دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

زاپاس داستانسرا

لوگوی کانال تلگرام dastan_sexiii35 — زاپاس داستانسرا ز
آدرس کانال: @dastan_sexiii35
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 55
توضیحات از کانال

داستان های سکسی کوتاه😋🔞
و داستان های سکسی بلند هرروز یک پارت🙈🇮🇷
چالش ویس آه و ناله دختر و پسر😂😈
فیلم های 18😁💃
کانالو حمایت کنید تا سکسی ترین داستان هارو براتون بزاریم😈😈

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2022-01-02 15:21:17 آویزون به گردن و خورجین نقل و دعاش، قبل حرکت هر اتوبوسی سوار میشد و مردم رو به اسم صدقه تلکه میکرد، دم و دستگاهشو (پیک‌نیک و قلیون و کتری و …) نگه میداشت؛ و یادم بود که چند لحظه قبلش داشت با رئیس گاراژ، یه یارو المک سبیلوی سیم‌ظرفشویی، بحث و دعوا میکرد. خلاصه که جستجوم رسید به پشت در همون اتاق. صدای چندانی از داخلش نمیومد، ولی ازونجایی برخلاف همیشه، درش بسته بود و قفل کتابی پشتش نبود، فهمیدم باید داخلش خبری باشه. یه نگاه به دور و برم انداختم که ببینم کسی حواسش هست به من یا نه؛ ملت یا درحال التماس به راننده‌ها برای صندلی خالی بودن، یا با راننده تاکسیایی که دولاپهنا حسابشون کرده بودن سر و کله میزدن یا مث همون پیرمرده ازین اتوبوس به اون اتوبوس میرفتن که نکنه امتیاز (صندلی خالی یا 500 تومن صدقه) یکی رو از دست بدن.
درکل ینی کسی حواسش به من نبود. آهسته یکی مقواهای کناری رو کشیدم کنار که ببینم کی به کیه اون تو. دیدم بعه! یارو شلوار زنه رو کشیده پایین و زنه رو به سه کنج دیوار ایستاده و با دست به دوتا دیوار تکیه داده. مردک همونجور که پشت زنه وایساده بود ـ و قدش به زحمت تا گردن زنه میرسید ـ یه دستش احتمالا تا آرنج کرده بود توی کس زنه (البته دروغ چرا، ازون زاویه نمیدیدم دستش کجاست. ممکن بود که از زیر داده باشه سمت شکم زنه و به دلایلی که فقط خودش میدونه نافش رو انگشت کنه) و اون یکی دستش هم کون زنه رو میمالوند هر چند ثانیه، یدونه سیلی آهسته و بیصدا میزد رو لپ کونش. مطمئن نیستم چند ثانیه اون وضعیت ادامه داشت، که نهایتا یارو قد راست کرد و از پشت چسبید به زنه و دوتایی با هم چرخیدن به سمت در. سریع خودمو کشیدم کنار که نبیننم. تو این موقعیت باز نگاهی به اطراف انداختم که وضعیت رو بسنجم؛ ملت همچنان سرشون تو بدبختیای خودشون بود و توجهی به منی که مث دزدا مشکوک میزدم نداشتن. باز با احتیاط خیلی بیشتر برگشتم سر همون مقوا و زدمش کنار. دیدم دوتاشون اینبار وسط اتاق، تقریبا رو به خودم وایسادن؛ دکمه های پیراهن زنه باز بود و سینه هاش هرکدوم مث یه دونه لامپ بخارجیوه 700 وات (ازینا که تو روشنایی سالنای ورزشی و سوله ها استفاده میشه) مث پاندول در حال نوسان و برخورد به در و دیوار … حالا مرده پشت سرش بود و قد دراز زنه کلا زاویه دیدش رو بسته بود و من رو نمیدید. اما با یه دستش سینه های آویزون زنه رو دنبال میکرد و نمیتونست بگیرتشون، اون یکی دستشم لای پای زنه، بین سیاه‌بیشه‌ی سرزمین میانه گم شده بود احتمالا شپش برداشت میکرد … دیگه اگه کیری هم اون تو رفته بود یا نه خدا عالمه.
به هر حال زنه با چشم بسته و دست به کمر، با اون قدش و اون کونی که از تختی به دیوار پشت سرش گفته بود زکی، تا جایی که امکانشو داشت قنبلی کرده بود و از حرکاتش به نظر میومد که مرده هم از پشت یا کرده بود تو، یا لاپایی بهش تلمبه‌ای میزد. اینکه نمیخواست ادا دربیاره یا یارو بهش گفته بود صداش در نیاد یا میترسید کسی بفهمه دارن چه غلطی میکنن رو نمیدونم. ولی دوتاشون چنون صُمٌ بُکم بودن که حتی صدای چلپ چلپی هم در نمیومد ازشون. تو همین وضعیت بودن که دیدم چشمای زنه بازه و خیره اس تو چشم من! یه لحظه ترسیدم داد بزنه و آبروریزی کنه؛ لذا قصد کردم یه میگ‌میگ بگم و الفرار. که چشمکش نظرم رو برگردوند. کنجکاو شدم ببینم چکاره اس که قدش رو راست تر کرد، دستاش رو از کمرش برداشت و پیراهنش رو برد عقب تا روی شونش. یکی از سینه هاش رو که همچنان دست حریص یارو به چنگ نیاورده بودشون رو گرفت و انگار که بخواد با یه دستمال دور دهنشو پاک کنه، آورد رو صورتش.
702 views , 12:21
باز کردن / نظر دهید
2022-01-02 15:21:13 ن کمتر شدن فاصله باعث شد درک بهتری از چهرش پیدا کنم و مطمئن بشم از ترکیب نسل عوج و جالوت چنین تحفه‌ای سر به این دنیا داده شده. قیافه‌ای داشت که رابعه اسکویی پیشش سیندرلا بود. دماغ قوزداری که معلوم بود حداقل دوبار شکسته، چشمای خون دویده با پلکای افتاده، پیشونیش مث کف رودخونه‌ی خشک، چروک و پوسته پوسته؛ گونه های تو رفته و چونه درااااز … اگه رنگ صورتشم سبز بود دیگه حتما دنبال میمونای پرندش میگشتم که … خو سبز نبود.
با احتیاط سلام کردم گفتم بفرمایید. پرسید میرم انار؟ گفتم عاره با اجازتون. گفت هاااا منم همونجا میرم. گفتم به سلامتی. گفت پول ندارم ولی. نیمچه اخمی کردم و هیچی نگفتم. ادامه داد که “عاره امروز از زندون آزاد شدم، هیچی نبود زنگ بزنم آشناهام پولی چیزی بریزن به حسابم که پول اتوبوس بدم. از زندون تا اینجا رو پیاده اومدم الانم این یارو روغن داغ از گُجِ مشتش نمیچکه … میتونی یه بلیط بگیری برا من، رسیدیم انار جبران میکنم.” سعی کردم با بالا بردن یه ابروم، قیافه عاقل اندر سفیه بگیرم، ولی اگه بخاطر قدشم نبود، بخاطر اون تیزی‌ای که تو خیالاتم یجایی بین زندون تا گاراژ از یکی دزدیده و الان زیر پیراهن گشادش یا زیر بند شلوارش پنهون کرده بود، مرعوب شده بودم و ابروم بیشتر تیک میخورد به سمت پایین. ولی به هر حال خودمو به هم جمع کردم و گفتم شرمنده نمیتونم.
انتظار داشتم حالا که جواب منفی دادم به دیوی چیزی استحاله بشه و چنون اسب آبی دهنشو وا کنه و ببلعه منو. ولی اخمی کرد که اصلا به چهرش نمیومد. بعدشم اخمش تبدیل شد به یه قیافه نزار درمونده و شروع کرد به مصیبت‌نامه خوندن. اما منی که دیدن این رفتارش یخورده اعتماد به نفسمو زیاد کرده بود، تو همون نطفه نطقش رو چیدم و گفتم: “نه حاج خانوم. نمیتونم شرمنده.” گفت: “ببین تو یه بلیط بگیر برا من، من زنگ میزنم همون فلکه اولی برادرم بیایه پولت بده. قول میدم بِشِت!” پرسیدم با چی میخوای زنگ بزنی؟ چشماشو تنگ کرد و گفت هَن؟ چپ چپ نگاش کردم تا ول کرد و رفت خِر یه بدبخت دیگه رو بگیره.
پشتش رو که بهم کرد، در حال تماشاش شکلکی در آوردم و نفس راحتی کشیدم. با خودم گفتم این قضیه رو برا یکی تعریف نکنم نمیشه. گوشیمو در آوردم و رفتم تو گروه دوستانه کلاسی و نوشتم براشون که یه عفریته‌ای میخواسته جیبمو بزنه. یکی از دخترا ماجرای کامل رو پرسید. تا توضیح دادم بهش، بسیار به خودم و سادگیم خندیدن. که نهایتا یکی دلش سوخت و توضیح داد که بابا این گفته جبران میکنم، بخاطر بلیط میتونستی بکنیش همونجا یا تو شهرتون. نوشتم براش برو باو کی با 15 تومن میده این دوره زمونه آخه؟ برام توضیح داد که “مگه نگفتی مستاصل بوده؟ از زندون آزاد شده و الان نه جای برا موندنش هست نه چیزی برا خوردنش. باور کن هرکاری میکرده. حتی میخریدی هم، به قول خودت با چی به برادرش خبر بده که پول بیاره برات؟ برنامه داشته همونجا تو انار برات جبران کنه یطوری …” یخورده پس کلمو خاروندم و به این نتیجه رسیدم که بیراه نمیگه ها! البته نه که اون لحظه وسوسه شده باشم؛ اون قیافه و هیکل رو خود آمون بزگ هم میدید، کیر دائم النعوظش میفتاد. ولی به شدت کنجکاو شدم که الان میخواد چکار کنه؟
خلاصه که پا شدم و بند و بساط رو انداختم رو کولم که تو محوطه گاراژ زاغ سیاهشو چوب بزنم ببینم چکار میخواد بکنه آخرش. نتیجه جستجوم به اتاق استراحت راننده‌ها ختم شد! چسبیده به نمازخونه، با در و نرده آهنی زنگ زده و شیشه‌های یکی درمیون شکسته‌ای که با مقوا و تخته و کارتون و شونه تخم‌مرغ، جاشون رو بسته بودن. جایی که معمولا یه پیرمرده که با ضبط
623 views , 12:21
باز کردن / نظر دهید
2022-01-02 15:21:09 بهترین شنبه‌ی تاریخ
1400/10/12

#طنز #سکس_پولی

مثلا قرار بود بهترین شنبه‌ی تاریخ باشه! ازون شنبه‌هایی که هیچیشون به همپالگی‌هاشون نرفته. وقتی صبحش برای دومین بار بیدار شدم هنو خبر نداشتم که قراره چجور روزی بشه. اولش تقریبا مثل هر شنبه دیگه‌ای بود. هفته قبلش پول نداشتم خونه نرفتم آخر هفته رو؛ صبحش ساعت ده کلاس داشتم، و تا سه شنبه هر صبح و ظهر و عصر حتی؛ مصداق “سحر ندارد این شب تار” بود یجورایی! فقط تنها نقطه روشن، اینکه اون روز ظهر نهار جوجه میدادن.
دیگه کله صبح (ساعت 9) با صدای قارقار مانند زنگ گوشیم بیدار شدم، مثانه‌ای خالی کردم و مسواک زده و نزده، صبحونه نخورده، هِنّ و هن کنون لباس پوشیدم و کفشامو انداختم سر پام و کش کش خودمو کشوندم سر ایستگاه سرویس که بکشوندم اووووون سر شهر تو دانشکده فنی. مسیری که حداقل 15 دقه با خط واحد فاصلش بود. 15 دقه‌ی خوبی بود برا چرت زدن و جمع‌بندی خواب نا آروم دیشب؛ درصورتی که یه مشت کونبچه کس‌ترم که انگار کله صبح نشادر تو کونشون شیاف کردن، ته اتوبوس عروسی ننه‌هاشون رو نمیگرفتن. لذا دیگه خوابی نشد. خلاصه خط واحد تو مسیر همیشگیش راه افتاد و من در حال نیمه چرت، اصلا متوجه نبودم که هرچی از ایستگاها رد میشه، دانشجو جدیدی سوار نمیشه، و هر کی اگر پیاده بشه فقط.
ایستگاه آخر که جلو فنی نگه داشت، تنها کسی که تو اتوبوس مونده بود من بودم و راننده. و هیشکی هم اونجا تو ایستگاه نبود حتی که سوار شه برگرده علوم! کم کم که سیستمم بوت میشد داشتم متوجه این قضایا میشدم. سر پایین راه افتادم سمت ورودی که صدایی از دوردستای ته چاهی اومد که “مهندس این در بسته‌یه میوا بری در جنوبی” بدون اینکه بفهمم صدا از کی و چی در اومده، نگام تو زنجیر بسته‌ی در، پرسیدم چرا؟ که از سمت چپم نگهبان چپول با قند گوشه لبش درحالی که چایی رو بجای تو لیوان چرکش میریخت جلو پاش، با همون صدای غِرغِر طورش توضیح داد: “کلاسا رِ تعطیل کِردن امرو. این درم گفتن بِوَندیمش از همو در برِن.”
تموم زوری که تو وجودم بود رو فرستادم تو پلکام که باز بشن، دیگه زوری نموند که بگم “هن؟” برا همین گوشیمو در آوردم زنگ زدم به رفیقم که بپرسم چی شده؟ که البته اون خواب تر از من. تا فهمید چی میگم و چه خبره و چشماش وا شد و لبتابشو وا کرد و کانال دانشگاهو آورد و خوند که بخاطر زلزله های این چند روزه و نگرانی والدین، کلاس‌های درس و امتحانات تا روز سه‌شنبه به حالت تعلیق در می آیند، خط واحد داشت راه میفتاد به رفتن.
هااااا! معلوم شد زلزله میتونه مفیدم باشه حتی. تا سه شنبه تعطیل، سه شنبه به بعدم که کلاس نداشتم من؛ تازه نهارم جوجه بود حتی؛ حالا همه اینا کافی نیست، رفیقمم گفت تعطیله من برم جیرفت، ینی نهار اونم من میگرفتم. درنتیجه بهترین شنبه تاریخ با اختلاف زیاد!!! برگشتم دانشگاه که وسایل جمع کنم و غذاها رو بگیرم و برم شهرمون.
خلاصه تو گاراژ معلوم شد ملت همه همین فکر من رو کردن و بلیط گیر نمیاد که. شلووووووغ بود چنون سیاه بازار شوش (تهران). دیگه به هر کلک و زبون بازی‌ای که بود، یه بلیط جور کردم و نشستم رو پله منتظر اتوبوس و سرم تو گوشی در حال اس‌ام‌اس به دوس‌دختر راه دورم بودم که متوجه یه سایه بالا سرم شدم. سرمو بردم بالا، توی سایه‌ی ضد نور خورشید پشت سرش، قامت زن مانتو‌یی‌ای رو دیدم که بهش میخورد از طایفه عوج ابن عنق اینا باشه. چنان دراز بود که ازون بالا باید برام دستک میزد که متوجه بشم با منه.
چهرش که مشخص نبود، اما با خودم گفتم زنی با این قامت حتما باید از بزرگان باشه و احترامش واجبه و باید جلو پاش ایستاد. قد کوتاه من تا زور به زیر چونش میرسید، ولی همو
675 views , 12:21
باز کردن / نظر دهید
2022-01-01 23:17:59 خواهر زن زیبای من
1400/10/10

#خواهرزن

سلام داستانی میخوام براتون بنویسم کاملا واقعای هست.من غلط املا هم زیاد دارم
من محسن 31 سالم خانومم هم 29 سالشه
من هم چنان عاشق همسرم هستم ولی خواهرش رو مخ دست پا زیاد میزنه،من قدم 180 وزنم 95 یکم شکم دارم. خواهر خانمم 27 سالشه قد 170 وزن هم 65 داره.من از نامزدیم تو کف خواهر خانومم بودم ولی چون بدرد زندگی نمیخورد من برا زندگی با اون هیچ تلاشی نکردم.
خوب بریم سر اصلا مطلب من 10سال از زندگیم میگذره ولی تو این ده سال تو کف این بودم فرصتی میشد میمالیدمش یادمه رفتیم خونه آشناها کف پای من خوابید بود دم صبح از بس با پا ،پاهاشو مالیدم ارضا شدم .یه روز گرم تابستانی برادر خانومم پیشنهاد کوه داد که شب اونجا بخوابیم من و خانمم و دختر و پسرم برادر خانومم و خواهرش شب خوابیدیم خانومم و کوچلو ها داخل چادر خواهرش هم بود اون دم چادر خوابید دم صبح از بس وسوس شدم سرد بود بلند شدم پتو رو بردم داخل چادر دادم روشون و یه دست به باسن خوش فرمش زدم از باسنش بگم بزرگ و کمر باریک سفید و بعد متوجه بیدار بودنش شدم خلاصه اون روش همش متلک و … تا چند ماه بد رفتاری میکرد. خلاصه بد از چند ماه بهتر شد،یه با برا کلاس سنتور داشتم میرشوندمش گفتم بابت اون رو معذرت میخوام و شروع به زبون ریزی کردم از اونجای که خانومم همیشه خونه پدرش هست بهش پیشنهاد کردم بریم خونه قلیون بکشیم و در حال دور زدن بودیم که یهو دست انداختم وسط پاش نمیدونم چی شد شل شد رفتیم به سمت خونه ما شروع کردم به لب گرفتن نفهمیدم کی لباس در اوردم و در آورد افتادم روش سینه هاش خوردم چنان خوردم آب از کوصش میومد آومد سراغ کوصش خوردم ارضا شد.بعد به شکم خابوندمش شروع به لاپای کردم چیزی نشد آبم آمد ریختم تو دستمال میدونم خیلی بد دلی بود اونم تو رابط اول اگر میریختم جایش شاید زده میشد و کیرم نخوابید دوباره شروع کردم که دیگه به دلم نبود گذاشتم کیرمو دم سوراخ کونش اول گفت نه بعد با اسرار گذاشت سر کیرم رو با وازلین چرب کردم گذاشتم دم سوراخ با کوچک ترین فشار رفت تو تعجب کردم ولی بیخیال تلمبه میزدم تا 20 دقیقه شد دیدم داره آبم میاد با اجازه آبم که حس کردم چند قطر بود ریختم تو کونش چند لحظه روش بودم بعد بلند شدم اونو بردم کلاس و خودمم رفتم خونه پدر خانمم از اون تاریخ هفته ای یک بار باهم رابط داریم من عاشق باسن خواهر زنم هستم
نوشته: محسن
3.3K views , 20:17
باز کردن / نظر دهید
2022-01-01 12:02:01 مالش پیرزن در تاکسی
1400/10/10

#مالیدن #تاکسی #زن_میانسال

سلام‌ خدمت دوستان گرامی
اسم من مصطفی از اردبیل داستان اولین داستان من است،دیروز بخاطر مشاوره گرفتن راهی دفتر وکالتی در شهرمون شدم باید چند مسیر عوض میکردم تا به مسیر برسم به علت برودت و بارش برف مسافر زیاد بود و تاکسی کم من بر حسب نیاز جنسی علاقه زیادی به نشتسن در کنار خانوم ها در تاکسی دارم،خانوم های زیادی منتظر تاکسی بودند ولی تاکسی نبود,من چون عجله داشتم با یک راننده شخصی که ۱ نفر مونده بود تکمیل بشه رفتم،مردی که قبل از من نشسته شده بود پیاده شد و گفت من زودتر پیدا میشم منم وسط نشستم ،دیدم خانومی میانسال بغل دست من نشسته به خودم خندیدم،به خاطر سن اش خواستم فاصله بگیرم ازش ولی جا تنگ بود,چون هوا سرده همه کاپشن و پالتو پوشیده بودیم ماشینم پراید بود,پیش خودم گفتم به این تکیه کنم تکیه کردم هیچ چی نگفت و فاصله نگرفت،منم پرو تر شدم پاهامو چسبوندم به پاهاش باز هیچی نگفت,پامو فشار میدادم به پاهاش دیدم اونم فشار میده, فک کردم اعتراض میکنه یکم ترسیدم ،باز فشار دادم دیدم اونم فشار میده پیش خودم گفتم لابد راضیه جوانا که نمیزارن حال کنیم اینو خدا رسونده یه حالی کنیم ،بعد پاهامو می مالیدم بهش ،گرمای خاصی داشت شهوتی شدم و دستمو بردم تو رونش هیچ چی نگفت منم پرو تر شدم, رونشو مالیدم،اونم دیگه خودشو می مالید به من،مسافر بغل دستی من پیدا شد ولی من تکون نخوردم از پیش اش،کسشو از شلوار میمالیدم دستمو دادم به دستش،ساقو انداختم رو پاش داغ شدیم هر دو فک کنم راننده فهمیده بود اونم از زیر کونمو می مالوند،با دست دیگه م کیرمو مالوندم ابم اومد دیگه حسش رفت ولی اون منو می مالید،منم خواستم دستمو به کصش بزنم نتونستم برسونم شلوار ۲ تا پوشیده بود به خاطر سرما،سر چهار راهی به راننده گفت پیاده میشیم ، منم پیاده شدم،برم دنبالش،بخاطر اینکه راننده شک نکنه یکم معذب و استرس داشتم،یکم برعکس رفتم،دو دل بودم باهاش اشنا شم ،پیش خودم گفتم از هیچ بهتره خدا رسونده،بعد دوباره از پشت دیدمش ،خواستم برم بغل دستش هم ترس داشتم هم استرس تو کوچه بود اون محله ای که پیدا شدیم بالا شهر بود پشت زنه بودم ،داف های دیگه هم در حال گشت و گذار بودند، پیش خودم گفتم همه با این داف ها خوش میگذروندن منم دنبال یه پیرزن که ازمادرم ۵و۶ سالی بزرگتر بود،دیگه مسیرو عوض کردم رفتم کارمو انجام بدم ،ولی پشیمون شدم چرا که شماره ندادم،ولی انصافا بدنش گرم بود حال داد،به عشقش چند بار جلق زدم،لامعصب به خاطر کرونا ماسک زده بود چهره شو ندیدم، ولی از پشت که دیدم ۵۵ اینا میشد،من خیلی تو تاکسی می مالوندم ۳ نفر اعتراض نکردن بقیع اعتراض میکنن یا ادعا در میارن در ضمن شب بود و راننده دید کافی نداشت با تشکر،
نوشته: مصطفی
360 views , 09:02
باز کردن / نظر دهید
2021-12-31 14:23:20 #وطنی_بی_غیرتی

مامانشو قرص خواب دادن با پسر عمش بهش تجاوز میکنن دونفری از کصو کون گاییدنش

مشاهده فیلم
مشاهده فیلم تجاوز به خواهر
4.1K viewsپسربد , 11:23
باز کردن / نظر دهید
2021-12-30 22:58:04 صورتم منتظر بود که امیر خان همشو جا کنه تو دهنش ممه هاشو که خوردم دیگه داشت از شهوت میمرد دست انداخته بود کیرمو از رو شلوار میمالوند هی میگفت همش منتظره این صحنه بودم کمره شلوارمو باز کردم کشیدم پایین تا کیرمو دید چشماش شد چار تا گفتم چی شد پس گفت این چیه مگه تو از نسله خری یه خنده ریزی زد بدش شروع کرد خوردن کیرم یه جوری برام ساک میزد خودم تعجب کرده بودم تف مینداخت هی رو کیرم با دهنش سره کیرمو میخورد با دستشم برام جق میزد یکم که ادامه داد گفتم پاشو دیگه نمیتونم درار میخوام جرت بدم سفید برفیه من شلوارو که کشیدم پایین دیدم یه کونه خوش تراش سفید بدونه مو حتی پرزم نداشت رو کونش یه سواراخ صورتیه تمیز انگار داشت التماس میکرد که بکنم توش کیرم که خیسه خیس از تفه محدثه بود یکم تف انداختم رو دستم مالیدم به سوراخ کونش دستاش گذاشتم رو میزه عمم خمش کردم آروم آروم کیرمو میمالیدم به سواراخ کونش یواش سرشو جا کردم آخ بلند از رو لذت کشید انقد داغ کرده بود فقط میگف بکن توش این کون دیگه ماله توئه ازین به بعد هر روز میتونی بکنیش یواش یواش کیرمو میکردم تو یکم مکث میکردم تا جا باز کنه بد بقیشو میفرستادم بعده ده دقه دیگه کامل سوراخش جا باز کرده بود شده بود غالبه کیره من
تند تند تلمبه میزدم اونم فقط میگف جوووون بالاخره کیرتو ماله خودم کردم انقد جمله های سکسی گفت که من در کماله ناباوری سره یه رب آبم اومد بدونه اینکه بهش بگم همشو خالی کردم تو کونش یه آخه بلند کشید گفت سوختممممم یکم کیرمو نگر داشتم تو سوارخ کونش دستمال کاغذی از رو میز برداشتم همین کیرمو دراوردم مثه آبشاره نیاگارا آب کیرم از سوراخش میزد بیرون گفتم اینهمه سکس کردم با دوس دخترم ولی تو شیره تنمو کشیدی بیرون یه نگا به ساعت کردم دیدم شیشو نیم شده ساعت دیگه وقته اومدنه عمم اینا بود یه بوس از کونش کردم پاشدم لبشو یه بوس کردم گفتم بدو بریم دستشویی که اینا الانا میان ازین به بعد دیگه ولت نمیکنم هر وقت اراده کنی میکنمت رفتیم دسشویی خودمونو تمیز کردیم لباس پوشیدیم دوسه دقه بعدش زنگو زدن ازون روز تا همین الان که دارم اینو مینویسم براتون هنوز باهم سکس میکنیم و هر روز برامون تازگی داره
امیدوارم لذت برده باشید کامنتارو میخونم اگه حال کردین داستان برا نوشتن زیاد دارم براتون مینویسم باز
نوشته: امیر خان
5.7K views , 19:58
باز کردن / نظر دهید
2021-12-30 22:57:59 دختر عمو فسقلی
1400/10/09

#دختر_عمو

سلام اولین بار هست داستان مینویسم اگه مشکلی داشت شما ببخشید
من امیرم اهله قزوینم آقا داستانه ما از جایی شروع شد عمه بنده وکیل هست و با همسرش دفتر وکالت دارن من خودم هم دانشجویه حقوق هستم
یکم از خودم بگم من الان ۲۴ سالمه این خاطره مربوط به ساله ۹۸ هست
قدم ۱۹۴ وزنم ۹۴ بدنسازی کار میکنم حرفه ای
دختره عموی من اسمش محدثه هست و از من ۲ سال بزرگتره قدش کوچیکه حدوده ۱۶۵ بدنه خوش فرم سینه های بزرگ و باسنی خشگل
محدثه تو دفتره عمم منشی بود وقت عمل کردن بینی گرفت بعده عمل یه مدت نمیتونست بیاد سره کار اینا به جاش منو گذاشتن دفتر تو این مدتم من خوب خودمو نشون دادم قرار شد که ما دوتایی کار کنیم اونجا بعد ازین که محدثه برگشت سره کار ما بیشتر اوقات تو دفتر تنها بودیم و منم کلا در حال لاس زدن با دوست دخترم بود
من ساعت ۵ از باشگا مستقیم میرفتم دفتر همونجا غذامو درس میکردم سرمو میشستم و کارامو میکردم بعده یه مدت متوجه نگاه های محدثه و رفتارش باهام شدم برام حوله میاورد سرمو خشک کنم ماساژم میداد روزایی که پا میزدم یه جوری ماساز میداد دوس دختر خودم بعده این همه مدت نمیتونست اونجوری منو ماساژ بده
نم نم به فکرم زد که خب اینکه داره چراغ سبزو نشون میده من چرا کاری نکنم شاید نخو داد کردمش خدارو چه دیدی
یه روز اومدم از باشگا تیشرت مو دراوردم سرمو شستم خشک کردم نشستم کنارش گفت میخوای ماساژت بدم گفتم اینهمه تو منو ماساژ دادی الان نوبته منه دیگه نم نم شروع کردم پاهاشو ماساژ دادن بعده چند دقه ماساژ دیدم چشاش شهلا شده و شل کرده هیم آب دهنشو قورت میداد
منم دستمو نزدیک کردم به کسش دیدم به به چه خیسی کرده این یه جوری که تا چار انگشت پایین ترش کامل خیس بود یکم همون ناحیه رو مالیدم دستمو نزدیک کردم به کسش که از رو شلوار لمسش کنم یهو برق از سرش پرید دستمو گرفت کشید عقب منم گفتم چی میکنی نترس نمیخوام بخورمش که دارم ماساژمو میدم یکم نگام کرد با خنده گفت نه تورور خدا بیا بخورش واسم گفتم اااه چندش بازیا چیه خوشم نمیاد پاشدم پشت سرش واستادم شروع کردم گردنشو سرشونه هاشو ماساژ دادن تو همین زمان ترس بهمو گرف گفتم نکنه به کسی بگه امیر داشت دس مالیم میکرد آبرومو ببره تو خونواده تو همین فکرا بودم که یهو زنگه درو زدن من همیشه تو این موقعیتم واسه همین سریع رفتم تو آشپز خونه لباس پوشیدم محدثه ام درو باز یه باره سنگینی از رو دوشم برداشته شد این کیره شقمم با بدبختی خوابوندم اومدم بیرون دیگه تا شب ساعت ۹ که بریم از دفتر یه کلمه ام راجبش حرف نزدیم اومدم خونه تا موقه ای که خوابم ببره همش فک میکردم یعنی میشه من اینو یه سیخ بزنم دیگه من رفته بودم تو نخش
فرداش رفتم دفتر مثله رواله قبل کارامو کردم که محدثه اومد تو آشپزخونه داشتم ظرفامو میشسم که یهو دسشو خیس کرد یه دونه محکم زد تو کمرم در رفت من موشکی افتادم دنبالش از پشت گرفتمش یکم فشار دادم از قصد چسبوندم بهش دیدم که بدش نمیاد عکس‌العمل بدی نشون نمیده دیگه یواش گردنشو بوس کردم را که داد شروع کردم لیس زدن گردنه نازش یواش دستامو آوردم بالا رو سینه هاش شروع کردم مالوندن اون سینه های خشگله سفیدش با یه صدای نازک که معلوم بود داشت از شهوت میمرد گفت چی داره میشه گفتم منم نمیدونم بزا پیش بره ببینم چی میشه دیگه محکم تر سینه هاشو میمالوندم اونم یواش یواش آخو اوخ میکرد بردمش تو اتاق نشستم ر‌و مبل نشوندمش رو پام شرع کردیم مثله این لب ندیده ها لبای همو خوردیم یجوری مک میزد لبامو که داشت میسوخت از شدت درد پیرنشو دراوردم سوتینم نبسته بود دوتا ممه خشگله سفید صفت سر بالا تو
4.6K views , 19:57
باز کردن / نظر دهید
2021-12-30 21:12:10 گپ چنل جوین شین کص چت کنین مخ بزنین هرکار میکنین بکنین فقط فیلم سوپر نفرسین فیلتر بشه
فوش خار مادر همدیگه هم ندین

جوین گروپ
4.6K viewsپسربد , 18:12
باز کردن / نظر دهید
2021-12-30 11:10:51 م تند تر کردمش یه دفه ای دستش رو کصش و میمالید فهمیدم میخاد ابش بیاد تند تر کردمش بعد چند بار جلو عقب کردن جیق خفه ای کشید ابش اومد منم‌وایسادم تا سر حال شه بعد از 2 ت5 دقع گف اقایم بکن ابت بیاد منم یه مدتی کردمش گفتم سمیرا عشثم ابم داره میاد گف بریزش ط کونم و کل ابمو ریختم ط کونش گف اوووف سوختم
بعدش با‌هم‌رفتیم‌حموم فقط لب گرفیم‌اومدیم‌بیرون یه یه ساعت بعدش رفت این داستان تا 7 روز ادامه‌داشت دو روزی یبار سکس میکردیم ولی لب‌دهنشو اسفالت کردم
ببخشد طولانی بود ولی میخاستم بهتون بگم و به اشتراک‌بزارمش
الان ک داذم مینویسم عشقمم کنارمه
نوشته: حسین &سمیرا
5.6K views , 08:10
باز کردن / نظر دهید