2022-02-26 21:45:21
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
#پارت227
#محکومبهعشق
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
نگاهی به اطراف انداختم با دیدن ماشین مشکیای که برام چراغ زد درو بستم و به سمتش رفتم.
بدون معطلی سوار ماشین شدم و خواستم یچیزی بارش کنم ولی با دیدن شخص ناشناسی ابروهام بالا پرید.
ــ ببخشید من...من انگار اشتباه سوار شدم.
اومدم پیاده شم که قفل مرکزیو زد
- اشتباه سوار نشدین خانوم،من اومدم دنبالتون
بدون هیچ حرف دیگهای راه افتاد.
دلهره گرفته بودم
فقط به مسیر خیره شده بودم،داشت کجا میرفت؟؟
خواستم حرفی بزنم که جلوی یه عمارت نگه داشت که یهو در سمت من باز شد و فرد شیک پوش دیگهای رو بهم گفت:بفرمایین خانوم.
ابرویی بالا انداختم و پیاده شدم.
سروش از این دمو دستگاها داشت که من خبر نداشتم!!
هه تو از زنشم خبر نداشتی احمق
همراه همون مرد وارد عمارت شدم،دهنم باز مونده بود.
چقدر بزرگ بود اینجا
از پلها بالا رفتیم که پشت یکی از درها ایستاد و برگشت سمتم
- بفرمایین داخل آقا منتظرتونن
از کنارم رد شد و داشت میرفت پایین
نفس عمیقی کشیدم و دستگیره رو توی دستم فشردم،آروم درو باز کردم.
وارد اتاق شدم که دیدم کسی نیست.
کمی جلوتر رفتم که دستی دورم حلقه شد و از پشت چسبید بهم.
ترسیده خواستم برگردم که نفساش به پشت گردنم خورد،لرزی تو تنم نشست.
انگار زبونم قفل کرده بود
ــ چقدر دلم برات تنگ شده بود،برای همه چیت...
این سروش نبود
گرهی دستاش دورم باز شد که برگشتم سمتش،با دیدن مهران همون پسر توی مهمونی شوکه قدمی به عقب رفتم که دوباره تو بغلش اسیرم کرد...
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
@nshnsmundo
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
459 views18:45