Get Mystery Box with random crypto!

داستانکده آزادی

لوگوی کانال تلگرام dastanazadi — داستانکده آزادی د
آدرس کانال: @dastanazadi
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 131.28K

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2021-11-04 00:53:29 شهرستان
و من باماشین میرفتیم اینور اونور اما نه بوسش میکردم نه چیزی
تااینکه بار اخر لبای اونم خوردم و ممه هاشم همینطور ولی س.ک.س نداشتم باهاش که الان یه کمی ناراحتیم کمتره
الان باخودم نگاه میکنم به قبلم,به اون موقع که قاری قران بودم.به اون اعتقادات که الان مُرده.به وجدانیکه روزی بیدار بود اما الان توی سطل زباله فراموشی و هوس و ی چشم. و روییه
این داستان که واقعیم هست نوشتم نه برای اینکه الکی صفحه ای سیاه بشه
بخاطر اینکه توی نظراتتون بگین چیکار کنم با این موقعیتیکه الان دارم
باتشکر از شما

نوشته: علی

@dastanazadi
17.1K views21:53
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:53:18 مرگ دیروزم


1398/5/5

سلام من علی32سالمه مجردم و شهرستانیم.خاطره من برمیگرده به چند سال پیش.همون موقع که تازه اپلیکیش های پیام رسان اومد تو گوشی های خیلی از ماها و خیلیا رو بیچاره کرد.خیانت ها بیشتر شد و طلاقها رو به افزون.
خب من توی شرکتی کار میکردم و با اصرار دوستام که میگفتن پولاتو تف نزن رو هه بزار!برو گوشی بخر.ماشبن بخر و ...منم رفتم یه گوشی لمسی خریدم.من ادم معتقدی بودم اما نتونسته بودم خود ارضاییو ترک کنم.اون موقع27سالم بود.توی شرکت از لحاظ برخورد با بچه ها مشکل داشتم و این بود که رفتم سراغ مشاوره.
قبل از اینکه من با پیامرسانها اشنا بشم,توی یه چتروم با دختری اشنا شدم.جریان اشناییمو بااون به مشاور گفتم اونم گفت:اندازه نگه دار که اندازه نکوست اما کو گوش شنوا؟
اشنایی با نرم افزار بیتاک باعث شد زودی نصبش کنم ومتوجه بشم که دور و برم انواع و اقسام کیس. هست برای اشنایی.حتی زنها و دخترایی بودن که واسه دوستی و رابطه مشکلی نداشتن اما من زودی. بدلیل اعتقادی بودن خودم و عذاب وجدان,کات میکردمدو برنامه رو پاک میکردم.
واقعا نیاز به ازدواج داشتم اما خونواده به حرفم رقعی نمی نهاد و میگفت:از تو بزرگتر هست!
یعنی داداش بزرگترم که عصای پیری پدرمادرم شده بود و الانم که این حکایت رو مینویسم یکیشون سکته ناقص کرده اونیکی هم سرطان کبد داره
ومن نمیتونستم اینا رو توی فشار بزارم بااینکه نیاز داشتم
پرسه زدن دوباره تو بیتاک باعث شدذبا دختری روستایی که دانشگاهیم بود اشناشم و بهرحال باهاش قرار بزارم.توی کافی شاپ.دیدیم همو.اون موقع باز بودن نیششو نمیفهمیدم از خارش زیادشه.صحبت کردیم و تموم.یه روز دیگه قرار گذاشتم باهاش اینبار بیرون شهر و اونم با ماشین.منو برد به یه جاده و از تو جاده به یه جاده خاکی که دوطرفش درخت بود.تازه زعفرونهای دوطرف اون جاده رو جمع کرده بودن.پاییز بود
یه کم حرف زدیم و اون لحظه هم خیلی دوس داشتم همه جوره یه حالی بکنم باهاش اما من زن میخواستم نه اینجوری????
دستش نزدم ماشینو راه انداختم. و نمیدونستم اون اومده بود برا س.ک.س
توی راه ناراحت بود و من سریع اونو به شهر رسوندم و پیادش کردم
توی دلم حسرت میخوردم که چرا من باید وضعم این باشه؟
توی یه جریان اشنایی با یه بنده خدا تونستم ادرس و شماره تماس خونه دختریو بگیرم که خیاط بود
خلاصه با هماهنگی همون بنده خدا و اجبار مادرم به اتفاق زنداداشم و برادرم رفتیم بازدید اولیه.دختره رو دیدیم و ازصورتس خوشم نیومد و از حرف مادرش که گفت:اگه فردا بیرونت کنند چیکار میکنی؟حسابی زد تو ذوقم
توی بیتاک با یه خانوم متاهل اشناشدم و اولین انحرافم شروع شد
فهمیدم بخاطر خیانتهای زیاد شوهرش الان که46سالشه بااینکه این هنوز شهوت داره اما پا نمیده به شوهرش.میگفت خیلی تلاش کرده ترکش بده اما دوباره برگشته به سمت اعتیاد
من چن تا عکس از آلتم فرستادم براش.توی اون لحظه واقعا توی درگیری وجدان و شهوت بودم.دیدم چیزی ننوشت.منتظر بودم بلاکم کنه اما نکرد که ای کاش کرده بود.روز بعد بهش گفتم ناراحت شدی از عکسا گفت:نه عزیزم اما بدون هماهنگی نفرست ممکنه بچه هام بیان ببینن برام بد میشه.توی این اشنایی ها.اون دختره تهرانی رو هی باهاش کات میکردم دوباره عذاب وجدان که میگرفت با بقیه کات میکردم باز بااون میحرفیدم
یعنی یه کوسخل بازی به تمام معنی????
توی صحبت بااین خانوم متاهله فهمیدم مامانش همشهریمه ولی خونه اینا تهرانه.میگفت بیا خونه رو خالی میکنم و این حرفا.نزدیک عید رفتم پیش دوست دوران دانشگاهم و موقع برگشت هم اومدم تهران.میدون ازادی قرار گذاشته بودیم. اومد طرفم
اومد بوسید منو دست داد.من مث یه مترسکِ خشک بودم و اصلا نبوسبدمش فقط صورتمو نزدیک لباس کردم.رفتیم دریاچه خلیج فارس نشستیم به صحبت کردن.دوساعتی اونجا بوذیم که گفتم بلیط دارم و خداحافظی کردم و سوارقطارشدن و اومدن به شهرستان.
اوندخانوم بهم گفت خیلی دوسم داره وهرموقع خواستم میتونم باحفظ شرایط امنیتی بهش بزنگم یا بیام پیشش
تابستون دوباره بیتاکو نصبیدم و ایندفعه یه دختری به تورم خورد
گفتم علی ایندفعه کوسخلی نکن و ببرش همونجا که اون دختره بردتت و ترتیبشو بده
قرارگذاشتیم و رفتم ماشین و پیداش کردم و سوارشد.گفت گشنمه منم توی مسیر چیزی واسش خریدم.داشتم میرفتم بازم توی اون مسیری که چند ماه پیش دست خالی برگشتم اینبار گفتم با دست پر خارج شم.یه حسیم داشتم گفتم حالا که کسی واسه ازدواجم کاریذنمیکنه,مگه من. از اینهمه ادما که متاهلم توشون هست ولی خیانت میکنن مگه کمترم؟
خلاصه ماشینو بازم توی اون جاده خاکی که دوطرفش درخت بود نکه داشتم.اونم خندید و من سرمو گذاشتم رو پاهاش و لبخوردن شروع شد و .....
توی مسیربرگشت عذاب وجدان گرفت منو که ای کوسخل بعد ادنهمه اعتقاد به دین و خداذو اخرت الان ببین چه گوهی خوردی؟
بعد مدتی بااونم کات کردم و بعد مدتی اون خانوم متاهله دوباره اومد
16.5K views21:53
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:53:11 اولین رابطه زندگیم با زن شوهردار

1398/5/5

سلام دوستان عزیز من علیرضام بیست ودوسالمه.بچه اراکم.راستش قیافم بدک نیست.قدم183 و وزنم حدودا80.داستان از اونجا شروع شد ک من با یه زن شوهردار رفیق شدم .اسمش زهرا بود.سنش ٣١ .یه بچه هشت ساله هم داشت.شوهرشم تو یه شرکتی کار میکرد صبح میرفت غروب میومد.سینه بزرگی قد کوتاه و چاقه تقریبا.من چند وقتی با این خانوم رفیق بودم .هرچقدر اصرار میکردم ک بتونم باهاش س.ک.س کنم.قبول نمیکرد.هی ناز و ادا درمیاورد ک اهل این کارا نیستم.بیرون میرفتیم چند بار به زور و اصرار ازش لب گرفتم تو ماشین.دیگه خسته شده بودم.راستش تجربه هیچ س.ک.سی هم نداشتم.دیگه طاقتم سر اومده بود .یه روز خونوادم رفتن دهات من یه بهونه اوردم گفتم نمیام.خلاصه خونه خالی شد .با خودم فکر کردم گفتم امروز دیگه موقعشه باید هرطوری شده امروز زهرا رو بیارم خونه .دیگه زدم سیم اخر اس دادم یا امروز میای خونمون یا رفاقتمون دیگه تمومه. اس داد گفت دیگه واسه همیشه خداحافظ.منم گفتم خیلی بیمعرفتی. چرا نمیای.بیا دیگه.نمیدونم چی شد انگاری دلش برام سوخت.گفت باش میام ولی به شرطی ک لخت نشیم .فقط از رو لباس. منم قبول کردم گفتم تو بیا .هرچی تو بگی.گفتش یه ساعت دیگه میام.تازه ساعت ده صبح بود.منم رفتم سریع حمومو خودمو تمیز کردمو. با ماشین رفتم دنبالش .خلاصه سوار شد. احوال پرسی کردیم.رسیدم دم خونه ماشینو زدم تو پارکینگ.وارد خونه شدیم.نشست رو مبل .منم واسش یه لیوان شربت اوردم خوردیم.اومدم کنارش نشستم.گفتم بریم تو اتاقم اونجا تخت داره بریم.مانتوشو دراورد .با یه تاپ سبز و ساپورت رفتیم تو اتاق.خوابوندمش رو تخت افتادم روش لبمو چسبوندم به لبش .همینجور ازش لب میگرفتم ک یهو گفت علیرضا بسه یادت رفته چه قولی دادی منم گفتم باش .قول داده بودم لخت نشیم.منم دوباره لبامو چسبوندم به لباش بادستام هم سینه هاشو میمالوندم.دیدم کم کم داره نفساش تندتر میشه چشاشم بسته.منم ازشدت هوس بدنم داغ کرده بود .لباشو ول کن نبودم. دستمو گذاشتم رو کوسش چه چیز نرمی بود .اولین بارم بود دست به یه کوس میزدم.از رو ساپورتش با دست کوسشو میمالوندم دیدم زهرا هیچی نمیگه فقط چشاشو بسته.داره زیر لب ناله میکنه.اروم اروم دست کردم تو شلوارش دستم خورد به کوسش .یکم خیس شده بود . ک یهو دیدم زهرا خودشو جمع کرد پاهاشو سفت کرد.منم دستمو گذاشتم دم کوسش حسابی مالوندم. ک دیدم خود زهرا گفت شلوارمو دربیار . منم شلوار شو در اوردم سریع لباسامو خودمم دراوردم .بعدش خودش تاپشو دراورد منم کرستشو دراوردم نوک سینشو کردم تو دهنم چقدر خوشمزه بود سینش یه مزه خاصی میداد..دیگه نوبتیم ک بود نوبت کوسش بود یه شورت سبز پوشیده اونو درش اوردم. یه کوس بدون مو مثله هلو داشت .فقط یکم رنگ چوچولش تیره بود.یکم با تفت خیسش کردم.اروم کیرمو گذاشتم تو کوسش.اولین بار بود ک داغی یه کوسو تجربه میکردم.لبامم گذاشتم رو لباش کیرمم تو کوسش جلو عقب میکردم.یه ده دقیقه ای تلمبه زدم ک ابم اومد ریختم رو شکمش چند دقیقه ای گذشت ک دوباره کیرم راست شد. زهرا گفت بسه دیگه ارضا شدی . اصرار کردم دوباره خوابید .دوباره کردم تو کوسش دیدم چشاشو بست .فقط ناله میکرد. چند دقیقه ای ک تلمبه میزدم ک یهو چندتا تکون زهرا خورد گفتم چی شد .گفت ارضا شدم. منم چند تا دیگه عقب جلو کردم ک ابم پاشید تو کوسش .گفتم حامله نشی یه بار گفت لوله هامو بستم. نمیدونم راست میگفت یا دروغ میگفت.چند وقت بعدش با هم دیگه قهر شدیم.خلاصه اونروز اولین س.ک.س زندگیمو انجام دادم.این داستانی ک تعریف کاملا راسته هرکی هم فحش بده ک دروغه بزار بده .به خودش داده چون این داستان واقعیت داره .ببخشید اگر بد نوشتم چون اولین بارم بود ک داستان مینویسم.

پایان

@dastanazadi
15.5K views21:53
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:52:54 خواهر زن داداش
1398/5/5
اسم من محمود25 سالمه این داستان پارسال اواخر مرداد هستش با خانواده رفته بودیم شمال که چند روزی انجا بودیم که برادرم زنگ زد وگفت که من و خانمم به همراه نازننین خواهر خانمم داریم میاییم ویلا شمال من حتی به فکرمم نمی رسید که با نازنین س.ک.س کنم از قضا برادرم با خانمش و خواهر خانمش شب رسیدند که من و خانواده به خوشامد گوی رفتیمو بعد به صرف شام رفتیمو از خستگی خوابیدند وصبح که بیدار شدند صبحانه بخورند و دوش بگیرند من یک لحظه چشمم از لبه در باز اتاق به باسن خوشکل نازنین تو اون شلوار استرز مشکی خورد که امد رد شد نظرممو جلب کرداینم بگم نازنین 23 سالشه بیشتر خوابیدم و بعد رفتم دست و صورتمو شستمو اومدم سر میز صبحانه تا منو دید سلام و علیک گرمی کردو ا حوالمو پرسیدو گفت شمال خوش می گذره منم بعد از احوال کردن گفتم بد نیست تفریحه دیگه ویاداوری کردم که اینجا افتاب سوزانی داره از ضد افتاب استفاده کن بقیه هم لب دریا بودنو من هم همراه نازنین بعد از صبحانه پیش اونا رفتیم یه چند روزی گذشت خیلی با هم صمیمی شدیم بعداز اون همه بازی های دست جمعی شبا وبا ماشینم بیرون بردنو فرووشگاهها رو تاب خوردن حسابی رومون تو روی هم باز شده بود و اون خیلی جلوی من و بقیه راحت لباس می پوشید من حس شهوتمو کنترل میکردم اخه هم خوشکل بود هم خوش هیکل وقد بلندو چشمای ابی مادرم خیلی دوست داشت اونو واسه من بگیره ولی من دوست دخترمو دوست داشتم خلاصه اونم با حرفای مادرم که می گفت عروسم میشی سعی می کرد خودشو بیشتر به من نزدیک کنه تا یه شب که با شلوارک جلوی من نشسته بود و مشغول بازی کردن پاسور بودیم من نمیدونستم چیکار بایدبکنم از یه طرف چشم به پاهای سفیدش می خورد منو طهری میکرد از یه طرف فرق کوسش که افتاده بود تو شلوارکش که چاهار زانو نشسته بود از این طرفم که بلای سینه های نازش از بلای تاپش دقت میکردی می شد دید خودمو هر جور که می شد کنترل میکردم که التم بلند نشه تو شلواره استرزم بفهمندابروم بره اصلا فکر کنم اومده بود شمال که مخ منو بزنه یه شب که نزدیکای ساعت 1 بود که من داشتم ماهواره نگاه می کردم نازنین اومدو گفت خوابم نمی بره میای بریم لب دریا یه چرخی بزنیم گفتم چرا که نه رفتیم بیرون من یه شلوار ساتن تابستونی سفید پوشیده بودم لب ساحل اون شهرک ساحلی که ماتوش ویلا داشتیم ک.سی نبوددستشوحلقه کرده بود دور دستم و خودشو چسبونده بوهمکه سینشو زیر بغلم حس می کردم التم رو شلوارم تابلو شده بود که متوجه شده بود نشستم لب یه سکوی و بغلم اومد وسرشو گذاشت رو شونهام وبم گفت من خیلی به تو وابسته شدم این چند روز و خیلی دوست دارم تو شوهرم بشی وبغلم کرد و منم گفتم منم بتو وابسته شدم لبهی سکو لباشو بوس کردم و رو مانتوش دستمو رو سینهاش گذاشتم اومد رو پاهام نشستو وسفت بغلش کردمو لب می گرفتیم گفتم بریم تو اتاق من جوری که کسی متوجه نشه رفتیم تو اتاقو درو قفل کردمو لامپش خاموش که کسی چیزی نفهمه شب خوابیو روشن کردمو رو تخت با یه لب روش دراز کشدم لباشو میخوردم مانتوشو در اوردموسینه هاشو رو تاپش مالیدمو تاپشو سوتینشو در اوردمو سینه هاشو مکیدم بدنش مثل برف تو تاریکی میدرخشید به صورتش نگاه کردم دیدم رضایت بخشه رفتم سراغ شلوارش که ست مانتوش ساتن سفید بود در اوردم یه شورت یاسی پاش بود اونم در اوردم چون فکر می کردم دختره با کوسش کاری نداشتم اوومد تی شرتمو شلووار رو شورتمو یه جا در اوردو تا التمو دید گفت رو شلوارت که بلند میشد فهمیدم خیلی کلفته یه نیش خندهای زدم گفت هیس و شروع کرد با التم بازیو با خواهش خورد یه 5 دقیقه بعد اومدم یکم کوسشو بخورم متوجه شدم باکره نیست خوشحال شدم بش گفتم گفت تو ژیملاستیک پاره شده پرونده پزشکی هم از ورزشگاه دارم راستو دروغشو نمیدونم کیرمو با کرم چرب کردمو لب کوسش اوردم مگه داخل میرفت تا بعد نیمساعت این پا اون پا کردن سرش داخل رفت جیقو دادش داشت بالامیرفت خودشو کنترل میکرد تا جا شد توش چند تا تلمبه به این کوس صورتی خوشگل زدم که با اه و ناله ارضاع شد و کیر منو لزج کرد بیشتر که تلمبه زدمو روش خوابیده بودمو لبا سینهاشم می خوردم در اوردم از پوشت بعد از20 دقیقه کرم مالیدنو و التمم با ابش لزج کردن تا یه زره رفت تو داشت گریش در می اومد تا جاش شد تو او منم تلمبه زدم و تاابم اومد رو باسن مامانیش خالی کردم و خیلی لذت برده بودم بعد نیم ساعت از بغل هم در اومدیمو با دستمال ابمو رو باسنش پاک کردمو لباساشو پوشیدو رفت خوابید فردا صبحش هم دیگه رو دیدیم هر دومون از هم تشکر کردیم س.ک.س ما تا اون چند روزی که شمال بود ادامه داشت.

پایان

@dastanazadi
15.3K views21:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:52:42 ک...ون دادن پروانه تو ماشین...

سلام.
منو سعید هر دو ساکن شیراز هستیم.اما سعید کارش تهران هست.حدود دوساله ک باهم دوستیم.دوستیمون هم از طریق اینستاگرام بوده.تو این دوسال سک..س زیاد داشتیم.کلا سک..سای ما هم اینطوره ک دو سه ماه همو نمیبینیم.بعد که سعید میاد مرخصی تو یک هفته حدودا چهار پنج بار همو میبینیم.اینم بگم که من 3 سال از سعید بزرگتم.هر دومون هم تپلی و تو پر هستیم.اقا خلاصه اون روز قرار بود بیاد شیراز اما از شانس بدمون نه خونه خودشون خالی بود نه خونه ما. ساعت 7 صبح رسید شیراز.ساعت 10 هم با ماشین باباش اومد دنبال من.تا سوار ماشین شدم پریدیم بغل هم ماچ کردیم همو از دلتنگی گفتیم.از اونجایی ک مکان نداشتیم ، واسه همین دل زدیم ب جاده.رفتیم ب سمت دشت ارژن.از همین خود شیراز یا دستش وسط پام بود یا دست من رو کیرش بود. هر جاییم ک ماسین رد میشد احتیاط میکردیم.از شیراز ک خارج شدیم راحتر بودیم.سرمو میذاشتم رو گردنش میلیسیدم براش.گوششو میکردم تو دهنم لیس میزدم واسش.بهم میگفت زبونتو درار برام بچرخون بمال دور لبت تا ببینم.منم خیلی با احساس اینکارو واسش میکردم.بیکار نبودم اصلا ،دست میذاشتم رو کیرش میمالیدم براش. یا دست میکردم زیر تیشرتش سینشو شکمشو خیلی اروم و با احساس میمالیدم.بهم میگفت صندلیتو یکم بخوابون.خودت کسو سینتو بمال . منم از رو ساپورت میمالیدم کسمو و اهو اوه میکردم براش اونم خوشش میومدو همش میگفت جوووون بمال کستو. کس تپلتو بمالللل. همزمان هم سینه هامو میگرفتم تو دستم فشار میدادم.دست میکردم تو شرتم اب کسمو با انگشتام نشونش میدادم.حشری شده بود شدید، دیگه طاقت نداشت، .یه جای خلوت ماشینو زد کنار.گفتش میخوام کونت بذارم.راستش میترسیدم من.اینکه ماشینای ک رد میشن بهمون شک کنن. ولی سعید حشری شده بود براش مهم نبود.دست گذاشتم رو کیرش دکمه شلوارشو باز کردم.کیرشو دراوردم از تو شرتش.گفتم برات میخورم تا ابت بیاد. سرمو گذاشتم رو کیرش یکم ک براش لیس زدمو خوردم. گفتم بسه دیگه الان ابم میاد، میخوام بذارم تو کونت.هر چی گفتم اینجا مناسب نیس قبول نکرد. گفت بیا بشین رو پام. گفتم نمیشه اینجور.خودم صندلیمو خابوندم. شلوارمو تا رونم دادم پایین.مانتومو زدم بالا ..برعکس شدم.گفتم بیا .اومد پشتم. وزن سنگینشو داد روم جامون خیلی بد بود.از طرفی هم استرس و ترس داشتم.ی توف انداخت رو سوراخ کونم.سرکیرشو گذاشت رو کونم.وااااااای نمیدونید چ دردی تحمل کردم.ی ذره ک رفت داخل در اورد کیرشو از اول کرد تو. با اینکه کونم داشت میسوخت ولی واسه اینکه رود ابش بیاد و حشری بشه میگفتم بکنم سعیددددد کونمو پاره کن.جر بده کونموووو.ایییییییییی.بکن منو...خلاصه.چند ثانیه ای طول کشید ک ک.یرش کامل رفت داخل.حدودا یک دقیقه تو کونم تلمبه زد تا ابش اومدو خالی کرد تو کونم.با اینکه خودم ارضا نشدم ولی از اینکه تونسته بودم بعد از سه ماه راضیش کنم خوشحال بودم. اخه خیلی دوستش داشتم.با وجود اینکه تو رابطمون بحث و دعوا زیاد داریم دل جدایی از همو نداریم (البته نگید ک واسه کون کردن هست که جدا نمیشه، نه اگر ب سک..س هست اینروزا تعداد جنده های شهر اونم تو شیراز کم نیست)

نوشته: پروانه

@dastanazadi
14.7K views21:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:52:31 به ما ياد نداده بود که اينها چيه ، تک تک ياد گرفتيم. فهميديم چوچول همون کليتوريس است و قسمت حساس کس همينه و با ماليدن کليتورس ميشه به ارگاسم رسيد. اون شب وقتي ريحانه اومد ، من و ستاره مرتب در مورد آناتومي دستگاه تناسلي زن صحبت کرديم و با اطلس اون رو دقيق مطالعه کرديم و ريحانه هم توي بحث ما شريک شد. من و ستاره هم مرتب با جکامون سعي مي کرديم ريحانه رو هم تحريک کنيم که در همين حين ستاره از پشت سر ، دستاش رو رو پستونهاي ريحانه مايد و او رو تحريک کرد و ريحانه هم که انگار بعد از تمام اين بحث ها کلي حشري شده بود راحت خودش را در اختيار ستاره قرار داد و ستاره آروم ريحانه رو لخت کرد و شروع کرد به ماليدن بدن ريحانه و آروم آروم شرتش رو هم در اورد و شروع به خوردن کس ريحانه کرد. صداي آه ريحانه هم بلند شده بود و ديگه شبيه به جيغ بود تا آه! من هم نشسته بودم و درحاليکه با يه دستم پستونم رو و با يه دست ديگم چوچولم رو مي ماليدم ، نگاهشون مي کردم. راستش نگاه کردن به يه سک...س هم کلي حال ميداد. اون شب ستاره به من و ريحانه گفت ، به دخترهایی که با هم حال کنند ميگن لزبين يا هم جنس بازي زن با زن. راستش من و ريحانه از لزبين کلي خوشمون اومد ، چون هم خطري برامون نداشت و هم به اوج لذت جنسي مي رسيديم.
اون شب تجربه يه سک‌.س سه نفره رو هم کرديم. من وسط اتاق در حاليکه دوتا پام از هم باز بود خوابيدم و ستاره هم وسط دو تا پام نشست و شروع به خوردن کسم کرد و ريحانه هم به حالت نيمه نشسته روي صورتم قرار گرفت و در همون حال من هم کس ريحانه رو مي خوردم. واقعا با شکوه بود ، ديگه صداي آه بگوش نمي رسيد ، فقط جيغ هاي کوتاه من و ريحانه بود. اون شب تا نزديکاي سحر مرتب جاهامون رو عوض کرديم و بارها و بارها به ارگاسم رسيديم

پایان

@dastanazadi
14.3K views21:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-04 00:52:21 داستان من و ستاره و ریحانه

1398/5/2

12 سال پيش در رشته پزشکي قبول شدم اونم تو يه شهر ديگه دور از پدر و مادرم اما باز خوب بود پدربزرگ و مادر بزرگم نزديكم بودن…
به بابام گفتم که مي خوام يه طبقه آپارتمان داشته باشم تا خوب درس بخونم آخه ميدوني که تو پزشکي حسابي بايد درس خوند و تو خونه مادربزرگ هم نميشه و بابام هم قبول کرد اما تا اومديم يه طبقه آپارتمان بخريم من ترم اولم رو تو خوابگاه بودم. زندگي من تو خوابگاه يه تجربه جديد بود که اگه تا اون سال هنوز نمي دونستم کجام رو مي مالونم و اون حس چيه و اصلا چه شکليه؟! دنياي شناخت بدنم به رويم باز شد و چه قدر اون لحظات شيرين بود ، ديگه لازم نبود برا اون حس برم دوش بگيرم. حس کنجکاوي من و هم اتاقيام که همشون بچه هاي خوبي بودند اين امکان را بهم

داد که ذهنم نسبت به بدنم بازتر بشه … تو اون اتاق سه نفر بوديم: من ، ستاره و ريحانه که هر سه دانشجوي پزشکي بوديم و هر سه هم ترمي. اون روز رو يادم نميره ، تازه از حموم بيرون اومده بودم و حوله رو دورم پيچيده بودم ، وقتي تو اتاق رفتم ستاره تنها تو اتاق نشسته بود و داشت درس مي خوند. ستاره بلند شد و گفت سرما نخوري و سشوار رو برام آماده کرد تا موهام رو خشک کنم. اومد جلو تا حوله رو ازم بگيره که گفتم: نه! بهتره حوله دورم باشه. گفت: نکنه لباسات رو نپوشيدي دختر! سرما مي خوري … بيا لباسات رو تنت کن تا سرما نخوردي … ستاره لباسام رو که رو تخت بود برداشت و برام اورد و به زور حوله رو از دور تنم برداشت. دستم رو رو سينه هام گذاشتم که نبينه و خجالت کشيدم که ستاره گفت: مريم! چه تن خوشگلي داري ، چقدر سفيدي و خنده اي کرد و کرستم رو داد دستم تا دستم رو از رو سينه هام برداشتم تا کرستم رو بگيرم با انگشتاش يه نشگون کوچيک از نوک پستونم گرفت و شروع کرد با اون دستش اون يکي پستونم رو ماليد و دهنش رو اورد جلو و شروع به خوردن پستونم کرد. حس خوبي بود. نتونستم اعتراض بکنم و آروم انداختم رو تخت و کنارم خوابيد و آروم پستون هام رو مي خورد ، ديگه داشت آبم از وسط پام بيرون مي ريخت ، آهم بلند شده بود، آروم بين دو پستونام رو ليس زد و اومد پايين و آروم آروم تا نافم رو ليس ميزد به نافم که رسيد همينطور که با دو تا دستاش سينه هام رو مي ماليد و وسط پاهام دراز کشيده بود زبونش رو تو نافم مي تاپوند و من هم تو احساسم به اوج رفته بودم که اومد پايين و شروع کرد با دستش کسم رو مالوندن و من هم به خودم مي پيچيدم که ستاره گفت: مريم جون اينقدر حرکت نکن تا يه حال اساسي بهت بدم که زبونش رو گذاشت رو کسم و از پايين به بالا مي ليسيد. ستاره خوب مي دونست کجا رو بايد بماله …
اون روز برا اولين بار بود که اسم چوچول رو ياد گرفتم و بهم گفت اينجا رو وقتي ميمالي خيلي حال ميده و کلي برام ليس زد که ناگهان اون احساس به اوج خودش رسيد و من هم آه بلندي کشيدم ، وقتي فهميد خوب ارضا شدم ، گفت حالا نوبت توست و لخت شد و خوابيد رو تخت ، من هم که تا حالا کس نديده بودم! و هنوز هم نسبت به بدن خودم آگاهي نداشتم فوري رفتم وسط پاهاش و با دقت نگاه کردم. واي کس اين شکليه! يادمه قبلا وقتي تو آينه به وسط پام نگاه کرده بودم به اين خوبي نديده بودم. و من هم شروع کردم همون کارهايي که ستاره باهام کرد ، کردم. اولش وقتي آبش رفت تو دهنم يه حالي شدم ، خوشم نيومد ولي ازم خواست ادامه بدم و کم کم عادت کردم و اونقدر برام خوشمزه شد که الان هم که پزشکم اگه تشنه ام بشه ، دلم ميخواد يه آب کس حسابي بخورم .
وقتي ستاره هم ارضا شد شروع کرديم با هم لب گرفتن ، لب هاي آبداري که بعد از اون سک.س حسابي سر حالمون اورد و دلمون خواست دوباره ارضا بشيم. من همينطور که لب تخت خوابيده بودم ، ستاره دو تا پاهام رو از هم باز کرد و نشست وسط پاهام جوري که کسامون روبروي هم قرار گرفت و شروع کرديم که کسامون رو بهم بماليم. صداي آه هر دومون بلند شده بود و من تازه اون موقع لذت واقعي سک..س رو فهميدم. به ستاره گفتم: من فکر مي کردم تا دخترم و ازدواج نکردم نمي تونم لذت سک..س رو بفهمم ولي تو امروز به من ياد دادي که چطور مي تونم از زندگي لذت ببرم. ديگه دلمون نمي خواست لباسامون رو بپوشيم که ستاره به من گفت: اگه بخواهيم راحت باشيم بايد اين موضوع رو با ريحانه هم در ميان بگذاريم که بهش گفتم: من مي ترسم ، چون ريحانه يه دختر چادري بود و همين هم من و ستاره رو به وحشت مي انداخت ولي ستاره گفت که بايد با احتياط عمل کنيم ولي ريحانه چه چادري باشه چه نباشه بالاخره يه دختره و اونم احساس داره و به نظر ستاره ، ريحانه هم ميتونست از سک..س لذت ببره.
آره! اون روز تا عصر تا قبل از اومدن ريحانه ، من و ستاره چندين بار به اوج لذت جنسي رسيديم که بعدها فهميدم به اين اوج لذت ميگن ارگاسم. من و ستاره به نوبت خوابيديم و اطلس آناتومي را جلومون باز کرديم و تک تک اعضاي کسمون رو که جزء مهمي از بدنمون بود و هيچکس
16.3K views21:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-03 00:49:07 فقط سوپرای وطنی Vip
@soloboysvip
@soloboysvip
32.9K views21:49
باز کردن / نظر دهید
2021-11-03 00:48:48 ه دم اون پنجره وایسادی زاغ سیای منو چوب میزنی»
منم که به تته پته افتاده بودم دلو زدم به دریا و گفتم لیلا دوست دارم.


تا به خودم اومدم دیدم لبام زیر دندونای لیلا گیر افتاده و کیرم تو دستاشه. هی می گفت دوست دارم و عاشقتم، میخوامت و ...
من واقعا نمی دونستم چیکار کنم. تا حالا سک..س نداشته بودم و کاملا تو چنگ این سوپر مدل اسیر شده بودم.
منو خوابوند روی زمین و دکمه های پیرهنمو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن سینه هام. مدام سرشو بین موهای کم پشت سینه ام فرو می کرد و بو می کشید. داغ داغ بودم. کیرم به شدت می خارید و بیضه هام درد می کرد.
خواستم بلند شم که دیدم داره میره سراغ گردنم. گردنمو حسابی خیس کرد. زبونش رو روی لاله گوشم می کشید و آروم گاز می گرفت.
نمی تونستم از دستش در برم. شلوارمو پایین کشید و مشغول شد. من دیگه تو ابرها بودم. سرمو بلند کردم ببینم اون تو چه حالیه و دیدم داره با اشتها لیس میزنه. کیرم هنوز درد می کرد. وقتی دستاشو روی کیرم حلقه می کرد ناخونای بلندش کیرمو اذیت می کرد.
چشمامو بسته بودم که انگشتشو روی گونه ام حس کردم. گفت تو نمیخوای بیای روی من.
از خدا خواسته بلند شدم و پریدم روش. لباشو ، گردنشو ، سینه هاشو ، شکمشو حسابی خوردم . تا اینکه رسیدم به کسش. یه کس تپل صورتی که روش یه لایه نازک مو در اومده بود. زبونمو گذاشتم لاش و شروع کردم. هر چی بیشتر می خوردم بیشتر صداش در می اومد. سرم رو گرفته بود و فشار می داد به کسش. راحت 10 دقیقه براش ساک زدم.
دیدم نگام می کنه. یه لب دیگه ازم گرفت و گفت بکن تو. اما من نمی خواستم. من دلم میخواست پاهشو لیس بزنم. با خجالت بهش گفتم و اونم با خوشحالی پاهاشو انداخت رو شونه هام. وای وای وای
داشتم میمردم از لذت. زبونمو بین انگشتاش می کشیدم، کف پاشو و بعد ساق ها و مچ پاش رو . ناخونای بلند و سیاهش من رو حشری و حشری تر می کرد.
خوابیدم روش و کیرمو تا آخر فرو کردم. من تلمبه میزدم و اون ریز ریز داد می زد. آه آه آه
منو محکم تو بغلش گرفته بود و همزمان با من تکون میخورد. کمرمو نمی تونستم تکون بدم چون لیلا پاهاشو دور کمرم حلقه زده بود
در تمام مدتی که داشتم میکردمش دندوناشو توی گردنم فرو کرده بود. چند دقیقه که اینطوری کردمش برش گردوندم. خودمم باورم نمی شد که میتونم اینجوری سک...س کنم.
اون تقریبا داشت ارضا می شد و من هم آخراش بودم. چشمم به کونش افتاد. یه هو دلم خواست بزارم تو کونش. بعد از چند ماچ و لب راضیش کردم. آروم کیرمو فرستادم تو کونش و مشغول شدم. من از اون کون داغ سیر نمی شدم.
روی فرش ولو شده بود و کونش با کیر من بالا و پایین می رفت. دیگه آخراش بود. نمی خواستم تمومش کنم اما امکان داشت اذیت بشه و دیگه باهام نباشه. کیرم حسابی باد کرده بود. با چند تلمبه دیگه کار تموم بود.
محکم با دستام موهاشو گرفتم و شروع کردم به کوبیدن به کونش. هشت ، هفت ، شش.
تمام تنم داشت میخارید. نفسم در نمی اومد. پنج ، چهار.
لبامو روی موهاش گذاشتم و محکم تر گاییدمش.
فقط سه ضربه مونده بود. لیلا. دو ضربه. ل.. ی.. ل.. ااااااااااااااا
یک ضربه.
از خواب پریدم. بلند شدم رفتم دم پنجره. ای بابا امشبم که خواب دیدم. از پنجره به خونه لیلا نگاه کردم. کسی نبود و من فقط می تونستم تصویر کیرم رو روی شیشه ببینم که باز هم باید با جلق خالی می شد
نوشته: سامان

@dastan_shabzadegan
32.4K views21:48
باز کردن / نظر دهید
2021-11-03 00:48:22 در کف لیلا
1398/5/2


اولین باری که خیلی جدی به لیلا فکر کردم حدود چهار ماه پیش بود. درست بعد از ظهر همون روزی که دوست دخترم با من به هم زده بود. توی کوچه با چند نفر از بچه ها وایساده بودم و یه سیگار گرفته بودم گوشه لبم و آروم آروم پک میزدم. تو حس خودم بودم که یکی از بچه ها زد روی شونه ام و گفت:» این جنده خانم همسایه شماست ، نه؟»
جنده خانم.
لیلا داشت با دخترش که تازه کلاس اول شده بود از جلوی ما رد می شد. هیکلشو نگاه کردم. حرف نداشت. یه زن با کلاس 32 یا 33 ساله با یه کون گنده و لرزون که مثل آسانسور بالا و پایین می رفت، ران های بزرگ و گوشتی که انگار می خواست شلوار جین اش رو پاره کنه و مهمتر از همه سینه های بزرگش که حسابی خودنمایی می کرد.
دیدم دوستم بیراه نمی گه. جنده خانم. این زن میتونه جنده خوبی باشه. منو که میگی از اون لحظه به بعد اختیارم دست خودم نبود.
شب تو خونه با هزار دوز و کلک از مادرم آمارشو گرفتم. فهمیدم شوهرش کارمند بانک هستش و خودشم تو خونه تدریس خصوصی می کنه. چند باری دیده بودم که دخترهای دبیرستانی تو خونه اش میرفتن و می اومدن.
من بیست و دو سالم بود. تو اوج حشریت. دروغ چرا تا حالا هم سک..س نکرده بودم. چند باری تا نزدیکای سک..س با دوست دخترم رفتم اما بعدا فهمیدم اون مارمولک فقط می خواست منو تلکه کنه. سر همین باهاش دعوام شد و اونم به هم زد.
دلم کس می خواست.دلم کون می خواست. دیگه شبی نبود که به یاد لیلا خودمو خالی نکنم. چند بار به بهانه های مختلف مثل نذری و کمک کردن و این چیزا نزدیکش شدم اما ناکس راه نمی داد. خیلی سنگین برخورد میکرد. هر چقدر ازم دور تر می شد من حشری تر و مصمم تر برای کردنش. تا اینکه بالاخره اختیارمو از دست دادم.
صبح یکی از روزها که برای خرید رفته بودم پیش بقال سر کوچمون لیلا هم بعد از من اومد تو. هیچ وقت اینقدر نزدیکم نبود. معلوم بود که سرسری اومده یه چیزی بخره و برگرده . برای همین لباس درست حسابی تنش نبود.
چشمتون روز بد نبینه نگام افتاد به پاهاش. ناخونای بزرگ و دراز سیاه رنگ پاهاش کیرمو راست کرد. نمی دونم چطور تونستم خودمو کنترل کنم ، دلم میخواست اون پاهاشو لیس بزنم. کون بزرگش روبروم بود و خیلی خفیف تکون میخورد. از ترس اینکه خرابکاری نکنم از مغازه اومدم بیرون و مستقیما تا حموم خونه نایستادم. اونجا هم یه جلق حسابی به یاد این شاه کون.
دیگه شب و روزم شد لیلا. خونه اونا سمت مقابل خونه ما بود. از شانس بد من روبروی هم نبودیم و یه کم فاصله زیاد بود. و من فقط می تونستم گاهی اوقات که لیلا میومد لباسها رو روی طناب پهن کنه ببینمش. ترم اخر دانشگاه بودم و زیاد کلاس نداشتم برای همین اغلب توی خونه میموندم و به خونه لیلا نگاه می کردم. اما خب جز یکی دو بار و اونم از دور ندیدمش.
یه شب که همچنان تو فکر لیلا بودم مادرم اومد و یه کیسه پلاستیکی داد دستم و گفت که اینو ببر واسه لیلا خانم. منو میگی هاج و واج. خودمو زدم به کسخلی گفتم بابا خودت ببر و من حوصله ندارم و از این چرت و پرتا. از شما چه پنهون تو کونم عروسی بود.
توی کیسه چند تیکه پارچه بود که لیلا داده بود به مامانم که واسش بدوزه ، منم از همه جا بیخبر بودم.
رفتم در خونه لیلا و در زدم. اومد دم درو با یه اخلاق متفاوت جوابمو داد. منم تو همون زمانی که داشتیم تعارف تیکه پاره می کردیم نگام به زمین بود. البته به زمین که نه ، به پاهای لطیف لیلا . کیسه رو دستش دادم و اومدم که برگردم یه همو صدام زد که »آقا سامان»، منم ذوق زده شدم که میخواد چیزی بگه اما آخرش گفت از مامانت تشکر کن. وقتی داشتم میومدم خونه یه چیزی توجهم رو جلب کرد. ماشین شوهرش دم در نبود.
تا دیروقت تو فکر کردن لیلا بودم. ساعت یک بود که آخرین بار خونه اونا رو از پنجره نگاه کردم و بعدش گرفتم خوابیدم.خوابی عمیق و سبک.



تقریبا تا ظهر خوابیدم. وقتی بلند شدم کسی خونه نبود فقط روی میزم مادرم روی یه تیکه کاغذ نوشته بود که دختر عمه ام بچه دار شده و اونا رفتن کرج. منم شاکی شده بودم که چرا به من نگفتنو ، پس نهار چی بخورم و تنهایی چی کار کنم و از این جور غر زدن ها.
دوباره طبق معمول رفتم دم پنجره. و باز طبق معمول هیشکی نبود که کیرمو بلند کنه. زدم تو خیابونا و تا شب پیش دوستام کس چرخ زدم.
حدود ساعت 9 برگشتم خونه. هنوز اهل خونه نیومده بودند و منم خیلی بی حوصله بودم. زنگ زدم و فهمیدم که اونا فردا صبح میان. بیخیال نشستم روی مبل و زدم تو کار ماهواره.
ساعت نزدیکای 10 بود که زنگ در رو شنیدم. حتما میدونید کیه دیگه؟. لیلا بود. گفتش : « آقا سامان ، پریسا مریض شده و محسن هم نیستش ببرمش دکتر . دست تنهام و یه لطفی بکن با ما بیا بیمارستان»
منم سریع لباس پوشیدمو و باهاش رفتم. (پریسا دخترش بود و محسن شوهرش)
خونه شون بزرگ و دلباز بود و خیلی مرتب. گفتم :« پریسا کو؟» لیلا جوابم داد که:« خونه مامان بزرگش»
همه چی اومد دستم.
گفتش :«چرا همیش
25.7K views21:48
باز کردن / نظر دهید