دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

زاپاس داستانسرا

لوگوی کانال تلگرام dastan_sexiii35 — زاپاس داستانسرا ز
آدرس کانال: @dastan_sexiii35
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 55
توضیحات از کانال

داستان های سکسی کوتاه😋🔞
و داستان های سکسی بلند هرروز یک پارت🙈🇮🇷
چالش ویس آه و ناله دختر و پسر😂😈
فیلم های 18😁💃
کانالو حمایت کنید تا سکسی ترین داستان هارو براتون بزاریم😈😈

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2022-01-06 21:30:58 ماساژ و سکس رمانتیک
1400/08/30

#دوست_دختر #ماساژ

من سام هستم و ۳۶ سالمه،اصولا سکس هام پر‌ از پیش زمینه هست،یعنی ۲ ساعت قبل از برنامه سکس،مشروب و شام،صحبت و رقص آرام با موزیک و‌کم کم لب گرفتن های طولانی و ادامه ماجرا،این سکس هم شامل همین برنامه ها میشد،داستان آشناییم با مونا طولانیه و اهمیتی هم نداره توضیح بدم،مونا به شدت حشریه و به راحتی میتونه هر روز ۵ مرتبه سکس داشته باشه،اولین باری که میخواستم باهاش قرار سکس بزارم،شبش تا ۶ صبح مشغول سکس چت بودیم و کلی تویه تلگرام گیف از پوزیشن های مختلف فرستادیم که فرداش طبق اینا برنامه داشته باشیم،البته اون شب اولین چت ما بود که منتهی به سکس چت شد،به شدت هردومون شهوتی شده بودیم،طوری که وقتی برای هم عکس فرستادیم به شدت خیس خیس بودیم،خوب اون شب با تمام هیجان سکس چت‌گذشت و قرارمون شد ۱۲ ظهر همون روز به صرف نهار،من به زحمت حدود ۱۰ بیدار شدم و وسایل کباب رو حاضر کردم،مشروب مقداری بود که کافی بود،روغن ماساژ و خرید سوپر هم اماده کردم و رفتم حمام تا مونا ۱۲برسه،مونا که اومد تعجب کردم،دومین بار بود که دیده بودمش،اولین بار دیروزش بود که داشت رانندگی میکرد و فقط صورتش معلوم بود،چیزی که جلوم بود یه دختره کوچولوی تو بغلی بود با باسن‌برجسته که جالب بود برام،سینه هم از اون مدل تو مشتی ها ،کلا از این مدل تینیجری های خیلی جذاب و تر تمیز،نشستیم و همراه کباب مشروب هم خوردیم،هر دو سرمون گرمه گرم شده بود و‌به شدت از دیشب شهوتی بودیم و لحضه شماری میکردیم که همو ببینیم تا این آتیش رو بخوابونیم،لبامونو چسبوندیم‌به هم چند دقیقه لب های همو محکم میخوردیم و میک میزذیم زبون همو،همبنطور هم داشتم‌سینه هاشو‌ میمالوندم،اونم آروم دستشو آورد از رو شلوارکم کیرمو میمالوند،یهو دیگه طاقت نیاورد کیرمو از تو شورتم دراورد شروع کرد به خوردن،من مست شهوت بودم،تویه برنامه های سکس چتمون این بود که مونا برام ساک بزنه اول،که آبم یبار بیاد که بتونیم دفعه بعدیش رو طولانی سکس کنیم،اونقدر که از سکس چت تحریک شده بودم،کافی بود دست به کیرم بزنم تا ارضا بشم،خلاصه همینطور مونا در حال ساک زدن به طور حرفه ای بود،شروع کرد به لیسیدن تخمام،به شدت حرفه ای که تعجب‌میکردم یه دختر به این سن چه تجربه ای داره،دوباره سر کیرمو که کرد تو دهنش گفتم آبم داره میاد که بیشتر کیرمو کرد تو دهنش و محکم تر میک میزد،آبم تو دهنش اومد و اون همینجوری داشت میک میزد،انگار کل آبم رو میکشید بیرون،برای استراحت یه مقدار دیگه غذا و مشروب خوردیم ،میدونستم ‌داره دیونه میشه که من کارمو شروع کنم،منم معطلش نذاشتم،بازم طبق برنامه سکس چتمون،من براش برنامه اویل ماساژ داشتم که خیلی استقبال کرده بود و خیلی حشریش کرده بود،لختش کردم و بغلش کردم بردمش رو تخت،شورتش رو نکندم،چون میخواستم بیشتر دیونش کنم،روغنو ریختم کف دستم و دستامو مالوندم بهم تا سرماش گرفته بشه و مالیدم پشت کمرش،همینطور چربش کردم طوری که کل بدنش برق میزد و میمالوندم،رسیدم به رونهاش،همیطور میمالوندم و اروم دستمو میزدم به کسش،هنوز شورتشو در نیاورده بودم،بر گردوندمش و شروع کردم مالوندن سینه هاش با روغن،سینه های کوچولوش که حدود ۷۵ ۸۰ًبود با نوک های برچستش رو میمالوندم،آروم اومدم رو شکمش رو مالوندم،رسیدم به روی رونش،همینطور آروم دستم هم میزدم به چوچولش،دیگه نا نداشت،فقط دوست داشت بکنمش،دیگه داشت از شهوت میمرد،شروع کردم سینه های چربش رو خوردم،نوک سفت و برجسته ای داشت،خیلی حساس بود به سینه هاش،سرم رو فشار میداد که محکم تر بمکم،همینطور با لیس و بوسه اومدم پایین تر رو شکمش،دور نافش رو میخوردم،کم کم گوشه
1.1K views  , 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 23:01:10 کوچههم خلوت بود قلبم گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم پاهام انگار بی حس شده بودن نمیتونستم باور کنم چیزیو که میدیدم سارای من بغل یکی دیگه بود من تا اون شب حتی یه بارم با خودم نگفتم که فکرش پیش یکی دیگه باشه بغضم داشت میترکید اشک تو چشمام جمع شده بود سریع از اون محل فاصله گرفتم تو شوک بزرگی بودم داشتم تو خیابونای تهران بزرگ قدم میزدم با دلی شکسته قلبی له شده.
فرداش برای سارا ماجرا رو گفتم گفت غلط کردم دیگه نمیکنم با اینکه نمیدونستم بعدش چه اتفاقی افتاد گفتم دیگه با من در ارتباط نباش خیلی دلم میسوخت نمیخواستم این رابطه تموم بشه اما باید ائنکارو میکردم خیلی گریه زاری کرد امد دم خونمون مامان بابام نبودن گفت غلط کردم ببخش منو قصم میخورم دیگه اتفاق نیفته.اون داغونم کرده بود لهم کرده بود.
چند روزی فکر کردم با خودم که چیکار کنم.
بهش گفتم اگه یه بار دیگه ببنیم بهم نزدیک میشی به مادر پدرت میگم.(خالم و شوهر خالم سنشون بالا بود 60-65 بودن 5تا بچه داشتن کوچیکترینشون سارا بود)
از اون روز به بعد نه صداشو شنیدم نه چهرشو دیدم.زندگیم داغون شد از درسام افتادم یه ادم افسرده داغون شدم نمیتونم با مردم ارتباط برقرار کنم.
دیروزم مادرم که با مادر رادوین ارتباط داره بهم گفت رادوین تو تصادف سرش میشکنه و درجا تمام میکنه. دیگه از این زندگی چی میمونه برام؟رادوین بهترین دوستم بود از برادری که ندارم بهم نزدیک تر بود.مگه من چه گناهی کردم که باید اینجوری بشم.چرا برای من؟
خیلی دلم میخواد برگردم پیش سارا بدون اون خنده هاش بدون اون صدای نازش بدون عطر تنش واقعا نمیتونم.شاید خودکشی کنم.
هنوز که هنوزه با خودم میگم:
واقعا چرا؟
نوشته: دسته بیل
9.0K views  , 20:01
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 23:01:00 کردم یکی پیام داده بود:سلام من سارام خوبی؟ خاله اینا خونه هستن؟ میخواستم یه سر بزنم. اس دادم
_سلام خوبم ممنون تو خوبی؟ نه نیستن منم باشگاهم بابام رفته یه پروژه دارن اینجا نیست خاله هم ارایشگاه
+منم خوبم ممنون.باشه پس یه وقت دیگه میام
_اوکی.بای
+بای
جمعه ساعتای 3 ظهر:
داشتم فیلمی که دیشب دانلود کرده بودمو نگا میکردم اس امد سارا بود
_سلام.خوبی؟ اگه خاله هسته میخواستم بیام ببینمتون
+سلام مرسی.اره امروز تعطیلن اگه میخوای بیای بیا
_باشه پس 1ساعت بعد میام
+باشه بفرمایید
دیگه اس نداد رفتم به مامانم گفتم و مامانم ناهار بیشتر درس کردو خونه رو مرتب میکرد و اینا که زنگ خونه به صدا در امد رفتم نگا کردم سارا بود درو باز کردم و امد داخل و خیلی مهربون و با عشوه سلام و خوبی ممنون خواهش میکنم و اینا امد خونه و روزش تا 6-7 موند خیلی خوش گذشت و گاهی با من شوخی میکرد و میخندیدم اینا و اون روز گزشت و اون روز یه حس متفاوتی داشتم دلم یه جوری بود انگار برای اولین بار یه حسی تازه داشتم وقتی باهاش صحبت میکردمو و انگار عاشق شده بودم.
شنبه صبح ساعت 9
_امیر من رفتم ارایشگاه بابات ظهر میاد حواست به غذا ها باشه نسوزن
اینو گفت و رفت منم مث سگ خوابم میومد دیشت تا 3 -4 بیدار بودم گیم میزدم
نمیدونم چی شد چشمام سنگینی رفت و خوابم برد 2 ظهر بیدار شدم و ساعت نگا کردم
یادم اومد داستان غذا رو رفتم دیدم زیرش خاموشه گفتم حتما مامنم امه بود خونه
رفتم دستشویی صورتمو شستمو امدم خونه رفتم غذا بکنم دیدم یکی تو اشپزخونه واستاده جلو میز به عمرا اینقد نترسیده بودم ریده بودم زیرم میخواستم یارو رو بزنم که دیدم بابامه و گفتم بابا ؟
_سلام امیر خوبی؟ چیشده رنگت پریده
+خوبم ممنون تو کی امدی؟
_تو خواب بودی ساعتا 10 امدم امروز شرکت کاری نداشتم غذا هم داشت میسوخت
اون روز بعد ظهر داشتم به سارا فک میکردم اینکه وقتی میخنده چقد خوشکل میشه و دلم تنگ شده بود واسش رفتم واتساپش پیام دادم :سلام سارا در چه حالی ؟میخواستم راجب به دانشگاه و انتخاب رشته ازت چند تا سوال بپرسم
و این شد شروع چت ما و اولین رابطه ای که داشتم شروع شد هر روز بیشتر از قبل وابستش میشدم وقتی وویساشو گوش میدادم و خندشو میشنیدم حاضر بودم بمیرم براش و اون فقط بخنده. هفته ها میگذشت و علاقه من بیشتر و بیشتر میشد.
کارمون از احوال پرسی به عشقم زندگیم عزیزم رسیده بود.هر باری که میدیمش انگار چند ساله در حسرت عشقشم. مدارس باز شده بود و منم کارای دانشگامو داشتم میکردم.
سکس چت هم میکردیم عکس کص و کونشو میفرستاد منم عکس کیرمو هر وقت میدیدم همو یکی روش اونور میشد لبامون قفل هم بود قرار میزاشتیم میرفتیم بیرون کافی شاپ پارک شده بود زندگیم هر لحضه باید حالشو میدونستم گزشت و گزشت ماهم هیچ سکسی نکرده بودیم خحالت میکشیدیم وقت هم نمیشد یا اون کلاش داشت یه روز ساعتا 2-3 ظهر براش اس دادم دیدم 1 ساعت گذشت هنوز سین نکرده گفتم حتما سر کلاسه 2-3 ساعت گذشت خبری نشد شب شد هزار تا اس دادم وویس فرستادم زنگ میزدم انگار نه انگار داشتم از ترس داغون میشدم نکنه بلایی سرش امده نکنه کسی اذیتش میکنه رفتم لباسامو پوشیدم 7 شده بود 7:30 رفتم بیرون گفتم میرم خوابگاهش ولی یادم اومد گفته بود با دوستاش خونه گرفتن و مامان باباش هم میدونن ادرسشو قبلا گفته بود بهم.
داشتم میرفتم وارد کوچه که شدم دیدم یه زانتیا خشک جلو خونشونه اولش فک کردم با یمی از دوستا سارا کار داره میخواستم برم که دیدم سارا اومد یه پسره قد کوتاه 165-160موهاش بور بود یکم چاق پایین شد سارارو بقل کرد و یکم تو بقل هم بودن و
5.6K views  , 20:01
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 23:00:55 واقعا چرا؟
1400/09/01

#خیانت #عاشقی

سلام دوستان این یه خاطره جالبه که گفتم باهاتون در میون بزارم مربوط میشه به تابستان.
اسم من امیرم 19 سالمه قدم 172-176 یه همچین چیزیه بدنم هم خوبه.
باشگاه میرم و ورزش میکنم چشم و ابروم مشکی موهامم همیشه رو به بالا میزنم قیافه متوسطی دارم خانوادم هم خوشبختانه تو وضع مالی خوبی هستیم بابام مدیر شرکته و مامانم هم ارایشگاه داره منم تک فرزندم و معمولا تو خونه تنهام هر وقتم تنها میشم میام سایتو زیرو رو میکنم. بابام تقریبا ساعتای 9 صبح میره و بعد از ظهر شاید یکی دو ساعتی اگه بیکار باشه میاد خونه(حدودا ساعتا 3تا 5) مامانمم معمولا سرش شلوغه و از صبحی که میره(8:30) تا 3 ظهر ارایشگاه و باز ساعتای 4:30 میره تا 8-9.
منم که یا باشگاه هستم یا با رفیقام بیرونم و سالن اینا میریف فوتبال بازی کنیم.
یه جمعه که باشگاه تعطیل بود و بابا واسه یه پروژه ای رفته بود کرمان (ما تهرانیم)رو مبل ولو بودم سرم تو گوشی بود که رادوین رفیقم پیام داد گفت بیا بریم مخ بزنیم. منم که تا حالا دوست دختر نداشتم و کلا تو فازش نبودم میگفتم اگه بدشون بیاد چی و اینا خلاصه به هر دری زدم گفت نمیشه و هزار تا داستان گفت و اینو اون کرد بلاخره راضی شدم.
5:30
رفتم دوش گرفتم امدم بیرون یه شلوار لی جیگری سوخته با یه تیشرت سفید و پیراهن خاکستری پوشیدم و جلو پیراهنمو باز گزاشتم فاز لاتی بگیرم کفشای اسپورت سفیدم رو پا کردم ساعت مچی رم بستم موهارو مرتب کردم از ادکلن یک زدم به لباسام یه بوی تلخه خوبی میده نمیدونم چجوری بگم براتون.
رفتم سر چهار راه یکم از خونمون دور بود واستادم گفتم بیای اونجا امد و گفتم کجا بریم گفت تو بیا رفتیم اقا علاف منو میکشوند با خودش میگفت بریم اونورتر مخ اونو میزنم برات و یکی دوس پسر داشت یکی با داداشش بود یکی محل نمیداد خلاصه وضعی بد و بعد 2 ساعت گفتم باید برگردیم مامانم شاید زود بیاد و اینا سر چهار راه جدا شدیم و رادوین رفت. داشتم بر میگشتم یه دختره داف خوشکل دیدم حدودا 19-21 سن داشت سینه هاشم 80 میشد یه بدن توپر و اندام سکسی باسنشم به قول دوستان طاقچه ای و بزرگ بود اون ور تر منتظر واستاده بود. یکم رفتم نزدیک دیدم اشنا میزنه نزدیک تر شدم دیدم اینکه دختر خالمه اسمش سارا (من کلا با فامیلامون زیاد اشنا نیستم چون یا باشگام یا کلاس دارم یا هم مامان بابام چون همش سرکارن نمیتویم زیاد باهاشون رابطه داشته باشیم)رفتم سلام کردم برگشت نگا کردداشت همینجوری گنگ نگا میکرد گفت:سلام.(خیلی سرد و بی تفاوت). گفتم:نشناختی؟
_باید بشناسم؟
+پسرخالتو نمیشناسی؟
_شما امیری؟
+به همین زودی فراموشمون کردی؟
و شروع کردیم به صحبت خاله چطوره مامان بابا خوبن و …
حدودا 5 دقیقه ای گذشته بود که یه ماشین 206 خاکستری امد جلوش واستاد گفت دوستم امد باید برم (من هیچ حسی بهش نداشتم وقتی فهمیدم دختر خالمه و وقتی دوستش امد فک کردم پسره و دوس پسر داره و اینا)گفتم:باشه به خاله اینا سلام برسون و گفت توام سلام برسون داشت میرفت طرف ماشین که یهو برگشت انگار چیزی فراموش کرده باشه گفت:
_میشه شمارتو داشته باشم.شاید چند روز بعد بیام خونه خاله اینا خیلی وقته ندیدمشون(خونه اونا مازندران بود وقتی داشتیم صحبت میکردیم گفت دانشگاه قبول شده امده اینجا با دوستاش خونه گرفتن) اولش یکمی جا خوردم گفتم:
+باشه گوشیشو داد دستم شماره رو زدم و خداحافظی کرد و رفت
3-4 روزی گزشته بود باشگاه بودم(بدنسازی میرم و بدنم سفت و یه جورایی رو فرمه) ساعتای 6 بود منم همیشه یه موزیک پلی میکنم و هنذفری تو گوشم میکنم و ورزش میکنم صدای اعلان گوشیم امد موزیک قطع کردم نگا
5.2K views  , 20:00
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 14:39:54
#خــــــــالــــــــه‌_مبینــــا
معرفی زن مطلقه وبیوه جهت رابطه حضوری
داراے مکان و پَڪ بهداشتی

@khalemobinaam @khalemobinaam

مورد تایید همه دوستیابی ها و معتبر
با مکان شخصی دارای کارت سلامت
#معتبرترین_خاله_تلگرامه
1.4K viewsپسربد , 11:39
باز کردن / نظر دهید
2022-01-04 16:20:05 بمبببببب وطنی

پسر بی غیرت مشهدی از یه عرب پول گرفته آورده ابجی 17 سالشو انداخته زیر کیرش

مشاهده فیلم
مشاهده سکس مرد عرب با دختر مشهدی
3.5K viewsپسربد , 13:20
باز کردن / نظر دهید
2022-01-03 20:35:23
#خــــــــالــــــــه‌_مبینــــا
معرفی زن مطلقه وبیوه جهت رابطه حضوری
داراے مکان و پَڪ بهداشتی

@khalemobinaam @khalemobinaam

مورد تایید همه دوستیابی ها و معتبر
با مکان شخصی دارای کارت سلامت
#معتبرترین_خاله_تلگرامه
1.8K viewsپسربد , 17:35
باز کردن / نظر دهید
2022-01-02 15:27:15 مرد بی غیرت زن و خواهر خودشو برده یه عرب کیر کلفت کرده فیلم میگیره

مشاهده فیلم
763 viewsپسربد , edited  12:27
باز کردن / نظر دهید
2022-01-02 15:21:21 بعدها فهمیدم این خیر سرش میخواسته حرکت سکسی بزنه و مثلا سینه های خودشو به دندون بگیره. بعد که سینش رو یه دور چلوند و ولش کرد، باز یه چشمک دیگه زد به دنبالش لباش رو غنچه کرد و مثلا بوس فرستاد.
دیگه اگه تا اونجا هم بخاطر کنجکاوی مونده بودم، این حرکت آخرش نهایتش بود. شاهد چیزی بودم در حد چرنوبیل مسموم و رادیو اکتیو! به سرعت و تا جای ممکن از شعاع محدوده اون اتفاق نامیمون دور شدم و سعی کردم به چیزای شیرین و مثبت فکر کنم که نکنه سرطان مغز بگیرم. این کلنجار تا توی اتوبوس هم ادامه داشت. صندلی جلو سمت راهرو نشسته بودم و با چشمای با فشار بسته، حتی صدای نوحه ی بینهایت بلند ضبط آویزون از گردن پیرمرد متکدی رو هم به عنوان فراری از واقعیت میدونستم و با دقت تک تک آواهاش رو فرو میدادم؛ که بویی مث بوی ته سیگار خیس خورده از سمت چپم اومد. تقریبا مطمئن بودم اگه اون سمت رو نگاه کنم شاهد چی خواهم بود. ولی نمیشد از واقعیت فرار کرد. آهسته چشمام رو باز کردم و با حالتی نزار و درمونده سرم رو برگردوندم و با نیش باز و دندونای یکی درمیون ریخته ای وسط یه ذوزنقه سیاه که نمیشد اسم دهن روش گذاشت روبرو شدم که به من خیره بود. سعی کردم با قیافم هیچ احساسی رو بروز ندم که نخواد باهام صحبت کنه. اما با چنان اعتماد به نفسی بهم گفت “خودت نخواستی” که هرچی شهوت تو وجودم بود همونجا اشهد خوند و ریق رحمت رو سر کشید. و ازون زمان هنوز که هنوزه نتونستم راست کنم … .
نوشته: The.BitchKing
780 views , 12:21
باز کردن / نظر دهید