دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

-اگه بفهمم بچه ی تو شکمت‌و سقط کردی فیلم رابطمه ی جنسیمونو برا | هوسباز

-اگه بفهمم بچه ی تو شکمت‌و سقط کردی فیلم رابطمه ی جنسیمونو برای داداشم میفرستم... فکر نکنم با شنیدن آه و ناله هات زیر من دیگه حتی نگات هم بکنه!

پاهایم روی زمین می چسبند و خشک می شوم... می دانست نقطه ضعفم را!

-این بچه حاصل یه رابطه ی نامشروعه... به دنیاش بیارم که چی بشه، بهش بگم بابات بهم تجاوز کرد و تو یه بچه ی ناخواسته و حرومزاده بودی؟

آصف پوزخندی می زند و با انگشت شستش گردنم را لمس می کند:

-جای این حرفا بشین تمرین مادری کن سنجاب کوچولو... خیالم راحت باشه بچم‌و دستت می‌سپارم.

دستش را پرت می کنم و برای سوزاندنش لب می زنم:

-من مادر بچه ی تو نمی شم آصف... من عاشق برادرت هستم! با اون ازدواج می کنم و ازش بچه هم میارم!

یک چیزی در نگاهش می شکند و می فهمم که کمی عقب نشینی می کند. اما از موضعش پا پس نمی کشد:

-حرفم دوتا نمی شه ساحل، کوچک ترین بلایی سر اون بچه بیاد زندگی رو برات جهنم می کنم!

از خانه بیرون می رود و من همان جا روی زمین می افتم. این بچه ناخواسته بود اما دروغ بود اگر می گفتم راضی به مرگش هستم!

سقطش نمی کردم اما آرزویش را به دل آصف می گذاشتم... نمی توانست بزرگ شدن بچه اش را به چشم ببیند!

***
(۵ سال بعد)

-تو که داری تو تب می سوزی آخه مامانم... حالا نصفه شبی چه غلطی کنم؟

پارچه ی داغ شده را داخل کاسه فرو می برم و پیشانی و تنش را خیس می کنم! هق هق های ریز و از ته دلش قلبم را از جا می کند!

-داری می سوزی بچم... باید ببرمت دکتر!

اشکی از گونه ام می چکد و همان لحظه زنگ در به صدا در می آید... در را باز می کنم و همسایه ی مهربانم را می بینم، سلطان خانم!

-چرا انقدر آشفته ای دخترم؟ اتفاقی افتاده؟

اشکم در می آید و بغضم با صدا می شکند:

-پریا تب کرده، می خوام ببرمش دکتر!

توی صورتش می کوبد و فورا لب می زند:

-آخ الهی بمیرم... دخترم پسر کوچیک من پایینه، سوار ماشینش کنین زود برسونیدش دکتر!

جای تعارف نمانده بود وقتی جان بچه ام در خطر بود... با تشکری لباس به تنش می پوشانم و با سلطان خانم پایین می رویم!

-به پسرم تلفن کردم منتظره دخترم اصلا معذب نباش!

می خواهم باز هم تشکر کنم که همان لحظه با دیدن مرد مقابلم تکیه زده به در ماشین پاهایم خشک می شوند!

-وا آصف چرا خشک شدی؟ بیا بچه رو بگیر ازش چشمش نزنم سنگین وزنه یکم! کمر ساحل جان شکست!

نگاه براقش را به من میدوزد و بچه را از دست های فلج شده ام میگیرد!
سلطان خانم سوار ماشین می شود و من می بینم که چطور گردنش را خم می کند و عطر دخترش را به ریه می کشد!

-دختر منه؟

صدایش گرفته بود و خشدار... شاید هم کمی بغض داشت بعد از این همه سال!

-دختر توئه!

سر بالا می آورد و با چشمان خونی اش می خواهد چیزی بگوید که همان لحظه پریا با چشمان بسته هذیان می گوید:

-ماما... خواب دیدم بابا اومده!
خودش من‌و بُلد(برد) مهد کودک و بوسم کَلد(کرد)!
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0
درست چند روز قبل از ازدواج، #برادرشوهرم بهم تجاوز کرد... باردار شدم و برای حفظ کردن #آبروی خودم به روستایی دور افتاده رفتم با بچه ی توی #شکمم...
حالا چند سال گذشته و من یه
#دخترک کوچولو دارم اما حالا آصف در به در دنبالم میگرده و........
https://t.me/+FveQwyhUaPlkM2Y0