دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

هوسباز

لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز ه
لوگوی کانال تلگرام havasbazroman — هوسباز
آدرس کانال: @havasbazroman
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.34K

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 324

2021-10-31 10:34:35
عشـ♡ـقِ "طُـ" تَمدیدِ نَـفس هـایِ مَـن
180 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:34:35
دلبر دقیقا میشه واسه اون لحظه ای که ته ریشتو رو گونم حس میکنم،مُرد
187 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:34:35 _دهنت ببند دختره #هرزه. فکر کردی میتونی بغل گوشم بهم خیانت کنی ارههه؟ اونم با بهترین دوستم اره؟

با گریه اسمم رو صدا زد که بلند تر فریاد کشیدم

_از بابا ننه مفنگیت خریدمت تا تورو جای بدهیاشون ندن و #هرزه این و اون نشی و تو بی لیاقت بهم خیانت کردی؟

_کیان تورو خدا!

با تو دهنی که بهش کوبیدم صدای جیغش به هوا رفت
بادیگارد کنار کشید و پرسید

_چی کارش کنیم آقا؟

با شنیدن صدای زنگ نگاهی به موبایل انداختم و با دیدن اسم سپهر بهترین دوستم خون جلوی چشمم رو گرفت

_این قدر زجر کشش کن که تاوان خیانتی که به من کرده رو با درد و سوختن جای جای بدنش بده‌!

و بدون توجه به جیغ های بلند و التماس های هستی درو بستم

تماس رو وصل کردم و تا خواستم چیزی بگم که صدای خندون سپهر مثل ناقوس مرگ توی گوشم پیچید

_تولدت مبارک رفیق وحشی من

خنده بلندی کرد و ادامه داد

_دیروز زنگ زدم به هستی و باهاش رفتیم باغ گرفتیم تا سوپرایزت کنیم که خبر دادن امروز بلند شدی رفتی خونه و شرکت رو ول کردی و تر زدی به سوپرایزمون
از اونجایی که هستی بردی حتما...

با هر کلمه ای که می‌گفت صحنه‌های دیروز جلوی چشمم زنده میشد
اونا به خاطر تولد من باهم توی اون باغ رفتن؟

نفسم رفت و با صدای بلند فریاد کشیدم

_لعنتی

بی توجه به فریاد سپهر به سمت انباری دویدم و درو باز کردم که با دیدن جسم بی جون هستی به زانو افتادم

_قربان با اسید سوزوندمیش! بعید میدونم زنده بمونه!

https://t.me/joinchat/Uv7lGPDlD0sbwYZW

#دختری‌که‌قربانی‌شک‌شوهرخشنش‌میشه‌وبااسیدسوزونده‌میشه
210 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:34:35 #تاوان_خیانت

#پارت_هشتاد_و_دوم

با تعجب نگاهش کردم که جلو اومد خیلی جدی و مغرور گفت:
-حموم لازم شدی، باید بریم حموم.

نگاهی به خودم انداختم و گفتم:
-ولی من تازه حموم بودم حالا هم خستم میخوام بخوابم.

به طرف تخت رفتم و تا خواستم دراز بکشم از روی زمین بلندم کرد و روی دوشش انداخت. جیغ آرومی کشیدم و با مشتام به کمرش زدم.
-بزارم زمین گوریل، من نمیخوام برم حموم.
-مگه دست توعه بچه، هیس شو.

در حموم رو باز کرد و با زور و پرویی داخل حموم بردتم و روی زمین گذاشتتم. خواستم از زیر دستش در برم که نذاشت و با یه حرکت پیرهنمو از تنم در آورد.

با حرص صداش زدم.
-نیما!
-جونم عزیزم، فدات بشم من، لجبازی نکن جون نیما فقط میخوام یکم باهات آروم بشم.

نمی خواستم باز خوشی های امشبم زهرم بشه، به ناچار سرمو تکون دادم که با خوشحالی کل لباسامو از تنم دراورد و محکم بغلم کرد. بعد چند ثانیه نفس هاش کشدار شد که ترس به دلم چنگ زد. وان رو پر از آب کرد که سریع توش رفتم و دراز کشیدم، نیما هم لباس هاشو دراورد و کنارم اومد و دراز کشید.

دستشو دور تنم حلقه کرد و سرمو روی سیـ.نه اش گذاشت، داشتم فکر می کردم که واقعا باهام کاری نداره که شامپو رو برداشت و روی تنم خالی کرد و دستش آروم روی تنم لغزید.

چشمامو محکم بستم که دستش رو آروم سر داد پایین و حرکت داد. چشمامو بستم و سرمو بیشتر بهش فشار دادم، دلم نمی خواست لذت ببرم ولی حرکت دستاش نمی ذاشت به حال خودم باشم.

نتونستم خودمو کنترل کنم و آه غلیطی کشیدم که نیما جونی گفت و خیمه زد روم.

https://t.me/joinchat/6GQfn0XwaQllNDI0
https://t.me/joinchat/6GQfn0XwaQllNDI0

زنشو زوری میبره حموم و داداشاشم بعد از چند دقیقه میان و...
دختری که همزمان معشوقه چهاربرادر میشه، پارت اول نبود بلفت
218 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:34:35 #دختر_حامله

- چطور میخوای #تمکینم کنی؟ اونم منی که هر شب یک دختر زیرم بوده و به راحتی #سیر نمیشم.

ناشیانه قر ریزی به #گردنم دادم و گفتم:
- راضیت می‌کنم، غمت نباشه...

پوزخندی زد و گفت :
- مطمئن حرف میزنی، انگار که زیر هزار نفر خوابیدی!

پوزخندی زدم و توی دلم گفتم :
- هزار نفر که نه اما #بکارتم و به تویی فروختم که از مردونگی هیچی حالیت نبود، اما هنوز با #هرزگیات دوست دارم.

لبخندی زد و گفت :
- گفتی #حامله‌ای؟
سرم و به نشونه‌ی تایید تکون دادم و گفتم :
- اره، حاملم.

- نمیترسی #توله‌ت سقط بشه؟

نیشخند زدم و در حالی که لباس #ربدوشامبر زرشکی رو از تنم در میوردم گفتم :
- این نشد یکی دیگه، باباش بازم #میکاره.

اخمی کرد و با #کنایه گفت:
- شوهر داری؟
-شوهر که نه ولی، #باکره‌م نیستم...

در حالی که دست روی #رون برهنه‌م می‌کشید توی یک حرکت #شورتم و از پام در آورد و گفت :
- مهم نیست، مهم #فانتزیه منِ که داره عملی میشه! رابطه با یک زن #حامله...


دختره عمل جراحی زیبایی کرده و کسی که بهش #تجاوز کرده نمیشناستش،
حالا بارداره و میخواد بچش توسط خود پسره #سقط بشه که....
233 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:34:35 #زن_من_تا_صبح_زیر_خواب_کیا_بوده؟!
سرش و توی گودی گردنم فرو برد،تازه داشتم از گرمای نفس هاش گر میگرفتم که بی هوا صداش توی گوشم پیچید
_ گردنت چرا کبوده؟!
نفس توی سینه ام بند اومد...
_ د...دیوونه ای!کار خودته!
پشت چشم نازک کرد
_ من سه ماه ماموریت بودم شهرزاد...!
انگشتش و روی کبودیم کشید
_ این کار کیه...؟!
خشم توی نگاهش جا گرفت
خشکم زد!
عربده کشید
_ چند تا مرد و روی این تخت خواب لعنتیمون راه دادی؟
دیگه خبری از اون یزدان اروم و ریلکس نبود!
ترس به پوست و استخونم رخنه زد.
بی هوا موهام و توی چنگش گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم.
فریاد زد
_وقتی که من توی ماموریت عین سگ جون میکندم زنم زیر چند تا مرد خوابیده؟!
قطره اشکی روی گونه ام چکید
_ ی...زدان!
با یه دست دیگش گلوم و گرفت
_ میکشمت شهرزاد!
حس خفگی بهم دست داد، فشار دستاش هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.
سعی کردم قفل دستاش و از گردنم باز کنم اما انگار بی فایده بود.
با صدایی که انگار از ته چاه در میومد نالیدم
_نمیکشی...
صداش گوشمو کر کرد
_میکشمت!
_ آب گلوم و قورت دادم و زمزمه کردم
_ حتی یه حیوونم این کار و با بچه ی برادرش نمی کنه.
با بهت بهم خیره شد...
میون اون سخت نفس کشیدنم لبخند تلخی زدم
_ من حامله ام یزدان...!
https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0
#در_نبود_شوهرش_با_برادر_شوهرش_رابطه_داشته
#ممنوعه_بزرگسال
https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0
268 views07:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 10:14:20 #پارت_۳۵ هوسباز پوزخندی زد و سرش رو به سمت میراث که در قسمت وی آی پی نشسته بود چرخوند .از همون فاصله باعشق و حسرت بش خیره شد و باخودش لب زد: "چه خوب میخندی ..دلم میخواد خنده هاتو بغل کنم" نگاهی زیر جلکی بهش انداختم.هم عشق تو چشمهاش موج میزد…
342 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2021-10-30 21:32:34
515 views18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-10-30 21:32:28 ٰ
••• Sᴜʀʀᴏᴜɴᴅ ʏᴏᴜʀsᴇʟғ ᴡɪᴛʜ
ᴘᴇᴏᴘʟᴇ ᴡʜᴏ sᴇᴇ ʏᴏᴜʀ ᴠᴀʟᴜᴇ
ᴀɴᴅ ʀᴇᴍɪɴᴅ ʏᴏᴜ ᴏғ ɪᴛ

اطرافت رو با آدمهايى پر كن كه ارزشت
رو ميدونن و دائم بهت يادآورى ميكنن
ٰ
518 views18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-10-30 21:32:27 #BIO
𝒜𝒸𝒸ℯ𝓅𝓉 𝓎ℴ𝓊𝓇 𝓁ℴ𝓃ℯ𝓁𝒾𝓃ℯ𝓈𝓈
𝓎ℴ𝓊 𝒶𝓇ℯ 𝓎ℴ𝓊𝓇 ℴ𝓃𝓁𝓎 𝒻𝓇𝒾ℯ𝓃𝒹

﮼تنهاييتو‌قبول‌كن،‌تو‌تنها‌دوست‌خودتی !
482 views18:32
باز کردن / نظر دهید