Get Mystery Box with random crypto!

داستان کده

لوگوی کانال تلگرام xdastankades — داستان کده د
آدرس کانال: @xdastankades
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 128.00K

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 2

2022-02-07 09:49:22 نن کیرشو تحمل کنن.
-آره خودم دیدم. ولی نمی تونم که به خواهر خانمم چیزی بگم! حالا اون به درک، بگو خودم چیکار کنم این نامرد بدجور اومده تو نخ من.
راستم میگفت، هرچی یونس از حامد کناره گیری می کرد، ولع و اشتیاق حامد بیشتر میشد. انگار نیت کرده بود حتما از یونس کام بگیره.
خلاصه اگر بخوام سرانجام ماجرای یونس و حامد رو هم براتون بگم، خودش میشه یه داستان دیگه. فکر می کنم فعلا همین مقدار کافیه. اگر فرصت بشه و شما هم دوست داشته باشید، در آینده داستان پیچیده و پر ماجرای حامد و یونس رو هم براتون تعریف می کنم. فقط میخوام اینو بگم که به هرحال وقتی دو تا مرد مست با هم زیر یک پتو می خوابن، هیچکس نمی تونه پیش بینی کنه، بعدش چطوری از زیر پتو در میان و احتمالش خیلی زیاده که یکی شون کونشو بر باد بده. خصوصا اگر یکی شون مثل من دوجنسگرا باشه. خلاصه خیلی مراقب این جور موقعیت ها باشید.
آرمان (یه جور دیگه)



نوشته: آرمان


@DastanKadeTV
7.3K views06:49
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:49:09 گرفت. اینبار دیگه قهقهه می زدم. دست خودمم نبود.
بقیه بچه ها توجهشون به ما جلب شد. خصوصا نگاهم به حامد افتاد. دیدم یه جا ایستاده و اونم داره خنده معنی داری میکنه.
به یونس گفتم: تو به حامد گفتی اون دوست دخترش که میخواد بره خواستگاریش، خواهرخانمته؟
-نه هیچی نگفتم.
+خب پس خوبه. ببین حالا ممکنه اصلا ازدواجشون جور نشه. پس از الان الکی حرص نخور. فقط خیلی جدی باهاش برخورد کن و اصلا بهش پا نده. تا اگر یک درصدم زد و باجناقت شد، حداقل زیرخوابش نشده باشی.
اون شب یونس هی سعی می کرد از حامد فاصله بگیره و بیشتر پیش من و جلال بود. ولی حامد خیلی دور و بر یونس می گشت. منم سعی می کردم یه لحظه هم یونس رو تنها نذارم. حامد هی تیکه متلک هایی می پروند و چیزهایی می گفت که من و یونس منظورشو می فهمیدیم اما بقیه نمی فهمیدن و ما هم خودمونو به اون راه میزدیم.
من و یونس یه جا به بچه ها پیشنهاد دادیم اگه میشه دیگه نمونیم و برگردیم ولی چون هر هفت نفر دیگه مخالف بودن، دیگه نمی شد اصرار کنیم.
آخر یه جا به یونس پیشنهاد دادم بیا خودمون یه آژانس خبر کنیم، بیاد دنبالمون بریم. هزینه شم من میدم به خاطر عشقی که تو اون شب بهم دادی.
یونس گفت: چه بهانه ای واسه پسرخالم بیارم؟ نه ولش کن. تا فردا رو صبر می کنیم دیگه. حامد نمی خواد که بخورتمون.
بهش گفتم: باشه هر طور خودت راحتی.
اون شب رو به هرحال توی خونه سپری کردیم و یونس موقع خواب بین من و جلال خوابید. فردا صبحشم بیشتر لحظه ها سعی می کردم، با یونس باشم. آخر حامد یه جا منو کنار کشید و بهم گفت: بابا فکر نمی کردم اینقدر حسود باشی سعید. خودت تنها تنها لذتتو بردی حالا چی میشه منم یه حالی بکنم.
دیگه بدون اینکه بخوام پنهون کاری بکنم بهش گفتم حامد کوتاه بیا، یونس زن داره. می دونستی؟
حامد: آره خودش گفت زن داره.
من: پس بیخیال شو دیگه مرد حسابی!
حامد: اوهوک، فکر کردی فقط خودت خوشگل پسندی؟ خودت صفاتو کردی حالا داری به من موعظه می کنی؟!
من: بخدا من نمی دونستم زن داره. بعدا بهم گفت.
حامد: اصلا چه فرقی میکنه. مگه من میخوام تو زنش بکنم؟
من: حامد کوتاه بیا. بذار برگردیم شهر. من خودم قول میدم برات یه دختر خوشگل ردیف کنم.
حامد: خیلی خب بابا. نخواستیم من خودم دختر به اندازه کافی دور و برم هست.لازم نیست تو برام جور کنی.
من: خب پس بیخیال یونس شو.
حامد: خب حالا مگه مال من خار داره؟ حالا بذار ببینیم چی میشه.
تمام روز رو من سعی می کردم با یونس باشم و با نگرانی می پاییدمش. اونم طفلی از من جدا نمیشد. حامد گولاخم با اون هیکل گنده اش همش دور و بر ما می پلکید. بیچاره یونس با اون هیکل ظریفش اگر میخواست زیر حامد بخوابه زوارش در می رفت. همون دخترایی که اون دو شب اومدن پیش ما، همه از حامد می نالیدن و نمی ذاشتن حامد کامل کیرشو تو کنه. حامد بیچاره هم انگار خیلی از بزرگی کیرش راضی نبود. چون ظاهرا بیشتر از اینکه به دردش بخوره، به ضررش شده بود. شاید واسه همینم ظاهرا همیشه تشنه سکس بود. یعنی اینطوری بگم از هممون داغ تر و حَوَل تر همین حامد بود.
یه جا به یونس گفتم، تو خودت ظریف و ریزه میزه ای احتمالا خانمتم باید همینطوری باشه.
-آره کلا خانواده خانمم همه ریزه میزه هستن.
+خب پس خواهرخانمت چطوری میخواد با این حامد گولاخ ازدواج کنه؟ قشنگ دو متر قدشه و با این حجمی که هیکلش داره یه دختر ریزه میزه زیر این استخون هاش میشکنه. کیرشم که معلومه چقدر بزرگه. من دیشب قشنگ دیدم وقتی داشت یکی از دخترا رو میکرد با اینکه اون دختر خودش گشاد بود، اما باز چه فریادهایی می کشید. فکر کنم فقط زن های عرب بتو
7.2K views06:49
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:59 من سریع رفتم بیرون به یونس گفتم: دیوونه سوتی نده. اینا الان فکر می کنن، یه نفر نصف شبی دختر آورده. شکشون به این نیست که من و تو با هم سکس کردیم.
یونس گفت: ولی یکی ما دو تا رو با هم دید.
واسه اینکه یه کم دلداریش بدم، گفتم: خب شاید نفهمیده من و تو بودیم.
توی همین حرفا بودیم، که جلالم اومد بیرون که ببینه یونس چشه؟ من و یونس حرف رو سریع عوض کردیم.
اون روز هر طور بود گذشت و با بچه ها صبحش رفتیم آفرود و کویرگردی و باز شب دوباره همون بساط عرق و بزن و برقص و کمپ های شبونه توی دل کویر و اینبار بچه ها مخ سه تا دختر دیگه رو زدن و شب آوردن خونه و عشق و حال تکمیل بود. من و یونسم قاطیشون بودیم و یه سکس مشتی هم با اون دخترا کردیم. فرداشم دوباره به همین روال گذشت. اما هی بچه ها گاهی یاد اون کاندوم پاره توی آشپزخونه می افتادن و درباره اش شوخی می کردن و هر بار به حدسیاتی رو مطرح می کردن.
اما سومین روز اقامتمون که تموم شد، دم دمای غروب دیگه اکثر اکیپ هایی که اومده بودن قصد برگشتن داشتن. چون تعطیلات تموم شده بود. دوستان من ولی گفتن این دو سه شب و روز اینجا خیلی شلوغ بود و ما از کویر چیزی نفهمیدیم، امشب و فردا صبح رو هم بمونیم و خودمون توی خلوت کویر یه مقدار گشت و گذار کنیم و غروب فردا برگردیم.
اون شب دیگه چون تورها داشتن بر می گشتن دختر و زنی نبود که بیاریم خونه. بیشتر بچه ها هم دیگه دو شب گذشته عشق و حالشونو کرده بودن. به قول معروف کمر نمونده بود واسشون. این شد که قرار بود اون شب فقط خودمون مجردی خوش باشیم.
ولی یونس یه جا اومد پیشم و منو کشوند به یک گوشه خلوت حیاط و گفت:
-میدونی اونی که اون شب ما رو دیده کیه؟
+کیه؟
-حامده. از صبح هم هی توی نخ منه که به اونم بدم.
+حالا می خوای چیکار کنی؟
-نمیدونم والله. یه غلطی کردم، معلوم نیست باید تا کی تاوان پس بدم.
+خب بهش بده، قال قضیه رو بکن.
یونس نگاهی از سر دلخوری و انتظار نداشتن به من کرد و گفت:
-به همین راحتی دیگه بدم بهش؟ نکنه فکر میکنی این شغل منه؟
+نه یونس جان بخدا منظوری نداشتم. میگم خب شاید اینجوری بتونیم دهنشو ببندیم دیگه. اونم یه حالی می کنه و ساکت میشه.
-آخه به این راحتی هم نیست. امروز از صحبت هاش فهمیدم یه دوست دختر داره که میخواد رسما بره خواستگاریش.
+خب چه ربطی به تو داره؟

عکس دوست دخترشو نشونم داد، دیدم از بخت بد من دوست دخترش خواهرخانم منه.
+چی؟ خواهرخانمت؟ !!! مگه تو زن داری؟!
-آره. 6 ماهه عقد کردیم.
+تو زن داری و …!!!

ادامه حرفمو خوردم. ولی خیلی شوکه شدم. اصلا نمی دونستم یونس زن داره. جلالم هیچی نگفته بود. به یونسم نمی یومد واقعا. از همه مون کم سن تر بود. اگر می دونستم باهاش اون کار رو نمی کردم. حالا من هیچی، حامد رو بگو! اگه وصلتش با خواهرزن یونس جور بشه، بیچاره یونس کونش پاره است. یه آتوی خیلی بدی پیش باجناقش داره.
همینجوریشم میگن، باجناق فامیل نمیشه، دیگه وای به حال وقتی که باجناقت بدونه کونی هستی! تازه خودشم طالب کونت باشه
یه دفعه جلو یونس خندم گرفت. شدیدا زدم زیر خنده. از شدت خنده اشک از چشمام میومد.
یونس ناراحت شد گفت:
-چته چرا میخندی! خب تو بایدم بخندی آبروی من بیشتر از تو رفته.
هر جور بود خودمو کنترل کردم و ازش پرسیدم: حالا مطمئنی اون خواهرخانم تو بوده؟
-آره مطمئنم. چون اتفاقا خانم خودمم، یکی دو ماهیه که داره از دوست پسر خواهرش و اینکه امروز و فردا میخوان بیان خواستگاری حرف می زنه. اونم میگفت اسمش حامده و هیکل خیلی گنده ای داره. ولی من اصلا فکر نمی کردم، این حامد ما همون حامد اونا باشه!
دوباره خندم
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:58 شر، ضد حال بدی خورده بودیم. یونس گفت:
-دیدی بدبخت شدیم. آبروم رفت. نکنه این پسرخالم بود؟
+نه بابا مگه ندیدی جلال الان تو یه خواب سنگینه، حالاها بیدار نمیشه. هر کی بود از بین پنج نفر توی اون اتاق بود.
-خداکنه هر کی بود، نره به جلال بگه.
+بیخیال دیگه فکر نکن، کاریه که شده. ولی دمت گرم، خوب حال دادی
پوزخند تلخی زد و هیچی نگفت.
دیگه یه کم که از شوک در اومدیم، سریع شرت و شلوارمونو بالا کشیدیم و رفتیم توی اتاق. من شاش داشتم و با اینکه می ترسیدم با کسی رو به رو بشم، مجبور بودم برم توالت که ته حیاط بود. یونسم بعد از من رفت توالت و بعد اومدیم دراز کشیدیم، فکر کنم تا یک ساعت داشتیم درباره اون اتفاق حرف می زدیم. یک نفر ما رو دید یا چند نفر دیده بودن؟ پیش خودش می مونه یا به همه میگه؟ از چه زمانی داشته ما رو می دیده؟ آیا بعدا به رومون میاره یا نه؟ شاید جواب همه این سئوالا صبح که همه از خواب بیدار شن، معلوم می شد.

وقتی صبح از سر و صدای بچه ها از خواب بیدار شدم، حدوداً ساعت 10:30 بود. امیرعلی هنوز خواب بود. جلال اما بیدار شده بود و توی اتاق ما نبود.
بچه ها توی اون اتاق هی می گفتن و می خندیدن.
یونسم بیدار کردم. گفتم پاشو فکر کنم دارن درباره ما حرف میزنن.
هر دو نگران بودیم و خجالت می کشیدیم با دوستامون روبه رو شیم. اما چاره ای نبود، باید بالاخره باهاشون روبه رو می شدیم.
صدای سینا میومد که میگفت: نامردا یکه خوری آخه؟
یونس خیلی بیشتر از من دلهره داشت. من میگفتم بیخودی بزرگش میکنی، چیزی نشده که. اصلا تازشم که بفهمن میندازیم گردن مستی، میگیم حالیمون نبوده.
دیگه من پا شدم و رفتم وارد اون اتاق شدم. سلام کردم.
بچه ها هنوز پتوها رو جمع نکرده بودن. وسط اتاق ولو بود. جواب سلاممو دادن.
با اینکه می خندیدن و جو شادی حاکم بود، ولی حس می کردم همه نگاه ها روم سنگینی می کنه.
سینا یه دفعه بهم گفت: خب آق سعید چه خبرررر؟
من: گفتم چطور مگه؟
سینا: دیشب خوش گذشت؟
موندم چی بگم؟ هیچی نگفتم
ابراهیم رو به من کرد و گفت: تو نمی دونی دیشب بعد از اینکه همه خوابیدیم آشپزخونه چه خبر بود؟
من: چه خبر بوده؟ چرا شلوغش می کنید اینقدر؟
سپهر یه دفعه گفت: ای بابا یکی مسئولیتو قبول کنه دیگه.
بهترین کار رو این دیدم که خودمو به اون راه بزنم.
جلال گفت: بابا صبح سینا رفته آشپزخونه سماور رو روشن کنه، دیده یه کاندوم پاره که توش یه کم آب کمر بوده اونجا افتاده و قوطی روغن مایع هم سرش باز بوده روی میز معلومه یکی دو نفر دیشب زیرآبی رفتن .
اینو که جلال گفت، فهمیدم من و یونس دیشب یه سوتی دیگه هم دادیم و بعد از اینکه یک کسی دیدمون، دیگه یادمون رفته بود کاندوم رو معدوم کنیم و قوطی روغن رو هم ببندیم و بذاریم سر جاش.
شدیدا دپرس بودم.
اما خوشبختانه بچه ها یه کم دیگه که حرف زدن، فهمیدیم فکر میکنن، یک نفر نصف شبی یواشکی یه زن یا یه دختر آورده و باهاش سکس کرده. یعنی کسی فکرش به اینکه دو نفر از ما با هم سکس کردن نمی رسید.
اما قطعا حداقل یک نفرشون بود که دقیق می دونست دیشب توی آشپزخونه چی گذشته. اون ما رو توی نور موبایل قشنگ در حال سکس دیده بود و حتی در آخرین لحظه بهمون گفته بود داداشا خوش بگذره. اما اینکه کدومشون بودن، برام خیلی سخت بود که بفهمم. به هر کدومشون نگاه می کردم، حس می کردم این بوده که ما رو دیده.
یونسم کم کم اومد. معلوم بود پکره.
از اونم همین سئوالا رو پرسیدن.
یونس چهره اش بر افروخته شد و فوری از اتاق رفت بیرون. اون بیچاره بیشتر از همه از پسرخاله اش جلال خجالت می کشید.
بچه ها از این ر فتار یونس به فکر فرو رفتن.
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:58 یدیم انگار آشپزخونه گرم تر از بقیه جاها بود. رفتیم همونجا و چون چیزی رو نمی دیدیم، چراغ قوه موبایل رو روشن کردم.
دوباره چسبیدم به یونس و کم کم با بوس و نوازش، شلوار و شورتشو کشیدم پایین. و حسابی انگشتش کردم تا سوراخش باز بشه. یونس گفت:

ببین روغنشون کجاست، یه کم روغن بزن، قشنگ چرب بشه

با نور موبایل دنبال گشتم، قوطی روغن مایع رو پیدا کردم، یه ذره ریختم روی سوراخ یونس و مالیدم و با انگشتم بردم داخلش به نظرم دیگه خوب چرب و آماده شد.
بعد ازش خواستم برام ساک بزنه. نشست جلو پام و آروم ساک زد. خیلی حال کردم از ساک زدنش. با اینکه معلوم بود وارد نیست ولی خیلی احتیاط می کرد که دندوناش کیرمو اذیت نکنه. با اینکه داشتم کیف میکردم ولی از استرس اینکه زود کار رو تموم کنیم، ازش خواستم پاشه و پشت به من خم بشه. همین کار رو کرد و منم دوباره کاندوم زدم سر کیرم و کاندوم رو هم تفی کردم و از یونس خواهش کردم، فقط چند لحظه درد اولیه رو تحمل کنه و سر و صدا راه نندازه، تا بعدش هر دو کاملا لذت ببریم.
دیگه این بار با هر سختی ای بود تونستم کیرمو تا ته بچپونم توش و اونم هر چی آخ و اوخ می کرد، سفت نگهش داشته بودم و نذاشتم از زیرم در بره. خوشبختانه من هیکلی بودم و اون ظریف نقش بود و زورم حسابی بهش می چربید. کیرم که تا دسته رفت تو، چند دقیقه بی حرکت موندم و فقط داشتم از حرارت سوراخش لذت می بردم. کلا هم بدنش خیلی داغ بود و هم سوراخش. کل بدنش یه حرارت خاصی داشت که انگار تب داشت. بوی بدنشم خیلی دوست داشتم.
وقتی شروع کردم به تلمبه زدن، اولش خیلی درد داشت و ناخودآگاه آه و اوهش بلند می شد. منم کلا توی سکس یه مقدار خشنم و همچین ضربتی تلمبه می زنم. فکر می کنم صدای شالاپ شولوپ تلمبه زدنم با آه و اوه یونس قشنگ توی اون سکوت شب می پیچید و اگر کسی از بچه ها بیدار می بود حتما می شنید. منتها لامصب شهوت یه چیزیه که باعث میشه همه ترس و احتیاط های دیگه رو کنار بذاری و فقط روی عشق و حال همون لحظه ات متمرکز بشی. خوشبختانه در اوج لحظات سکس مون صدای اذون روستا از مسجدی که نزدیک خونه بود، بلند شد و باعث شد سر و صدای ما توی صدای بلندگوهای مسجد گم بشه. جا تنگ بود و زیاد نمی تونستیم پوزیشن عوض کنیم، تمام مدت توی یه پوزیشن بودیم. سرپا ایستاده و من از پشت داشتم تلمبه می زدم. این آخرا هر دو به نهایت لذت رسیده بودم.
من آدم زود ارضایی نیستم ولی اون شب از بس استرس داشتیم فکر کنم 5 دقیقه ای آبم اومد و ریختم توی کاندوم. واسه یونسم با دستم جلق زدم و آب اونم سریع اومد. با قطع شدن صدای اذون کار ما هم تموم شد و هر دو راضی و خشنود از هم، یه لب گرفتیم و من کاندوم رو در آوردم، اما متاسفانه دیدم سرش پاره شده بود و آبی نگه نداشته بود. بعدها از کسی شنیدم جنس کاندوم یه جوریه که با روغن مایع سازگاری نداره و پاره میشه.
• به به . داداشا خوش بگذره. التماس دعا.
وای خدایا این صدای کی بود؟
تا هر دو به سمت صدا برگشتیم، فقط یه سایه سیاه دیدیم که پرده جلو آشپزخونه رو یه ذره کنار زده بود و داشت ما رو تماشا می کرد و فورا با گفتن: راحت باشید… راحت باشید… رفت و ما رو با بهت و نگرانی خودمون تنها گذاشت.
یعنی کدومشون بودن؟ چه بد شد، به خاطر اینکه فراموش کرده بودم، چراغ قوه موبایلمو خاموش کنم، سمت ما قشنگ روشنم بوده و هر کسی بود قشنگ تونسته بود چهره هامونو شناسایی کنه ولی ما فقط تونسته بودیم شبهی از اون رو ببینیم و اصلا نفهمیدیم کدوم یکی از دوستاموون بوده. صداشم چون آروم و پچ پچ وار حرف زده بود، برامون قابل تشخیص نبود.
بعد از یک سکس آتیشی مح
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:38 بود، شرت و شلوارشو تا زانوش کشیدم پایین. بهم گفت پس اقلا پتو بکش، اینا یه دفعه بیدار بشن، ما رو لخت نبینن. حرفش منطقی بود، پتو کشیدم رومون و رفتم سراغ کونش. دلم می خواست کونشو قشنگ از نزدیک ورانداز کنم. خصوصا سوراخشو. چون تاریک بود، دستمو دراز کردم موبایلمو از کنار بالشتم برداشتم و آوردم زیر پتو. چراغ قوه شو روشن کردم و چشمم به کون سکسیش دوختم. خیلی خوش فرم و دوست داشتنی بود. بعد از اینکه حسابی مالیدم و باهاش ور رفتم، تف مالیش کردم و شلوار و شورت خودمم کشیدم پایین و آماده شدم واسه یه گای جانانه.
کاندوم داشتم ولی متاسفانه توی کوله پشتیم بود و کوله مم توی اون اتاق که بقیه خواب بودن گذاشته بودم. دیگه دل رو زدم به دریا و رفتم که کیرمو بکنم توش، که سینا گفت:
-کاندوم نمی کشی؟
+خودمم به کاندوم فکر کردم اما اینجا ندارم. همه وسایلم توی اون اتاقه.
-خب من دارم. توی جیب کاپشنمه. همینجاست. همون اول که از بیابون برگشتیم، من وسایلمو توی این اتاق گذاشتم.
خلاصه چند لحظه بعد کاندومم کشیدم و باز یه تف به کاندوم و یه تف به سوراخ یونس زدم و رفتیم که یه سکس هات داشته باشیم.
+یونس! قبلا کون دادی؟
-اره
+خب پس خوبه، زیاد اذیت نمیشی. سوراخت بازه
اما وقتی خواستم تو کنم دیدم خیلی تنگ بود و خیلی دردش میومد. بالاخره به سختی سرش رفت تو و آه و ناله اش راه افتاد.
-آی آی آیییییی آخخخخخخخخخخخ اوییییییی
+هیسسسس! یواش یونس جان. الان اینا رو بیدار میکنی.
-خب تو یواش تر تو کن، خیلی درد داره بخدا
دستمو گذاشتم روی دهنشو دوباره یک کم فشار دادم. اشکاش راه افتاده بود. می ریخت رو دستم. معلوم بود زیاد اینکاره نیست. خیلی تنگ بود. باید خیلی احتیاط می کردم هم برای اینکه بی اختیار جیغ و دادش بلند نشه، همه با خبر بشن هم واسه خودش که آسیب جدی نبینه. چند ثانیه در همون حال کیرمو نگه داشتم، بعد باز با یه فشار، یه ذره دیگه فرستادم تو. یه دفعه از درد، دستمو که رو دهنش بود بدجور گاز گرفت. دستمو کشیدم گفتم:
+اویییی چه خبره؟
خودشو کشید از زیرم کیرم از کونش در اومد. گفت:
-بسه تورو قرآن. خیلی درد داره.

ای بابا مگه بار اولته؟ این اداها چیه؟ مگه نمی گی قبلا دادی؟
-بابا اون مال خیلی سال قبل بود. دوازده سیزده ساله بودم، با یکی از پسرهمسایه هامون که هم سن و سال خودم بود، دو سه دفعه ای به کون هم گذاشتیم.
تجربه ات همین بوده یعنی؟ ای بابا خب از اول می گفتی عزیزم، ما به این کارا تو اون سن میگیم کون کونک بازی. اونا که سکس حساب نمیشه. آخه کیر یه بچه دوازده ساله کجا و کیر من بالغ 27 ساله کجا؟ اگه از اول درست میگفتی، قشنگ با حوصله بازت میکردم زیاد درد نکشی.
-چمیدونستم واسه چی داری می پرسی. آقا حالا بیخیال. توشی نزن، خیلی درد داره. لاپایی بزن.
تو به من اعتماد کن، کاریت نباشه. لذتش خیلی بیشتر از دردشه. فقط پاشو بریم بیرون از این اتاق
-کجا بریم توی این سرما و تاریکی. همینجا هر کار میکنی بکن
نه اینجا نمیشه سر و صدا میشه. پاشو بیا نترس. یه جای خوب هست

به زور و با هزار اصرار و خواهش راضیش کردم. پاشد شلوار و شورتشو کشید بالا و آسه آسه باهم رفتیم بیرون. مدل اون خونه روستایی اینطوری بود که از در سالن که وارد میشدی دو تا اتاق سمت چپ و راستش بود و روبه رو یه پلکان بود که به طبقه بالا می رفت و کنار پله کان یه دالون بود که جلوشو پرده زده بودن. اونجا آشپزخونه شون محسوب می شد. توش یه شیرآب و ظرفشویی و یخچال کوچیک و یه گاز سه شعله بود. ظاهرا آشپزخونه اصلیشون با دو تا اتاق دیگه ته حیاط بود. اون آشپزخونه کوچیک برای کارای دم دستی بود. د
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:37 یزایی زمزمه می کردم
+جانمی جان. چه گرمه تنت فدات شم. خیلی دوستت دارم عزیزم. اوففففف تو کجا بودی تا حالا؟ قربون این بدن گرم و نرمت برم من
کمی که گذشت یکی از دستامو بردم سمت شلوارش و خواستم پایین بکشم. مقاومت کرد. بهش گفتم:
+عزیزم چرا نمیذاری؟ میخوام ماساژت بدم.
-سرده . ماساژ نمی خوام
+عزیزم من جوری ماساژ می دم که گرمت میکنه هاااا
-نه نکن میخوام بخوابم.
+یونس جان دیگه این شبا کی میاد اینجا واسه خواب؟ قربونت برم، بذار هم خودت یه حالی ببری هم من.
-عجب ادمیه هاااا میگم نکن، اصلا زشته.
+ببین باز رفتی که نسازیا
بعد یه صحنه سریع دستمو رسوندم به کیرش که سفت شده بود، گفتم:
+ببین، خودتم داری حال می کنی. آخه چیش زشته دو تا جوون میخوان یه کم از هم لذت ببرن؟
در حین گفتن همین حرف، طوری به سمت کف اتاق هلش دادم که روی شکم دمر شد.
اونم مثلا مقاومت می کرد اما معلوم بود مقاومتش نمایشیه و خودشم دوست داره. منم دیگه فهمیدم فرمون رو خوب به دست گرفتم و تصمیم گرفتم با همون فرمون تخته گاز برم جلو.
دمر که شد، فورا روش دراز کشیدم. توی این حالت زورم نسبت بهش خیلی بیشتر شد. یه کم دیگه کیرمو به کونش مالیدم و دوباره دستمو بردم سمت لبه شلوارش. دیدم اینطوری نمی تونم شلوارشو در بیارم، کاملا رفتم زیر پتو و سرمو رسوندم به کونش. بوی کونشو زیر پتوی گرم، دوست داشتم. یه حس عجیبی بهم داد. انگار میخکوب شده بودم. یه کم توی همون حالت بی حرکت موندم و دماغمو به چاک کونش فشار دادم و نفس عمیق کشیدم. گرما و بوی کونش مثل مرفین داشت آرومم می کرد. اونم هیچ حرکتی نمی کرد. حس می کردم الان اگر اون دخترای سر شب اینجا، بودن باز ترجیح می دادم با همین بچه خوشگل حال کنم.
کم کم حس کردم خیلی گرمم شد اون زیر، پتو رو کنار زدم و رفتم که شلوار رو در بیارم.
گفت:
-بیخیال بابا ضایع است، یه مترم با این دوتا فاصله نداریم.
+ولشون کن، اونا که الان غرق خوابن. بعیدم هست تا ده ، یازده فردا بیدار شن.
خلاصه شلوار رو یه کم تا زیر باسنش دادم پایین، یه دست به کونش از روی شرت کشیدم و بعد شرتشم همونقدر دادم پایین.
سفیدی کونش توی تاریکی شب مثل ماه می درخشید. شاید فکر کنید دارم اغراق می کنم، اما واقعا پوست روشن و شفافی داشت. گردی و قلبمگیشم واقعا تحریک کننده بود. بی معطلی لای کونشو باز کردم و باز با دماغم رفتم دم سوراخشو و نفس عمیق کشیدم. اونم انگار کاملا تحریک شده بود و همچی بفهمی و نفهمی داشت باهام همراه می کرد.
حس کردم وقتشه که برم سراغ کار اصلی و یه تف گنده انداختم روی سوراخش و شروع کردم به مالیدن و انگشت کردن. انگشت اولم نسبتا راحت رفت تو، ولی دومی با درد و مقاومت یونس همراه بود. دوباره کنارش دراز کشیدم تا با نوازش ارومش کنم. بهش گفتم یه بوس بده: خودش صورتشو آورد و لب گرفتیم از هم.
تو دستم تف کردم و کشیدم به سوراخش، دوباره انگشتمو بردم داخل، بازم انگشت اول راحت رفت، دومی و سومیش رو با درد تحمل کرد. بعد کیرمو گذاشتم رو سوراخش. فهمید میخوام تو کنم، مانع شد. گفت:
-بسه تا همینجا
+یونسسسس! بد نشو دیگه! بذار حال کنیم یه امشبو
-ای بابا چه گیری کردیماااا. خدایا این چه سفری بود من اومدم!
+چرا الکی سخت میگیری عزیز من؟ خودتم حال میکنی بخدا. اصلا تقصیر پسرخاله خودت بود که اون دخترا رو فراری داد. حالا تو باید جورشو می کشی.
-چرا من خب برو خود جلالو بکن!
+اوووووق جلال! آخه تا آدم خوشگل و خوش تیپی مثل تو اینجا باشه، کی به اون گامبو نظر می کنه؟
پوزخندی زد و گفت:
-خیلی تخم حرومی
+دیگه خندیدییییییییی . دیگه کار تمومه ه ه ه ه
مقاومتش کاملا شکسته
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:37 ش، دوباره یه لمسی کردم دیدم همچنان سفته. بعد دستمو بردم پایین تر می خواستم لای پاشو لمس کنم. آهسته انگشتامو هول دادم وسط پاش وگرمای رونش حشرمو بالاتر برد. یه دفعه متوجه شدم صدای نفس هاش تغییر کرده. نفس هاش مثل موقعی که مطمئن بودم، خواب بود دیگه عمیق و آروم نبود. انگار بیدار باشه.
همونطوری که دستم لای پاش بود، بی حرکت ایستادم. بعد دوباره شروع کردم به کشیدن دستم لای پاش. هی تا کیر و خایه اش میومدم بالا و هی می رفتم پایین. چون دیگه مطمئن بودم که بیداره، هر لحظه انتظار یک واکنشی رو از سمتش داشتم. بعد از شاید دو سه دقیقه یه جوری که انگار خوابه و میخواد بیدار بشه، بالاخره چشماشو باز کرد منم بلافاصله و خیلی خونسرد چشمامو بستم و گذاشتم دستم بی حرکت لای پاهاش بمونه. دیگه برام مهم نبود، بفهمه داشتم می مالیدمش. فقط می خواستم چشم تو چشم نشیم. برای چند دقیقه توی همون حالت موندیم. بعد شروع کرد به غلط زدن. من آروم دستمو از لای پاش کشیدم و اون دوباره دقیقا پشتشو کرد به من.
وقتی مطمئن شدم چشم تو چشم نیستیم، چشمامو باز کردم. اما هیچ حرفی نزدم و هیچ حرکتی نکردم. کاملا مطمئن بودم اونم بیداره و متوجه دستمالی های من شده. حداقل این چند دقیقه آخر رو مطمئن بودم که فهمیده. اما یه کمی گیج بودم. نمی دونستم این برگشتن و پشت کردنش به من به چه معنی بود؟ آیا چراغ سبزی بود که کونش رو در اختیارم بذاره، یا نشانه قهر و بی علاقگیش به ماجرا بود. به هرحال چند دقیقه توی همین گیجی موندم و می ترسیدم کاری بکنم. تا اینکه دیگه طاقتم سر اومد و بالاخره دل رو زدم به دریا.
دستم رو همون زیر پتو، بردم سمت کونش و بی هیچ حرکتی گذاشتم روی یکی از کپل هاش. قلبمم به شدت به تپش افتاده بود، چون یه کم از واکنش احتمالیش می ترسیدم. اما چون هیچ واکنشی نشون نداد، چند ثانیه بعد دل و جرأتم بیشتر شد و شروع کردم اینبار به کشیدن آروم دستم روی کپلش. بازم بی حرکت و ساکت بود. اینبار روی کپلش شروع کردم به کشیدن همون دایره ها که با انگشت روی سینش کشیده بودم. می دونستم کون هم یکی از نقاط بسیار تحریک پذیر بدن همه آدم هاست. هم واسه زن ها و هم واسه مردها. حتی مردهای کاملا دگرجنسگرا هم که فقط با زن ها حال می کنن، اگر پارتنرشون توی حالت شهوت، کونشونو لمس کنه و بماله، خیلی خوششون میاد. به همین خاطرگفتم حالا که زده به سکوت و عکس العملی نشون نمیده، بذار یه کم بهش حال بدم بلکه خودشم تحریک بشه.
دیگه هر دومون قشنگ فهمیده بودیم قضیه از چه قراره. منم این سکوتشو نشانه رضایت تعبیر کردم و با دل و جرأت بیشتری شروع به لمس و مالش کون و رون و لای پاهاش کردم. اینطوری بگم که دیگه آشکارا داشتم می مالیدمش.
وقتی که دید دیگه اوضاع خیلی خیطه و خواست یه واکنشی نشون بده، با صدایی که مثلا خواب آلوده بود، آروم گفت:
-داری چیکار میکنی؟
+جانم؟ ببخشید عزیزم، بیدارت کردم؟
-آره از بس وول می زنی!
اصلا هیچی به روی خودش نیاورد که همون لحظه دو دستی داشتم کون و کپلشو می مالیدم. منم که دیدم اینطوره، با جرأت تمام، گفتم:
+ببخشید یونس جان، خیلی سردمه.
و پشت بند همین حرف رفتم و کاملا از پشت بغلش کردم و دستمو دور بدنش انداختم و به سمت خودم فشارش دادم. کیرم آشکارا روی کونش قرار گرفته بود و هی فشار می دادم.
-ولم کن بابا زشته.
+چه زشتی ای داره، جیگرم؟ خب هوا سرده، تو هم که بدنت واقعا مثل یک شوفاژ گرمه.
هیچی نگفت فقط مثلا سعی کرد خودشو ازم جدا کنه، ولی من محکم تر بهش چسبیدم و پاهامم دور پاهاش حلقه زدم. کیرمو به کونش می مالیدم، با دستم سینه هاشو لمس می کردم و در گوشش یه چ
7.0K views06:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 09:48:27 یا یه بوسه یا یه آغوش راضیه، ولی همینکه اون لمس یا بوسه یا آغوش در یک موقعیت مناسب اتفاق میافته، هی دلت بیشتر می خواد و کار سریع پیشروی می کنه و به جاهای باریک میکشه. این حکایت اون شب من بود. هر چی ترسم بیشتر می ریخت، بیشتر پیشروی می کردم. دیگه کاملا سرم روی بالشت یونس بود و داشتم از پشت سر گردنش و موهاشو بو می کردم و تو هوای تنش نفس می کشیدم. دستمم از پایین مدام در حال لمس و مالش کون یونس بود. دیگه نگران بیدارشدنشم نبودم چون اگر بیدار می شد سریع خودمو به خواب می زدم و وانمود میکردم توی خواب حواسم نیست و بهش چسبیدم. ولی خوشبختانه هیچ تغییری توی حالت نفس کشیدن و آرامش یونس ایجاد نشده بود.
کم کم شیطونه بهم گفت، سعی کنم شلوارشو بکشم پایین.
کار سخت و خطرناکی بود اما وسوسه شم به همون اندازه قوی بود. ممکن بود بیدار شه و مچمو بگیره و دو تا فحشم بده و آبروم پیشش بره، ممکنم بود سنگین خواب باشه و به این راحتی ها پا نشه، اصلا شاید خودشم خوشش میومد. به هرحال توی راهی افتاده بودم که احساس می کردم توقفش ممکن نیست.
آهسته دستمو بردم بالای کپلش و رسیدم به لبه شلوارش. انگار بالاش کشی بود. یه کم کشیدمش به سمت پایین که یونس یه تکونی خورد و برگشت دوباره رو به اسمون خوابید. منم فکر کنم با سرعت نور خودمو عقب کشیدم و رو به آسمون شدم و چشمامو بستم. انگار خواب خوابم.
چند دقیقه همونطوری گذشت. یونس خر و پفی نبود اما از روی نفس هاش حس می کردم که خوابه. دوباره به سمتش چرخیدم. اینبار دیگه پشتش به من نبود، باید سعی می کردم شلوارش رو از جلو بکشم پایین. آهسته دستمو بردم روی شلوارش. چون زیر پتو مشخص نبود دستم دقیقا داره کجا میره، ناگهان دستم خورد به کیرش که متوجه شدم کیر اونم سفت شده. شک کردم که بیداره یا خواب. آخه همه آقایون می دونن، کیر پسرهای جوون، معمولا توی خواب خصوصا دم دمای صبح سیخ میشه. واسه همین احتمال دادم هنوز خوابه. دستمو آوردم بالاتر و اینبار باز رسیدم به بالای شلوارش. اما کار خیلی سخت تر از تصورم بود. اینبار جرأتم بیشتر شد و خواستم اقلا دستمو ببرم داخل شورتش و بی واسطه بدنشو لمس کنم، اما در حین تلاش بودم که یونس دوباره یه تکون خورد و اینبار چرخید به سمت من.
ریتم نفس هاش با قبل فرق کرد و دیگه شک من بیشتر به این سمت رفته بود که یونس بیداره. برای چند لحظه دست از کار کشیدم. ولی وسوسه دست بردار نبود. برای اینکه ببینم خوابه یا بیدار آهسته صداش کردم. جوابی نداد. نفس هاش دوباره ریتم گرفت. توی این غلط زدن هاش پتو کمی رفته بود پایین و تقریبا تا زیر سینش بیرون از پتو افتاده بود. خوشبختانه بالاتنه شم هوس انگیز بود. یک تاپ رکابی تنش بود که یه کم کشیده شده بود به سمت دیگه بدنش و از کنار حلقه رکابی، نوک یکی از سینه هاش بیرون زده بود. یه کمی نوک سینشو با انگشتم لمس کردم. سینه هاش و کلا بدنش مو داشت اما به اندازه ای بود که ذائقه من می پسنده.
خیلی آروم انگشتمو دور نوک سینه اش، دایره وار می چرخوندم. این حالتیه که واسه خودم خیلی تحریک کننده است. اینکه کسی با انگشتش دور نوک سینم رو لمس کنه و دایره بکشه. یه مور مور خاص و دوست داشتنی ای توی همه بدنم ایجاد میشه. همین کارم واسه یونس کردم.
یه تکونی خورد و دستشو آورد روی سینه اش و همون حدود رو خاروند. بعد پتو رو تا نزدیک چانش کشید بالا. منم باز از ترس تا چند دقیقه چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم. بعد از چند دقیقه آهسته چشمامو باز کردم و حس کردم بازم خوابیده. دوباره دستام دست به کار شدن. اینبار دوباره رفتم سمت پایین تنش. وقتی رسیدم به قسمت کیر
6.9K views06:48
باز کردن / نظر دهید