اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم و با اشک گفتم : بابامو کشتی... مثه | هوسباز
اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم و با اشک گفتم : بابامو کشتی... مثه سگ از خونه پرتم کردی بیرون... منو فروختی به اون فاحشه خونه... میدونی اونجا چی سرم اومد بهرام؟
تکون خورد تا دستاشو آزاد کنه. هنوزم میخواست فریبم بده تا خام حرفاش بشم!
فکر میکرد هنوز اون دختر بچهی احمق ۱۶ سالم که تو عشق شریک ۵۰ ساله ی باباش داره میسوزه !
به عمق چشمای پر از نفرتم زل زد و گفت : من وقتی از دستت دادم فهمیدم عاشقتم آیرا. من آیرا کوچولوی خودمو...
جیغ کشیدم : خفه شوووو.... آیرا مرده! اینکه عزرائیلت شده یه جن..دهاس ک با صد نفر خوابیده. خبری از اون دختر مظلوم نیست
اسلحه رو بیشتر فشار دادم و بلند تر داد کشیدم : وقتی از خونه ی خودم بیرونم کردی حامله بودم ازت.... میدونی بچهات چجوری مرد بهرام؟ پنج نفری افتادن به جونم.... بچهات شد چندتا لخته خون که کف زمین افتاد... من با دیدن اون لخته ها جون دادم عوضی
چند ثانیه مات فقط نگاهم کرد و بلاخره گفت : ما.... ما میتونیم دوباره....
نذاشتم ادامه بده. من ته دنیا رسیده بودم و شروع دوباره نمیخواستم. من از این مردی که هنوز اسمش توی شناسنامم بود، از مردی که قاتل تمام آرزوهای کودکانه ام بود متنفر بودم
ماشه روکشیدم و خون کثیفش توی صورتم پاشید....
https://t.me/+08r0bxD3wgA3M2Y0
دختره توی ۱۶ سالگی با شریک باباش ازدواج میکنه اما نمیدونه هدف بهرام فقط اموالشه... اول بابای دختره رو میکشه بعدم زن حامله اش رو میسپاره به یه نفر تا به فا..حشه خونه بفروشه و سر به نیستش کنه
اما آیرا موفق میشه فرار کنه و برمیگرده واسه انتقام...