2021-12-30 22:57:59
دختر عمو فسقلی
1400/10/09
#دختر_عمو
سلام اولین بار هست داستان مینویسم اگه مشکلی داشت شما ببخشید
من امیرم اهله قزوینم آقا داستانه ما از جایی شروع شد عمه بنده وکیل هست و با همسرش دفتر وکالت دارن من خودم هم دانشجویه حقوق هستم
یکم از خودم بگم من الان ۲۴ سالمه این خاطره مربوط به ساله ۹۸ هست
قدم ۱۹۴ وزنم ۹۴ بدنسازی کار میکنم حرفه ای
دختره عموی من اسمش محدثه هست و از من ۲ سال بزرگتره قدش کوچیکه حدوده ۱۶۵ بدنه خوش فرم سینه های بزرگ و باسنی خشگل
محدثه تو دفتره عمم منشی بود وقت عمل کردن بینی گرفت بعده عمل یه مدت نمیتونست بیاد سره کار اینا به جاش منو گذاشتن دفتر تو این مدتم من خوب خودمو نشون دادم قرار شد که ما دوتایی کار کنیم اونجا بعد ازین که محدثه برگشت سره کار ما بیشتر اوقات تو دفتر تنها بودیم و منم کلا در حال لاس زدن با دوست دخترم بود
من ساعت ۵ از باشگا مستقیم میرفتم دفتر همونجا غذامو درس میکردم سرمو میشستم و کارامو میکردم بعده یه مدت متوجه نگاه های محدثه و رفتارش باهام شدم برام حوله میاورد سرمو خشک کنم ماساژم میداد روزایی که پا میزدم یه جوری ماساز میداد دوس دختر خودم بعده این همه مدت نمیتونست اونجوری منو ماساژ بده
نم نم به فکرم زد که خب اینکه داره چراغ سبزو نشون میده من چرا کاری نکنم شاید نخو داد کردمش خدارو چه دیدی
یه روز اومدم از باشگا تیشرت مو دراوردم سرمو شستم خشک کردم نشستم کنارش گفت میخوای ماساژت بدم گفتم اینهمه تو منو ماساژ دادی الان نوبته منه دیگه نم نم شروع کردم پاهاشو ماساژ دادن بعده چند دقه ماساژ دیدم چشاش شهلا شده و شل کرده هیم آب دهنشو قورت میداد
منم دستمو نزدیک کردم به کسش دیدم به به چه خیسی کرده این یه جوری که تا چار انگشت پایین ترش کامل خیس بود یکم همون ناحیه رو مالیدم دستمو نزدیک کردم به کسش که از رو شلوار لمسش کنم یهو برق از سرش پرید دستمو گرفت کشید عقب منم گفتم چی میکنی نترس نمیخوام بخورمش که دارم ماساژمو میدم یکم نگام کرد با خنده گفت نه تورور خدا بیا بخورش واسم گفتم اااه چندش بازیا چیه خوشم نمیاد پاشدم پشت سرش واستادم شروع کردم گردنشو سرشونه هاشو ماساژ دادن تو همین زمان ترس بهمو گرف گفتم نکنه به کسی بگه امیر داشت دس مالیم میکرد آبرومو ببره تو خونواده تو همین فکرا بودم که یهو زنگه درو زدن من همیشه تو این موقعیتم واسه همین سریع رفتم تو آشپز خونه لباس پوشیدم محدثه ام درو باز یه باره سنگینی از رو دوشم برداشته شد این کیره شقمم با بدبختی خوابوندم اومدم بیرون دیگه تا شب ساعت ۹ که بریم از دفتر یه کلمه ام راجبش حرف نزدیم اومدم خونه تا موقه ای که خوابم ببره همش فک میکردم یعنی میشه من اینو یه سیخ بزنم دیگه من رفته بودم تو نخش
فرداش رفتم دفتر مثله رواله قبل کارامو کردم که محدثه اومد تو آشپزخونه داشتم ظرفامو میشسم که یهو دسشو خیس کرد یه دونه محکم زد تو کمرم در رفت من موشکی افتادم دنبالش از پشت گرفتمش یکم فشار دادم از قصد چسبوندم بهش دیدم که بدش نمیاد عکسالعمل بدی نشون نمیده دیگه یواش گردنشو بوس کردم را که داد شروع کردم لیس زدن گردنه نازش یواش دستامو آوردم بالا رو سینه هاش شروع کردم مالوندن اون سینه های خشگله سفیدش با یه صدای نازک که معلوم بود داشت از شهوت میمرد گفت چی داره میشه گفتم منم نمیدونم بزا پیش بره ببینم چی میشه دیگه محکم تر سینه هاشو میمالوندم اونم یواش یواش آخو اوخ میکرد بردمش تو اتاق نشستم رو مبل نشوندمش رو پام شرع کردیم مثله این لب ندیده ها لبای همو خوردیم یجوری مک میزد لبامو که داشت میسوخت از شدت درد پیرنشو دراوردم سوتینم نبسته بود دوتا ممه خشگله سفید صفت سر بالا تو
4.6K views , 19:57