دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 8

2023-05-05 21:32:13
قدر تموم زمین و آسمون تورو دوستت دارم
674 views18:32
باز کردن / نظر دهید
2023-05-05 10:27:11
988 views07:27
باز کردن / نظر دهید
2023-05-05 10:27:11 واسه ی بارم شدم بس کن
بی تو دیونه شدم بس کن
پلی کنید قول میدم قفلیت بشه.
967 views07:27
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:41:12
‌‌راه تشخیص مهره ی مار اصلی لو رفت ‌‌

‌‌بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی بدون نیاز به دسترسی حتی از راه دور
‌‌ دفع سحر و جادو و چشم نظر ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌فروش ملک ۲۴ ساعته تضمینی
‌‌ ‌‌افزایش رزق و روزی و گره گشایی در کمترین زمان تضمینی

باضمانت کتبی و مهره مغازه
ارسال ۳ روزه کاملا محرمانه
‌‌بیا تو کانال با مشاوره رایگان خیلی فوری و تضمینی مشکلتو حل کن ‌‌A•10 ‌‌ ‌‌
https://t.me/joinchat/AAAAAD9SEPjztQItR84YFw
@geregosha
ارتباط مستقیم با استاد ‌‌ ‌‌ ‌‌
09229164110
@shahriyardolati
356 views18:41
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:39:07
دلم همچین رابطه ای رو میخواد.
344 views18:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:37:21 هوسباز pinned «اربابش با پلاگ کلفت بهشتشو گشاد میکنه... پلاگ سیاه رنگو با اخم تو #به*شتم فرو کرد و دیلدو کلفت تو دستشو تو دهنم فرو کرد. _خیسش کن #جن*ده‌ کوچولو... دیلدو رو محکم تو دهنم جا داد و نزدیک بود عق بزنم. _پشت و جلوی تنگت قراره #جر بخوره! تفی رو سوراخ با*سنم…»
18:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:36:39 #زخم50

با ترس دستمو بردم پشتم تا مانع بشم که مچ دستمو گرفت و مانع شدو شروع کرد اون شمع رو داخل مق*عدم فرستادن.‌وقتی که از نتیجه ی کارش راضی شد دست برداشت از ادامه...

دستشو نوازش وار رو قوس کمر کشید و گفت: تندیسی زیبا از این بدن...این ردهای ترکه روی باس*نت رو دوست دارم...

و صدای فندک که اومد فهمیدم میخواد روشنش کنه. ضربان قلبم رفته بود بالا ولی دوست داشتم ادامه بده. انگار بیشتر و بیشتر تمایل پیدا میکردم.

_این بزم با نور این شمع زیباتر میشه...

شمع شروع کرد چکه کردن و چکه های داغ پارافین میریخت رو باس*نم. دقیق وسط خط باس*نم و اطراف مق*عدم، جاهایی که پوست حساس تر و نازک تری داشت.

و من میترسیدم حتی ذره ایی تکون بخورم و بدتر شه موقعیتم.

اومد جلوم... دست گذاشت زیر چونه ام و سرمو گرفت بالا. با چشمای خیسم خیره ی چشماش شدم. قطره قطره های داغ شمع میریخت دور مق*عدم و هربار چهره ام از داغیش میرفت تو هم...

_یکساعت...‌ و تو این یکساعت به موقعیت خودت فکر کن. حالتی که الان هستی رو تو ذهن خودت تجسم کن. پوزیشنت رو تو ذهنت بساز..با باس*ن سرخ شده از ترکه، چهار دست و پا در حالیکه شمع تو مق*عدته و روشن در حال چکه کردن امشب رو گذروندی... و با خودت تکرار کن اختیار تمام تو با منه...

_آقا...

دستشو گذاشت رو بینیش و گفت: لال...

بلند شد و از اتاق رفت بیرون. من مونده بودم و وضعیتی که داشتم. هر تکونی که میخوردم نه تنها پوست بریده شده ی باس*نم کشیده میشد و دردش چند برابر، بلکه با هر تکون شمع های آب شده و داغ به جای چکیدن یسره شره میکرد و با حرارت بیشتری منو میسوزوند.

و دقیقا کاری که گفت رو ناخودآگاه انجام دادم... چشمام رو بستم و حالتی که درش بودم رو تصور کردم و از این درد و تحقیر یه حال عجیبی بهم دست میداد. از اینکه تحت کنترل کسی هستم که در عین درد دادن بهم تمام حواسشم پی حفاظت کردن از منه...

در باز شدو صدای قدمهاش که بهم نزدیک میشد.‌ کنارم رو تخت نشست و با فوتی شمعو خاموش کرد و...
https://t.me/+4ZS0IMtqg35hN2Jk
https://t.me/+4ZS0IMtqg35hN2Jk

#بی‌دی‌اس‌ام
305 views18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:36:38 اربابش با پلاگ کلفت بهشتشو گشاد میکنه...

پلاگ سیاه رنگو با اخم تو #به*شتم فرو کرد و دیلدو کلفت تو دستشو تو دهنم فرو کرد.

_خیسش کن #جن*ده‌ کوچولو...

دیلدو رو محکم تو دهنم جا داد و نزدیک بود عق بزنم.

_پشت و جلوی تنگت قراره #جر بخوره!

تفی رو سوراخ با*سنم انداخت و انگشتاشو اروم اروم تو سوراخ #با سنم فرو کرد.
آه غلیظی کشیدم و #دیلدو رو از دهنم در اوردم و با خماری نگاش کردم.

_دلت #جر خوردن میخواد؟

انگشتاشو از #سوراخم بیرون کشید و چکی رو #با*سنم زد و هلم داد رو #دیل دو خیس و تو سوراخ پشتم فرو رفت.

با جر خوردن سوراخم #جیغ بلندی کشیدم و همزمان شلاقو بالا اورد و رو نوک #سی نه‌هام کوبوند.

_ارباب گه خوردم.

_خودتو #بگا ماده سگ!

ضربه‌ی دیگه‌ای رو #سی نه‌هام نشوند و ویبراتورو رو چاک #به*شتم گذاشت....

https://t.me/+hZ2KanxMqJRlNWI0
https://t.me/+hZ2KanxMqJRlNWI0
https://t.me/+hZ2KanxMqJRlNWI0
326 views18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 21:36:37 _ دارم از شق درد میمیرم، پاشو بریم خونه خانم!

با لبخندی موذیانه چشم از پیام عامر گرفت و به خودش زل زد.
موهای کوتاهش را پشت گوش زد و عمدا زبانی روی لبهای سرخش کشید.

_ آقا عامر چرا عرق کردی؟ درد داری؟!

نگاه پدر و مادرش سمت عامر که رنگ به رنگ میشد برگشت و پدرش با نگرانی گفت:

_ راست میگه حاجی، حالت خوب نیست؟
رنگ به رو نداری؟

عامر معذب در جایش تکانی خورده و کوسن مبل را روی پایین تنه اش میفشارد.

سعی میکند لبخندش مانند همیشه عادی باشد.

_ نه پدر جان، یکم هوای خونه گرمه... من به گرما عادت ندارم.

گلویی صاف کرده و نگاه غضبناکی به دخترک خندان می اندازد.

_ با اجازتون برم حیاط یه آب و هوایی عوض کنم برگردم.

با همان کوسنی که سفت و سخت مقابل خشتک باد کرده اش گرفته بود سمت حیاط رفت.

باوان از خنده منفجر میشد و دست روی دهانش گذاشت.
شیطنتش گل کرده بود که گوشی به دست شد و پیامی برای آن مرد دیوانه فرستاد.

_ رفتی کف دستی بزنی حاجی؟!

بلافاصله پیام عامر مقابل چشمانش نقش بست.

_ من یه پدری از تو درآرم پدرسوخته، دعا کن دستم بهت نرسه باوان!

ریز خندید و در جواب عامر نوشت:

_ آخ یادم رفت بهت بگم عامر جونم، مامان میخواد خونه تکونی کنه یه ماهی قراره بمونم اینجا!
دختر مختر نیاری تو خونه ها، من میفهمم!

_ درد دارم باوان... اذیتم نکن... پاشو بریم خونه.

با پیام آخر عامر، دلسوزی اش گل کرده و لب گزید. نگاهی به پدر و مادرش انداخت و آرام سمت در خزید.

پایش را از در بیرون نگذاشته پهلویش چنگ شد و در آغوش گرم و آشنای عامر فرو رفت.

انگشتانش را با خشونت در پهلوی دخترک فرو کرده و از پشت دندان های چفت شده اش غرید:

_ همین الان میری وسایلتو جمع میکنی، برمیگردیم خونه!

_ آخ عامر... دردم میاد ولم کن...

دست دور گردن عامر انداخت و اخم کمرنگی از درد روی صورتش نشست.
هنوز هم هوس شیطنت داشت که گفت:

_ نمیشه قربونت برم، گفتم که یه ماه قراره بمونم کمک مامان!

در یک آن او را چرخاند و کمرش به دیوار چسبید. آخ آرامی گفت و دست عامر بین پایش رفت.

_ غلط میکنی توله سگ، شده بندازمت رو کولم و برگردونمت خونه این کارو میکنم باوان... با زبون خوش برو خداحافظی کن تا بریم.

#پایین تنه ی برجسته اش را به شکم باوان فشرد و تو گلو غرید:

_ داره واسه تو خودشو جر میده، حس میکنی؟!

دخترک با #شهوت ناله ی آرامی کرده و سر مرد را پایین کشید.

لب روی لبهایش کوبید و میان بوسه شان دست سمت کمربند مرد برد.

عامر خمار از بوسه ی شیرین یار، چشم گشود و دستش را چسبید.

_ چیکار داری میکنی باوانکم؟ اینجا جاش نیست...

دخترک لباسش را پایین کشیده و سینه های درشتش را مقابل چشمان تشنه ی من به نمایش میگذارد.

_ ولی من همین الان میخوامت، تا خونه دووم نمیاری عامر...
همینجا کارو تموم کن!

راست میگفت، حالا که آن بدن نرم و مخملی را دیده بود دوام نمیاورد.
شلوار باوان را پایین کشید و دست زیر پاهایش انداخت.

تنش را روی دیوار بالا کشید و خودش را به پایین تنه ی تنگ و کوچکش فشرد.

ناله ی پر از لذت باوان که بلند شد شدت ضربانش را بیشتر کرد.
در حال و هوای خودشان بودند که صدای ناباور پدرش را شنیدند.

_ چه غلطی میکنی حاج عامر؟
قرار بود مواظب بیوه ی برادرت باشی...

https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0
https://t.me/+4Jmn6blH0lBiYTc0

#ممنوعه #بزرگسال #زناشویی
414 views18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-04-30 10:59:02
ای بی وفا شکستی منو...

#استوری
762 views07:59
باز کردن / نظر دهید