2022-02-22 21:57:24
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
#پارت223
#محکومبهعشق
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
با مهربونی نگاهش کردم و سر چرخوندم سمت خیابون تا برسیم.
...
بلاخره بعد از کلی عکس گرفتن و فیلمبرداری
سوار ماشین شدیم تا بریم تالار.
خسته شده بودم،سر فیلمبرداری کلی اذیت شدم.
بلاخره به تالار رسیدیم
سروش ماشینو پارک کرد و پیاده شد،در سمت منو بازکرد
دستمو گرفت که پیاده شدم و همراهش به سمت تالار رفتم...
با دیدن مامان و بابام خواستم برم سمتشون که یه زن تقریبا هم سن و سال خودم اومد جلوم
- عزیزم باهات یه کاری داشتم خیلی واجبه
ــ جانم میشنوم؟
نگاهی به سروش انداخت و بعد به من
- باید تنها صحبت کنیم
برگشتم سمت سروش که مردد سری تکون داد و ازم جدا شد.
سوالی به اون زن خیره شدم که....
*^*^*^*^*^*^*^*
روی صندلی کنار سروش نشستم و سرمو پایین انداختم.
عاقد شروع کرد به خوندن خطبهی عقد
با صدای سروش از فکر بیرون اومدم و نگاهی بهش انداختم که زیر لب آروم گفت:عزیزم جواب بده دیگه همه منتظرن.
سر چرخوندم و نگاهی به چهرهی خندون بابا و مامانم انداختم.
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم.
- برای بار سوم میپرسم،بنده وکیلم؟!
ــ نه
یه آنی سکوت سالنو گرفت.
همه مات و مبهوت بهم خیره شده بودن
سرمو چرخوندم سمت سروش...
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
@nshnsmundo
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
255 views18:57