دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2023-06-08 21:31:49
سرکتاب صببی توسط استاد ییدیش
جادو سیاه
آینه بینی دیدن کل آینده شما
جادو ثروت
انگشترهای موکل دار واقعی
بخت گشایی تضمینی
بازگشت معشوق یا همسرم
حذف نفر سوم رابطه
جادو صببی فوق العاده قوی
نتیجه کارهای دادگاه به نفع شما
قبولی در کنکور و آزمون های استخدامی
پیدا کردن شغل و کار
فروش ملک و زمین و مغازه و آپارتمان

https://t.me/+Keofsfxexuc2ZDAx
https://t.me/+Keofsfxexuc2ZDAx
┈┅┅━ا━┅┅┈┈┅┅━ا━┅┅┈
مشاوره_رایگان
234 views18:31
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 21:29:02
تو همه‌ی امیدِ منی.
224 views18:29
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 21:28:15 هوسباز pinned «سـ.ـکس خشن عمو ناتنی با برادرزاده 17 ساله مشغول خود ارضـ .ایی بودم و ویبراتور کوچولومو روی بهشتم میلغزوندم . _اوممم اوییی نانازممم آههییی در ناگهان باز شد و هیکل چهارشونه‌ی عمو کیسان توی در نمایان شد ، پستونک بزرگ پر از شیر هم توی دستش. با ورودش هل شدم…»
18:28
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 21:25:13 معلمه مچ دخترای مدرسه ای رو موقع شیطونی تو‌ مدرسه میگیره و خودش هم...




- بیا اینجا کسی نیست.


_اگر یه نفر ببینه چی؟

آروم دکمه‌های مانتوش رو باز کرد و بهم نزدیک شد. دستش رو روی بدنم گذاشت و گفت:

_نترس، هنوز کسی نیومده. بیا شروع کنیم.

و بعد آروم لباسش رو بالا زد که سینه سفیدش توی دیدم قرار گرفتن.

با حس اینکه یجوری شدم بهش نزدیک شدم و دستم و رو بدنش گذاشتم که اوفی گفت.

نخودی خندیدم و سرم و به سینه هاش نزدیک کردم و‌بهشون خیره شدم.

پریسا هم اروم اروم دستش به سمت مانتوم رفت.

بدنش رو نوازشی کردم و ازش‌جدا شدم.

موهای آشفته‌ام رو داخل مقنعه‌ام فرو کردم که جاهامون رو عوض کرد و آروم شلوار مدرسه‌ام رو پایین کشید.

دستش که به شورت صورتیم برخورد کرد خواستم خودم رو کنار بکشم که سریع شورتم رو پایین کشید.

آب دهنم رو قورت دادم که پاهام رو یکم بیشتر باز کرد.

_پری؛ یه جوریم.

بهم‌نزدیک شد و گفت:
_هیس کسی صدامونو میشنوه بذار الان تموم میشه.

آهانی زیرلب گفتم که زیر پام نشست و به بدنم خیره شد. خواستم پاهامو‌ ببندم که محکم گرفتتم و خواست بهم دست بزنه که یهو در دستشویی باز شد و‌اقا معلم وارد شد.

با دیدن منو پریسا چند لحظه بهمون خیره شد و‌بعد در رو بست و از داخل قفل کرد.

ترسیده بهش خیره شدیم که کمربندش و باز کرد و‌نزدیک اومد.

- به شرطی شما رو لو‌ نمیدم که..

با باز شدن زیپ‌ شلوارش....


https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk
https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk
https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk
https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk


پریسا‌و‌طهورا دو تا دختر مدرسه ای که‌با دیدن فیلمای ممنوعه تو‌مدرسه میخوان شیطونی کنن اما با رسیدن معلمشون و دیدن اونها با گذاشتن شرطی مجبورشون میکنه که هر روز تو مدرسه...

#آقا_معلم #دانش‌_آموز_هات #ممنوعه #مدرسه_ای #داستانی

https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk
https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk
https://t.me/+3FCl4SFfhxxkOTRk


پارت بدون سانسور رو تو چنل بالا بخونید
199 views18:25
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 21:25:12 سـ.ـکس خشن عمو ناتنی با برادرزاده 17 ساله

مشغول خود ارضـ .ایی بودم و ویبراتور کوچولومو روی بهشتم میلغزوندم .

_اوممم اوییی نانازممم آههییی
در ناگهان باز شد و هیکل چهارشونه‌ی عمو کیسان توی در نمایان شد ، پستونک بزرگ پر از شیر هم توی دستش.
با ورودش هل شدم و ویبراتور رو پشتم قایم کردم.
خدا خدا میکردم که ندیده باشه..
_شش..شلام عمو
خیسی بین پاهام داشت دیوونم میکرد.
دست به سینه با چهره ای خنثی بهم زل زده بود .
همون حالتی جلو اومد و با شصتش صورتمو نوازش کرد.
_مگه بهت نگفتم صدام نکن عمو؟!

با ترس و خماری لب زدم:
_ببشید ددی ژونم

دستش پایین تر رفت و نوک سینمو لمس کرد..
نوکشون سیخ شده بود و با برخورد دستش دلم میخواست ناله کنم..
حالم خراب بود ... وسط عشق و حآلم سر رسیده بود..
_اوفف نوک لیمو های کوچولوی ددی سیخ شدن

با حرکت انگشتش دیگه نتونستم تحمل کنم و با التماس نالیدم:
_اومممم ددی تپلیم آب دار شوده بلام میخولیش؟ تولوخودا

جوونی کشید و پاهای ظریفمو از هم باز کرد.

-داشتی چیکار میکردی اینجوری آب انداخته هوم؟!

+هی..هیشی

ویبراتور کوچولوی صورتیمو توی دستم جا به جا کردم و بیشتر پشتم قایم کردم.

روی تخت خیز برداشت و دستش رو به پشتم رسوند.
ویبراتور رو به زور از دستم بیرون کشید و غرید:
_این چیه توله سگ؟! داشتی خود ارضـ ایی میکردی؟!

پستونک حاوی شیر داغ رو واردم کرد که از داغیش جیغی زدم و...
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
https://t.me/+leX22Qpuqos0MDA0
#پارت_آینده_رمان
227 views18:25
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 21:25:12 - وقتی داشتم واسه شوهرت می‌خوردم خیلی خوشحال بود!

خورشید ناباورانه به زن نگاه کرد، زن سرمستانه خندید و وقیحانه گفت:
- می گفت خیلی خوبی! از اون دختره‌ی ادا تنگا خیلی بهتری! چیکار می‌کردی که این قدر تشنه‌ی سکس بود؟

داشت از رابطه پر از خیانتشان می‌گفت و من مثلِ بید می‌لرزیدم. وسایلم را که جمع کرده بودم تا از این شرکت کوفتی بیرون بزنم را پرت کرد وسط اتاق و با خنده گفت:
- گمشو بیرون، حتی دلم نمی‌خواد مهدیار اینجا ببینتت و ناراحت بشه!

نایِ ایستادن رویِ دوپایم را نداشتم. باید وسایلِ ریخت و پاشم را جمع می‌کردم. باید از اینجا می‌رفتم... رییسم، همین زن بود! قدم برداشت سمتم و حینی که با کف دست سینه‌ام را به عقب هل داد گفت:
- کَری؟ دارم بهت می‌گم گمشو برو بیرون نمی‌خوام مهدیار ببینتت! به اونم همینطوری چسبیده بودی که دیشب می گفت از دستت راحت شده؟

خندید! این زن دیوانه بود، سرش را نزدیک گوشم آورد و با همان قهقهه‌ی کثیف گفت:
- وقتی خودشو تا ته واردم می‌کرد هی می‌گفت " کونِ لق خورشید " چیکارش کردی انقدر ازت فراریه؟!

خم شدم وسایلم را جمع کردم و خودم را نگه داشته بودم که نترکم. زنِ دیوانه رویِ برگه ها رژه می‌رفت و رد کفشش رویِ مدارکم جا می‌ماند... از این همه تحقیر حالم بد می‌شد... در باز شد و از فکر اینکه مهدیار باشد مردم، اما نبود! مرد جوانی قدم داخل اتاق گذاشت و زن با وحشت گفت:
- اینجا چیکار میکنی پسرم؟!

مرد با اخم های در هم به سمتمان آمد و مادرش سزاسیمه گفت:
- کِی رسیدی فردین جان؟! چرا بی خبر قربونت برم؟

فردین تای ابرو بالا انداخت و با غیظ گفت:
- واسم کارت دعوت عروسیتو با شوهر مردم واسم نفرستاده بودی!

خانم اسماییلی وحشت زده به او نگاه می‌کرد و نمی‌دانست باید چه بگوید! فردین اخم کرد، سیبک گلویش بالا و پایین شد و به خورشید گفت:
- بابت حرف های زشتِ مادرم ازت عذر می‌خوام خانم‌.‌...

زن وحشت زده گفت:
- شنیدی؟ کجا بودی؟

فردین عربده کشید:
- پشتِ در! شوهر حرومزادتم بود... فرار کرد وگرنه می‌کشتمش!

کنارم نشست و وسایلِ ریخت و پاشم را داد دستم، رو به مادرش غرید:
- چهل و هشت ساعت وقت داری ازش طلاق بگیری! وگرنه جنازه‌اش و می‌ذارم رو دستت...

فردین تهدیدش می‌کرد و زن تصمیم گرفت طیِ این چهل و هشت ساعت، فرار کند... همراهِ مهدیار...! حالا من و پسرِ زنی که نامزدم را اغفال کرده بود باید به دنبالِ آن ها می گشتیم!

https://t.me/+WcmVCu72MoM0NmFk
https://t.me/+WcmVCu72MoM0NmFk
https://t.me/+WcmVCu72MoM0NmFk
293 views18:25
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 10:26:57
بغلیِ من.
630 views07:26
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 10:25:28 هوسباز pinned Deleted message
07:25
باز کردن / نظر دهید
2023-06-08 10:21:38 #پارت_۵۰۵   هوسباز کز کرده بودم کنج کاناپه و درحالی نگاهم خیره به تلویزیون بود و فکرم جاه های دود دور ، تیکه های دایره ای شکل موز رو یکی یکی دهنم میذاشتم. ما محکوم بودیم به تند و سربع انجام دادن کارها! صبح با مامان و میراث رفتیم و خونه ای که قرار…
743 viewsedited  07:21
باز کردن / نظر دهید
2023-06-07 21:52:20
ما در قبال خاطرات خوب و بدی که برای دیگرا میسازیم
قد یک عمر مسئولیم ..
856 views18:52
باز کردن / نظر دهید