دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

در اوورد نشست روم شروع کرد لبامو خوردن معلوم بود خیلی حشریه ک | 💦داستان💦

در اوورد نشست روم شروع کرد لبامو خوردن معلوم بود خیلی حشریه ک بهش گفتم یوخ بیدار نشه ک گفت سه تا قرص انداختم تا فرداشب میخوابه ک بهش گفتم قرصا یدونشم خطرناک بود چ برسه سه تا ک گفت بدرک و پاهاشو اوورد جلو گفت دوست دارم پاهامو بخوری خلاصه من خوابیدم پایین تخت نشست رو تخت پاهارو انداخته بود دهنم منم کف پاهاشو با لای انگشتاشو لیس زدم ی ده دقیقه ای ک سوتینو دراوورد ک دیدم بعله ممه ها نوک صورتی سفید سفید سربالا شروع کردم خودن ممه ها افتاد بود روم ممه هارو کرد دهنم نفسم بالا نمیومد هرازگاهیی جدا میشد ک فقط نفس بگیرم در حد ۴۰ دقیقه فقط بدن همو میخوردیم تا گفت حالا نوبت کسمه تا شورتشو دراوورد دیدم ک کس سفید قاشقی افتاد بیرون اب حشرش اومده بود برق میزد شروع کرد اروم نشست رو سرم سرمو فشار میداد سمت کسش میگف لیس بزن شروع کردم با زبونم لیس زدن کسشو ک کیرمو گرفت دستش حالت 69 شدیم شروع کرد اون برا
منو میخورد منم برا اونو ک داشت آبم میومد گفتم ابم داره میاد یهو پاشد ی سیلی ب کیرم زد گفت حالا حالاها باهات کار دارم شروع کردپاهاشو داد بالا کسش قشنگ بیرون بود گفت بکن توش گفتم پردت چی گفت قراره مال هم باشیم دیگ خلاصه سرشو اروم مالوندم روش با ی فشار رفت تو ولی خیل تنگ بود خلاصه کیرم خونی عقب جلو میکردم اونم از ته دل اه میکشید ک بهش هرچی میگفتم ساکت توجهی نمیکرد هموجور ک پاهاش بالا بود پاهاشو گذاشت رو صورتم گفت بخورم میخوردمو تلمبه میزدم یذره ک کردم اول اب اون اومد بعد اب من بعد افتادیم بغل همدیگه ی ربع همو بوس کردیم رفتم دیدم بعله هدیه رفته خواب زمستونی خلاصه من ب ارزوم رسیدم
خلاصه رفتم گرفتم تخت خوابیدم صبح پاشدم دیدم هدیه هنوز خوابه دیگ بیدارش نکردم رفتم اون اتاق دیدم شقایق پاشده ی صبحونه دو نفره آماده کرده که همو دیدیم با ی لبخندی نگام کردو گفت صبح بخیرو ی بوس داد بعد موقع خوردن صبحونه اومد نشست رو پام و بهش گفتم هدیه پا نشه ک گفت خیالت راحت با اون قرصا حالا حالاها خوابه که دوباره با کیر شق راه افتادیم رفتیم سر کار دیگ عادت کرده بود تا میرفتیم تو ماشین پاهاشو از کفش در میوورد مینداخت بغل من میگف بخور
خلاصه من هرروز با شقایق تو دفتر سکس میکردیم کسی نبود تایم ناهار میکشوندمش تو خلاصه هرروز باهم سکس داشتیم ی دوهفته گذشتو من کامل از هدیه سردشده بودم واقعا علاقه ای بهش نداشتم زوری میرفتم خونه حتی تو اون چن هفته چنبار باهم دعوامون شد که بهم میگفت چرا بهم توجه نمیکنی اصلا سکس نداریمو اینا صب میری شب دیروقت میای میگیری میخوابی دوباره صبح میری چ زندگی ایه حتی چنبار دکتر رفت که من نرفتم خلاصه هی از شقایق یواشکی میپرسید که امیر چش شده با کسی اشنا شده سرکارو اینا که شقایقم بهش گفت که ن اصلا کسیو نمیبینه سرش خیلی شلوغه داداششم هعی دنبال این قرارو اون قرار همه چی ریخته سرش واقعا سرش شلوغه در صورتی که منو شقایق باهم بعد کار میرفتیم دنبال خونه تا باهم ی خونه بگیریم چون دیگ داداشمم میومد سرکار نمیشد تو دفتر کاری کرد تو خونه هم ک خیلی سخت بود خلاصه با شقایق ی خونه خوب پیدا کردیمو گرفتیم برا دوتامون که خوردیم ب چن روز تعطیلات ک قرار شد شقایق بره پیش خونوادش اینم بگم ک شقایق خیلی روم حساس شده بود منو ب چشم شوهرش نگاه میکرد حتی شبا حسودیش میشد من بغل هدیه میخوابم میگفت نباید بخوابی دیگ باید یجوری حالیش کنی اونیکی اتاق خالیه بخواب اونجا و هی قبل رفتن خیلی بهم گفت طرفش نرمو اینا منم گفتم باشه
شقایق رفت به خونواده سر بزنه که هدیه هم بهم گفت اماده شو میخوام ببرمت جایی هرچی گفتم کجا چیزی بهم نگفت و منو برد پیش یکی از دوستاش که روانپزشک بود و بخاطر هدیه قبول کرده بود ک روز تعطیل وایسه و مارو معاینه کنه خلاصه رفتیم داخلو دکتر هرچی صحبت کرد گفتم بخاطر مشغله کاریه همه چی ریخته بعم سرم شلوغه یکم با من حرف زد یکم با هدیه و اومدیم خونه اون سه روز تعطیلیم جدا از هم خوابیدیم من باورم نمیشد عاشق شقایق شده بودم این چن شبم فقط ب فکر اون بودم تا اینکه تعطیلات گذشتو عشقم برگشت و سلام و احوال پرسی فرداش طبق روال رفتیم سرکار و بهم گفت که باید باهم ازدواج کنیم ک منم موندم چیکار کنم و خودش نقشه کشید بهم گفت دوستم داری ک گفتم عاشقتم و گفت با یکی از هم کلاسیاش تو دانشگاه ک منم میشناختمش پسر بود هماهنگ کنن خودشو دوست پسر شقایق معرفی کنه بیاد خونه ما با هدیه هم اشنا شه و هدیه هم ک چن وقته سکس نداشته حشری حشری بیاد و مخشو بزنه که من مخالفت کردم که گفت اگه اینکارو نکنم خودش میره ب هدیه میگه ک مجبور شدم موافقت کنم خلاصه فرداش هماهنگ کرد که شام بیان خونه ما ک مثلا منم نمیدونستم هدیه بهم گفت مهمون داریم دوست شقایقه که گفتم نمیدونستم دوس پسر داره گفت که تازه باهم اشنا شدن گفتم باشه که پسره اومد داخل اسم پسره رضا بود (اینم بگم که رضا نمیدونست که من در جریانم و فقط شقایق بهش گفته بود که مخ این