2021-11-19 21:56:44
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
#پارت133
#محکومبهعشق
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
☆بهار☆
چند وقتی بود که وضعیت مهران تغییری نکرده بود.
نه بهتر شده بود
نه بدتر خداروشکر
خانوادهی خزان همهچیزو فهمیده بودن رضا همه چیز رو براشون تعریف کرده بود از سیر تا پیاز.
به زور راضیشون کرد تا به پلیس اطلاعی ندن و همه چیز رو به رضا بسپارن.
ولی هنوزم خبری از خزان نبود
انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین
دستی لای موهام کشیدم که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن با دیدن شمارهی رضا تماسو وصل کردم.
رضا:بـ..بهار
ترسیده از جام بلند شدم
- چیشده؟چیشده رضا؟چرا حرف نمیزنی
رضا:بهوش اومد،دوساعت دیگه میبرنش بخش
بعد از مدتها به خبر خوب شنیدم
خدایا شکرت
با ذوق گوشیو تو دستم جابهجا کردم
- باشه من الان راه میوفتم
به سمت اتاق رفتم تا آماده شم
رضا:میخوای بیام دنبالت؟یا محمدو بفرستم؟
- محمد کجاست؟
رضا:رفته دنبال کارای خزان نیست اینجا
- پس فقط خبر خوشو بهش بده من خودم میام
باشهای گفت که تماسو قطع کردم.
به سرعت لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون.
حدود نیم ساعت توی راه بودم
لعنت به ترافیک
بلاخره به بیمارستان رسیدم
بعد از حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شدم و با دو وارد بیمارستان شدم و یه راست به سمت سالن رفتم.
با دیدن رضا به طرفش رفتم و خودمو پرت کردم تو بغلش
رضا:بهت گفته بودم بهوش میاد،بفرما اینم آقا مهران
از بغلش جدا شدم و از پشت شیشه خیره شدم به مهران،دکتر و چندتا پرستار بالای سرش بودن.
منتظر شدیم تا منتقلش کنن به بخش
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
@nshnsmundo
*^*^*^*^*^*^*^ ^*^*^*^*^*^*^*
702 views18:56