دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 326

2021-10-29 20:48:13 چسبیده بهم گفت:
_عشقم؟
هر‌چی پس میزدم ذره‌ای تکون نمیخورد شر‌شر از بدنم عرق میریخت اما زورم بهش نمیرسید.
با بیخیالی روم #خیمه زد ، بوسه عمیق و طولانی روی پیشونیم زد
بعد رفت سمت گوشم و آروم زمزمه کرد:
_چرا گریه میکنی ؟ بخاطر اون خواستگار بی لیاقتته؟ میترسی اون بفهمه با شوهرت خوابیدی ولت کنه؟
با هق‌هق گفتم:
_مگه تو #شوهرمی ، ولم کن!
تو اون حال حس کردم گریه و پس زدنم داره حریص تر و بی طاقت ترش میکنه
دستشو زیر سرش جک کرد و با یه دست دیگه‌اش موهامو از صورتم کنار زد ، گفت :
میدونم اگر یکی دیگه رو میخواستی #حلقه‌ی من توی گردنت نبود
نگاهی به گردنبند که با تقلاهام بیرون افتاده بود کردم و گفتم :
_نه این بحثش جداس ولم کن بزار ‌پاشم منطقی مثل آدم حرف بزنیم .
خم شد و شروع به #بوسیدن صورتم کرد گفت :
_منطقی حرف بزنیم که چی
میون بوسه‌هاش گفت:
_برگرد!برگرد!
بخدا برنگردی از جلو تجدید خاطر میکنیم .
دیگه تقلا نمیکردم اشکام با سرعت بیشتری ریخت ،گفتم:
_نمی‌تونم
داد زدم :
#تو‌الان‌شوهر‌خواهرمی!
تند تند صورتمم بوسید و گفت :
_نیستم ! بخدا نیستم!
نمی‌تونم هیچکس و جات بزارم ، نمی تونم قبول‌کنم تو نباشی جات یه دختر دیگه‌ باشه ، نمی‌تونم قبول کنم تو قراره واسه یکی دیگه باشی یه فرصت بده جبران کنم . من اون دوران خیلی تحت فشار بودم .
اشکمو پاک کردم گفتم :
#نمیشه‌مهرداد ، همه چی خیلی وقته تموم شده ، ما سهم هم نیستیم و نمی تونیم باشیم ، برو کنار .
سیلی محکمی به صورتم زد و با #فریاد گفت :
_ما سهم هم نیستیم؟ بهت نشون میدم .
چنگی به سینم زد و توی یه حرکت دستامو با شالم محکم به تخت بست ، هر چقدر تقلا میکردم فایده‌ای نداشت .
_چیکار میکنی؟!
تمام لباسامو توی تنم جر داد و لباسام خودشم از تنش جدا کرد .
_چیکار میکنی ؟! من شوهر دارم ، مهرداد گوش کن ، مهرداد ببینم منم نورا ، نگام کن!
عصبی نگاهی بهم کرد و خم شد و #گازی از گلوم گرفت و لب زد :
_دیگه خیلی دیر شده .
در حال حضم حرفش بودم که درد عجیبی زیر دلم احساس کردم و با فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده جیغی از درد کشیدم که #دستشو‌روی‌دهنم‌گذاشت‌و‌صدای‌جیغم‌توی‌گلوم‌خفه‌شد.

https://t.me/joinchat/GPi4q7YMebBhM2Q0
688 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 20:48:13 اربـــــاب بـــــردگـــــی

#part_190
-اخ آروم ...
با این حرفم جری تر شد و گفت:
-تازه اولشه!
با این حرفش ترسیده بهش نگاهی انداختم که رفت اونور و چند دقیقه بعد با شلاق،میله و شمع نزدیکم شد.
با لبخند مرموزی گفت:
-با شکنجه موافقی؟؟
ترسیده گفتم:
-نه...نه...تو...اینکارو نمیکنی...
-امتحانش ضرری نداره و بعد از این حرفش دسته ی شلاق روی کمرم فرو اومد.
جیغی کشیدم که بازم با شلاق کوبید اما اینبار محکم تر.
وقتی بیست ضربه شلاق رو خوردم انداختش اونور.
کمرم می‌سوخت و نمی‌تونستم تکونش بدم.
یهو دیدم با میله داغ شده داره به سمتم میاد.
نه...نه...
من دیگه نمی‌تونستم!
اومد جلو و با لبخندی گفت:
-نترس عالیه...!
و بعدش میله داغ رو به لای پام نزدیک کرد و روی رحمم فشارش داد که جیغی کشیدم....
با بیست ضربه شلاق شکنجه‌اش میده و میله داغ و روی رحمش میزاره
HOT BDSM

https://t.me/joinchat/_O7CyrRdT3oxOWJh
https://t.me/joinchat/_O7CyrRdT3oxOWJh
615 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 20:48:12 رابطه زوری دانشجو با همکلاسیش

من ماهورم بخاطر نمره میخواستم با استاد خیکیم بخوابم که یهو هم کلاسیم امیرعلی که خودش #نامزد داشت اومد و گف اگه با اون بخوابم کاری میکنه استادم بهم نمره بده و منم پیشنهادشو قبول کردم اما بعد متوجه شدم امیرعلی برادر دومادمونه و حالا با وجود نامزدش هربار منو #مجبور به رابطه میکنه


#پارت_۳

حس خوبی نسبت به این همکلاسی مرموز نداشتم.اومدم سمت تخت...به سرم اشاره کرد: -پشت به من خم شو شلوارتو دربیار...

چرخیدمو پشتمو بهش کردم.دکمه شلوار جینمو باز کردمو بعد آروم اروم شروع به پایین کشیدن شلوارم کردم.

شلوارمو کامل از پا درآوردم و بعددستمو وسط پاهام گذاشتم و چرخیدم سمتش...بالا و پایین شدن سیبک گلوش رو دیدم و همینطور دستشو که داشت مردونگیش رو می مالید....اشاره کرد برم سمتش و بهش نزدیک بشم...چیزی تنم نبود جز همون پیرهن بدون آستین نازک و شورت قرمزی سیاهی که با سوتینم ست بود.

-دستتو بردار.....

دستمو از وسط پام برداشتمو سرمو پایین انداختم.ازم خواست روی تخت دراز بکشم.همینکارو کردم ...معذب بود و خجل...میدونم داشتم دست به گناه بزرگی میزدمو هیچ توجیهی هم براش نبود ولی خب....من حوصله دردسرهای بعداز نمره نیاوردن رو نداشتم...تیشرتشو از تن کند.شلوارکش رو کشید پایین و بعد هیکل درشت و عضله ای ش رو انداخت رو تنم....
نفسم بند اومد....بی مقدمه شروع به خوردن گردنم کرد.تو لحظه وا دادم....
دستمو گرفت و برد وسط پاهاش...
لحظه به لحظه بزرگتر شدن مردونگیش رو تو دستم حس میکردم...گردنمو که گاز گرفت صدام دراومد....

-آااااه آااااخ......

پوست گردنمو ول کرد و اومد پایینتر...عطش وار و تند تنمو می مکید....و من فقط بی حرکت زیر تنش دراز کشیده بودم.

سرشو بلند کرد: -چرا ساکتی!؟ مگه اومدی خونه ی خالت....خب ناله کن...فشارش بده تودستت...ارضا نشم خبری از نمره نیست....

اینو که گفت از اون حالت بی حسی بیرون اومدم. مردونگیشو تودستم فشردمو تو بوسیدن همراهیش کردم...تنش عرق کرده بود..سینه هامو فشار میداد و ازمیخواست ناله کنم تا به ارضا شدن نزدیک بشه اما خیلی دیر ارضا بود...برم گردوند...لعنتی....فقط میخواست کمرشو خالی کنه...باترس گفتم: از پشت نه....

-ساکت شو...ساکت شو...

چشماموبستمو آماده ی تحمل یه درد شدید شدم اما اون سعی کرد کارشو با لاپایی انجام بده....اونقدر اینکارو انجام داد نا بالاخره ارضا شد و حتی آبشو رو باسنم ریخت...

#رمان‌ممنوعه
https://t.me/joinchat/BkhHiMhfWJ85ZWQ8
https://t.me/joinchat/BkhHiMhfWJ85ZWQ8

همه جا دختره رو وادار به رابطه میکنه
647 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 20:48:12 ⁠ پسره برای اینکه عشقشو به دختره ثابت کنه خودشو از پل هوایی میندازه پایین


_من جون کندم تا فراموشت کنم احسان...میفهمی؟...تو تموم این سال ها جونم به لبم رسید تا از یاد ببرمت...


با کف دست به سینم کوبیدم و تقریبا داد زدم:

_من قلبمو کشتم تا تورو یادم بره لعنتی

دست به جیب نگاهم کرد و با پوزخند گفت:

_تونستی؟
_تونستم
تک خنده ایی کرد و دستی به تار موی افتاده روی سینم انداخت نجوا گونه گفت
_نتونستی

قدمی دیگه برداشت و نزدیکم شد.سرش رو به سمتی خم کرد و لب زد

_یادمه گفته بودی برای ابد دوستم داری مو ابریشمی قشنگم

می دونست چطور منو گوشه ای گیر بندازه و با چند حرکت کارم رو بسازه برای نشون دادن قدرتم بود که قدمی بلند به سمتش برداشتم و از لابه لای دندان های بهم فشردم با لحنی محکم جواب دادم:

_ من قشنگ تو نیستم . فهمیدی؟ من دوست داشتم لعنتی ... اما دیگه ندارم بهتره بري دنبال يه نفر ديگه براي خودت.
نور کم اطراف کمک کرد كه چشمای خشمگينش رو ببينم.

_كه برم دنبال يه نفر ديگه هان؟ مطمئنی؟؟
_مطمئنم
برای لحظاتی در سکوت نگام کرد و دوباره پرسید
_حرف آخرته ؟
دست به سینه شدم و بلافاصله گفتم
_حرف اول و آخرمه
لباش رو به پایین کش اومد و انگاری چشماش يه حالتي شده بود.
_خوب پس ...

دستش رو بالا برد و کلاهش روی سرش کشید.در جا چرخید و به سمت نرده های پل هوایی رفت.
با نگاه دنبالش می کردم،در حالیکه نمیدونستم چی تو سرش می گذره. برای لحظاتی به پایین زل زد و بعد با صدایی گرفته گفت:
_پس من دیگه اینجا کاری ندارم...زندگی کردن دلیل می خواد که من ندارمش عروسک.

و بعد پیش از اینکه حتی بتونم حرفشو هضم کنم در یک حرکت ناگهانی تنشو بالا کشید و روی نرده ها پرید...
نفهمیدم چطور جلو دویدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و در حالیکه پلک هام رو محکم روی هم میفشردم جیغ زدم:
_دیوونه...دیوونه دوستت دارم روانی دوستت دارم
https://t.me/joinchat/C7327sEaou01Y2E0
https://t.me/joinchat/C7327sEaou01Y2E0


بیا ببین عشقشو به دختره چه جوری نشون میده
#فووووووول_عاشقانه
#اجتماعی
براساس زندگی واقعی
682 views17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 09:51:30 قمبل که کردم انگشتشو وارد جلوم کرد و شروع کرد عقب و جلو کردن و همزمان گوی های دایره ای رو که با زجیر به هم وصل شده بودن رو دونه به دونه داخل پشتم فرستاد که از درد و لذت جیغ زدم.
پوزخندی زد و به تمسخر گف انگار دوس داری
اینو گفت و سرعت انگشتشو توم بیشتر کرد
با صدای بلند گفتم: کلفتتو میخوام دوس دارم داخلم احساستون کنم ارباب خواهش میکنم...
روم خیمه زد و اخرین دونه گوی رو وارد پشتم کرد و گفت:به نظرت وقتی بکنمت این گوی ها عقب تر نمیرن که از دهنت در بیان
با فکر به کاری که میخواست به سرم بیاره با ترس عقب رفتم که گلومو گرفتو با خشونت واردم کرد...
https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
927 views06:51
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 09:51:30 _چرا هیچوقت سوتین نمی پوشی؟

متعجب نگاش کردم و گفتم:_دوست داری بپوشم؟

ابروشو بالا داد و گفت:_نه...

خبیثانه خندیدم و گفتم_پس می پوشم

نیشگونی از سینم گرفت که باعث شد جیغ بزنم.

_سر به سرمن نزار وگرنه کاری می کنم نتونی راه بری.

چپ چپ نگاش کردم که از کمر گرفت وبلندم کرد یکم جلو رفت ومنو انداخت روی تخت.
کشو قوسی به بدنم دادم.

_کاش بیخیالش می شدی می گرفتی می خوابیدیم.

دستشو روی پام کشید که باعث شد بلرزم.

_هنوز شروع نکرده تا دست به پات می زنم می لرزی اونوقت می خوای بخوابی؟

نیم خیر شدم وتکیمو به آرنج دادم و با پرویی گفتم:اگه نمی زاری بخوابم پس از همونجایی که خودت گفتی شروع کن.

به محض تموم شدن حرفم قهقه ی بلندی زد.
_خیلی بات حال می کنم خوشم میاد هرثانیه بلدی رنگ عوض کنی.

یه تای ابرومو دادم بالا.

_چی فکر کردی هنوز هنرای دیگمو ندیدی.

پاهامو از هم باز کرد همونطور که به بین پام نگاه می کرد گفت:_چه هنرایی؟

به وسط پاش اشاره کردم و گفتم:_همیشه دوست داشتم امتحانش کنم.

منظورمو به خوبی گرفت.

_ماله خودته کسی جلوتو نگرفته...


https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
872 views06:51
باز کردن / نظر دهید
2021-10-29 09:21:42 #پارت_۳۳ هوسباز دوتا از خدمه ی هتل من و زارا رو تا نزدیک اتاقهایی که قرار بود اونجا بمونیم راهنماییمون کردن. خدمه ی زنی که همراه من بود به نظر اهل تایوان میومد.یک زن بسیار قد بلند با چشمهای بادمی، صورت گرد پر و لبهای سرخ به رنگ دونه ی انار.کارت…
1.2K views06:21
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 20:56:03 #پارت67

مجبورم کرده بود قمبل کنم با ارامش تمام دونه به دونه ی اونهارو داخلم میفرستاد و من لبم و به دندون گرفته بودم که از درد و لذت فریاد نکشم.
_دوستداری؟؟بیشتر میخوای مگه نه؟
نفسام به شماره افتاده بود و قلبم داشت از جا کنده میشد...
به سختی جواب دادم
_بله ارباب...
_ارباب نه
بگو فرزام...
_اره فرزام دوستدارم...
دستش و وارد شرتم کرد و خیلی محکم شروع یه مالیدن کرد..
_بگو چی میخوای؟بگو تا بهت بدمش توله بگوو..
با صدای بلند گفتم: تورومیخوام ...کلفتتو میخوام ...
از روم کنار رفت و خیلی اروم‌شرتم و در اورد و خودش با لباس روم خیمه زد:به نظرت با این زنجیر میتونی راه بری و از پشتت در نیاد ؟
سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم و همونطور ۴دست و پا به راه افتادم....
https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
847 views17:56
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 20:56:03 #part145
-یا با من الان میخوابی یا از این پرورشگاه میندازنت بیرون و هیچ جایی توی این شهر نداری!
با نفرت نگاهش کردم! چاره ای نداشتم من یه دختر ۱۸ساله کجا رو داشتم برم! انگار فهمید که تسلیم شدم.
-خوبه! دختر عاقلی هستی! حالا لباساتو دربیار!
دستمو سمت دکمه مانتوم بردم تا بازش کنم ولی سریع دستشو جلو آورد و بی طاقت مانتو رو تو تنم جر داد. این کارو با تک تک لباسام انجام داد.
-بخواب همینجا! اگر تو بتونی راضیم کنی میخرمت! اونوقت باید هر لحظه که خواستم تمکینم کنی! حالا پاهاتو باز کن ببینم!
توی سکوت به حرفاش گوش میدادم! اومد و بین پاهام قرار گرفت و قبل از اینکه ضربه ی اول رو بزنه هوس آلود گفت:راستی بهت گفته بودم بیماری جنسی دارم و دیر ا..ضا میشم؟
https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8
#پسر_بیماری_جنسی_داره_دخترو_مجبور_به_رابطه_میکنه
817 views17:56
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 19:37:13
1.4K views16:37
باز کردن / نظر دهید