دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 5

2023-05-11 11:47:45 کارگشا تضمینی ۲۴ ساعته
بختگشا تضمینی ۲۴ ساعته
جذب پول تضمینی ۲۴ ساعته
باطل سحر تضمینی ۲۴ ساعته
فروش ملک تضمینی ۲۴ ساعته
جذب معشوق تضمینی ۲۴ ساعته
با ضمانت نامه کتبی و مهره مغازه
ارسال ۳ روزه کاملا محرمانه
واسه مشاوره رایگان رو متن آبی بزنید 21☆2
09229164110
@Geregosha
https://t.me/joinchat/AAAAAD9SEPjztQItR84YFw
91 views08:47
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:46:56 پک کامل  24 رمان پایین رو تا پایان ماه میتوتین ۲۰۰ تومن بخرین؛ینی هر رمان فقط ده تومن براتون هزینه برمیداره
اگه هم به صورت تکی خرید کنید هر کدام از رمانها فقط ۱۵ ت


1 شیطان مونث ۱۵ت
شاناریه دخترفقیرازداغون ترین محله ی تهرونه.دوست پسر میگیره تا پول تو جیبیشو بگیره اما توی یکی ازهمون روزاگیرارسلان خلافکاری میوفته که ادعاداره شاناریه میلیاردازش دزدیده.ارسلان درازای پول ازدست رفته اش شانارومیدزده و توی خونه اش...

2 ناسپاس ۱۵ت
امیرسام پسر سرکش ویاغی هست که میادایران تابعد ازسالهاعشق بچگیش سلداروپیدا کنه غافل ازاینکه توی این سالهاسلداتبدیل به یه اغواگر شده تامردارو تیغ بزنه.ساتین،دختری که امیرسام به هیچ وجه ازش خوشش نمیاد،عاشق سام میشه امادست زندگی اونو مجبور به خ ود ف روشی میکنه و

3 تیغ زن ۱۵ت
مارال بخاطر پول،نامزدش پدرام رو ول میکنه و پسر عموش حامی رو که نامزد داره رو از راه به در میکنه.بنفشه با طرد شدن ازجانب نامزدش(حامی) افسرده ومایوس میشه اماباورود دکترآریو مسیر زندگیش عوض میشه

4 نیکوتین ۱۵ت
پژمان پزشک جوانی که احساسش نسبت به نظافتچی اغواگربیمارستان جدی میشه و

5 ثمر ۱۵ت
ثمربعدازمرگ مادرش توی یه فاح شه خونه کار میکنه اما وقتی پدرش میاددنبال ثمروبَرِش میگردونه همه چی بایه اتفاق ساده بهم میریزه.ثمر عشقش احسان روازدست میده و مجبور میشه با شاهین ،مردی خشن،بی رحم،کسی که از ثمر نفرت داره ازدواج کنه‌و

6 دختر نسبتا بد ۱۵ت
بهاربخاطر شرایط بدمالی خانواده اش شروع کننده ی یه ارتباط غلط با شوهردخترخاله میشه امابابرملا شدن همه چیز

7 عشق و مکافات ۱۵ت
ماهورشیطون و زیباتوی یه خانواده ی فوق مذهبی،افراطی،جایی که حتی مجبوره چتری هاشو پنهون کنه زندگی میکنه امابادیدن امیرعلی،همکلاسیش،دست به سنت شکنی میزنه اماوقتی میفهمه امیرعلی نامزد داره..

8 میراث یاس ۱۵ت
یاس دنبال کارمیگرده ووقتی به پیشنهاد دوستش مهماندار میشه رئیس هواپیما (میراث) همون روزاول کاری یاس روتنهاگیر میندازه وبهش

9 مادمازل ۱۵ت
رستا عاشق فرزامه اماوقتی فرزام به اجبارخواهرش باهاش ازدواج میکنه و عشقش روازدست میده شروع به بدرفتاری بارستا میکنه واونو

10 مرد بد ۱۵ت
محراب یه خلافکاره.دنیای اون کاملا ورای زندگی ورویاهای ارغوان پرستار هست.اما یه زخم عمیق محراب اونم وقتی توی بیمارستان بستریه زندگی اونوباارغوان گره میزنه.محراب اونو میدزده وبهش

11 حس داغ ۱۵ت
مانِلی بی بندوباربرای درآوردن لج دوست پسر سابقش تظاهر به رابطه با پیمانی میکنه که یه مردمرموز ازیه خانوادی اصیل ورگ وریشه داره پیمان میفهمه مانِلی اونو بازیچه ی دست خودش کرده و

12 دلفریب ۱۵ت
شاهوخانزاده ای که وقتی متوجه خیانت زنش میشه ناخواسته واردارتباط با دختری میشه که دنبال کاره ومیخوادروپاهای خودش وایسه

13 دخترحاج آقا ۱۵ت
یاسمن دخترشیطونیه که بزرگ شده ی یه خانواده ی مذهبیه توی روزی ازروزاعاشق پسر همسایشون،سرگرد بداخلاق و غیرتیشون میشه.عاشق کسی که قطعا تحمل رفتارای دختر داستانمون نداره ومدام میزنه توبرجکش اما
ترکیبی ازژانرعاشقانه وطنزهمراه یک عددپسرغیرتی

14 پسرخاله ۱۵ت
سوفیابچه طلاقه.مجبوره توی خونه ی شوهر خاله اش زندگی کنه و جریان ازاونجایی شروع میشه که سوفیا با دوست پسرخاله اش یاسین واردرابطه میشه ووقتی یاسین اینو میفهمه

15 آنرمال ۱۵ت
آرمین بوکسور وقتی توی دل یه بچه مایه دار جاباز میکنه مادرش به طمع میوفته که آرمین دختره روتیغ بزنه وبه مقام ومنسبی برسه اما

16 حماقت کوچک ۱۵ت
رمان طولانی وپرفرازو نشیبِ سه فصله ی پی دی اف

17 هفت خط ۱۵ت
رمان فادیاولاوین وهامون،یه مثلث عشقی

18 برگ زیتون ۱۵ت
نگار بعدازفوت همسرش آدریان بخاطر گرفتن حضانت دخترش با آریو(برادر آدریان) به طور موقت عقد میکنن.آریو که تازه زنش روطلاق داده میخواد مشکلش که باعث جدایی همسرش شده رودرمان کنه واسه همین با نگار

19 نقاب هوس ۱۵ت
عاطفه به خاطر بیماریش خیانت میبینه، جدا میشه اما یه جاده و یه تریلی سرنوشتش رو تغییر میده

20 بچه من ۱۵ت

ویژه ی اون دسته از عزیزانی که رمان تخیلی دوست دارن


21 سرمست ۱۵ت
سایه بعدازطلاقش با تنهادخترش زندگی میکنه.همه چی بر وفق مراده امادیدن عشق سابقش بازن نازاش اونم توی همسایگیش چه اتفاقاتی رورقم میزنه؟

22 آقازاده (vip) ۲۰ت
شایلی توی یه کافه مشغول به کارمیشه وطی اتفاق ناخوشایندی بارادوین تارخ،رئیس یه باندمافیای بزرگ آشنامیشه ورفتاربی‌پرواش توجه رادوین رو جلب می‌کنه.رادوین برای اینکه شایلی روکنارخودش داشته باشه خواهرش آشا رو می‌دزده و شایلی رو مجبورش میکنه هر کاری بهش میگن انجام بده.


برای خرید با قیمت ناچیز عجله کنید

برای دریافت عیارسنج رمانها تشریف بیارید پیوی
باخرید سه رمان یک رمان اشانتیون داده میشه
رمانها کاملا قصه محور هستن اما ترجیحا مناسب افراد بالای هجده سال
ادمین فروش:

@Sar9850
85 views08:46
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:46:32
دکلمه ترکی

#استوری
41 views08:46
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:16 اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم و با اشک گفتم : بابامو کشتی... مثه سگ از خونه پرتم کردی بیرون... منو فروختی به اون فاحشه خونه... میدونی اونجا چی سرم اومد بهرام؟

تکون خورد تا دستاشو آزاد کنه. هنوزم میخواست فریبم بده تا خام حرفاش بشم!
فکر میکرد هنوز اون دختر بچه‌ی احمق ۱۶ سالم که تو عشق شریک ۵۰ ساله ی باباش داره میسوزه !

به عمق چشمای پر از نفرتم زل زد و گفت : من وقتی از دستت دادم فهمیدم عاشقتم آیرا. من آیرا کوچولوی خودمو...

جیغ کشیدم : خفه شوووو.... آیرا مرده! اینکه عزرائیلت شده یه جن‍..ده‌اس ک با صد نفر خوابیده. خبری از اون دختر مظلوم نیست

اسلحه رو بیشتر فشار دادم و بلند تر داد کشیدم : وقتی از خونه ی خودم بیرونم کردی حامله بودم ازت.... میدونی بچه‌ات چجوری مرد بهرام؟ پنج نفری افتادن به جونم.... بچه‌ات شد چندتا لخته خون که کف زمین افتاد... من با دیدن اون لخته ها جون دادم عوضی

چند ثانیه مات فقط نگاهم کرد و بلاخره گفت : ما.... ما میتونیم دوباره....

نذاشتم ادامه بده. من ته دنیا رسیده بودم و شروع دوباره نمی‌خواستم. من از این مردی که هنوز اسمش توی شناسنامم بود، از مردی که قاتل تمام آرزوهای کودکانه ام بود متنفر بودم

ماشه روکشیدم و خون کثیفش توی صورتم پاشید....

https://t.me/+08r0bxD3wgA3M2Y0

دختره توی ۱۶ سالگی با شریک باباش ازدواج می‌کنه اما نمیدونه هدف بهرام فقط اموالشه... اول بابای دختره رو می‌کشه بعدم زن حامله اش رو میسپاره به یه نفر تا به فا..حشه خونه بفروشه و سر به نیستش کنه

اما آیرا موفق میشه فرار کنه و برمیگرده واسه انتقام...
69 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:16 ددی‌لیتل‌گرل‌هات‌وخیس‌کننده

- دیشب چند بار به پارسیا دادی امشب باید دو برابرشو منو سرویس بدی بیبی!

دود سیگارش رو توی صورتم فوت می کنه
- باید بگم چندبار باهاش بودم؟

تخس بهم زل میزنه حرصی تخت سینه‌اش می کوبم
- باید بگی دقیقا از کجا دادی چندبار براش خوردی و چقدر اجازه دادی بکنتت!

دهنم باز می مونه از بی حیایش مردی که منو دزدیده بود و داشت سین جینم می کرد
- گوه خورمی؟ ننه می بابامی دوست پسرمی کیمی تو؟ تو فقط زندون بانمی...

سیگارش رو روی لبم گذاشت از شدت #سوزش جیغی می کشم و می خنده
- تو لیتل منی هرزه کوچولو و منم ددیت!

با گریه لبمو لمس می کنم و دهنم که باز میشه #خون رون میشه
- #ددی من پارسیاست نه تو! تو فقط یه دزدی که سعی کردی منو مال خودت کنی ولی من #عاشق پارسیام!
ددی من اون...

با #سیلی که بهم میزنه حرفمو می خوره و به جون تنم میوفته
- خفه شو تا نکشمت! دختر جون تو لیتل منی نه اون دزد بی شرف فهمیدی؟

زبون درازی می کنم و اون بدتر حریص میشه و مالکانه #تنمو مهر میزنه
- نه خیرم! تا دنیا دنیاست ددیم اونه مالک روح و جسمم و قلبم..

عصبیش کردم و اینو از چشم‌های به خون نشسته‌اس فهمیدم عربده‌ای زد که گوشامو گرفتم
چونم گرفت و فشار داد
- تو چی گفتی؟

با اینکه ترسیدم اما زبونمو غلاف نکردم و آتیش خشمش بیشتر شد
- گفتم پارسیا عشقمه جونمه ددیمه همه کسمه کسیم جاشو نمی گیره!

روی کولش انداختم و بین هوا و زمین #معلق شدمو از ترس جیغ زدم
- تورخدا ب...

روی
#باسنم کوبید و محکم سمت روبه روم بردتم
- پارسیا نجاتم میده...

لباسشو می کنه محو #عضلاتش میشم تنمو با خودش یکی می کنه

نفس نفس میزنم و تنمو لمس می کنه گر می گیرم و بین پاهامو #خیس میشه و از شدت خواستن #نبض می زنم

ناله ای کردم و با غرشی تنش رو بهم می کوبه
- وقتی توله سگ منو باردار شی بازم می خوادت؟!

https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
یک لیتل دو ددی
دو ددی خشن جااااذاب عوضی که تیارا شیطون رو میخان
یکی خلاف کار اون یکی پلیس مخالف و تضاد همن
تیارا هم باباش پلیسه ولی مسابقات غیر قانونی رالی شرکت می کنه
تیار مجبوره یکی از ددی هاشو انتخاب کنه کدوم یکیشونو!

https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
https://t.me/+_lUs7AlHP0UxMDVk
51 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:15
من ماندمو ابر بی باران ..
45 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:15 .

- پاهاتو وا کن خانوم دکتر چکت کنه. می‌خوام ببینم هنوز قابل استفاده‌ای یا داداشم زن کوچولوشو انقدر جر داده که دیگه گشاد شده؟
یگانه لبش را گاز گرفت تا صدای هق هقش اوج نگیرد.
اردلان خونسرد دستش را درون جیب شلوار پارچه‌ای که خیاط مخصوص عمارت گنجی ها فیت تنش دوخته بود، سُر داد و با بی تفاوتی به صورت سرخ یگانه زل زد.
- الان اشک تمساحت واسه چیه دیگه؟ بستنت به نافم. باید خوشحال باشی که از فردا قراره اسمت بره تو شناسنامه اردلان گنجی! رییس بزرگ ترین بیمارستان جراحی مغز و اعصاب قراره بشه شوهرت! افتخار این نصیبت میشه که خانم دکتر صدات کنن...
هر کلمه‌ای که از دهانش بیرون می‌آمد، قلب یگانه را نیش میزد... و یگانه احمقانه حق می‌داد به اردلان برای تحقیر هایش...
ده سال پیش یک هفته قبل از اینکه اردلان به خواستگاری‌اش برود، خیلی ناگهانی با پسر کوچک خاندان گنجی، برادر کوچکتر اردلان عقد کرد.
غرور اردلان را بی هیچ توضیحی خرد کرده بود و این مرد امروز با آن اردلان عاشق پیشه‌ی ده سال پیش فرق داشت.
دقیقا ده سال آمریکا زندگی کرد.جزو بهترین و مشهورترین جراحان مغز و اعصاب بین المللی بود و حالا ملک عذاب یگانه!
آمده بود از زن بیوه‌ی برادرش انتقام بگیرد. برادرش مرده بود و اردلان می‌گفت به اجبار عقدش کرده...
ولی عالم و آدم می‌دانستند خدا هم روی زمین بیاید نمی‌تواند اردلان را مجبور به کاری کند‌.
خودش می‌خواست که یگانه را به عمارتش ببرد و انتقام ده سال پیش را بگیرد‌.

بی خبر از اینکه یگانه ده سال در آتش نداشتن اردلان سوخته بود...
صدای بم اردلان، رشته افکارش را پاره کرد:
- چیه؟ حرفم حقه جواب نداری بدی؟ زبون دو متریت رو یوهویی موش خورد؟
یگانه سر پایین انداخت و زیرلب زمزمه کرد:
- من که راضی نبودم.... دیدین که تلاشمو کردم. حاج باباتون اصرار داشتن و گفتن این رسم خاندانتونه.
اردلان گوشه‌ی لبش را عصبی جوید و دوباره طعنه زد:
- بله یادم نرفته! عروس از این خانواده بیرون نمیره فقط از برادری به برادر دیگه منتقل میشه!
به یگانه خیره شد.جوابش را نداده بود و تنها با چشمان آبی بارانی‌اش نگاهش می‌کرد و با فشردن لب های سرخش به یکدیگر می‌خواست هق هق بلندش را خفه کند.
نفس کلافه‌ای کشید و حرصش را سر یگانه خالی کرد:
- حالا واسه تو که بد نشد! اونی که باید توی اشک غرق بشه منم که بیوه‌ی دستمالی داداشمو انداختن بهم. با این همه دبدبه کبکبه باید بگم زن برادرم و گرفتم! بدبختی اینجاس عین گاو پیشونی سفید میمونی! همه عالم و ادم دیدنت.
کامران گور به گوری هر قبرستونی میرفت تو رو همراه خودش میبرد حتی جشن ریاست من!
تمام همکارام میشناسنت...
هنوز جشن ریاستش را به یاد داشت.کامران فقط برای زجر دادن برادرش او رابه مهمانی برد و یگانه از دیدن دختر لوندی که اردلان دست دور کمرش حلقه کرده بود، در ورودی تالار پذیرایی جان داده بود!
مظلوم سر پایین انداخت:
- من قایم میشم من اصلا هیچ جا نمیام که کسی نبینه منو.شما ناراحت نباشین.
اردلان پوزخند صداداری زد.
- نمیگفتی هم قرار نبود ببرم حلوا حلوات کنم.
اشک یگانه فروریخت ودکتر وارد اتاق معاینه شد.با دیدن یگانه که همانطور پوشیده روی تخت نشسته بود با مهربانی گفت:
- عزیزم هنوز آماده نیستی؟
یگانه جوابی نداد که دکتر اینبار اردلان را هدف قرار داد.
- خانمتون مثل اینکه خیلی خجالتی‌ان آقای دکتر، شما بی زحمت اون سمت تشریف داشته باشید تا من کارمو انجام بدم.
اردلان دندان قروچه‌ای می‌رود و بالبخند تصنعی سر در گوش یگانه خم می‌کند‌.
طوری که دکتر نشنود لب می‌زند:
- کم لنگات و هوا دادی که الان خجالت میکشی؟!
بعد از اینکه رنگ صورت یگانه سرخ شد.
رفت و خونسرد روی صندلی نشست و پا روی پا انداخت.
دکتر پرده‌ی سفید را کشید تا دید اردلان را کور کند و با ملایمت همانطور که یگانه‌ی شرم‌زده را معاینه می‌کند، می‌گوید:
- چقدرم دوستت داره آقای گنجی، آوردتت معاینه که شب عروسی سخت نگذره بهت. دیدم چقدر سرخ و سفید شدی دم گوشت حرف زد.
یگانه پوزخند بالا آمده تا پشت لب هایش را قورت داد.خبر نداشت چه عاشق و معشوقی بودند و حالا چه شدند!
کار دکتر تمام شد.
- شلوارتو میتونی بپوشی عزیزم.
و همانطور که دستکش هایش را درمی‌آورد پرده را کنار زد.با خنده رو به اردلان گفت:
- آقای دکتر کارتون یه کم سخت شد. این خانم خوشگله هایمنش خیلی ضخیمه. سکس برای بار اولش خیلی دردناکه و پاره کردن پرده‌ی بکارت به سادگی امکان‌پذیر نیست.باید معاشقه طولانی باشه و کاملا تحریک بشه وگرنه باید یه جراحی جزئی انجام بدیم!
اردلان بهت زده به یگانه نگاه کرد.
بی توجه به حضور دکتر جلوی دخترک ایستاد و بی رمق پرسید:
- تو... تو دختری؟ #باکره‌ای؟ چطور..‌. ده سال... تو مگه...
یگانه سرش را پایین انداخت و با رنگ پریده لب زد:
- ازدواج من و برادرتون صوری بود ما هیچ وقت با هم نخوابیدیم..
https://t.me/+PgQ2RWo6Nj81MTM8
https://t.me/+PgQ2RWo6Nj81MTM8
53 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:14 #خـانـه_جـنـسـی
#پـارت_149


تو حال و هوای خودم بودم و تاثیر مشروب روی تنم داشت گذاشته میشد.
با نشستن دست بزرگی روی سی‌نه ام، نگاهم رو بهش دوختم و زمزمه ای داغی تو گوشم نشست.

_دختر سکسی من داره دلبری میکنه!

جوابی بهش ندادم و حالت مستی داشت به سراغم می اومد.
سرمو به عقب دادم و روی شونه ام گذاشتم و همراه با ریتم آهنگ، باسنم رو تکون دادم.

با لحن کشیده و نازکی نالیدم:
_چرا انقدر باهام بدی؟

دستش از روی سینه ام پایین اومد و روی شکم لختم نشست.
لیسی به لاله گوشم زد و آه عمیقی کشیدم.

_از اینکه میخواستم یه خلوت تا صبح باهم بچینم باهات بدم؟

حرف پریسا تو ذهنم بزرگ شد که اردشیر نقشه داشته.
خنده کش داری کردم و به سمتش چرخیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم.

_چرا می خواستی باهام تنها باشی؟
_بکنمت!

سرمو به عقب خم کردم و قهقهه بلندی زدم.
انگشتامو به خشتکش رسوندم و با شیطنت گفتم:
_واسه دخترِ دوستت سیخ شدی؟

دستش رو به زیر چونه ام زد و با چشم های سرخ که بخاطر شهوت بود، زمزمه کرد:
_واسه دختر خودم سیخ شدم.

گوشه لبم رو از درتی مایندش گزیدم.
پایین تنم رو به خشتک باد کرده اش مالیدم و زیر گوشش ناله کردم:
_پس بیا کاری کن دخترت ازدرد زیرت جیغ بکشه.

مشروب و داستان سکسی که صبح خونده بودم روم خیلی تاثیر گذاشته بود. بعد انقدر دیگه با اردشیر سکس داشتم که هردو بدون خجالت حرف های کثیف میزدیم.

منو به سمت میز کشوند و با صورت روش خمم کرد.
کف دستش رو روی صورتم گذاشتم و با دست آزادش، ساپورتم رو در اورد و غرید:

_دوست داری نشون بدی به همه که لای پات تپل و گوشتی؟

تقه ای بهش زدم که ناله بلندی کردم.
خم شد و لیسی به گونه ام زد و با خنده گفتم:
_بگو دوستم داری تا بذارم اردشیر کوچولو رو تو اون گوشت فرو کنی.

من از الان دیگه نیاز داشتم بشنوم دوستم داره.
وقتی یه چیز سرد لای پام حس کردم، با لب های بسته اومی کردم و با خشم پچ زد:
_دختر کوچولوی شیطون! اگه دوستت نداشتم حتی نمیذاشتم دستت به آل‌تم بخوره.

چشمامو به چشمای خمارش گره زدم و اون چیز سرد بالا و پایین شد که ناله بلندی کردم.

_اون چیه ددی؟
_اسلحه مشکی که با آب سفیدت پر شده.

سرمو چرخوندم و با دیدن اسلحه یه لحظه از ترس نفسم وایستاد. اما شهوت بهم غلبه کرده بود و ناله آرومی کردم.

_تا وقتی آل‌ت بزرگ خودت هست چرا از اسلحه استفاده میکنی؟

https://t.me/+2UcwLaCb4whhNWFk
https://t.me/+2UcwLaCb4whhNWFk
https://t.me/+2UcwLaCb4whhNWFk

نازیلا دختر20ساله ای که هیچ رابطه ای نداشته و همیشه منتظر اینه با یه مرد پخته سک.س کنه. ناخواسته تو گروهی یه پیامی می بینه که یه خونه جنسی رو معرفی میکنه و نازیلا با یه مرد 42ساله جذاب و خشنی آشنا میشه که برای رابطه درخواست های عجیب و غریبی داره...
84 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:39:14 _ دارم از شق درد میمیرم، پاشو بریم خونه خانم!

با لبخندی موذیانه چشم از پیام عامر گرفت و به خودش زل زد.
موهای کوتاهش را پشت گوش زد و عمدا زبانی روی لبهای سرخش کشید.

_ آقا عامر چرا عرق کردی؟ درد داری؟!

نگاه پدر و مادرش سمت عامر که رنگ به رنگ میشد برگشت و پدرش با نگرانی گفت:

_ راست میگه حاجی، حالت خوب نیست؟
رنگ به رو نداری؟

عامر معذب در جایش تکانی خورده و کوسن مبل را روی پایین تنه اش میفشارد.

سعی میکند لبخندش مانند همیشه عادی باشد.

_ نه پدر جان، یکم هوای خونه گرمه... من به گرما عادت ندارم.

گلویی صاف کرده و نگاه غضبناکی به دخترک خندان می اندازد.

_ با اجازتون برم حیاط یه آب و هوایی عوض کنم برگردم.

با همان کوسنی که سفت و سخت مقابل خشتک باد کرده اش گرفته بود سمت حیاط رفت.

باوان از خنده منفجر میشد و دست روی دهانش گذاشت.
شیطنتش گل کرده بود که گوشی به دست شد و پیامی برای آن مرد دیوانه فرستاد.

_ رفتی کف دستی بزنی حاجی؟!

بلافاصله پیام عامر مقابل چشمانش نقش بست.

_ من یه پدری از تو درآرم پدرسوخته، دعا کن دستم بهت نرسه باوان!

ریز خندید و در جواب عامر نوشت:

_ آخ یادم رفت بهت بگم عامر جونم، مامان میخواد خونه تکونی کنه یه ماهی قراره بمونم اینجا!
دختر مختر نیاری تو خونه ها، من میفهمم!

_ درد دارم باوان... اذیتم نکن... پاشو بریم خونه.

با پیام آخر عامر، دلسوزی اش گل کرده و لب گزید. نگاهی به پدر و مادرش انداخت و آرام سمت در خزید.

پایش را از در بیرون نگذاشته پهلویش چنگ شد و در آغوش گرم و آشنای عامر فرو رفت.

انگشتانش را با خشونت در پهلوی دخترک فرو کرده و از پشت دندان های چفت شده اش غرید:

_ همین الان میری وسایلتو جمع میکنی، برمیگردیم خونه!

_ آخ عامر... دردم میاد ولم کن...

دست دور گردن عامر انداخت و اخم کمرنگی از درد روی صورتش نشست.
هنوز هم هوس شیطنت داشت که گفت:

_ نمیشه قربونت برم، گفتم که یه ماه قراره بمونم کمک مامان!

در یک آن او را چرخاند و کمرش به دیوار چسبید. آخ آرامی گفت و دست عامر بین پایش رفت.

_ غلط میکنی توله سگ، شده بندازمت رو کولم و برگردونمت خونه این کارو میکنم باوان... با زبون خوش برو خداحافظی کن تا بریم.

#پایین تنه ی برجسته اش را به شکم باوان فشرد و تو گلو غرید:

_ داره واسه تو خودشو جر میده، حس میکنی؟!

دخترک با #شهوت ناله ی آرامی کرده و سر مرد را پایین کشید.

لب روی لبهایش کوبید و میان بوسه شان دست سمت کمربند مرد برد.

عامر خمار از بوسه ی شیرین یار، چشم گشود و دستش را چسبید.

_ چیکار داری میکنی باوانکم؟ اینجا جاش نیست...

دخترک لباسش را پایین کشیده و سینه های درشتش را مقابل چشمان تشنه ی من به نمایش میگذارد.

_ ولی من همین الان میخوامت، تا خونه دووم نمیاری عامر...
همینجا کارو تموم کن!

راست میگفت، حالا که آن بدن نرم و مخملی را دیده بود دوام نمیاورد.
شلوار باوان را پایین کشید و دست زیر پاهایش انداخت.

تنش را روی دیوار بالا کشید و خودش را به پایین تنه ی تنگ و کوچکش فشرد.

ناله ی پر از لذت باوان که بلند شد شدت ضربانش را بیشتر کرد.
در حال و هوای خودشان بودند که صدای ناباور پدرش را شنیدند.

_ چه غلطی میکنی حاج عامر؟
قرار بود مواظب بیوه ی برادرت باشی...

https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0

#ممنوعه #بزرگسال #زناشویی
170 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-05-11 11:36:30 #پارت_۴۸۰   هوسباز بالاخره چشمهاش رو باز کرد.نیم خیر شد و با تکون دست به ماساژورها فهموند میتونن کنار بکشن و بعد لیوان نوشیدنی روی میز رو برداشت و گفت: -عجب! طبیعیه....زنها...زنها موجودات حسودی ان میراث اما به  پریا حق نمیدیم در این مورد حسادت…
192 views08:36
باز کردن / نظر دهید