Get Mystery Box with random crypto!

💦داستان💦

لوگوی کانال تلگرام dastaniha_100 — 💦داستان💦 د
آدرس کانال: @dastaniha_100
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 1.58K
توضیحات از کانال

کانال فیلم👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFh_7egP_WfmnusGaw
ایدی بنده جهت انتقاد یا پیشنهادات👇👇
@youu99

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2020-12-23 18:49:16 دختررو بزن و هم بهت پول میدم و ی عشق و حال خوب بکن که رضا هم ملوم بود از قیافش که هوس بازه قبول کرده بود)
یکم از رضا بگم ک قدش ۱۹۰ پوست سبزه قیافش خوب چشم ابرو مشکی هیکلم باشگاهی باشگاهی واقعا عالی
خلاصه اومد داخل خیلی نرمال سلام علیک کردیم اینم بگم ک هدیه خیلی به نقاشی علاقه داره عاشق هنره ولش میکنی درمورد هنر تحقیق میکنه که شقایقو رضا نقشه کشیده بودن که رضا خودشو علاقه مند به هنر و نقاش نشون بده و با هدیه برن بیرون خلاصه اونشب از رضا خیلی تعریف شد و تا هدیه فهمید نقاشه باهم مچ شدن و قرار گذاشتن ک پس فردا برن ی جور نمایشگاه ک من سر در نمیارم که هدیه گفت ۴ تامون باهم بریم ک من گفتم من نمیام شما ۳ تایی برین که با شقایق هماهنگ کرده بودم ک بعدا بگه منم نمیتونم بیام ک تابلو نشه خلاصه قرار شده بود با هم برن که شقایق به هدیه همون روز گفت که امیر روش نمیشه بگه ولی سرش خیلی شلوغه
و روش نشد بمن بگه نرو کارمون زیاده اگه میشه تو و رضا برین ی روز دیگ باهم میریم که خلاصه هدیه و رضا رفته بودن ماهم اونور وسایل نگرفته بودیم ک برا خونع خالی بچینیم دفترم پر بود ی هفته ای بود با شقایقم سکس نداشتیم اونروز هدیه زودتر رفت که با رضا برن نمایشگاه ک رضا با هماهنگی زودتر اومده بود دنبال هدیه و رفتن ما هنوز خونه بودیم که انگار دنیارو ب منو شقایق داده بودن و دیدم شقایق با ی لباس توری تا گردن با پاشنه بلند اومد رو تخت ما که گفت پس رو این تخت هدیرو میکنی منم باید بکنی که شروع کردم کونشو قمبل کردم کون گنده سفید ک برای اولین بار بعد ی هفته سکس نکردن مستقیم کردم تو کونش که دادش رفت هوا گفت امیر دارم میمیرم شروع کردم تلمبه زدن بعد ده دقه ابم اومد رفت خودشو شست و اومد گفت حالا نوبت منه بهم حال بدی گفتم باشه ک شروع کرد کسشو انداخت دهنم انقد کسشو خوردم تا ابشو پاشید روی صورتم ی عالمشم ریخت رو پتو ک با بدبختی پاکش کردیم و خلاصه سریع پوشیدیم رفتیم سرکار و از اونجایی که رضا بهمون عامار میداد خیلی بهم نزدیک شده بودن و قرار اول عادی بود و قرار گذاشته بودن ک دوروز بعد بازم برن ی نمایشگاه دیگ
خلاصه ی شب ک قبلش شقایق با من قبلا هماهنگ کرده بود نشسته بودیم منو هدیه و شقایق به سه تامون گفت ک با رضا کات کردم که منم با ی حالت تعجب گفتم چرا که گفت بهم گفته عاشق ی دختره شده و ازش خوشش میاد ک منم بی خیالش شدم
اینجوری شقایق نقشه کات کردنشونم کشیده بود ک هدیه گفت ولی ما فردا قرار بود بریم نمایشگاه پس نمیرم که شقایق گفت ن ن تو برو پسر خیلی خوبیه ما با هم حرف میزنیم ولی دیگ رابطمون جدی نیست ک با ی سری حرفای دیگ هدیه قانع شد و خلاصه فرداش رضا دوباره اومد دنبالشو رفتن که اینم بگم هدیه با رضا تو قرار دوم کلا دردودل کرده بودو در مورد کات گردنش با شقایق صحبت کرده بودو حتی گفته بود ک رابطش با من خیلی اوکی نیست دیگ کلا باهم تو قرار دوم خیلی راحت شده بودن
شقایق با رضا نقشه کشیده بودن که تو اتاق همون خونه که ما خریدیم هنورم وسیال نچیده بودیم که با شقایق اونجا سکس کنیم و تنها باشیم رضا هدیرو ببره اونجا بکنه که ما هنوز هیچ وسایلی نداشتیم اونجا و اصلا خودمون اونجا نرفته بودیم که من رفتم سراغ ی تخت خیلی خوب برای اونجا و شقایقو فرستادم بره چنتا دوربین مخفی بخره که رشتشم کامپیوتره بیشتر سر در میاره و رفته بود چنتا دوربین پیدا کرده بود دوربینای خیلی کوچیک و مخفی که با حرکت شروع به ضبط فیلم و صدا میکنن ۴ تا دوربین کار گذاشتیم ک از کل اتاق میگرف قشنگ با پوستر برجسته سه بعدی که از دیوار فاصله دارن مخفیشون کردیم
خلاصه گذشت و اونروزم هدیه اومد خونه خوشحال بود هعی به شقایق میگف خوبه که شما دوتا تو روز باهمین من تنها بودم با رضا میرم لاقل سلیقشم مثل منه ک گفتم چ اشکالی داره رضا مورد تایید شقایقه از نظر منم اشکالی نداره و اونشب هدیه به شقایق تو خلوتشون گفته بود ک رابطه نداریمو این روزا خودارضایی میکنه و خیلی حشریه و دلداری میکرد با شقایق.
خلاصه ی چن دفعه ای هدیه و رضا باهم بیرون رفتن و بیرون رفتناشون بیشتر شدو میدیدم که هدیه خوشحال تره و هر سری ارایشش بیشتر میشه و بیشتر ب خودش میرسه و به جایی رسیده بود که تا اخرای شب با رضا چت میکردن که رضا به شقایق میگف حتی به شوخیای سکسی هم رسیده بودن
خلاصه ی روز که روز موعود رسید اینا دوباره صبح با رضا زدن بیرون رضا وقت ناهار بهش گفت امروز بریم خونه من ناهار سفارش بدیم بشینیم اونجا من اونجا خونه مجردیمه وقتای تنهایی اونجا نقاشی میکشم که ما چنتا وسایل نقاشی هم گرفته بودیم گذاشته بودیم تو خونه هه که طبیعی باشه و از اونجا که اونروز من به هدیه گفتم امشب کارمون زیاده برا شام منتظرمون نباش ما دیر میایم هدیه گفته بود باشه بریم منم بیکارم
30.8K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:49:15 در اوورد نشست روم شروع کرد لبامو خوردن معلوم بود خیلی حشریه ک بهش گفتم یوخ بیدار نشه ک گفت سه تا قرص انداختم تا فرداشب میخوابه ک بهش گفتم قرصا یدونشم خطرناک بود چ برسه سه تا ک گفت بدرک و پاهاشو اوورد جلو گفت دوست دارم پاهامو بخوری خلاصه من خوابیدم پایین تخت نشست رو تخت پاهارو انداخته بود دهنم منم کف پاهاشو با لای انگشتاشو لیس زدم ی ده دقیقه ای ک سوتینو دراوورد ک دیدم بعله ممه ها نوک صورتی سفید سفید سربالا شروع کردم خودن ممه ها افتاد بود روم ممه هارو کرد دهنم نفسم بالا نمیومد هرازگاهیی جدا میشد ک فقط نفس بگیرم در حد ۴۰ دقیقه فقط بدن همو میخوردیم تا گفت حالا نوبت کسمه تا شورتشو دراوورد دیدم ک کس سفید قاشقی افتاد بیرون اب حشرش اومده بود برق میزد شروع کرد اروم نشست رو سرم سرمو فشار میداد سمت کسش میگف لیس بزن شروع کردم با زبونم لیس زدن کسشو ک کیرمو گرفت دستش حالت 69 شدیم شروع کرد اون برا
منو میخورد منم برا اونو ک داشت آبم میومد گفتم ابم داره میاد یهو پاشد ی سیلی ب کیرم زد گفت حالا حالاها باهات کار دارم شروع کردپاهاشو داد بالا کسش قشنگ بیرون بود گفت بکن توش گفتم پردت چی گفت قراره مال هم باشیم دیگ خلاصه سرشو اروم مالوندم روش با ی فشار رفت تو ولی خیل تنگ بود خلاصه کیرم خونی عقب جلو میکردم اونم از ته دل اه میکشید ک بهش هرچی میگفتم ساکت توجهی نمیکرد هموجور ک پاهاش بالا بود پاهاشو گذاشت رو صورتم گفت بخورم میخوردمو تلمبه میزدم یذره ک کردم اول اب اون اومد بعد اب من بعد افتادیم بغل همدیگه ی ربع همو بوس کردیم رفتم دیدم بعله هدیه رفته خواب زمستونی خلاصه من ب ارزوم رسیدم
خلاصه رفتم گرفتم تخت خوابیدم صبح پاشدم دیدم هدیه هنوز خوابه دیگ بیدارش نکردم رفتم اون اتاق دیدم شقایق پاشده ی صبحونه دو نفره آماده کرده که همو دیدیم با ی لبخندی نگام کردو گفت صبح بخیرو ی بوس داد بعد موقع خوردن صبحونه اومد نشست رو پام و بهش گفتم هدیه پا نشه ک گفت خیالت راحت با اون قرصا حالا حالاها خوابه که دوباره با کیر شق راه افتادیم رفتیم سر کار دیگ عادت کرده بود تا میرفتیم تو ماشین پاهاشو از کفش در میوورد مینداخت بغل من میگف بخور
خلاصه من هرروز با شقایق تو دفتر سکس میکردیم کسی نبود تایم ناهار میکشوندمش تو خلاصه هرروز باهم سکس داشتیم ی دوهفته گذشتو من کامل از هدیه سردشده بودم واقعا علاقه ای بهش نداشتم زوری میرفتم خونه حتی تو اون چن هفته چنبار باهم دعوامون شد که بهم میگفت چرا بهم توجه نمیکنی اصلا سکس نداریمو اینا صب میری شب دیروقت میای میگیری میخوابی دوباره صبح میری چ زندگی ایه حتی چنبار دکتر رفت که من نرفتم خلاصه هی از شقایق یواشکی میپرسید که امیر چش شده با کسی اشنا شده سرکارو اینا که شقایقم بهش گفت که ن اصلا کسیو نمیبینه سرش خیلی شلوغه داداششم هعی دنبال این قرارو اون قرار همه چی ریخته سرش واقعا سرش شلوغه در صورتی که منو شقایق باهم بعد کار میرفتیم دنبال خونه تا باهم ی خونه بگیریم چون دیگ داداشمم میومد سرکار نمیشد تو دفتر کاری کرد تو خونه هم ک خیلی سخت بود خلاصه با شقایق ی خونه خوب پیدا کردیمو گرفتیم برا دوتامون که خوردیم ب چن روز تعطیلات ک قرار شد شقایق بره پیش خونوادش اینم بگم ک شقایق خیلی روم حساس شده بود منو ب چشم شوهرش نگاه میکرد حتی شبا حسودیش میشد من بغل هدیه میخوابم میگفت نباید بخوابی دیگ باید یجوری حالیش کنی اونیکی اتاق خالیه بخواب اونجا و هی قبل رفتن خیلی بهم گفت طرفش نرمو اینا منم گفتم باشه
شقایق رفت به خونواده سر بزنه که هدیه هم بهم گفت اماده شو میخوام ببرمت جایی هرچی گفتم کجا چیزی بهم نگفت و منو برد پیش یکی از دوستاش که روانپزشک بود و بخاطر هدیه قبول کرده بود ک روز تعطیل وایسه و مارو معاینه کنه خلاصه رفتیم داخلو دکتر هرچی صحبت کرد گفتم بخاطر مشغله کاریه همه چی ریخته بعم سرم شلوغه یکم با من حرف زد یکم با هدیه و اومدیم خونه اون سه روز تعطیلیم جدا از هم خوابیدیم من باورم نمیشد عاشق شقایق شده بودم این چن شبم فقط ب فکر اون بودم تا اینکه تعطیلات گذشتو عشقم برگشت و سلام و احوال پرسی فرداش طبق روال رفتیم سرکار و بهم گفت که باید باهم ازدواج کنیم ک منم موندم چیکار کنم و خودش نقشه کشید بهم گفت دوستم داری ک گفتم عاشقتم و گفت با یکی از هم کلاسیاش تو دانشگاه ک منم میشناختمش پسر بود هماهنگ کنن خودشو دوست پسر شقایق معرفی کنه بیاد خونه ما با هدیه هم اشنا شه و هدیه هم ک چن وقته سکس نداشته حشری حشری بیاد و مخشو بزنه که من مخالفت کردم که گفت اگه اینکارو نکنم خودش میره ب هدیه میگه ک مجبور شدم موافقت کنم خلاصه فرداش هماهنگ کرد که شام بیان خونه ما ک مثلا منم نمیدونستم هدیه بهم گفت مهمون داریم دوست شقایقه که گفتم نمیدونستم دوس پسر داره گفت که تازه باهم اشنا شدن گفتم باشه که پسره اومد داخل اسم پسره رضا بود (اینم بگم که رضا نمیدونست که من در جریانم و فقط شقایق بهش گفته بود که مخ این
29.8K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:49:15 بگو تعارف نکن ک احساساتی شد و اومد بغلم اون لحظه هم تعجب کرده بودم ک ضربان قلبم رو هزار بود ک شروع کرد گریه کردن ک روم نمیشد از بابام پول بگیرم دستش تنگه بهم گفته بود بری چجور باید خرجتو بدیم مرسی بحاطر اینکه هوامو داریو اینا تقریبا ی ربع بغلم بودو گریه میکرد منم دلداریش میدادم خلاصه باهم رفتیم خونه و دوباره هدیه و شقایق رفتن شروع کردن عکسای عروسی اومده بود میدیدن که شب شد دوباره اومدیم بخوابیم بازم هدیرو پس زدم و اون خیلی ناراحت بود ساعت تقریبا ۲ شب بود منم کیرم راست راست اروم ب بهونه اب‌خوردن پاشدم رفتم اب بخورم شروع کردم از لای در شقایقو دید زدن پتو روش نبود ب پشت خوابیده بود کون قمبل منم کیرم راست شروع کردم جلو در جغ زدن از شدت حشریت ک حس کردم هدیه داره بیدار میشه و سریع خودمو جمع و جور کردمو رفتم اتاق شروع کردم هدیرو تو خواب کردن ک بلند شد گفت چیشد زدی بالا من چشامو بسته بودم شقایقو تصور میکردم
خلاصه اونشبم‌ گذشتو ی سه چارروز همین روند گذشت و منو شقایق خیلی باهم راحت شده بودیم هر دقع منو میدید با ی نگاه دیگ بود یکی دوسری هم بدنامون چسبید بهم ک عکس العملی نداشت خلاصه ی روز صب پاشدیم با شقایق صبحونرو خوردیمو راه افتادیم تو راه رفتن هیچ صحبتی نکردیم نزدیک دفتر بودیم ک به شقایق گفتم امروز کارمون کمه میخوام ببرمت تهرانو نشونت بدم گفت باشه به هدیه هم بگم بیاد بریم ک قشنگ خورد تو ذوقم و هیچی نگفتم گذشت ساعت ۱ اینا بود ک کارا تقریبا تموم شدو صداش کردم اومد داخل ک ناهار رسیده بود ناهار بخوریم گفتم هدیه خستس دیشب نتونست بخوابه شاید تو رودروایسی بمونه بخواد بیاد ک شروع کرد خندیدن گفت دیشب نزاشتی بخوابه هااا ک منم خندیدم و گف باشه دوتایی بریم ک گف باشه خلاصه منم بردمش بیرون و تهرانو چرخوندمو رفتیم ی سفره خونه عالی که الاچیق الاچیق بود خلاصه ی الاچیقش که وی ای پی بود ما رفتیم اونجا که ته ته بود در داشت داخل اصلا دید نداشت خلاصه رفتیم هوا یکم سرد شده بود اومد نشست قشنگ کنارم ک قلیونو گفتیم اووردو تو این تایم ک قلیونو بیاره بهش گفتم ب هدیه نگو اومدیم چون بگی میگه بمن چرا نگفتین میدونمم خستس اگه میومد اذیت میشد ک اونم گف نمیگفتیم چیزی نمیگفتم خلاصه دیگ ساعت شده بود ۷ اینا چون خیلیم گشتیم تهرانو این تایم هرشب خونه میبودیم ک هنوز ما قلیونمون نیومده بود که هدیه زنگ زد گوشیم منم هول شدم گفتم هدیس چیکار کنیم ک گفت گوشیو بده من گفتم باشه خلاصه شقایق گوشیو جواب داد بعد از کلی احوال پرسی گفت ی جلسه با کارگرا گذاشته کارا ریخته بهم احتمالا دیرتر بیایم ک منم گفتم وایمیسم باهم بیایم ک گفت باشه و قطع کردن خلاصه بعدش شروع کرد خندیدنو با ی لحن خاصی گفت اینم پیچوندیم
و زول زد تو چشمام منم چشاشو نگا میکردم ک انقد ب هم نزدیک شده بودیم میخواستیم لب بگیریم که قلیون رسیدو خودمونو جمع و جور کردیم
شروع کردیم قلیون کشیدن داشتم میکشیدم گفتم میخوای بهت شات بدم ک گفت اون سری خیلی بهت حال دادا خندید منم خندیدمو شروع کردم کام گرفتن ک بهش شات بدم لباشو اوورد نزدیک اینسری دلو زدم ب دریا قشنگ لبامو گذاشتم رو لبش بعدش زول زد تو چشمام شروع کردم ادامه لب بازی ک خودشو اروم جدا کرد ولی معلوم بود دلش میخواد ک گفت امیر درست نیست پس هدیه ک گفتم شقایق از روز عروسی من عاشقت شدم دوست دارم و هر شب میام تو اتاق میبینمت با خیلی صحبت و تو اون حین دستم لای پاهاش بود ک رام شد گفت منم خیلی ازت خوشم اومده ولی میترسیدم بگم چون تو شوهر بهترین دوستمی نمیتونیم کاری کنیم ک گفتم دوسم داری با صدای لرزون گفت اره ک بهش گفتم به هدیه چیزی نگو ک گفت باشه اونجا شروع‌کردیم لب بازی کردنو ولی نمیشد کاری کرد چون دیر میشد برا اینکه هدیه هم شک نکنه جمع کردیم رفتیم تو ماشین همش دستامون تو دست هم بودو قربون صدقم میرفت پاشو از تو کفش دراوورد گذاشت بغلم داعم میگف بوس کن پشت فرمون بعد تو راه یهو گفت بزن کنار گفتم چیشده گفت بزن کنار زدم کنار گفت دوسم داری ؟؟
منم گفتم عاشقتم ک پیاده شد گفتم کجا میری ک دیدم رفت تو داروخونه ی بسته قرص خرید اومد گفتم این چیه گفت قرص خواب خیلی قوی امشب دوتاشو میریزم تو چایی هدیه که بخوابه ساعت ۲ شب منتظرتم که منم گفتم باشه راه افتادیم تا رسیدیم خونه تو خونه ک سریع شام خوردیمو قرار شد خودمونو بزنیم ب خستگی بریم بخوابیم ک شقایق گفت ی چایی بریزم بیارم بعد گفتم من نمیخورم برم بخوابم خیلی خستم گفت باشه منو هدیه میخوریم من رفتم بخوابم با کیر شق شده خلاصه بعد ۲۰ دقیقه هدیه اومدو خواستم ببینم داروها تاثیر داشته یا ن ک شروع کردم هدیرو بوسیدن ک با صدای خیلی خسته گفت من دارم میمیرم برا خواب و افتاد بعد ۵ دقع اروم رفتم بیرونو در اتاق شقایقو باز کردم ی چراغ خواب قرمز روشن کرده بود دیدم بعله خانوم با ی شورتو سوتین ست واساده منتظر من تا منو دید اومد درو قفل کرد منو هول داد رو تخت کلا لباسامو
28.3K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:49:15 گذشت فرداش جمعه بود من خونه بودم ک بازم ب فکر شقایق بودم جمعه هدیه شروع کرد بهم دادن هدیه واقعا خیلی حشریه که من موقع سکس فقط ب شقایق فکر میکردم دوباره شنبه رسید و اول هفته من سر کار بودم ک هدیه بهم زنگ زدو گفت خونواده شقایق با اومدنش موافقت کردن اون لحظه من حس کردم خوشبخت ترین مرد روی زمینم دل تو دلم نبود ببینمش ک گفتم عالیه کی میاد ک گفت پس فردا میاد ک بره ثبت نام و کاراشو انجام بده من دیگ اون دوروز مثل دوسال برام گذشت ولی دوروزم تموم شدو خانمم رفته بود فرودگاه دنبال شقایق جون از اونجا رفته بودن خونه و وسایلو گذاشته بودن خونه ما و رفته بودن کارای ثبت نامشو انجام بدن ک دیر نشه منم ساعت ۳ بعد از ظهر بود زنگ زدم ببینم اومده ک هدیه گوشیو ورداشتو گفت اره الان اینجاست پیش منه تازه داریم ناهار میخوریم بریم خونه استراحت کنیم منم اونروز زودتر تعطیل کردمو ساعت ۶ بود راه افتادم سمت خونه و دیدم بعععله دوتایی نشستن خاطره تعریف میکنن تا رفتم تو صورتشو دیدم دوست داشتم سریع بپرم بغلش کنم و ببوسمش ببرمش روی تخت ولی حیف ک نمیشد خلاصه بعد از کلی سلام احوال پرسی من شروع کردم ذغال گذاشتم برا قلیون (اینم بگم من هرروز بعد سرکار قلیون میکشم چنتا هم تنه با طعم متفاوت دارم)از شقایق پرسیدم قلیون میکشی ک گفت چراکه نه گفتم چ طعمی گفت مگ چنتا قلیون دارین که ی کابینت داریم مختص قلیون باز کردم چشاش گرد شد گف نمیرید یوخ دوتایی بعد گف هندونه نعنا دارین بزن ک برا ما هندونه بودو من چاقیدم شروع کردیم کشیدن که هدیه لب به قلیون نمیزنه منو شقایق شروع کردیم ب کشیدن اونشب من استارت راحت بودنو زدم پرسیدم ایراد نداره راحت باشم ک خود هدیه گف ن بابا ا خودمونه چون من انصافا هیکلمم عین ورزشکاراس همیشه تو خونه ست شلوارک و رکابی یقه گرد میپوشم که به شقایقم گفتیم راحت باشه و با زور هدیه رفت ی شلوارک جذب با ی تیشرت آستین کوتاه جذب پوشید هدیه بیچاره اصلا فکر نمیکرد من ب دخترا دیگ نگا کنم چه برسه ب صمیمی ترین دوستش چون خداییش خودشم خیلی خشگله خلاصه اومد نشست پیش من من ناخواسته نگام ب پاهاش افتاد جوراباشم در اوورده بود پاها سفید سفید بدن فوق العاده خوب پاها تا بالای زانو بیرون بود دستو پاش ی لاک ست مشکی زده بود ی شلوارک تنگو تیشرت سفید جذب پوشیده بود ک انقد جذب بود شورتو سوتینش از زیرش دیده میشد کون گنده قمبل ممه ها ۸۵ بدن سفید کمر باریک قیافه هم ک نگم براتون
خلاصه تا نشست پیش من من کیرم شروع کرد راس شدن ک ی پامو انداختم رو اونیکی ک دیده نشه خلاصه شروع کردیم به قلیون کشیدن ک زنگ خونرو زدن شام سفارش داده بودیم اونشب ک رسید هدیه دید من خستم لباسمم درست نیست کیفمو ورداشت گفت من برم شامو بگیرم ک ما دوتا تنها شدیم برا چن دقیقه
تا هدیه رفت چشامون افتاد تو چشا هم ی لبخند خیلی قشنگی زد ک داشتم میمیردم براش میخواستم همونجا بپرم لبرو ازش بگیرم ولی حیف ترس داشتم ک بهش گفتم شات میدونی چیه تو قلیون گفت ن گفتم کام میگیرم دودشو میدم به دهن تو گفت نمیشه گفتم میخوای امتحان کنیم ک گفت بزار هدیه بیاد با اون امتحان کن من ببینم ک گفتم اون از قلیون بدش میاد ک گفت باشه و خلاصه ی کام گرفتم رفتم نزدیکش اونم اومد نزدیکو لباشو اوورد جلو تقریبا یکم لبا بهم خوردو دودو دادم دهنش اونم فوت کرد این شد اولین تماس ما ک سریع خودشو جمع و جور کرد خلاصه هدیه اومدو شامو خوردیمو یکم فیلم دیدیم که شقایق گفت باید بگردم دنبال کار نیمه وقت که هم به کلاسم برسم هم به کار که من از موقعیت استفاده کردمو گفتم اتفاقا من ی منشی لازم دارم میخواستم‌تمام وقت بگیرم ولی تو هستی ایراد نداره ک گفت ن نمیخوام بخاطر من اذیت شی که هدیه گفت ن بابا چ اذیتی و با اصرار راضی شد که بهش گفتم فردا بیا بریم محیطو ببین خوشت اومد بیا ک گفت صبح کار دارم بعدش حتما میام ک گفتم باشه و قرار شد بریم بخوابیم ک اینم بگم خونمون بزرگه تقریبا ۱۷۰ متره ۳ خواب ک یکی از اتاقا خالی بود یکیشم دادیم شقایق یکیشم ک منو هدیه رفتیم بخوابیم خلاصه ک هدیه نزدیک شد بهم ک حشری شده بودو منم تو فکر شقایق گفتم امشب خستمو اونم اصرار نکرد ولی ناراحت شد منم ب روش نیووردم پشتمو بهش کردم تا صب خوابم نبرد ب شقایق فکر میکردم تا صب شد و من صبح زود پاشدم رفتم کل روز منتظر بودم شقایق بیاد که ساعت حدود ۱ بود دیدم اومد وقتی وارد شد چشمام گرد شد ی دختره فوق الهاده خوشگل اومده سرکار من خلاصه بهش گفتم ناهار خوردی ک ملوم بود نخورده زنگ زدم ناهار اووردنو دوتایی شروع کردیم ناهار خوردنو بهش گفتم پیش منی راحت باش نیاز نیس احساس غریب بودن کنی ک گف مرسی منم خیلی تنهام خوبه ک پیش شمام و ابنا خلاصه ناهارو خوردیم یکم درباره کار بهش توضیح دادمو کارش راحت بود حقوق ی منشی کاملم بهش دادم اولشم ی پولی بهش دادم گفتم اینجایی لازمت میشه ک قبول نمیکرد و با اصرار گرفت و گفتم هرجا خواستی بری پول لازم داشتی
27.6K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:49:15 سکس با دوست خانمم شقایق جون

1399/10/02

خیانت بیغیرتی دوست زن

سلام داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به ۳ ماه پیش ک من ۲۲ سالمه و خانمم ۲۱ سال و دوست خانمم هم ۲۱ سال(اسامی عوض شدن بع دلایل شخصی)
اول از خودم بگم ک اسمم امیره قدم ۱.۸۰ وزن ۷۰ پوست سفید فیس همه میگن خوب سایز کیرمم ۱۶ بدن نسبتا ورزشکاری دارم
و خانمم اسمش هدیه قد ۱.۷۰ وزن ۶۵ پوست گندمی و فیسش واقعا خوب و بدن لاغر
و اصل کاری دوست خانمم شقایق جون قد ۱.۷۵ وزن ۷۵ و بدنن فوق العاده خوب ممه ها ۸۵ کون سر بالا پوست سفید سفید بدن لیزر کامل بدون ی مو عین آینه فیسشم ک نگم براتون عین فرشته هاا هرچی تعریف کنم کمه
خلاصه ما رسممونه ک زود ازدواج کنیم منم هدیرو تو دانشگاه باهاش اشنا شدم و از هم خوشمون اومدو من رفتم جلو باهاش صحبت کردمو اوکی شدیم و حدود ی سال بعد با خونواده رفتیم جلو و نامزد کردیم تو نامزدیم اصلا نزدیکی نامزدیم حدود ی سال طول کشیدو ما تو ۲۲ سالگی باهم ازدواج کردیمو رسید شب عروسیمون که من همه دوستای خانممو میشناختم و دیده بودم جز شقایقو که قبلا بهم میگف صمیمی ترین دوستم شقایق بوده و ما خیلی باهم فاب بودیم مثل دوتا خواهرو که خلاصه تعریف زیاد کرده بودو به دلیل شغل پدرش خونشونو میبرن شیراز منم کلا ی عکس دونفری از خانمم و شقایق که پیش هم نشسته بودن و از چهره گرفته بودو دیده بودم ک صورت خیلی خشگلی داشت و خیلی حساس نشدم
تا شب عروسی من تو قسمت خانما بودم ک دیدم هی یکی یکی دوستاش میان جلو تبریک میگن و اینا یهو دیدم هدیه شروع کرد جیغ زدن شقایق دلم تنگ شده براتتت ک دیدم بعله ی فرشته ک چ عرض کنم خود سیندرلا اومده بود من تا چشم بهش افتاد دیگ هیچ کسو نمیدیدم ی مانتو جذب قرمز پوشیده بود تا بالای زانو با پاشنه بلند ست لباسو رژ و کیف ست با لباس کلا قرمز لاک پا و دستاشم قرمز بدنم سفییید و عالی کون قمبل اومد اول ک همو بغل کردن اومد طرف منو اول ک دید ی لحظه خشکش زد بعد با ی لبخند تبریک گفت و دست دادیمو باهم خوشو بش کردیم
خلاصه شب عروسی ب پایان رسیدو من اونشب فقط ب شقایق فکر میکردم حتی چنبار هدیه پرسید کجایی هواست کجاست ک خستگیو بهونه کردم هدیه هم شیطونیش گل کرد گف امشب نباید بخوابی باهات کار زیاد دارم خلاصه عروسی تموم شدو رفتیم شب قشنگ با هدیه دوتایی یبودیم که هدیه خودش شروع کردو خوابید منم پردشو زدم من فقط فقط به شقایق فکر میکردم وقتی هدیه رو کیرم بالا پایین میکردو آه میکشید حس میکردم اونو دارم میکنم و اون داره آه میکشه همون روز اول حس کردم باید با اون ازدواج میکردم واقعا عاشقش شده بودم
تقریبا یک هفته نگذشته بود ک ما ماه عسل نرفتیم چون من ی کارگاه فولاد دارم با داداشم اونم مسافرت کاری بود رفته بود ترکیه در رابطه با همین کار که قرارداد ببنده و خلاصه همه کارا ریخته بود سر من نمیتونستیم بریم ماه عسل قرار شد اونا ک برگشتن ما بریم ک من از سرکار برمیگشتم خونه واقعا من فکرو ذکرم شده بود شقایق حتی روزی ی بار زنگ میزدم ک ببینم فیلم عروسی کی کامل میشه که من لاقل از تو فیلم ببینمش حتی ی بارم ب خانمم گفتم چرا نیومد خونه ما اینجا ک مگ خونه دارن ک گفت ن تنها اومده بود دیگ مزاحم ما نشد ی شب موند هتل فرداشم رف ولی گف امتحانام داره شروع میشه تموم شه حتما میام
یادم رفت بگم که منو خانمم مدرک فوق دیپلمو ک گرفتیم ازدواج کردیم دیگ نخوندیم ولی شقایق جون میخوند برا لیسانس
خلاصه ی روز از سرکار اومدم خونه ک دیدم خانمم داره با تلفن حرف میزنه و دل تو دلش نیست و همون پشت تلفن گفت امیر سورپرایز دارم گفتم چ سورپرایزی گفت شقایق کنکور داده برای لیسانس تهران قبول شده میاد تهران ک من اون لحظه حس کردم خدا شانس دوباره بهم داده و نباید از دستش بدم واقعا دل تو دلم نبود که گوشیو زد رو بلندگو تا منم تبریک بگم منم گفتم سلام تا گفت سلام صدای خیلی نازی داشت یهو قند تو دلم اب شد شروع کردم تبریک گفتن ک گفت شاید نتونم بیام ک منو هدیه باهم گفتیم چرا و گفت بابام نمیتونه از پس هزینه ها بربیادو اونجا خوابگاه گرفتن سخته و باید دنبال خونه باشه احتمالا بی خیال شه ک هدیه گف وااا یعنی چی تو بیای اینجا من مگ میزارم بری خوابگاه میای پیش من منم تنهام امیر صب میره شب میاد ماه عسلم ک ماشالا کنسله میای پیش من من از تنهایی در میام ک گف اخه. و من سریع گفتم اخه نداره راس میگه هدیه هم تنهاس خیلی خوبه یکی پیشش باشه ک با اصرار زیاد هدیه و من گف پس باشه با خونواده صحبت کنم خبرشو میدم و منم گفتم خوشحال میشم و خلاصه یکم دوتایی صحبت کردنو قطع کردن
27.5K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:48:36 اینم یکی از کمبودهای دهه شصتی های بیچاره)
لبم رو به کوس خوشگل نسیم نزدیک کردم و چند بار بوسیدمش ولی دیگه جرأت نکردم بیشتر ازین کاری کنم و بازم تو همون حال و هوا با کوسش بازی کردم.
کیرم که بدجوری راست کرده بود بالاخره ترکید و اب کیرم تو شورتم خالی شد و به اوج لذت جنسی رسیدم.
نسیم هم خوشبختانه بیدار نشد و متوجه چیزی نشد.
هنوزم که هنوزه پس از سالهای سال شیرینی این سکس تو ذهنم مونده و از خاطرم پاک نمیشه.گاهی این خاطره رو برای همسرم سارا هم تعریف میکنم ولی اون فقط میخنده و فکر میکنه دارم شوخی میکنم…
@dastaniha_100
نوشته: پیرمرد کچل
26.4K views15:48
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:48:36 دخترخاله سارا

1399/10/03

دخترخاله خاطرات نوجوانی

این داستان در حقیقت یه خاطره ی واقعیه که ممکنه خیلی هم سکسی به نظر نیاد پس اگه خوانندگان عزیز از خوندنش به اوج لذت نرسیدن پیشاپیش عذرخواهی می کنم
حس عجیبی داشتم
از یه طرف تو اوج شهوت بودم و دلم میخواست به این نیاز پاسخ بدم و از طرفی به خودم میگفتم خودتو کنترل کن
سارا دختر خالم بود و تو شهرستان زندگی میکردن و با خواهرش چند روزی اومده بود تهران و مهمون ما بودن
دوستش داشتم و همیشه تو فکرم این بود که باهاش ازدواج میکنم ولی آخه سن و سالی نداشتم که بخوام همچین موضوعی رو مطرح کنم.من فقط ۱۶ سال سن داشتم و نسیم ۱۳ سالش بود
خودمم تا حالا با کسی رابطه ی جنسی نداشتم و فقط گاهی با خود ارضایی خودمو راحت میکردم که البته بعدشم یه حس ناراحت کننده میومد سراغم.
بیدار شدن حس جنسی من و تمایل به ایجاد رابطه با جنس مخالف هم برای من داستان خاص خودش رو داشت.خونه عمه م ویلایی بود و یه حیاط خیلی بزرگ با انبوه درختهای مختلف و یه استخر نسبتا بزرگ داشت و معمولا آخر هفته ها میرفتیم اونجا.
من و پسر عمه م همسن بودیم و زیاد با هم بازی میکردیم و گاهی هم شیطونی های دو نفره داشتیم و تو همون عوالم کودکی یه نیمچه رابطه ی سکسی با هم داشتیم که البته بیشتر از روی کنجکاوی بود و خیلی حس خاصی برامون نداشت
اما داستان ازونجایی شروع شد که یه بار تو سن چهارده پونزده سالگی برای چند روزی خونه ی عمه م رفته بودم و صبح تا شب تو باغ بازی میکردیم.همون شب تو خواب با یه حس عجیبی از خواب بیدار شدم.دستم به یه چیزی نرمی خورده بود و احساس خیلی خوبی داشتم .یکم که هوشیارتر شدم دیدم به صورت اتفاقی با دستم سینه های دختر عمه م سمانه رو از رو لباس لمس کردم (هنوزم که هنوزه بعد از سالها یادآوری اون لحظه کیرمو راست میکنه)
سمانه یک سال از ما کوچکتر بود
حس عجیبی سراسر وجودمو فرا گرفته بود که واقعا قابل وصف نیست.انگار توی ابرها سیر می‌کردم برای اولین بار بود که اندام یه زن رو لمس میکردم.
نمیدونم اون شب سمانه متوجه این موضوع شد یا نه ولی من چند دقیقه ای با سینه هاش ور رفتم و خودمو خالی کردم.
این اولین بار بود که با لمس تن یه دختر آب کیرم میومد
(البته که آب کیر که چه عرض کنم یه آب شفاف بود که شاید نمیشد اسم آب کیر رو گذاشت روش ولی اون موقع فکر میکردم اون چیزی که بهش میگن منی همین آب شفافه)
مادرم و خواهر سارا رفته بودن خونه همسایه و سارا تو اتاق خوابیده بود.اگه این فرصتو از دست میدادم شاید دیگه همچین شرایطی مهیا نمی شد.خلاصه که نتونستم تاب بیارم و ترجیح دادم حرف شیطونو گوش کنم.
استرس عجیبی داشتم .از یه طرف میترسیدم سارا از خواب بیدار شه از طرفی هم نگران بودم مامانم اینا برگردن.خلاصه دلو به دریا زدم و تصمیم گرفتم یه حالی به کیر راست شده م بدم که از دار دنیا فقط جق زدن با دستام نصیبش شده بود.
آروم رفتم کنار سارا دراز کشیدم و خودمو به خواب زدم که اگر هم کسی سر رسید فکر کنه منم همونجا خوابیدم.
با ترس و اضطراب عجیبی چند لحظه ای به نسیم خیره شدم.یه پیرهن و شلوار تنش بود.شروع کردم دستمو روی شلوارش گذاشتم و منتظر عکس العملش شدم.دیدم خوابش خوشبختانه سنگینه و‌متوجه چیزی نمیشه .یکم از رو شلوار پاشو به آرومی مالیدم و باهاش ور رفتم.مطمئن شدم که بیدار نمیشه واسه همین جرأت کردم و دستمو بردم توی شلوارش و تازه به مرحله لمس شرتش رسیدم.
حالم هر لحظه خرابتر و شهوتم بیشتر میشد.
کیرم داشت از درون منفجر میشد و خودمم یه حس ترس و سرخوشی و استرس رو با هم تجربه میکردم.
بالاخره دلمو به دریا زدم و دستمو بردم توی شورت نسیم …
وااای چه حس عجیبی بود.برای اولین بار بود که کوس یه دختر رو لمس میکردم.کوس نرم و کوچیک نسیم رو با دستام میمالیدم و لذت می‌بردم.یکم پر روتر شدم و یه مقدار انگشتم رو توی سوراخ کوس نسیم کردم .یه مایع لزج مثل آب کیر خودم رو توش احساس کردم .دستمو بیرون آوردم و انگشتمو به سمت دهنم بردم ولی بوی خوبی نمیداد بنابرین منصرف شدم و ترجیح دادم با همون کوس مالی به عشق و حالم ادامه بدم.
دستمو بردم زیر پیرهن نسیم و سینه هاش رو یکم مالیدم اما سینه های نسیم خیلی کوچیک بود و اصلا اون حسی که مالیدن سینه های سمانه بهم داده بود رو نداشت.بازم ترجیح دادم به کوس نسیم مشغول باشم.
پر از شهوت شده بودم و ترس دیگه تقریبا جای خودشو به لذت داده بود.یکم شلوار و شورت نسیم رو پایین آوردم و بالاخره اون کوس خوشگلش رو دیدم.یه کوس دخترونه ی سفید و بدون حتی یه تار مو
اولین بار بود که کوس می‌دیدم و داشتم ذوق مرگ میشدم (ناگفته نمونه که اون موقع نه اینترنتی بود و نه فیلم سوپر با کیفیت به این راحتی در دسترس . بنابرین کوس مجازی هم در دسترس نبود خخ
26.9K views15:48
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:47:52 دست بردم لامپو خاموش کردم و تو آغوشش فرو رفتم
با تموم وجود عطر شو از گردنش به مشام کشیدم که در پاسخ چنگی به بازوم زد و آهی از لذت کشید که نفسم آتیش گرفت
انگار میسوخت پوستش با برخورد نفسهام بهش
دست راستم از پلو شروع به حرکت به سمت سینش کرد و با یه هل نرم به پشت دراز کشید روش خیمه زدم نگاهم تو چشمای براقش بود که سرررر خورد رو لب های باطراوتش قفل شد
که دست مامانو پشت گردنم حس کردم سرمو جلو کشید و خیلی شیرین و عالی ازم مشغول لب گرفتن شد نجوا کردم صداش کردم
ماامااان وسط نفس نفس های بین مکیدن و گرفتن اب ازم گفت جانم محسنم قربونت برم
انقد این لحظه ها رویایی بود که نتونستم بگم بسه بهتره تموم کنیمش بجاش گفتم خیلی دوست دارم مامان
پاهاش دور کمر و دستاش کتفم و پشتم رو در بر گرفت و شروع به نوازش کرد و تو گردنم با صدای لرزون گفت محسن منم دوستدارم
این صدای لرزونش جوری تحریکم کرد که از لبه تخت تو بغلم بلندش کردم و بردم چسپوندمش وسط تخت تیشرتمو کندم و افتادم به جون لب و لپ و پیشونیشو بوسیدم سینه بندشو سریع باز گردم و سینه هاش که توی دستم بود رو مکیدم و با ولللللع میخوردم و میچلوندم
تا دستشو از رو شلوارم روی کیر شقم حس کردم که دست میکشید و میمالید بالا اومدم و شلوارمو اول و بعد مال اونو از تنش در آوردم یه شورت مشکی تنگ و نرم پاش بود که از روی شورت دست کشیدم روی کس تپلش که کمرشو از تخت بلند کرد و خودشو کمون کرد و شل افتاد باز روی تخت پاهاشو گذاشتم دو طرف سرمو
شورتشو دادم کنار شروع به خوردن کس شیو و نازش کردم که آه و ناله ظریفش بلند شد و دست انداخت تو موهام سرمو جدا کرد از کسش و شورتشو با پاهای بهم جفت شده کشید بالا تا از پاش دربیاد
تحمل نتونستم یه اسپنگ به باسن سفید براقش زدم که موج افتاد توش و ناله ریزی کرد که از زور شوت شروع به لرزیدن کردم پیش آبم راه افتاده بود خواستم تمیز کنم پاشد چرخید و کیرمو اول تا نصف و بعد تا تخمام تو دهنش گرفت بعد یواش شروع به ساک زدن کرد و منم داشتم پشتوناشو از زیر با یه دست میمالیدم و کون و کسشو با دست دیگم دراز کردم و میمالیدم خیلی عالی و حرفه ای ساک زد وقتی نزدیک بود آبم بیاد از دهنش در آوردم و سرشو نامحسوس فشار دادم تا از درد دیر تر ارضاع بشم دستامو دور کمرش از پشت قفل کردم و عطر موهاشو تو ریه هام کشیدم
دست برد و تو اون حالت دراز کش که از پشت بفلش کرده بودم کیرررمو با کسش میزون کرد و با دست دیگه کنار صورت و موهامو گرفت که منم شروع کردم فشار دادم و سرشو و بعد نصفشو فرستادم توش وای که چقدر لیز و گرم و تنگ بود دیووونه شدمو شروع کردم تا خایه فرو کردن و تلنبه زدن همش ناله میکرررد و قربون صدقم میرفت پوزیشن عوض کردم و داگی استایل دستام
روی پهلوهاش شروع کردم از پشت شدید تند تلنبه زدن تو
کس محشرش عالی بود میوه ای بهشتی لیز و داغ و تنگ که با صدای ناله ها و قربون صدقه هاش دیگه طاقت نیاوردم و تا بیام بکشم بیرون همه ی آبم داخل کسشو آبیاری کرد اون وسطا دو بار سست و شل و سفت شد که فهمیدم ارضاع شده بود و حالا آب کیرم با آب غلیظ کسش داشت میچکید ازش و روناشو حسابی خیس کرده بود از پشت گردن و کمرش بوس کردم و وقتی چرخید بعد یه لب طولانی و تشکر ازش ولو شدم رو تخت و مامانم رفت خودشو بشوره
از اون به بعد چه تا وقتی تهران بودیم و چه وقتی برگشتیم یزد
هفته ای یه شب دو شب مشغولیم .
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید طولانی شد
@dastaniha_100
نوشته: Lonely_scarecrow
25.7K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:47:52 مامان تنها

1399/10/03

مامان تابو

[ داستان ارسالی از دوستان ]
سلام من محسنم ۲۱ سالمه و مامانم ۳۹ سالشه ، بابام ۴ سال پیش همراه خواهر ۱۲ سالم توی تصادف فوت کرد و من و مامانم که داداشمو باردار بود تنها شدیم .
فامیل نزدیکی برامون نمونده بود و مابقی هم شهرستان بودن ولی به خاطر دو تا مغازه و خونه هایی که بابا اجاره داده بود و پس انداز و دیه مشکلی نداشتیم و زندگی میچرخید تا داداشم به دنیا اومد یه سالش بود که فهمیدیم سوراخ قلب داره و نیاز به عمل داره
حالمون اصلا خوب نبود .
خود تهران براش نوبت گرفتیم شش ماه گذشت تا نوبتش شد
و من که ۱۸ سالم شده بود و مامان ۳۷ سال داشت داداشمو
از یزد بردیم تهران چون خونه اونجا گرون بود و ماهم حداقل ۲ یا ۳ ماه مونده گار بودیم خونه یکی از دوستام که تهران درس میخوند و قرض گرفتم و رفتیم اونجا طرفای ستارخان بود
داداشم بیمارستان بود و ماهم یه پامون خونه یه پامون بیمارستان
تو این جریانات زیاد من چون صورت جا افتاده و یه نمه ریش دارم و مامانم که ماشاالله جوون تر میزنه باعث سوتفاهم واسه کسایی که باهاشون برخورد داشتیم میشدیم و مارو زن و شوهر خیال میکردن
ماهم بس توضیح داده بودیم و هر بار باز یه نفر این فکرو میکرد بیخیال شدیم و دیگه گذاشتیم تو برداشتای خودشون باشن
از وقتی بابا فوت کرد منو مامان خیلی بهم وابسته و نزدیکتر شده بودیم و این بیمارستان رفتنا بیشتر مارو تکیه گاه هم کرده بود
یه ماه گذشته بود و وضع عمل داداشم خوب پیش میرفت آنژیو و … خوب بود دکترا امیدوار و ما خوشحال و منو مامان تو خونه دوستم که برگشته بود یزد تنها بودیم و اونجا فقط یه تخت دو نفره بود که رفیقم واسه شیطونی هاش تو خونه مجردی تخت رو گرفته بود من و مامان کنار هم میخوابیدیم
یه روز که مامان رفته بود خرید من از فرصت استفاده کردم تا یه جقی بزنم که وسط عملیات در باز شد و مامان منو توی اون وضع دید
و یا یه هین کشیده سریع رفت بیرون من که روم نمیشد از اتاق برم بیرون اصلا یه دو ساعتی نشستم و به خودم میگفتم چه غلتی کردم آبروم رفت و اینا که مامان صدام کرد گفت بیا برو حموم
من وسط عملیات بودم و جقمم نزده بودم و جنوب نشده بودم ولی بی حرف و ساکت رفتم حموم
مامانم دیگه چیزی نگفت و به روم نیاورد ولی شب که میخواستیم بخوابیم تشک و پتو برداشت رفت تو حال بخوابه .
من ناراحت و دلگیر شدم ولی چیزی نگفتم
از فردا صبح اخمام تو هم و سنگین و دلگیر رفتار میکردم
تا دو روز بعد که مامان بهم گفت خوبه تو داشتی یه کاری میکردی
حالا ناز و اخم و تخمتم به راهه
بیشتر ناراحت شدم و گفتم من چیکار کردم مگه کاریه که همه میکنن اون کارو نکنم چیکار کنم اخممم بخاطر شماس که اون رفتارو کردی
گفت من چیکار کردم مگه
که جوابی ندادم و زدم بیرون از خونه
شب برگشتم دیدم مامان یه رکابی سفید نازک با یه ساپورت لی تنگ پوشیده سلام کردم و رفتم رو کاناپه یع گوشه نشستم
که دیدم چایی و میوه آورد و کنارم نشست
گفت محسن من جامو عوض کردم که تو راحت باشی نه که ازت دوری کنم پسرم اون کارم خوب نیست و برات ضرر داره
گفتم من مشکلی برام پیش نمیاد مامان و خیلیم راحتم
شما راحت نیستی و ازم کناره گرفتی و بلند شدم رفتم بخوابم
که دیدم اومد تو اتاق رو تحت دراز کشید چیزی نگفتم ولی مامان بغلم کرد و شروع به نوازشم کرد تو فکر سکس نبودم ولی
اون عطر ملیح بدن داغ و نوازش دست نرمش حرکت انگشتاش لای موهام و بعد صورت و روی سینم نزدیکی اون بدن و اندام جذاب هر کسی رو به زانو در میاره اونم شاید قصدی نداشت
ولی فجیع تحریکم میکرد مامان با این لباس بدن نما توی نور کم
چراغ خواب تو چشماش یه خماری و حالت خاصی رو دیدم
ضربان قلبم روی هزار بود و کیرم کمکم داشت بلند میشد که
بلند شدم به بهانه آب خوردن رفتم تو آشپزخونه تا کنترلم رو که داشتم از دستش میدادم رو به دست بیارم آب سرد خوردم انقد سرد بود که لرز کردم ولی تا برگشتم تو اتاق در نیمه باز اتاق تن لخت مامان در حال لباس عوض کردن رو قاب گرفته بود
گررر گرفتم ماتم برد و خشک شدم مامان چرخید و منو دید ولی
چیزی نگفت بند کمر لباس خوابش رو بست و نزدیکم شد دستمو گرفت و سمت تخت رفتیم
خودشو بهم چسپوند و با لوندی برام از کارای فردا تو بیمارستان و اینکه حال داداشم چقد خوبه میگفت ولی خیلی ریز لمسمم میکرد
و فجیع داشتم تحریک میشدم ولی در عین حال خجالت میکشیدم
دستمو جلو بردم و از پشت روی کمر برهنش گذاشتم داغی تنش
رو با دست یخ کردم حس کردم تک تک سلولای بدنم محبت میخواست و آغوش چشمای خمار مشکیش بد مسخم کرده بود
همه چیزو فراموش کرده بودم
24.9K views15:47
باز کردن / نظر دهید
2020-12-23 18:47:19 خوابیدم، که تمام کمبود محبت هام جبران شد، دیگه صبح بیدار شدم و دیدم اومد بالاسرم و گفت ، سلام پرنسس، منم گفتم سلام عشقم، دیگه برام صبحونه آماده کرده بود و صبحونه خوردیم و آماده شدم که بریم، گفت قول بده دفعه بعد پردتو بزنم، زن من بشو، با هم از ایران فرار میکنیم و تو هم از دست پدر و مادرت هم راحت میشی ، جوابشو ندادم و رفتیم پارکینگ و توی راه هم صحبتی دیگه نکردیم، تا رسیدیم به کوچه مونده به خونمون که توقف کرد ، منم یهو دلم سوخت و لپشو بوسیدم، و اونم منو بوسید و گفت خدافظ عشقم، گفتم خدافظ کریم جون، دیگه کلید انداختم و رفتم خونه ، خونه نکبت و افسرده و گفتم کاش بازم پیش کریم بودم دیگه شب هم پدر و مادرم اومدن و توی مسافرت نمیدونم سر چی دعواشون شده بود که بازم جر و بحث میکردن، دیگه منم گفتم ، کلاس نهم سال سختیه و گوشی رو کلا خاموش میکنم و می زارم کنار دیگه توی رشته انسانی قبول شدم و رفتم سراغ گوشی که دیدم توی مخاطبین واتساپ کسی به اسم کریم نیست یعنی دلیت اکانت کرده بود ، به سرم زد که به شمارش زنگ بزنم و دیدم صدای یه مرده برداشت و گفت بله، بفرمایید ؟
گفتم سلام ببخشید مزاحمتون شدم، من با کریم کار دارم، بهم گفت متاسفم، من این خط رو تازه گرفتم، تا تهشو خوندم و گفت م ممنون ببخشید، مزاحمتون شدم
دیگه هرگز دفعه بعدی که قرار بود زنش بشم نرسید و تا بدین جای رسیدم که روانشناس هستم و در شهر زیبای پاریس زندگی میکنم ، و در اصل روانشناسی آموختم که باید به دخترا کلی محبت ورزید که به سمت پسر کشیده نشن، که با مهربونی هاشون ، دلشون بلرزه، فهمیدن که کمبود محبت چقدر بد و مخربه، و دخترایی که از پسر ضربه میبینن، به خاطر کمبود محبت هست که بهش دل میبندن، حالا کریم که خیلی خوب و با شرف بود وگرنه اونم میتونست کاری کنه و من هنوز هم دوستش دارم.♡
و اینکه هنوز هم مجردم:)
@dastaniha_100
نوشته: م.ا
25.0K views15:47
باز کردن / نظر دهید