Get Mystery Box with random crypto!

داستانکده آزادی

لوگوی کانال تلگرام dastanazadi — داستانکده آزادی د
آدرس کانال: @dastanazadi
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 131.28K

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 14

2021-10-10 00:57:52 #ﺩﺧﺘﺮﻋﻤﻪ_ﺯﻧم_ﺳﻮﻧﯿﺎ

ﺳﻼﻡ،ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 31 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺴﺘﻢ . ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺳﻮﻧﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﺣﺪﻭﺩ 40 ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﺠﺮﺩﻩ . ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﺎ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺮ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻟﻔﻆ ﻗﻠﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ‏( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍ ‏) ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ، ﺳﯿ ﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﭼﺸﻤﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﺒﻮﺩﻡ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻤﻮ ﻭ ﺩﺭﻭ ﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﻫﻤﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﯽ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻤﻮ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ، ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﭼﻨﺪﺗﺎﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻇﺮﻓﺎﯼ ﺷﺎﻣﻮ ﻣﯿﺸﺴﺘﻦ ، ﻣﻨﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﯾﻘﻪ ﺑﺎﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﺎﯾﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ، ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺳﯿ ﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯾﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﮔﻔﺖ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ،ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ ، ﭼﺎﯾﯿﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭ . ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺁﻣﯿﺰﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺒﯿﻨﯿﻤﺘﻮﻥ .
ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺪﻭﺩ 5 ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺷﻤﺎﻝ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﺧﻨﮏ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎ ﻃﺒﻖ ﺭﻭﺍﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻠﻤﻮﻧﻮ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ . ﺍﻭﻧﺸﺐ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺑﺮﮔﺬﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﻥ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺷﺒﺸﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ ، ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ . ﺍﻭﻧﺸﺐ ﯾﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺳﮑ ﺲ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻤﻮ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﺧﻨﮏ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺻﺒﺢ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﺒﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻢ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 11 ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻣﻪ ، ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ ، ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ‏( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺣﺲ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯾﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﮐﯿﻪ ‏) ، ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻢ ، ﻫﻤﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﯾﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﭘﺮﺭﻭﯾﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ . ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺑﺪﻥ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ، ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﯼ ﻭ ﮐ ﯿﺮ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﺑﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 2 ﻣﺘﺮ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﺟﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩ ، ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐ. ﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪﯼ ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﭘﺮﺭﻭﯾﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻢ ﻭ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷ ﻬﻮﺕ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻣﯿﺒﺎﺭﯾﺪ ، ﮐﻢ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻦ ﻭ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺑﻮﯼ ﺷﺎﻣﭙﻮﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺣ ﺸﺮﯾﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺵ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﮐ. ﯿﺮ ﻣﻨﻮ ﮔﺮﻓﺘﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻩ ﻭ ﺍﻭﻩ ﻫﺮﺩﻣﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻫﻮﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻨﺪ ﺣﻮﻟﺸﻮ ﺷﻞ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻭ ﺳﻮﻧﯿﺎ ﻟ ﺨﺖ ﻟ. ﺨﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳ ﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻩ ﻭ ﺍﻭﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺪﻧﺶ ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿ. ﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﯽ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ، 3 ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺘﻢ ﻭ ﮐ ﯿﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭ ﮐ ﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﺭﻭ ‏( ﻭﺻﻔﺸﻮ ﺍﺯ ﺯﻧﻢ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ‏) ﻭ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐ ﺴﺸﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐ ﺲ ﺑﯽ ﻣﻮ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺷﺴﺘﻪ ﺷﺪﺵ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﺣﺎﻟﯿﻤﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺟ ﺮﻡ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﺑﺎﺯﻩ ، ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﮐ ﺲ ﺑﻌﺪ 40 ﺳﺎﻝ ﮐ ﯿ ﺮﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻗﺪﺭﺗﻢ 2 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿ ﺪﻥ ﮐﯿ ﺮﻡ ﺑﻪ ﮐ ﺴﺶ ﻭ ﻫﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﯿ ﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐ ﺴﺶ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳ ﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﻭﺑﺮﺍﺵ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪﺍﻣﻮﻥ ﮐﻞ ﺧﻮﻧﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﺪﯾﻢ ، ﻣﻨﻢ ﺗﻠ ﻤﺒﻪ ﺯﺩﻧﻤﻮ ﺗﻨﺪ ﮐﺮﺩﻣ
4.6K views21:57
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:17 1398/2/9 زن مطلقه مغازه

سلام من اسمم محسنه (مستعار)
ی مغازه تعمیر گاه موبایل دارم،ی خانومی بود خوش اندام میومد کاراشو انجام میدادم ی دختر ۱۰-۱۱ ساله هم داشت 
ی بار که اومد مغازه برنامه اینستاگرام رو‌میخواست که گفتم کامپیوترم خرابه نمیتونم الان بریزم که گف واجبه منم گفتم تلگرام دارید اونم گف اره خلاصه ادیمو‌ زدم‌ و براش فرستادم با تلگرام.
چند روز بعد پیام داد شما؟
گفتم فلانی ام اونم گفت اوکی،چند ساعتی گذشت که ی جک فرستاد منم ی استیکر خنده گذاشتم،چنتا دیگه ام فرستادو بعد گف ناراحت‌ نمیشی که برات اینارو میفرستم؟منم چون از رابطه با زن شوهر دار متنفرم بش گفتم خوب نیست ما به هم پیام بدیم،شوهرت بفهمه ناراحت میشه،که برگشت گفت چند ساله طلاق گرفتم
اول باورم نشد فکردم خالی میبنده،همینجوری سرد باش تا‌میکردم
اونم کم کم پستایی که میفرستاد داشتن سkسی میشدن
منم تصمیم گرفتم که امارشو‌در بیارم ببینم اگه شوهر داره فرش بدم بره
بعد چند روز تهشو در اوردم که طلاق گرفته ۷-۸ ساله با چند نفریم بوده قبلا ولی الان تنهاس
منم دیگه از‌ خدا خواسته شرو کردم،پستای نیمه سkسی میفرستادم براش ،چتامونم بیشتر شده بود دیگه در مورد سkس و این چیزام راحت صحبت میکردیم
بعد قرار شد ی یروز که دخترش پیشه باباشه اوکی کنه برم‌ پیشش
ی شب حدود ساعت ۱۱ بود پیام داد که تنهامو اینا منم گفتم میخوای بیام پیشت؟اونم گفت میتونی منم گفتم اره
سریع از خونه زدم بیرون،خونه اونام نزدیک بد پیاده حدود ۵ دیقه راه بود
تو را که‌ میرفتم گفتم بزا برم ازمغازه کاندوم بر دارم ی بسته خریده بودم که اگه این اوکی شد داشته باشم، اتفاقا مغازه هم نزدیک بود بهم ،پیش خودم گفتم شب اوله با هم تنها شدیم بهتره امشب به اونجاها نرسه که این شد کاندوم بر نداشتنم که همینم شد بزرگ ترین اشتبام
خلاصه رسیدم در خونشونو زنگ زدم درو وا کرد،
من ماتم برد تا دیدمش
همونجا میخواستم برگردم برم مغازه کاندوم رو بیارم که دیگه دیر شده بود
چه تیپی زده بود،قد بلند حدود ۱۸۵تو پر یه دامن مشکی کوتاه تنگ پوشیده بود با یه تیشرت کوتاه تا بالا نافش به خودشم رسیده بود جیگری شده بود
خلاصه رفتیم تو نشستیم اون یکم پذیرایی کرد میوه و... اینا منم رو مبل نشسته بودم رفت چایی بریزه از پشت که دیدمش ک یرم سیخ شده بود پاهای تو پرو سفید با کونه برجسته (اینم تو‌ پرانتز بگم من اولین بارم بود که با کسی تنها میشدم )
خلاصه دوس داشتم بلند شم از پشت بچسبم بش، بگذریم...
چایی رو‌ اورد بعد یکم ماهواره دیدیم که نزدیک ۱ شد ساعت
بلند شد ی پتو انداخت جلو تلوزیون با دوتا متکا گف بیا دراز بکش راحت باش
خودش دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم 
بعد روشو کرد سمت من یکم دست کشید رو‌دستم منم که داشتم دیونه میشدم‌ کلی هم خودمو نگه داشته بودم که کاری نکنم امشب چون کاندم همرام نبود،دیگه نتونستم جلو‌ خودمو بگیرم پامو کردم لای پاشو ی دستمم کردم لای موهاشو شو شروع کردم لب گرفتن 
۱-۲ دیقه ای لب گرفتیم که یادم افتاد قرار بود صیغش کنم اگه ی موقع‌ خواستیم کاری کنیم(اخه من یکم موقیدم به این چیزا) بش گفتم اونم اوکی دادو صیغش کردم دیگه راحت رفتم سراغش اوووف
تیشرتش رو در اوردم وای ی سوتین ارتشی خوشگل که سینه هاش به زور توش جا شده بودن داشت برق میزد بعد دامنشو‌ در اوردم زیرش ی شورت سKسی بود که اونم ست سوتین ارتشیش بود
همون جور که دراز کشیده بودیم سینه هاشو ‌میمالیدم اونم با ک یرم از رو شلوار بازی میکرد
سوتینشو در اوردم سینه هاشو‌ شروع کردم خوردن
وااااای اینو‌بگم، بدنش خیلی نرم بود انگار تو بادکنک اب ریخته باشی در این حد نرم
ک ونشو که با دستم فشار میدادم قشنگ تو‌دستم میومد
خلاصه یواش یواش جفتمون لخت شدیم
با‌انگشتم دست میکردم تو کسش اونم داش حال میکرد حسابی
بعدش گفت جا نمیکنی ک یرتو
من بش گفتم میترسم ی موقع مشکلی پیش بیاد اخه کاندوم ندارم اولین بارمم هست(منظور من این بود که چون تالا با کسی نخوابیدم میترسم ی موقع بریزم توش داستان بشه،اون منتها برداشت کرد که من ترسم از اینکه بدون کاندوم بکنش مریضی چیزی بگیرم،واسه همین بش برخورد)
تا اینو گفتم انگار اب یخ ریختن روش،شل شد یهو ،یکم با هم‌ ور رفتیم
البته اون سرد شده بود یکم
منم ی لاپایی زدمو ابم اومد
تر تمیز کردیم خودمونو خوابیدیم
صبح ساعت ۸-۹ بیدارم کرد ی چی خوردمو سریع زدم بیرون چون دخترش میخواست بیاد
راستش اومدم خونه یکم انگار عذاب وجدان داشتم دیگه بش پی ام ندادم اونم انگار از حرف من برداشت غلط کرده بودو اونم پی ام‌ نداد دیگه
ولی الان بعد ۱ سال دلم میخواد دوباره باش تنها بشم،البته این دفعه با کاندوم
ببخشید اگه با ناشی گریام حرصتون دادم خودمم بعد که مرور کردم اون شب رو دیدم مفت از دستم رفته
بووووس بای
نوشته: محسن

@dastanazadi
24.2K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, edited  21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:17 م تا حدودی متوجه حالت مینو شده بود ولی جرات نمیکرد چیزی بگه . 
مینو هم از این بابت کلافه شده بود برا همین به میلاد گفت : آقا میلاد این درجه ها چیه که این تو کشیده ؟
میلاد نزدیک مینو شد مینو هم کمی به طرف میلاد به بهانه نشون دادن برگه خم شد . هردو گرمای تن همو به خوبی احساس میکردن . مینو برگه رو داد دست میلاد و دستش رو بلند کرد تا مثلا شالش رو درست کنه و همین حرکت باعث شد سینه ی راستش بچسبه به بازوی میلاد . 
میلاد هم تلاشی برای تغییر حلتش نکرد . مینو هم همینطور . 
مینو دیگه حسابی حشری شده بود و خودش رو بیشتر به میلاد نزدیک کرد . میلاد هم حالا دیگه جرات پیدا کرده بود و بازوش رو روی سینه مینو به بهونه ورق زدن بروشور تک ون میداد . 
مینو داشت بغل رون پاش رو به پاهای میلاد اروم آروم میمالید . هردو میدونستن که چی از هم میخوان . 
میلاد دلو به دریا زد و دستش رو انداخت دور گردن مینو . مینو با این حرکت میلاد چشمش روبرا چند ثانیه بست.هردو ساکت بودن . میلاد که دید مینو مخالفتی نکرد اون یکی دستش رو گذاشت رو سینه خوشفرم مینو که داشت مانتو رو جر میداد . 
مینو دوباره چشماش رو بست . میلاد خواست دستش رو برداره که مینو 
گفت : برش ندار ، بزار بمونه .آههههه
میلاد : مینو خیلی ناز و سkسی هستی . 
میلاد همچنان سر پا بود و مینو نشسته روی کارتون . میلاد کیرش رو به 
بغلای رون مینو میمالید . مینو با این حرکت میلاد بزرگی کیرش رو 
میتونست احساس کنه و حشری تر میشد . 
دست میلاد روی سینه مینو بود و سینه ش رو میمالید . مینو دستش رو 
گذاشت روی دست میلاد و آوردش لای پای خودش و به میلاد فهموند که 
یعنی کسمو بمال .
میلاد روی ابرا بود . یه خانوم ناز و سkسی و قد بلند کنارش نشسته روی 
کارتن لباسشویی و پاهاش آویزونه از کارتون ، رونای این خانوم سKسی 
چسبیده به هم و ساپورت نازک و نرم و سفیدش هم این لذت رو دو.چندان 
میکرد . 
میلاد خیسی ک س مینو رو از رو ساپورتش میتونست حس کنه . مینو 
همچنان چشماش بسته بود و نفس نفس میزد که احسس کرد چیزی روی 
لباش قرار گرفته . بعله ، میلاد لباش رو گذاشت رو لبای مینو و شروع 
کردن به لب گرفتن از هم که با حفظ موقعیتشون (لب تولب)میلاد اومد 
روبروی مینو و بین پاهاش قرار گرفت و دوباره دستش رو گذاشت 
روکس مینو ، مینو هم از رو شلوار چسبید از ک یرمیلاد . هردو. حسابی 
حشری بودن . 
میلاد : میدونی چندوقته تو کفتم خانوم خوشگله ؟
مینو : میلاد فقط حال بده بهم . دوس دارم برم زیرت . 
آهههههههههه
میلاد زیپ شلوارش رو کشید پایین و ک یرش رو درآورد . مینو همینکه 
چشمش به ک یر میلاد افتاد یه آههههههه بلند کشید و از رو کارتون اومد 
پایین و دکمه های مانتوش رو باز کرد و ساپورتش رو درآورد و دولا 
شد و باسنش رو داد طرف میلاد و گفت : طاقت ندارم ، بکنش .
میلاد که میترسید با برخورد ک یرش به کس یا ک ون مینو آبش بیاد به مینو 
گفت : میترسم آبم بیاد 
مینو : ای وایییییییییییییییییییییییی . حشرم ، میفهمی ؟
مینو اینو گفت و دست میلادو گرفت و گذاشت رو کس خودش و گفت 
بمالش تا ارضا بشم . میلاد هم تبعیت کرد و همینکه انگشتش رو برد 
داخل کس تنگ مینو ، مینو لرزید و ارضا شد و کم مونده بود بخوره 
زمین که افتاد تو بغل میلاد . میلاد مینو رو از زمین بلند کرد و از کمر به 
بالا خوابوند روی همون کارتون و به مینو گفت : امروز حسابی تحریکم 
کردی ، اصل کاری بمونه برا یه وقت دیگه . اینو گفت و ک یرش رو 
گذاشت رو کس مینو . مینو مجددا داغ کرد . 
مینو : آخخخخخخخخخخخخخخخخخ این ک یر به این کفلتی و گندگی رو از 
کجا آوردی ؟ منو میکشه این .
میلاد : یعنی بده که بزرگه ؟
مینو : نه تنها بد نیست بلکه عالیه . میلاد تروخدا بکن توش دیگه طاقت 
ندارم . 
بکن این کس و
میلاد ک یرش رو که به زور وارد کس مینو میشد رو مالید به شکاف کسش 
تا کمی خیس بشه که راحت تر بره توو همینطور هم شد . بزور وارد 
کسش شد و مینو لب پاینش رو گاز گرفت برای بار سوم که وارد کسش 
کرد احساس کرد داره آبش میاد و مینو هم متوجه این قضیه شد . 
مینو : بریز روی کسم آبتو . بریزززززز . آب میخوام . آب این کیرو 
میخوام .
میلاد ک یرش رو که با آب کس مینو خیس شده بود رو کشید بیرون و 
بلافاصله آبش پاشید روی شکاف کس مینو و مینو همه آبش رو مالید همه 
جای کسش و با دستش چند قطره رو گذاشت دهانش.



نوشته: دانیال
18.3K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, 21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:17 جدا شدم و گفتم خودت برو با سلیقه خودت یکی برداد بگو دانیال باهات حساب میکنه . اون روز اصلا قضیه 
راه پله و میلاد و مینو رو بکل فراموش کرده بودم .


ادامه داستان که بعدا مینو برام تعریف کرده بود.
اون روز مینو یه مانتو کوتاه پوشیده بود به رنگ سفید که راه های افقی سیاه داشت با یه ساپورت سفید تقریبا تو طرح و مدل مانتو و از زیر مانتو چیزی جز سوتین نداشتو یقه ش که باز بود ولی نه زیاد. سینه هاش و رونای خوشگلش از چاک بغل مانتو به زیبایی خودنمایی میکردن . وقتی مینو وارد فروشگاه میشه از کارگرهای میلاد سراغش رو میگیره و کارگرها بهش میگن بشینه تا آقای فیروز فرو صدا کنن بیاد . 
بعد چند دقیقه میلاد میاد و برا مینو چایی و بیسکویت میاره و خوش وبش 
میکنن .
میلاد: افتخار دادین تشریف آوردین . 
مینو: ممنونم ، لطف دارین
میلاد : دانیال جان کو پس ؟
مینو: داشت میومد ولی توراه ز زدن بهش مجبور شد بره شرکت ، برا 
همین تنهایی اومدم خدمتتون 
میلاد پسر متشخص و مودبی بود و خیلی هم خوشگل و خوش تیپ.
میلاد: خدمت از ماس . بنده در خدمتم دستور بفرمایین تا انجام وظیفه کنم 
مینو : والا همونطور که در جریانید یه ماشین ظرفشویی میخوام که 
مارکش خوب باشه و مصرف برقو انرژیش هم در حد عالی باشه .
میلاد : بله تازه یه سری اومده برامون فقط باید بریم طبقه پایین فروشگاه . 
ظرفشویی و لباس شویی هامون پایینن . 
هر دو به طرف طبقه پایین فروگاه که خیلی هم بزرگ و شیک بود راه 
افتادن . وقتی رسیدن پایین میلاد به کارگرش که اونجا پشت میز نشسته 
بود گفت : برو بالا به مشتری ها برس من اینجا هستم . 
با مینو رفتن به طرف انتهای فروشگاه که حالت ال بود و ماشین 
ظرفشویی ها اون ته بودن . 
میلاد: ایناس خانوم ، هر رنگ و مدلی که دوس دارین بفرمایین بگم 
براتون کنار بذارن شب بیارن خونتون 
مینو خم شده بود و داشت توی ظرفشویی ها که خیی شیک کنار هم به 
طرز ماهرانه ای چیده شده بودن نگاه میکرد و این حرکتش که کاملا 
عمدی بود باعث شده بودک یر میلاد مثل اونروز سفت بشه .
مینو: رنگ زرشکیش رو هم دارین ؟ 
میلا: البته شما خودتون بی نهایت خوش سلیقه هستین ولی به نظر من 
رنگ زرشکیش ممکنه با بقیه لوازم آشپزخونتون ست نباشه .
مینو : چرا ، اتفاقا همه وسایلا و سرویس کابینتمون زرشکی هستش 
میلاد : عه ؟ چه زیبا . پس درست گفتم که خوش سلیقه این . اگر که 
اینطوره زرشکیش خیلی هم خوشگله و با آشپزخونتون میاد .توی انبار 
باید باشه . میگم براتون بیارنش 
مینو: آقا میلاد ؟ این مصرف آبش چطوره ؟ آب زیاد میبره ؟آخه من رو 
آب خیلی حساسم .
مینو این حرفارو عمدا میزد تا با میلاد راحتتر باشه
میلاد : از این بابت خیالتون راحت باشه . اصلا در مورد آبش به مشکل 
نمیخورین . 
مینو همینطور جلوی دونه دونه ی دستگاه ها خم میشد و باسنش رو به 
طرف میلاد میگرفت . وقتی برگشت به سمت میلاد ، متوجه شد هک یر 
میلاد توی شلوارش حسابی باد کرده و این نگاه مینو از چشم میلاد پنهون 
نموند و سعی برای مخفی کردنک یرش نکرد . 
هر دو حشری بودن ولی هیچکدوم جرات نکردن که حرفی بزنن . 
مینو : میشه تو انباریتون نشونم بدین ؟ میخوام رنگش رو قبل خرید ببینم .
میلاد: بله حتما . از اینطرف لطفا 
حین راه رفتن به طرف زیرزمین دوم میلاد به مینو گفت :فقط با عرض 
معذرت مواظب باشین لباساتون خاکی نشه . زیر زمینمون یکم شلوغ و به 
هم ریخته س آخه تازه جنس اومده برامون . 
میلاد مینو رو راهنمایی کرد و به طرف کارتون هایی که رو هم چیده 
بودن رفتن . 
میلاد: اشتباه نکنم همین باید باشه . 
از میون کارتونا یکیش رو برداشت باز کرد و برگه ش رو در آورد و داد 
دست مینو گفت تمام موارد مربوط به مصرفش رو این تو نوشته میتونید 
مطلعه بفرمایین .
مینو برکه رو گرفت و گفت : میبخشین صندلی اینجا نیس ؟ آخه میخوام 
ببینم اگه خوب نباشه یه چیز دیگه انتخاب کنم . 
میلاد یه کاور از یه قوطی درآورد و انداخت رو یکی از کارتونا و به 
مینو گفت : خیل خیلی شرمندم . اینجا برا اینکه موقع تخلیه به مشکل 
نخوریم وسیله اضافی نمیاریم و بار از در انتهای همین سالن با شین میاد 
داخل . میتونید بشینید رو این کارتون . کاور روش کاملا تمیزه . 
مینو تشکر کرد و نشست روی یه کارتونی که احتمالا مال لباسشویی بود و توش هم پر بود . 
نشستن مینو طوری بود که گوشت رون مینو چسبیده بود به هم و صحنه زیبا و وسوسه انگیزی رو خلق کره بود و میلاد چشممش دائما روی رون و کس مینو بود و مینو هم به خوبی اینو میدونست و عمدا مطالعه بروشور رو طول میداد .
وقتی مینو سرش رو به طرف میلاد بلند کرد دید که میلاد زل زده روی رون مینو . 
مینو: فکر میکنم همین خوب باشه . آخه هرچی تنوع زیاد باشه آدم سخت تر میتونه تصمیم بگیره .
میلاد . اون که صد درصد . ولی ما مشتریهامون رو انبار نمیاریم . خاطر شما خیلی براون عزیز بوده . 
مینو حسابی حشری شده بود . تو چشمای میلاد زل زد ولی چیزی نگفت .
میلاد ه
13.7K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, 21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:17 رو ندارم گفت : قول میدی ؟
من : اگه بفهمم کسی بجز منو تو از جریان باخبر شده ، نه دیگه نمیکنمت .
فرنوش : نه به جون جفتمون به کسی نمیگم . مگه دیوونم . 
خلاصه اون روز هم گذشت .



یه شب وقتی از شرکت برگشتم خونه مینو رو دیدم که رو کاناپه لم داده و داره میوه میخوره و ماهواره نگاه میکنه ، یه سارافون تنشه و بغیر از شورت و همون سارافون که حالت چهارخونه ی زرد رنگ بود چیزی تنش نیست. همینکه منو دید پاشد اومد طرفم و یه لب اساسی از هم گرفتیم و خودشو انداخت تو بغلم . 
من: خانومی چیه ؟ چته ؟
مینو : حشریم 
من: چیزی شده ؟
مینو : نه - تا تو دست و صورتت رو بشوری منم شامو آماده کردم . 
برات غذایی که دوس داری پختم ، فسنجون فرداعلا
من: بابا کد بانوووو . دست گلت درد نکنه 
سر شام احساس میکردم مینو یه چیزیش شده . برا همین سر صحبت رو باز کردم . 
مینو جان چیزی نمیخوای بگی ؟ فکر کنم خبریه . آخه تو خودتی 
مینو: دانیال ؟ 
-جانم؟
مینو: یه چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟
-نه
قول ؟
-قول
امروز داشتم میرفتم یخورده گردو بگیرم برا غذا ، موقع رفتن تو راه پله 
همسایه طبقه پایینی مبلمان جدید برا خونش خریده بود و کارگرها آورده بودن بالا توی پاگرد چیده بودن . پاگرد خیلی شلوغ بود و بزور آدم رد میشد . اومدم رد بشم که آقای فیروزفر همون صاحب خونه پایینی داشت میومد بالا .
من: خوووب؟
مینو : بخدا من عمدا این کارو نکردم 
من: مینو جان بگو خانومم . حرفت رو بزن 
مینو ادامه داد : میلاد(همون فیروز فر) پشتش به دیوار بود و ایستاد تا من رد بشم ، منم فکر کردم میکشه کنار برا همین پشتم رو کردم که رد بشم برم ولی وقتی داشتم رد میشدم تازه متوجه شدم آقا کنار که نکشیده هیچ ، تازه کیرش هم راسته و از پشت چسبوند به باسنم . وقتی ک یرش با باسنم برخورد کرد گفت : مواظب جلو پاتون باشین به اون پایه ی میز نگیره از پله ها بیافتین . برا همین منم کاری از دستم برنمیومد اومدم برگردم عقب که کیرش قشنگ تو باسنم از رو مانتو مالیده میشد . 
اینارو گفت و سرش رو انداخت پایین . 
من: عزیزم همین ؟
اینهمه فکرو خیال و ناراحتی برا همین بود ؟
این اتفاق ممکنه برا هر خانومی بیافته 
وقتی مینو اینارو تعریف میکرد احساس میکردم دارم داغ میشم ، از اینکه میلاد خان مالیده بهک ون خانومم حشری میشدم . 
من: پس مرت کک یرش هم آماده باش بود . 
مینو : فکر کنم برا همسایه روبروییشون که تازه اومده راست کرده بود . 
آخه اونا هم در خونشون باز بود و خانومه داشت سرامیکارو دستمال میکشید و لباس نا مناسبی هم به تن داشت و مطمئنا میلاد اونو دیده بوده راس کرده .
من : عه؟ همسایه جدید اومده ؟ کین ؟ چیکارن ؟
مینو : منم نمیدونم فقط یکی دوبار دیدمشون ولی خانومه که خیلی خوشگله، هنوز شوهرشو ندیدم . 
مینو ظرفای شاموجمع کرد و اومد رو کاناپه کنار من نشست و دستم رو گرفت تو دستاش و گفت : دانیال یه چیز دیگه هست که بهت نگفتم .
من: بگو عزیزم
مینو : وقتی مرتیکه خودشو از پشت چسبوند بهم این حالت حدود 10ثانیه ای طول کشید و همین کافی بود برا حشری کردن من . 
من یهو زدم زیر خنده . وقتی خندم تموم شد بهش گفتم پس برا همین دمق بودی ؟
مینو : چیکار کنم خب ، خواستم چیز پنهونی ازت نداشته باشم .
آخرین کلمه رو که از زبان مینو شنیدم خورد تو برجکم . درسته که ما با جاوید و زنش سkس موازی و ضربدری داشتیم ولی این چیزی بود که جلو چشم هم و در حضور هم اتفاق افتاد و هیچ چیز پنهونی دیگه ای بینمون نبود . اما من با فرنوش سkس کرده بودم اونم به صورت کاملا سکرت . همین مسئله حالم رو گرفت برا همین به مینو گفتم : اشکال نداره 
خانومم ، به هر حال توام آدمی دیگه ، من که همیشه بهت گفتم ادم وقتی گرسنه باشه به غذا احتیاج داره و وقتی حشری بشه به سkس . شه وت چیزیه که خدا تو قریضه هر انسانی نهاده ، منتها یکی کم یکی زیاد . 
مینو : یعنی تو ناراحت نمیشی از اینکه یکی دیگه بدن منو لمس کرده ؟
من : وای ؟ حرفا میزنیا !!! ما که تا چندروز پیش با جاوید و زنش ... 
بقیه حرفم رو نزدم و مینو هم خوب متوجه منظورم شد . 
مینو : خب اونا فرق داشتن 
من : چه فرقی ؟
مینو : نمیدونم اما ...
من : اما نداره دیگه ، هر کسی که دوس داری و هر وقت که خواستی آزادی هرطور لذت ببری فقط حواست باشه هیچوقت نباید از حد بگذری 
این بحث بین منو مینو ادامه داشت تا توی رخت خواب که مینو خانوم شدت شهوتش از برخورد ک یر میلاد باک ونش رو روی تخت بهم نشون داد. معلوم بود بدجور رفته تو کفک یر میلاد


یک هفته بعد
ماشین ظرفشوییمون خراب شده بود برا همین تصمیم گرفتیم یکی نوش رو بخریم و این شد که به این نتیجه رسیدیم کی بهتر از میلاد . با میلاد تماس گرفتم و باهاش صلاح مشورت کردم و قرار شد یه روز بریم یه مارک خوب بهمون بده . آخه تو کار لوازم خونگی بود و یه فروشگاه کامل و بزرگ داشت . 
روزی که قرار بود با مینو به فروشگاهش بریم برای من تو شرکت کار پیش اومد و از نصفه راه از مینو
12.6K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, 21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:17 سلطان شهوت (۵)

 ضربدری دنباله دار

...قسمت قبل


هم ديگه رو لخت کرديم . من دراز کشيدم روي کاناپه فرنوش پاهاش رو انداخت دوطرفمو اومد روم که بخوابه روم و لب بگيريم از هم . شورتامون رو درنياورده بوديم. 
خوابيد روم و در گوشم گفت : نميخواي بهم نشون بدي اون زير چي داري 
(اشاره به شورتم)
من : اگه ميخوايش خودت برو ببيين 
يه لب از هم گرفتيم و فرنوش سرخورد رفت پايين تر و شرتم رو کشيد 
پايين و ک يرم زد بيرون . 
فرنوش: جااااااااااااااااااااااان 
چه ک يرييييييي
قربونک يرت برم 
اينک ير منو پاره ميکنه 
اووووووممممممم
و شروع کرد به خوردن و ليسيدنک يرم . 
من عاشق اينم کهک يرم تا ته بره تو دهن ، يعني تهک يرم لاي لب هاي طرف سkسيم باشه . 
فرنوش هم اين کارو برام کرد و تا تهش ميکرد تو دهنش و با دستاش تتخمام رو بازي ميداد . 
خيلي بيشتر از اوني که فکر ميکردم حشري بود . 
بهش گفتم : نميخواي اونک ستو نشونم بدي ؟
پاشد وايساد سر پا و گفت : اگه ميخواييش بايد به دست بياريش 
اينو گفت و شروع کرد به دويدن و فرار کردن 
منم دنبالش 
واقعا حال ميداد . من حريص تر ميشدم و اون دور ميز ميگشت و منم سعي ميکردم بگيرمش 
من: بگيرمت ميکنمتا 
فرنوش : آآخخخخ نگو کسم آب افتاد . منو ازک ير ميترسوني ؟
من : يعني نميترسي ؟
فرنوش : نه غورتش ميدم 
من : فرنوش من ناجور کس ميکنما !
اين حرفا رو ميزديم و دور ميز ميچرخيديم . اون در ميرفت و منم دنبالش تا اينکه رفت داخل اتاق خودم و اونجا خفتش کردم از پشت گرفتمش و ک يرمو چسبوندم رو باسنش و با سيلي زدم رو کپلاي کونش 
من: حالا ديگه از من فرار ميکني ؟
فرنوش : آهههههههههههههههههه . بکننننننننن 
و کمرش رو پيچ و تاب ميداد و ميماليد رو ک يرم . 
نشستم زمين و شورتش رو از پاش کشيدم درآوردم و برگردوندم روبه خودم و حالا کسش دقيقا جلو صورتم بود و من حالت نشسته بودم و با شدت شروع کردم به خوردن کسش که ديدم خيلي داره جيغ و داد ميکنه 
من: فرنوشم يه خورده آروم تر . همه فهميدن 
فرنوش : ميخوام همه بدونن دارم کس ميدم . بخووووووووووووووووور . 
کسمو بخوررررررر
اينو گفت و دستش رو انداخت زير بغلم و بلندم کرد و خودش خوابيد رو ميز من و چسبيد ازک يرم و گفت : بکن توشششش . بکن اين کسو که دلش 
ک يررررررر ميخواد
وایییییییییییییییییییی بکن دیگه . بسسسسسسسههههه
من داشتمک یرمو میکوبیدم بالای کسش و اون ناله میکرد و التماس که زودتر بکنمش
فرنوش : توروخدا زودباش ، کسم دلش ک یر میخواد ، من خوابیدم که بهت کس بدم . منو بکن 
خودمم طاقت نیاوردم وک یرمو هول دادم تو کسش . 
ای جااااااااان ، چه کس داغی داری عزیزم ؟ 
فرنوش: آه آه آه آه . دوسش داری ؟ به ک یرت حال میده ؟ 
من : عاشقشم ، معلومه که حال میده . این کس کردن داره . زیر من داری چیکار میکنی ؟
فرنوش : دارم بهت کس میدم . کسمو گذاشتم زیر ک یرت . بهک یرت دارم حال میدم . آرزوم بود که برم زیرت . جااااااااااان بکن . آره تندتر بکن 
با خودم گفتم واقعا این دوس داشته به من بده یا از رو شهوت داره این حرفارو میزنه ؟ این بود که ازش پرسیدم : واقعا دوس داشتی بهم کس بدی یا الکی میگی ؟
پاشد نشست و پاهاشو از میز آویزون کرد و گفت : از روز اول که اومدم اینجا از تیپ و قیافه و هیکلت خوشم میومد ولی وقتی فهمیدم که متاهلی سعی کردم به چشم خواهری نگات کنم . هرچند سختم بود ولی کاری از دستم برنمیومد تا اینکه قضیه ی اون روز تو ابدارخونه پیش اومد . همش دلم میخواست بغلم کنی بهم بگی باید به منم حال بدی . 
الانم وقتو نکش . زودتر کسمو تصاحب کن که طاقت ندارم . 
بعد این حرف برگشت و حالت داگ استایل گرفت و گقت : از پشت بکن تو کسم . 
منم که از خدا خواسته ک یرمو با آب کسش خیس کردم و تپوندم تو کسش و مثل وحشی ها تلمبه میزدم . فرنوش تو خودش نبود مدام جیغ و داد میکرد. حرفای سkسی میزد . 
آره بکن ، این کسمو بکن که داره برای ک یرت اشک میریزه . هروقت دوس داشتی بهم بگو تا بهت کس بدم . خودم برات کس میارم بکنی ، هرکیو که دوس داری برات میارم بکنیش ، فقط منو بکن . جااااااااااااان ، قربون ک یر کلفتت بشم که داره آتیشم میزنه . آره آره آره بکن دارم میام . محکمتر ، 
بزن بزن بزن تو کسم داه آبم میاد . حالا فرنوش داشت خودشو عقب جلو میکرد رو ک یرم و منم کم مونده بود ارضا بشم که اول اون ارضا شد . چند ثانیه ای دست کشیدم از تلمبه زدن که فرنوش ÷اشد و جلوم زانو زد و گفت آبک یر میخوام . ک یرمو گذاشت دهنش و شروع کرد به ساکیدن . اونقدر خورد که آبم اومد و چند قطره اولش رو خورد باقیش رو هم ریخت 
روسینش . تازه با اومدن آبم و ریختنش رو سینه و دهنش خانوم دوباره حشری شد . 
فرنوش : جاااااااااااان ، خیسم کن ، فدات بشممممممم ، دوس دارم . دوس دارم آب ک یرتو ، بوی خوبی داره . 
تروخدا یه بار دیگه منو بکن . خواهش میکنم . بهت خوب حال میدم . 
من : عزیزم من که اسب نیستم . بذار برا یه وقت دیگه .
فرنوش که دید توانش
12.1K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, 21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:09:16 ه میگه فرنوش دوباره ساکت شد و سرش رو انداخت پایین . نمیدونم چی شد که دستمو بردم جلو و زیر چونه ش گذاشتم و آروم سرش رو بالا آوردم ، من تا امروز تن و بدن و حتی دست و صورت همکارای خانوم رو لمس نکرده بودم یعنی یه خط قرمز و حریمی بینمون بود ولی نمیدونم اونروز چی شد که این کارو کردم ، شایدم از رو دلسوزی و یا صمیمیتی بود که بین همکارا هست . فرنوش هم دستم که زیر چونه ش بود رو گرفت و گفت : آره هست ... یه چیزایی هست که شما بی خبرین ولی خواهشا از من نشنیده بگیرین

من : بگو میشنوم فرنوش : اتفاقی که باعث شکل گیری رابطه من و امیر محمد شد این بود که یه شب که چند روز مونده بود به عید و اگه خاطرتون باشه همه تا ساعت یازده دوازده شب میموندیم شرکت کار میکردیم ، یه شب من و امیر محمد و راحله مونده بودیم و بقیه یک ساعتی بود رفته بودن راحله هم گفت پدرم میخواد بیاد دنبالم و موند تا پدرش بیاد . من مشغول طراحی بودم که دیدم تنها و کسی نمونده اولش ترسیدم اتاقارو نگاه میکردم ببینم امیر محمد و راحله کجان و وقتی در یکی از اتاقارو باز کردم دیدم راحله روی میز دراز کشیده و امیر محمد داره .... بقیه ش رو خجالت کشید بگه

من : خب ... ادامه بده فرنوش : آخه روم نمیشه

من : منظورم بقیه ماجراس ، جزئیاتش رو نمیخواد بگی فرنوش : اونا هم متوجه من شدن ولی راحله زیاد به روی خودش نیاورد اما امیر محمد مثلا خیلی خجالت زده بود . برگشتم سرکارم اونا هم بعد ده دقیقه اومدن بیرون و راحله رفت . اولش نه من و نه امیر حمد حرفی با هم نزدیم ولی من همش تصویر کار اوندوتا میومد جلو چشمم و احساس کردم دارم ...دارم ... من: خب فهمیدم (منظورش تحریک شدن بود) ادامه بده امیر محمد اومد میز کناری من و شروع کرد به حرف زدن و گفت : الان چندماهه با راحله هستم و راحله خودش باعث شد که بهش نزدیک بشم ، همیشه جلوم خم میشد ، عمدا خودش رو میمالید بهم ، باهام شوخی میکرد ، این کاراش باعث شد که جرات پیدا کنم و باهاش اول به صورت تلگرامی پیام ردو بدل کردیم و کم کم پیام متنی تبدیل به عکس و نهایتا فیلمای س... شد و تا امروز که خودت دیدی این حرفارو امیر محمد بهم زد و بعدش گفت : فرنوش خانوم من دلم پیش شماس ، بهتون علاقه دارم ، دوستون دارم بهش گفتم : منم مثل راحله دوس داری ؟ گفت : نه بخدا دوس دارم مال من بشی و اگه اجازه بدی بیایم برا خاستگاری آقای وزیران بخدا ما با نیت ازدواج با هم رابطه برقرار کردیم که بعدها فهمیدم همین حرفارو به راحله هم زده اما حالا دیگه من آلوده ش شده بودم و هرشب بعد اینکه از شررکت درمیومدیم به بهونه رسوندن من توی ماشین منو میمالید و باهام ور میرفت وقتی اینارو از زبون فرنوش شنیدم احساس کردم کمی گستاخ تر شده و شایدم شهوت باعث شده که راحت تر حرف بزنه . این شد که منم ترقیبش کردم بیشتر توضیح بده و اون هم ادامه داد : از راحله شنیدم که باهاش خیلی توی مسائل جنسی راحته و هیچ محدودیتی برا هم ندارن (منظورش سkس از جلو بود) آخه راحله یبار شوهر کرده بود و شوهرش که مامور نیرو انتظامی بود شهید شده و حالا خانوم داره آزادانه عشق و حال میکنه . امیر محمد هم اینقدر توی گوشم از عشق و ازدواج خوند تا منم خر شدم و به خواسته ش تن دادم و دیگه دختر نیستم . بعد اینکه دختریمو ازم گرفت دیگه خودم هم توان نداشتم به خواسته هاش برای سkس نه بگم . 
من : فعلا برو سر کارت تا بعدا با هم حرف میزنیم . خودت رو هم اذیت نکن . وقتی پاشد که بره ایستاد و دست من رو تو دستاش گرفت و بهم گفت : شما خیلی مهربونید . ممنون که به حرفای گوش دادید .

من : برو سر کارت . اومدم تو اتاقم و فکرم درگیرش بود که جاوید سر رسید و گفت : چیه بد تو فکری !!! خوب با فرنوش جون گرم گرفته بودی بهش گفتم بشین کارت دارم اومد نشست و به منشیم(راحله) گفتم برامون چایی بیاره با جاوید نشستیم رو مبل جلو میز مدیریت و دوتا سیگار آتیش کردیم که همین لحظه راحله با چایی وارد شد و لبخند زنان گفت آقای وزیران خبریه ؟ آخه شما هر موقعی سیگار نمیکشین ؟ 
من : ممنون بابت چایی . کسی اگه تماس گرفت بگین نیم ساعت دیگه ز بزنن . راحله رفت و درب رو هم بست جاوید: چی شده دانیال ؟ نگران شدم

من : چیزی نیست فقط باید کلاهمون رو بلند کنیم و بیشتر حواسمون به اطراف باشه
جاوید : خب بگو ببینم چی شده شروع کردم قضیه رو تمام کمال براش تعریف کردم که جاوید بهم گفت : دانیال میخواستم یه چیزی بهت بگم ولی فرصت نمیشد
من : خب بگو
جاوید : فرنوش و راحله با هم لز میکنن

من : نه بابا دیگه در اون حد نیس که روشون به هم باز باشه

جاوید : من خودم دیدم

من : جدا ؟ کی ؟ کجا ؟ چرا به من نگفتی ؟ 
جاوید : همون روز که بهت گفتم این راحله هم خوب کس وک ونی داره . روز قبلش یادت باشه با هم که از شرکت دراومدیم همه رفته بودن بجز فرنوش و راحله ، من تو پارکینگ یادم افتاد که گوشیم جامونده شرکت و تو ماشینو درآوردی تا من برم گوشی رو بیارم . وقتی
11.9K viewsʰᵃʲ ᴀʟɪ, 21:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:06:21 دروباز کردم رفتم تو اتاق خودم که گوشیم رو بردارم دیدم این دوتا لخت شدن دارن روی کاناپه اتاق من سkس میکنن و چون پنجره باز بود و صدای ماشین میومد متوجه من نشدن منم بیخیال گوشی شدم و اومدم بیرون

من : پس که اینطور جاوید یه چشمک بهم زد و گفت : کدومش رو برمیداری ؟ 
من : خفه بابا مرتیکه هیز حشری

جاوید : ای بابا ... دوتا هوری اینجا داریم چرا خودمون استفاده نکنیم ؟ 
من : دوتا حوری هم تو خونه منتظرمونن 
اینو که گفتم انگار جاوید یاد زنای خومون افتاده بود و رفت تو رویا خلاصه اون روز از شرکت دراومدیم و رفتیم به طرف خونه جاوید ، چون اونشب تولد جاوید بود و طبق روال همیشگی چهارتایی اونجا جمع شده بودیم . هروقت تولد یکی از ما بشه همه برا اون طرف کادو میخرن . مثلا چند وقت پیش تولد من جاوید برام یه اودکلن گرون قیمت خریده بود و منم امسال خواستم براش حسابی مایه بذارم .

وارد خونه جاوید شدیم و خانوما اومدن استقبالمون و هم مینو و هم وفا باهام دست دادن و روبوسی کردن ، با جاویدم همینطور . اول شما خوشمزه ای که وفا درست کرده بود رو خوردیم و بعد نیم ساعت شروع کردیم به بزن و برقص که حسابی حال داد . لباسی که مینو پوشیده بود تقریبا شبیه این عکسیه که گذاشتم ولی هیکلش دقیقا همینه:





و اما لباس وفا که اونم تقریبا این شکلی بود ولی از نظر قیافه و هیکل خیلی شبیه وفاس





حسابی رقصیدیم و خوش گذروندیم که جاوید رفت بساط مشروب رو بیاره که وفا گفت : آی آقا ... بذار اول کیکمون رو بخوریم ، کادوهاتو بگیر بعد مشروب خانوما رفتن کیک و بشقاب بیارن ، من احساس میکردم امشب قراره اتفاقای خوبی بافته برا همین به راحله ز زدم گفتم احتمالا ما فردا نیایم شرکت و این تماس از چشم جاوید پنهون نموند و وقتی علتش رو پرسید راستش رو بهش گفتم و گفتم ممکنه صبح نتونیم از خواب بیدار شیم و جاوید هم تا حدودی فهمید چی میگم . خانوم خوشگلا کی و بشقاب رو آوردن جاوید کیک رو برید و هممون کادومون رو دادیم اول از همه من کادوم رو دادم و وقتی جاوید بازش کرد دید یه انگشتریه طلا که علامت پرچم قدیم ایران که شیر و خورشید بود روش به صورت برجسته و زیبا زده شده . آخه قبلا دیده بودم تو اینترنت تو سایت طلا از این انگشتری خوشش اومده . خیلی ذوق کرد و کلی تشکر و بغلم کرد و بوسید . نوبت به مینو رسید که جو رو کلا تغییر داد


ادامه...



نوشته: دانیال
11.2K views21:06
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:06:16 م توي کسش که يه جيغ بلند کشيد و گفت : آره آره آره بکن تند تر تند تر هشت نه تا تلمبه که زدم ک يرمودرآوردم مينو: نه نه نه تروخدا بکن . بکن جرمم بده کيرتو ميخوام گفتم بهش که اول بايد تعريف کني چي شد چيکار کردين مينوکه ديد راهي نداره اومد تو بغلم دراز کشيد و سرش رو گذاشت رو سينم و شروع کرد . از شما که جدا شديم وقتي رسيديم داخل عمارت جاويد داشت حرف ميزد و من اصلا حواسم پيشش نبود . نميدونم چي شده دانيال از اون شب که عکسش رو گوشيت افتاد به بعد همش دلم ميخواد برم زير جاويد . وقتي ميبينمش حشري ميشم .توي راه هم وقتي ميرفتيم باغ توي ماشين همش فکرم پيش جاويد بود . با اينکه از خوشگلي و اندام فرقي باهم ندارين ولي دوس دارم سkس رو با اونم تجربه کنم و همينکه ميبينمش حشرم ميزنه بالا . مينو ادامه داد .... همونطور که داشت حرف ميزد يهو يقش رو گرفتم کشيدم طرف خودم و لبام رو چسبودنو رو لباش که اونم پايه بود و حسابي از هم لب گرفتيم . جاويد رفت رو صندلي نشست و من رو هم نشوند روي پاش و مجددا لبام رو گرفت لاي لباش و دستاش هم روي رونام ميکشيد . داشتم از حال ميرفتم ، آخه ک يرشرو زير باسنم احساس ميکردم که هرلحظه داره سفات تر ميشه . آييييييييييييييييييي دوس داشتم همونجا بکشه پايين وک يرش رو بکنه تو دهنم . اووووووففففففف دانياللللل کاش منو ميکرد . من: چي شد بعدش ؟ چرا نکرد ؟ مينو : آخه ميدونستم که تو دوس داري پيش هم سkس کنيم برا همين هرطوري که بود حخودمو جمع کردم تا بيشتر از اين جلو نرم ، بنده خدا جاويد هم ديد من ديگه نميخوام ادامه بدم اونم بيخيال شد . حرفاي مينو بدجور حشريم کرده بود . يعني زن سkسي من قشنگ نشسته رو ک ير جاويد؟ هرچند با لباس بودن ولي فکرش هم حشريم ميکرد مينو رو به پشت خوابوندم رو زمين و پاهاش روبلند کردم و مچ هردوپاش رو با يه دست گرفتم و چسبوندم به هم و ک يرم رو زدم تو کسش . مينو داشت از حال ميرفت . شهوت حسابي ديوونه ش کرده بود . کيرم رو ميزدم ته کسش و تو گوشش با صداي آروم ميگفتم : وفا هم ميتونه مثل تو کس بده ؟ ميتونه زير کيرم طاقت بياره ؟ مينو : اي جووووووون . خودم ک يرتو ميکنم تو کسش . خودم کسش رو برات اماده ميکنم . اييييييي . آبتو بريز رو سينه هاش . واقعا داشت بهم حال ميداد . انگاري که دارم وفا رو ميکنم . مطمئنا مينو هم داشت با ياد جاويد باهام سKس ميکرد .

من : الان بهم خوب کس بده که بايد بري زير ک ير جاويد . اون رحم نداره . کست رو جرواجر ميکنه . تا ته ک يرشو ميزنه تو ک ون تنگت مينو : اره اره اره ، اينجوري دوس دارم . جاويد منو بکن . جاويد مينو رو جر بده . اخخخخخخخخخخخخ ، ماماننننن دخترت داره به يکي ديگه کس ميدهههههه . مينو با فکر به جاويد داشت بهم کس ميداد و هردومون داشتيم لذت دنيا رو ميبرديم که ديگه داشتم ارضا ميشدم و بهش گفتم : جاويد داره آبک يرش در مياد کجا بريزه برات ؟ مينو : جاويد جون خالي کن رو شکمم چندتا داد بلند و آبک يري که از ک يرم پاشيد رو شکم و سينه ي مينو و اونم همراه با من ارضا شد . دو روز بعد توي شرکت حسابي سرمون شلوغ بود و هرکي يه کاري داشت انجام ميداد ، منم پاشدم برم تو آشپزخونه برا خودم یه چایی بریزیم ، درب آشپزخونه معمولا باز میشه ولی وقتی خواستم وارد شم دردم در بسته س و بی خبر از همه جا دست انداختم رو دستگیره و دروباز کردم که دیدم فرنوش و امیر محمد لب به لب دارن لبای همو میخورن و با دیدن من دست و پاشون رو گم کردن . امیر محمد سرش رو انداخت پایین و یه ببخشید گفت و سریع خارج شد ولی فرنوش دستش رو گذاشت رو پیشونیش و یه واااااای گفت . بنده خدا رنگش عین گچ شده بود . درو باز گذاشتم و مشغول چایی ریختن شدم . همینطور که داشتی استکارن رو زیر شیر سماور میگرفتم بدون اینکه به فرنوش نگاه کنم گفتم : چندوقته ؟ فرنوش هنوز حالش جا نیومده بود . صندلی رو کشیدم کنارش و بهش گفتم بشین . بی اختیار نشست و شروع کرد به گریه کردن و صورتش رو پشت دستاش قایم کرد ، یه لیوان آب دادم دستش گفتم .دیگه نمیخواد خودتو اذیت کنی ، کاریه که شده .فرنوش با گریه و چشمان خیس گفت : بخدا بارها و بارها بهش گفتم که اینجا جاش نیست ولی تو سرش نمیرفت . من: چندوقته باهمین ؟ فرنوش: 4ماهی میشه

من : باشه حالا ، نمیخواد خودتو ناراحت کنی ولی خب خودتم خواستی دیگه ! اونکه یه طرفه نمیتونه کاری کنه فرنوش : تروخدا آقای وزیران منو ببخشید . بخدا دیگه تکرار نمیشه . همش تقصیر اونه ، من میتونم خودمو نگه دارم اونه که همش میگه طاقت ندارم .

من : ای بابا ، فراموشش کن . این قضیه همینجا میمونه و جایی درز نمیکنه مگر اینکه خودت بخوای به کسی حرفی بزنی وقتی این حرفو زدم احساس کردم یه چیزایی هست که من ازش بیخبرم و برا همین ازش پرسیدم چیزی هست که من نمیدونم ؟؟؟ فرنوش کمی سکوت کرد و با تردید که تو صداش بود گفت : نه همش همین بود ولی از چشاش میخوندم که خبرایی هستش
من : مطمئنی ؟ ولی چشات یه چی دیگ
10.5K views21:06
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 00:06:12 دقيقه اي هردو ساکت بوديم که بالاخره وفا گفت : باز گوشت رو سپردي دست گربه که .

من : گوشته خودش هم دلش پيشي ميخواد

وفا : دانيال بابت همه لطفايي که در حق جاويد کردي ازت ممنونم . زندگيمون رو نجات دادي

من : اي بابا اين حرفا چيه امروز تو و جاويد ميزنين . من که کاري نکردم بعدشم من بايد از جاويد ممنون باشم که تجربه و اعتبارش رو در اختيار شرکت گذاشت . اونقدري اعتبار داشت که بعد ورشکستگيش هم مشتري هاش باز اومدن طرف شرکت . اين حرفا که زده ميشد يه حسي بين من و وفا شکل ميگرفت که مطمئنا ميتونيد حدس بزنيد چي بود . دستم رو انداختم دور کمر وفا و کشوندمش طرف خودم و تو چشماي هم نگاه کرديم و وفا زير لب با صداي آروم گفت : بازم ممنون و لبش رو گذاشت رو لبم . فکر کنم 10دقيقه اي فقط لب گرفتيم از هم خيلي آروم و رمانتيک بعدش پاشدم و دست وفا رو هم گرفتم گفتم با هم قدم بزنيم اونم همراهيم کرد . وقتي پاي يه درختي که معلوم بود قديميم بود رسيديم گفت : اولين باري که لباي جاويد رو لبام قرار گرفت زير اين درخت بود که تازه نامزد کرده بوديم و خونواده هامون اومده بودن اينجا و جاويد منو کشوند آورد اينجا زير همين درخت و با عجله لباش رو گذاشت رو لبام . حس فوق العاده اي بود . اولين بار بود که منو در آغوش کشيد . اينارو گفت و تکيه اش رو داد به درخت . ريشه درخت کمي از خاک زده بود بيرون که زير پاي وفا بود و همين باعث شده بود که وفا با من هم قد بشه . رفتم جلو و دوباره لبام رو قفل لباش کدم . لباي خوشمزه اي داشت ، شروع کردم به خوردن گردنش که خم شده بود به طرف عقب و حالتش طوري بود که انگاري داره بالاي درخت رو که خيلي هم بلند بود نگاه ميکنه . منم دستم رو انداختم پشت کمرش و گردنش رو ميليسيدم و چسبوندم به خودم که ک يرم هم راست راست بود و در اين حالت ک ير سفت شده م چسبيد به کسش و ناله اي از عمق وجد سر داد وفا: آآآآآآآآآآه . کلفته !! داغهههههه 
من : وفا دوس دارم زودتر تمام و کمال لمست کنم . طاقت ندارم

وفا : من مال توام . هرکاري دوس داري بکنننننننن دستم رو بردم رو سينه ش کمي از رو مانتو ماليدم که ديدم وفا داره حشري و حشريتر ميشه . ديگه کاري نکردم . بغلش کردم و سرش رو گذاشت رو سينه م و چشاشو بست . حدود يک دقيقه اي همينطور گذشت تا کيرم خوابيد و راه افتاديم به طرف عمارت
من : بريم ببينيم شوهرت زنمو نترک ونده باشه

وفا : اگه مينو سالم از زير دست جاويد در بياد تعجب داره رسيديم و در کمال تعجب ديديم که دوتايي نشستن و دارن جوجه سيخ ميزنن و ميخندن جاويد : چه عجب . کجايين پس

من : پس چي شد غذا مارو باش که به اميد کي نشستيم مينو: نه بابا ؟؟؟؟ شما رفتين دنبال کيفتون اونوقت ما بايد سيخ بزنيم ؟ من: سيخش خوبه ؟ (با کنايه و خنده) جاويد آره تودست راحته تو نگران نباش خلاصه نهار رو خورديم و جاتون خالي خيلي هم چسبيد حدوداي ساعت 5راه افتاديم به طرف خونه و وقتي رسيديم مرکز شهر خانوما گفتن بريم پاساژ ونک برا خريد ماهم بدمون نيومد يه چرخي بزنيم آخه خيلي وقت بود برا خريد چهارتايي نيومده بوديم بيرون ماشين رو پارک کرديم و پشت سر خانوما راه افتاديم . لباس خانوما: مينو : يه مانتو طوسي بلند جلو باز که از زير که قسمتي از خود ماتو بود و مثل تاپ توري بود تا زير کسش و سينه هاش که تو لباس خوشفرم تر از هميشه ديده ميشد و يه ساپورت سورمه اي رنگ که به رنگ تاپ مانتو بود . همچنين کفش بدون پاشنه (مينو خودش قد بلند بود) به رنگ سياه که همرنگ شالش بود 
وفا : يه مانتو زرد خوشرنگ کوتا و تنگ به همراه ساپورت مشکي که يه وجب بالا و يه وجب پايين زانوش با يه مدل خوشگل پاره پاره بود و يه شال زرد و سياه خانوما حرف ميزدن و ويترين نگاه ميکردن ماهم پشت سرشون با خودم ميگفتم اين دوتا واقعا از هيچي کم ندارن . قد بلند خوشگل خوشلباس . باسن شهوتناک معلوم بود مردا وقتي ميديدنشون حالي به حالي ميشدن و من به خودم ميباليدم که زنم دل همه مردارو برده خلاصه شب برگشتيم خونه ،جاويدينا هم رفتن خونشون . بعد شام مختصري که خورديم آماده خواب شديم که متوجه شدم مينو خانوم حسابي حشري و يه لباس خواب توري و نازک به رنگ ليمويي پوشيده که تا مچ پاشه و موهاشو هم باز کرده و ريخته روشونه ش چيه مينو خانوم ؟ خبري شده ؟ باز داغ کردي مينو منو کشيد رو تخت و لبام رو بوسيد و در گوشم گفت : آره مينوي تو امروز حشريه . ميکنيش يا ز بزنم جاويد بياد بکنتم ؟ من: نه عزيزم ميکنم چرا نکنمت؟ اينو گفتم و سرم رو گذاشتم بين سينه هاش و خط سينه ش رو ميمکيدم . معلوم بود امروز حسابي حشري شده و مونده تو کف . ازش پرسيدم چيکار کردي با جاويد که بهم گفت:اول کسمو بخور تا بگم .منم شروع کردم به خوردن کسش که حسابي باد کرده بود و خيس بود . مينو داشت جيغ ميزد مينو: آآآآآآيييييييييييييييييييييييي کشتي منوووووووووووو بخووووررررررررررر آرههههههههههههههه جااااااااااااااااااانک يرمو درآوردم و يه ضرب زد
10.2K views21:06
باز کردن / نظر دهید