دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 7

2023-05-06 11:23:29
یک نکته برای شیک پوشی
یکی از شیوه‌های طراحی و تنظیم یک استایل شیک و زیبا، استفاده از رنگ‌های مشابه و از یک طیف است. به این سبک از پوشش که در آن تمام لباس‌های‌تان، یک رنگ هستند، «استایل مونوکروم» می‌گویند. مونوکروم به معنای تک‌رنگ بودن لباس‌هاست.
شما علاقمند به چه ست هایی هستید ؟
هر نوع ست برای هرنوع سلیقه ای رو می تونی تو روپامن پیدا کنی.

https://t.me/joinchat/AAAAAEs6NYz6jjMJp27EWQ
41 views08:23
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:22:36
تورو دوست دارم
با اینکه شکستی غرورمو بازم دوستت دارم
هرجا که برم به تو پرته حواسم دوستت دارم
حس میکنم عطرتو روی لباسم دوستت دارم ..
117 views08:22
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:21:49 هوسباز pinned «ددی‌لیتل‌گرل‌هات‌وخیس‌کننده - دیشب چند بار به پارسیا دادی امشب باید دو برابرشو منو سرویس بدی بیبی! دود سیگارش رو توی صورتم فوت می کنه - باید بگم چندبار باهاش بودم؟ تخس بهم زل میزنه حرصی تخت سینه‌اش می کوبم - باید بگی دقیقا از کجا دادی چندبار براش…»
08:21
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:23 _ باید انگشتت کنم، تنگه لامصب!

بین پای سراب جا گرفته و برای بار چندم تلاش میکند خودش را واردش کند.

سراب با درد پاهای لختش را چفت میکند و بغض کرده مینالد:

_ نکن خیلی دردم میاد حامی.

حامی کلافه و بی قرار نوچی کرده و روی تنش خیمه میزند.

بوسه های ریز و تب دارش را از گردن تا روی لبهای سراب ادامه داده و کنار گوشش پچ میزند:

_ چیکار کنم شل بشی جوجه ام؟ اینطوری که پاره میشی زیرم!

سراب خمار از بوسه های حامی دست دور گردنش حلقه کرده و اغواگر زمزمه میکند:

_ بخورش!

حامی نوک بینی اش را گاز ریزی میزند و با حرص میغرد:

_ بخورمش که صدات میره پایین توله سگ!
میخوای آبرومونو بزنی سر چوب؟

سراب بغ کرده رو میگیرد و چانه اش از بغض میلرزد.

_ پس نکن، نمیخوام اینجوری دردم میاد!

حامی چشم غره ای به ناز و اداهای تازه عروسش رفته و با حرص بین پاهایش جا میگیرد.

خودش را به تن سراب میکوبد که صدای جیغ سراب در خانه میپیچد.

_ نکن حامی پاره شدم، ولم کن.

حامی کلافه عقب کشیده و سرش را بین پاهای سراب میبرد. زبانش به پایین تنه ی سراب برخورد کرده و ناله ی سراب بلند شده و بالاخره شل میشود.

حامی با رضایت نیشخندی زده و انگشتش را داخل میفرستد.

_ یه درصد رفتیم جلو توله، انگشت به زور رفت توش!

بلند شده و کامی از لبهای سراب میگیرد، سراب را در خلسه ی بوسه های پرحرارتش برده و بی هوا به تنش میکوبد.

ناخن های سراب در گوشت تنش رفته و به گریه میفتد.

جیغ پر دردی میکشد که حامی لاله ی گوشش را زبان زده و پچ میزند:

_ دیگه خانم شدی قربونت برم، مال خودم شدی جونم.

صدای کل کشیدن که از پشت در بلند میشود، سراب لب گزیده و چشمان پر اشکش را میبندد.

_ وای حاج خانومه!

حامی تکخندی زده و سر تکان میدهد.

_ با این جیغایی که تو زدی کل محل خبر دار شدن، حاج خانوم که سهله.

صدای خندان حاج خانم بلند میشود.

_ مبارکت باشه مادر، برم برای عروسم کاچی درست کنم ضعف نکنه!

حامی بی طاقت مردانگی اش را داخلش تکان داده و میان ناله هایش میگوید:

_ کاچیتم که به راست لیمو خانم ، حالا تا میتونی ناله کن برام...

https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0

حامی، پسر ناخلف حاج سلطانی که دخترا براش فقط تخت گرم کن و بازیچه ان!
با ورود سراب به محله، دل میده به دختر چشم رنگی و حامیش میشه...
عشقی که پر از دردسره براش، اما دردسرشم به جون میخره...

https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
https://t.me/+fZ3DM0dK6eI4OTU0
136 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:22 ♡♡♡♡♡
♡♡♡
♡♡


#خانه_جنسی
#پارت_27


از اردشیر که حتی نذاشت لبش رو ببوسم حالا زبونش رو روی واژنــ*ــم میدیدم غیر قابل باور بود.

خیره به چشم هام زبونش رو از پایین تا بالا کشید که قوسی به کمرم دادم و آه بلندی کشیدم.
من اولین بار بود که داشتم این حس هارو تجربه میکردم و به شدت برام لذت بخش بود.

ناخواسته انگشت های لاک زده ام تو موهاش چنگ زده شد و زبون اردشیر با حالت بازی روی نقطه حساسم ضربه میزد و به نفس نفس افتادم.

_وای اردشیر... خواهش میکنم تمومش کن.

وقتی زبونش لول شد و کمی داخل رفت لبم رو گاز گرفتم و دو طرف رون هام رو از شدت شهـ*ـوت به سرش فشار دادم.

انقدر با زبونش با آلـ*ـتم بازی کرد که با صدای ناله بلندی خالی شدم و این حس خیلی برام عجیب بود.

چشم های نیمه بازم رو به اردشیر دوختم که دستمالی برداشت و دور دهنش رو پاک کرد.

_اولین بار ارضـ*ـا شدی پاپی من؟

با لبخند سری تکون دادم و دلم می خواست براش جبران کنم. نگاهم رو به شلوارش دوختم اما خبری از برآمدگی نبود.
با دست زمختش انگشت های ظریفم رو گرفت و کمی صاف نشستم و به پایین تنم اشاره کرد.

_طرحش رو دوست داری؟

نگاهم رو به پایین تنم دوختم و از دیدن طرحش که عجیب بود ولی me انگلیسی با فونتش تو دید بود.
لبخند روی لبم عمق گرفت و سرش رو جلوی صورتم گذاشت انگشت های داغش سینـ*ـه کوچیکم رو تو مشت گرفت و هشدار داد:

_از الان دیگه مال منی! هم تو دهن من برای اولین بار ارضـ*ـا شدی هم تتویی که جای خصوصی ات زدم به نام منه دختر کوچولوی من.

https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0

نازیلا دختر20ساله ای که هیچ رابطه ای نداشته و همیشه منتظر اینه با یه مرد پخته سکس کنه. ناخواسته تو گروهی یه پیامی می بینه که یه خونه جنسی رو معرفی میکنه و نازیلا با یه مرد 42ساله جذاب و خشنی آشنا میشه که میفهمه عمو ناتنیش و نازیلا رو لیتل خودش میکنه...

دختره کوچولو لیتل عمو42ساله اش میشه
133 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:22
تو یکی نگو حالم بده، شرط میبندم بهتر از منی :))
132 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:21 - یا باهام میای امارات یا هرشب که اونجام باهات ویدیو کال میکنم لخت میشی با خودت ور میری تا من ارضا شم.

چشم گرد کرد و تلفن را وحشت زده پایین آورد.
حاج بابایش داشت اخبار نگاه می‌کرد و نقره خانم در آشپزخانه بود.
آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت:

- اُ... استاد... من... من نمی‌تونم این کلاس ها رو شرکت کنم.

صدای خسته‌ی مهرزاد در گوشی پیچید:

- نیل؟ حوصله ندارم الان وایسم نازتو بکشم. فردا صبح ساعت هشت پرواز دارم امارات. یه جلسه مهم از طرف شرکته با یه کشور عربی می‌خوایم قرارداد ببندیم. نمیدونم کی برمیگردم و میخوام تو رو با خودم ببرم.

رنگ نیلای با دیوار پشت سرش فرقی نداشت.
حاج بابا توجهش جلبش شد.
عینکش را درآورد و با دقت نگاهش کرد.

- خوبی بابا؟

از استرس به سرفه افتاد.
مهرزاد عصبی غرید:

- جمع کن خودتو نیلای! چه مرگته؟

لب گزید و ترسیده از عصبانیت مهرزاد، سریع به خودش مسلط شد.
با لبخند لرزانی گفت:

- خوبم بابا جان...

حاج بابا مشکوک پرسید:

- کیه زنگ زده؟

نیلای به نفس نفس افتاده بود.
مهرزاد با تشر گفت:

- خنگ بازی درنیار! مثل آدم بگو استاد حکیمی پشت خطه!

حرف مهرزاد را که تکرار کرد، گل از گل حاج بابایش شکفت.
با ذوق گفت:

- سلام برسون بابا... بگو تشریف بیارید خونه در خدمت باشیم جناب حکیمی. خیلی وقته منور نکردید خونه ما رو...

نیلای مات به حاج بابایش نگاه کرد.
و مهرزاد دوباره تشر زد.

- نیلای مثل آدم رفتار کن وگرنه خدا شاهده پامیشم نصف شبی میام دم در خونتون خرکش می‌برمت. گیج بازیا چیه درمیاری؟

به خودش آمد و تصنعی به مهرزاد تعارف زد:

- استاد... حاج بابا میگن تشریف بیارید.

مهرزاد جدی گفت:

- بزن رو اسپیکر!

نفس نیلای یک لحظه از استرس قطع شد.
بلند گفت:

- چی؟

مهرزاد سعی کرد به خودش مسلط باشد.
شمرده شمرده تکرار کرد:

- میگم بزن رو اسپیکر!

با دست لرزان کاری که گفت را انجام داد.
حاج بابا سریع پیشدستی کرد:

- سلام جناب حکیمی... میگم تشریف بیارید اینورا خوشحال میشیم.

- احوال شریف حاج آقا ستوده؟ ممنون از تعارفتون. ولی راستش من فردا باید برم شیراز برای یه سمینار‌. بعد از اونم کلاس های ده روزه فوق برنامه‌اس قراره اجرا شه، انشالله بعدش مزاحمتون میشم.

نیلای با چشم گرد شده به تلفن خیره شد.
واقعا این مرد شیطان را درس میداد!

حاج بابایش با کنجکاوی گفت:

- به سلامتی... چی هست کلاسا؟

- والا در اصل برای همین به نیلای جان زنگ زدم. میخواستم اگه امکانش باشه توی این دوره شرکت کنه، برای کنکورش فوق العادس!

نیلای لب گزید.
برای کنکورش فوق العاده بود یا زیر شکم مهرزاد حکیمی؟
حاج بابایش وسوسه شده گفت:

- مطمئنه این سفر جناب حکیمی؟

مهرزاد با اطمینان گفت:

- خیالتون راحت باشه. سرپرست این سفر خودم هستم!

و حاج بابای بیخبر از همه جا با لبخند گفت:

- خب اگه شما هستید که عالیه... خیالم تخته. اگه زحمتی نیست کارهای نیلای هم کنید این ده روز تحت سرپرستی خودتون بیاد شیراز!

طفلک نمی‌دانست این سرپرستی مختص تخت خوابش هم بود! و قرار بود دخترک به اصطلاح چشم و گوش بسته‌اش را به سفر خارجه ببرد و در بهترین هتل هفت ستاره‌ی عربی، هرشب ترتیبش را به بهانه‌ی کنکور بدهد!

مهرزاد پیروز گفت:

- چشم خیالتون راحت باشه. من اوکی میکنم. فقط نیلای جان وسایلش رو آماده کنه، ساعت دو صبح پروازه من یک ساعت دیگه میام دنبالش.

دوباره چشم نیلای گرد شد.
حاج بابا اشاره زد خودش با مهرزاد هماهنگ شود.
و نیلای بهت زده تلفن را به گوشش چسباند و سریع در اتاق چپید.
بهت زده گفت:

- مهرزااااد؟ واقعا؟

- چی واقعا؟ ببین تو مثکه مهرزاد حکیمی رو دست کم گرفتی بچه! من یه گردان آدمو سر انگشتم میچرخونم! حاج بابای تو که آب خوردنه.

نیلای با استرس پوست لبش را کند و گفت:

- مگه نگفتی صبح ساعت هشت پروازه؟ پس چرا به باباحاجی گفتی یه ساعت دیگه میای؟

و صدای خبیث مهرزاد که در گوشی پیچید:

- میخوام بیام الان ببرمت آپارتمانم، یه راند تو ایران بکنمت، یه راند هم تا رسیدیم امارات!

https://t.me/+1FAfS0Cb0h1mOGVk
https://t.me/+1FAfS0Cb0h1mOGVk
https://t.me/+1FAfS0Cb0h1mOGVk
https://t.me/+1FAfS0Cb0h1mOGVk
https://t.me/+1FAfS0Cb0h1mOGVk
144 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:21 ددی‌لیتل‌گرل‌هات‌وخیس‌کننده

- دیشب چند بار به پارسیا دادی امشب باید دو برابرشو منو سرویس بدی بیبی!

دود سیگارش رو توی صورتم فوت می کنه
- باید بگم چندبار باهاش بودم؟

تخس بهم زل میزنه حرصی تخت سینه‌اش می کوبم
- باید بگی دقیقا از کجا دادی چندبار براش خوردی و چقدر اجازه دادی بکنتت!

دهنم باز می مونه از بی حیایش مردی که منو دزدیده بود و داشت سین جینم می کرد
- گوه خورمی؟ ننه می بابامی دوست پسرمی کیمی تو؟ تو فقط زندون بانمی...

سیگارش رو روی لبم گذاشت از شدت #سوزش جیغی می کشم و می خنده
- تو لیتل منی هرزه کوچولو و منم ددیت!

با گریه لبمو لمس می کنم و دهنم که باز میشه #خون رون میشه
- #ددی من پارسیاست نه تو! تو فقط یه دزدی که سعی کردی منو مال خودت کنی ولی من #عاشق پارسیام!
ددی من اون...

با #سیلی که بهم میزنه حرفمو می خوره و به جون تنم میوفته
- خفه شو تا نکشمت! دختر جون تو لیتل منی نه اون دزد بی شرف فهمیدی؟

زبون درازی می کنم و اون بدتر حریص میشه و مالکانه #تنمو مهر میزنه
- نه خیرم! تا دنیا دنیاست ددیم اونه مالک روح و جسمم و قلبم..

عصبیش کردم و اینو از چشم‌های به خون نشسته‌اس فهمیدم عربده‌ای زد که گوشامو گرفتم
چونم گرفت و فشار داد
- تو چی گفتی؟

با اینکه ترسیدم اما زبونمو غلاف نکردم و آتیش خشمش بیشتر شد
- گفتم پارسیا عشقمه جونمه ددیمه همه کسمه کسیم جاشو نمی گیره!

روی کولش انداختم و بین هوا و زمین #معلق شدمو از ترس جیغ زدم
- تورخدا ب...

روی
#باسنم کوبید و محکم سمت روبه روم بردتم
- پارسیا نجاتم میده...

لباسشو می کنه محو #عضلاتش میشم تنمو با خودش یکی می کنه

نفس نفس میزنم و تنمو لمس می کنه گر می گیرم و بین پاهامو #خیس میشه و از شدت خواستن #نبض می زنم

ناله ای کردم و با غرشی تنش رو بهم می کوبه
- وقتی توله سگ منو باردار شی بازم می خوادت؟!

https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
یک لیتل دو ددی
دو ددی خشن جااااذاب عوضی که تیارا شیطون رو میخان
یکی خلاف کار اون یکی پلیس مخالف و تضاد همن
تیارا هم باباش پلیسه ولی مسابقات غیر قانونی رالی شرکت می کنه
تیار مجبوره یکی از ددی هاشو انتخاب کنه کدوم یکیشونو!

https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
199 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:16:20 -اگه بفهمم بچه ی تو شکمت‌و سقط کردی فیلم رابطمه ی جنسیمونو برای داداشم میفرستم... فکر نکنم با شنیدن آه و ناله هات زیر من دیگه حتی نگات هم بکنه!

پاهایم روی زمین می چسبند و خشک می شوم... می دانست نقطه ضعفم را!

-این بچه حاصل یه رابطه ی نامشروعه... به دنیاش بیارم که چی بشه، بهش بگم بابات بهم تجاوز کرد و تو یه بچه ی ناخواسته و حرومزاده بودی؟

آصف پوزخندی می زند و با انگشت شستش گردنم را لمس می کند:

-جای این حرفا بشین تمرین مادری کن سنجاب کوچولو... خیالم راحت باشه بچم‌و دستت می‌سپارم.

دستش را پرت می کنم و برای سوزاندنش لب می زنم:

-من مادر بچه ی تو نمی شم آصف... من عاشق برادرت هستم! با اون ازدواج می کنم و ازش بچه هم میارم!

یک چیزی در نگاهش می شکند و می فهمم که کمی عقب نشینی می کند. اما از موضعش پا پس نمی کشد:

-حرفم دوتا نمی شه ساحل، کوچک ترین بلایی سر اون بچه بیاد زندگی رو برات جهنم می کنم!

از خانه بیرون می رود و من همان جا روی زمین می افتم. این بچه ناخواسته بود اما دروغ بود اگر می گفتم راضی به مرگش هستم!

سقطش نمی کردم اما آرزویش را به دل آصف می گذاشتم... نمی توانست بزرگ شدن بچه اش را به چشم ببیند!

***
(۵ سال بعد)

-تو که داری تو تب می سوزی آخه مامانم... حالا نصفه شبی چه غلطی کنم؟

پارچه ی داغ شده را داخل کاسه فرو می برم و پیشانی و تنش را خیس می کنم! هق هق های ریز و از ته دلش قلبم را از جا می کند!

-داری می سوزی بچم... باید ببرمت دکتر!

اشکی از گونه ام می چکد و همان لحظه زنگ در به صدا در می آید... در را باز می کنم و همسایه ی مهربانم را می بینم، سلطان خانم!

-چرا انقدر آشفته ای دخترم؟ اتفاقی افتاده؟

اشکم در می آید و بغضم با صدا می شکند:

-پریا تب کرده، می خوام ببرمش دکتر!

توی صورتش می کوبد و فورا لب می زند:

-آخ الهی بمیرم... دخترم پسر کوچیک من پایینه، سوار ماشینش کنین زود برسونیدش دکتر!

جای تعارف نمانده بود وقتی جان بچه ام در خطر بود... با تشکری لباس به تنش می پوشانم و با سلطان خانم پایین می رویم!

-به پسرم تلفن کردم منتظره دخترم اصلا معذب نباش!

می خواهم باز هم تشکر کنم که همان لحظه با دیدن مرد مقابلم تکیه زده به در ماشین پاهایم خشک می شوند!

-وا آصف چرا خشک شدی؟ بیا بچه رو بگیر ازش چشمش نزنم سنگین وزنه یکم! کمر ساحل جان شکست!

نگاه براقش را به من میدوزد و بچه را از دست های فلج شده ام میگیرد!
سلطان خانم سوار ماشین می شود و من می بینم که چطور گردنش را خم می کند و عطر دخترش را به ریه می کشد!

-دختر منه؟

صدایش گرفته بود و خشدار... شاید هم کمی بغض داشت بعد از این همه سال!

-دختر توئه!

سر بالا می آورد و با چشمان خونی اش می خواهد چیزی بگوید که همان لحظه پریا با چشمان بسته هذیان می گوید:

-ماما... خواب دیدم بابا اومده!
خودش من‌و بُلد(برد) مهد کودک و بوسم کَلد(کرد)!
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0
درست چند روز قبل از ازدواج، #برادرشوهرم بهم تجاوز کرد... باردار شدم و برای حفظ کردن #آبروی خودم به روستایی دور افتاده رفتم با بچه ی توی #شکمم...
حالا چند سال گذشته و من یه
#دخترک کوچولو دارم اما حالا آصف در به در دنبالم میگرده و........
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0
360 views08:16
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:11:41 #پارت_۴۷۵ هوسباز با برداشتن لیوان چایی،سینی رو گذاشتم زیر میز و روی مبل نشستم. من هنوز هم مونده بودم حرفم رو چه جوری به زبون بیارم. چشمهام روی صورتهاشون به گردش دراومد. خدا لعنتت کنه میراث! آخه من چطور سر بحث رو وا میکردم !؟ بابا یکم از چاییش رو…
429 views08:11
باز کردن / نظر دهید