2022-02-19 21:53:42
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
#پارت220
#محکومبهعشق
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
لبمو به دندون گرفتم تا نخندم
صورتش قرمز شده بود،کمی صداشو صاف کرد
+بله چیزی نیست خوبم
خیره شد بهم با چشماش برام خطو نشون کشید که سرمو انداختم پایین
چند دقیقهای گذشته بود که مامان گفت:دخترم آقا سروشو راهنمایی کن اتاقت برید حرفاتونو بزنین.
بلند شدم و نگاهی به سروش انداختم که با تایید بابا از جاش بلند،پشت سرم دنبالم اومد.
درو باز کردم و وارد اتاق شدم که پشت سرم اومد داخل و درو بست،با چرخیدن کلید توی در فاتحمو خوندم.
به شدت دستم کشیده شد که پرت شدم تو بغلش
+این چه کاری بود کردی دختریه دیوونه
ــ نیومدیم اینجا راجب اینا حرف بزنیما،بیا بشین حالا آروم باش
گرهی اخماش کمی باز شد و ولم کرد
همونجور که زیر لب غر میزد روی تخت نشست.
+دارم برات،حالا بعدا
نشستم کنارش که نگاهشو دوخت بهم
+خزان
ــ سروش من جوابم منفیه
+چرا؟
ــ من نمیتونم آخـ..
دستمو گرفت و کمی بهم نزدیک تر شد
+خزان تو منو میشناسی،مطمئن باش نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره،نمیذارم کسی اذیتت کنه،میخوام....میخوام بشم عدالت همهی نا عدالتیای زندگیت،بهم فرصت بده.
دلم آروم گرفته بود
سروش همیشه پای حرفاش میموند.
ــ پس پدر بچم...اون چی
+تو که زن عقدیش نیستی
ــ ولی یه بچه ازش دارم،تو میتونی اینو قبول کنی؟
+قبول کردم که الان اینجام،یه فرصت میخوام ازت بزار همه چیو درست کنم
لبخند تلخی زدم که سوالی خیره شد بهم...
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
@nshnsmundo
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
733 views18:53