون میگذره ولی بعد از چند بار اول به سختی مهسا هم ا
8.5K views06:58
باز کردن / نظر دهید