دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

اسیرشهوت🔞پرتگاه

لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه ا
لوگوی کانال تلگرام ssaarrabb — اسیرشهوت🔞پرتگاه
آدرس کانال: @ssaarrabb
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+) , شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 1.01K
توضیحات از کانال

رمان ها
سراب عشق❤
لبه ی پرتگاه🚫⛔
اسیرشهوت🔞
📒✒️✏️📝به قلم سارا sara
@ssarabe

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 31

2021-09-12 21:56:17 سیلی رو #باس..نم کوبید و گفت:
- #جنده پولی به همه #می دی رسید به من ادعای #تنگی می کنی؟ جوری بزارم تو #به*شتت و #باسنت نتونی راه بری!
https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L
#رابطه_ی_ممنوعه_ ج
275 views18:56
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:55:53 #پارت1

کتش رو با به حرکت از تنش کند و روی دسته ی مبل انداخت..

همینطور که دکمه های پیراهن سفید رنگشو باز می کرد اخم هاشو تو هم کشید و نگاهشو دور خونه چرخوند...
خبری نبود..

گره ی ابروهاش محکمتر شد و خواست صدا کنه که همون لحظه در اتاقی باز شد و دختری با لباس زیر که فقط یه حریر بلنده جلو باز روش پوشیده بود،لبخند به لب و با طنازی اومد بیرون..

اروم و با لوندی قدم زنان اومد طرفش که باعث شد اخمای درهمش کمی باز بشه و نگاهی به سر تاپاش بندازه..

ست لباس زیرش قرمز بود و حریر روش مشکی و تضاد جالبی با پوست سفیده تنش ایجاد کرده بود..

موهای مشکیشو لخت کرده بود و ریخته بود دورش که تا کمرش میرسید..
ارایشی ملایم و در اخر رژ جیغ قرمز رنگ..

ابروهاشو انداخت بالا و نگاهشو خیره روی تن دخترک چرخوند و خودشو انداخت روی کاناپه پشت سرش و لم داد..

سرشو بالا گرفت و با یه ابروی بالا داده به دختری که به طرفش می اومد خیره شد..

هیچی بیشتر از یه رابطه ی پرشور، وقتی اینقد خسته بود سرحالش نمیاورد...

دخترک نزدیکش که رسید دو طرف حریرشو گرفت و با ناز از روی شونه هاش پایین کشید که سرخورد و افتاد پایین پاش روی زمین..

#پارت‌واقعی

https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXs2MozWPc-uWFpBg


فول هات
اینجا رابطه ها بدون پرده گذاشته میشه
یه رمان جنجالی و پر از هیجان
104 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:55:44 ‌‌‌زندگی‌ که‌ با‌ بی‌ فکری‌ تبدیل‌ به‌ جهنم‌ شد
#طالع_شوم
#خشن #ازدواج‌اجباری

#رمان‌بدون‌هزینه‌میخوای‌جوین‌شو
#یه‌چنل‌پرازرمانهای‌آفلاین‌همراه‌با‌پی‌دی‌اف


بلند #فریاد کشید و در ماشینو بهم کوبید.
مینا حتی #میترسید نگاهش کنه.
سرعت رو به افزایش ماشین، صدای نفسهای پر حرص انگشتانی که فرمون بدبخت رو تا مرز خورد کردن میفشرد..‌ نشون از وخامت #اوضاع میداد.
باید سعی میکرد ارومش کنه که فوران این اتشفشان به جز اون #قربانی نخواهد داشت.. ولی لعنت به این زبون که یاری نمیکرد
_ سحاب من چیزی ..نگفتم .. من ...من فقط
#پشت دستی که تو دهنش کوبیده شد حرفشو نیمه تمام گذاشت.
نعره های بلندش و چشای سرخ از اتش چهار ستون #بدنشو لرزوند..
_ #خفههههه شوووو..
نمیخوام صداتو بشنوم.
رفتی اونجا چه #زری زدی؟ ها؟
گفتی سحاب مرد نیست؟
نمیتونه با من #بخوابه؟
اره؟
نفس گرفت و به روبه رو زل زد و سرعت رو بیشتر کرد..
_به قدرت #جنسیم شک داری دیگه ؟باشه.. امشب وقتی تا صبح این نشون قدرتمو تو تنت #کوبیدم میفهمی که تمام این مدت صبر کردنم از روی دلسوزی بود .
ولی دیگه هیچوقت همچنین #غلطی نمیکنم.
ارزش نداشتی با تو محترمانه رفتار کنم.
شما زنا اگر زوری کارمون رو نکنیم فکر میکنید چیزی کم داریم و یه جاییمون ناقصه..
بی صدا اشک میریخت و گلوله های درشت اشک از چشمهای قشنگش ریزش میکرد.. میترسید از این پسرعمویی که سراسر #خشم بود.
_ امشب..
دستهاشو مشت کرد و روی زانو کشید تا جلوی لرزش شدیدشون رو بگیره . وقتی که طعم شور و تلخی تو دهنش پخش شد فهمید به لطف #سیلی شوهرش دیواره ی داخلی لبش پاره شده.. اب دهان مخلوط در خون رو قورت داد و به بیرون زل زد.
سینه ای که به شدت بالا و پایین میرفت التماس یک هق هق درس و حسابی میکرد.. اما نه..
باید #قوی باشه و انرژیشو ذخیره کنه که فقط خدا میدونه چه #شب بد و #وحشتناکی در انتظارشه...

https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
https://t.me/joinchat/AAAAAEdtwfCUTNoYVPT4wg
79 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:55:39 با حس حرکت چیزی روی بدنم چشم باز کردم وبادیدن آرش توی تختم شکه شدم...
اومدم دهن باز کنم که سریع دستشو جلوی دهنم گذاشت و کنار گوشم به حالت پچ پچ گفت:
_هیسس! بذار امشبو باهات باشم سارا..
به زور دستشو از روی دهنم جدا کردم وگفتم: _چیکار میکنی دیوونه؟ واسه چی اومدی تواتاق من؟ دیونه شدی؟
_ آره دیوونه ام... تو دیوونه ام کردی! مست بود دستشو ازبدنم جدا کردم وگفتم:
_آرش تو مستی.. پاشو برو بیرون الان یکی میاد می بینه..
کنار گوشم گفت:آره مستم.. میدونی چقدر خوردم تا جسارتشو پیداکردم واومدم توی تختت؟ وزبونشو روی لاله گوشم کشید ودستشو بین پاهام برد وادامه داد: دارم میمیرم واسش..
باترس دستشو از خودم جدا کردم و گفتم: آرش نکن.. یکی میاد.. خواهش میکنم برو...
آر‌ش_ هیسس... امشب میخوام تاصبح زیرم... باشی و دوباره بین پام و مالید.. بی اراده آهی کشیدم و لبمو گاز گرفتم...
_مامانت اینا چی؟ اگه بیان تواتاق...
زبونشو تو دهنم کرد و مالش دستشو بیشتر کرد و زبونشو بیرون کشید و آروم زمزمه کرد:
_ نترس در قفله اونا هم خوابن... خودتوبسپر به من که امشب تاخود صبح میخوام دیونه ات کنم... نذاشت چیزی بگم و لباسمو کشید بالا و باولع...
https://t.me/joinchat/AAAAAFAtzMEjkxlB3m-Dkw
ادامه اش رو توکانال بخون
82 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:55:34 به سمت در خروجی می رفتم اما خوب می دونستم یه چیزی از وجود من توی این خراب شده باقی میمونه
دستم که به دستگیره ی در نشست صدای گریان آونگ منو به زمین زنجیرم کرد
برگشتم نگاهش کردم چهار دست و پا به سمت می اومد با #التماس نالید _خواهش می کنم اینجا جای من نیست من دلم پیش توعه بهم #رحم کن
منو بین این #گرگا نذار
به اون آدما نگاهی انداختم من اونو #فروخته بودم و دیگه نمی تونستم هیچ حقی روش داشته باشم
باید کاری می کردم دل بکنه باید کاری میکردم از من #متنفر بشه این سخت ترین کار ممکن بود
به سمتش رفتم #لگد محکمی بهش زدم که نقش زمین شده رو بهش گفتم
تو هیچ ارزشی برای من نداری کارم باهات تموم شده و الان وقتشه که ازت #سود ببرم
#فروختنت بهترین سودیه که میتونی به من بدی پس #حیوون خوبی باش و توی خونه جدید زندگی کن

چشماش فریاد میزنه عاشق منه که دوستم داره
قلب منم بی‌تابی می‌کرد اما چاره ای نبود باید همین جا می‌گذاشتم و می‌رفتم تا خواستم دوباره ازش دور بشم دستش روی پام نشست و با #التماس نالید
_ #میمیرم من بدون تو هرجای این دنیا باشم #میمیرم
میخوای من #بمیرم؟

م جوابی براش نداشتم الفردو راحتم کرد #زنجیری که دوره گردنه آونگ بسته بود کشید و اون از من دور کرد

_ بیا اینجا #توله سگ
برو طوفان
برو
جای این دختر اینجاس
خوب بهش میرسم بهت قول میدم نباید نگران باشی
#خشم بود که همه جونم گرفته بود احساس میکردم دارم نفس کم میارم نگاه آخر به صورت گریون اون دختر انداختم و از اونجا بیرون زدم
اما وقتی به محوطه رسیدم به جایی که بتونم راه برم نقش زمین شدم
انگار هوایی برای #بلعیدن نبود هرچی #تقلا میکردم اکسیژنی به ریه هام نمی رسید
دستم و گذاشتم روی قلبم داشت از جا کنده می‌شد داشت از کار می‌افتاد من بدون اون چیکار می تونستم بکنم؟
فروخته بودمش به آدمایی که میدونستم #جونشو میگیرن...

از جام بلند شدم باید برمیگشتم باید همه چیز و به هم می ریختم و اون دختر رو با خودم برمیگردوندم اما اسلحه ای که روی شقیقم گذاشته شد با دیدن مردهای مسلح درست جلوی در ورودی ایستادم من #باخته بودم خودمو اون دخترو زندگیمو باخته بودم
باید کاری می کردم اما چه کاری صدای فریاد آونگ بلند شد جون از تنم رفت و کارشونو شروع کرده بودن یعنی باید این شاهد #مرگش می بودم؟

اربابی که دختر مورد علاقه شو فروخته و نمیتونه دل بکنه
این رمان دارای صحنه های دلخراش میباشد پس اگه طاقت نداری نیا...

https://t.me/joinchat/AAAAAEj34QpnHdMJ3p0SJw
106 views18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:38:50 ‍ #‌پارت_‌30

با بغض به ملافه ی خونی نگاه کردم بلاخره زن شده بودم بدست مردی که خودش زن داشت چون خونبس بودم بخاطر انتقام با وجود داشتن زن من و صیغه کرد تا شب ها باهام باشه و یه بچه پسر بدنیا بیارم براش
لبهام و بوسید و دستمال خونی رو برداشت و از روی تنم پر از دردم بلند شد.
با درد ملافه خونی رو دور خودم پیچیدم که اروین نگاهی بهم انداخت و‌ با صدای خشداری گفت:
_‌بلاخره زن خودم شدی...
لباساش و پوشید و به سمت در اتاق رفت و گفت:
_آماده شو ‌هنوز ازت سیر نشدم..
#‌صیغه_‌خونبس_‌برای_‌بدنیا_‌آوردن_‌وارث
https://t.me/joinchat/Cj4pbyw-US9iN2M0
https://t.me/joinchat/Cj4pbyw-US9iN2M0
244 views18:38
باز کردن / نظر دهید
2021-09-12 21:38:30 با بدن برهنه پشت تخت قایم شده بودم و مثل بید میلرزیدم
جای کمربندش رو سینه هام به شدت میسوخت
میدونستم راه فراری نیست
نباید برمیگشتم
با بچه تو شکمم دیگه جایی به جز کنار خودش ندارم
با کشیده شدن موهام بغضم ترکید
موهامو دور دستش پیچید و روی تخت انداختم
سرمو تو بالش فرو کردم و منتظر تنبیه شدم
فرهاد خان از هیچ اشتباهی نمیگذشت
با بوی سوختنی که به دماغم خورد بهت زده سرمو بالا آوردم
با آهن داغی نزدیکم شد
صداش تو گوشم پیچید :

_ به پشت میخوابی و تکون نمیخوری ... به جز جایی که میخوام بقیه بدنت نباید بسوزه فهمیدی؟ سرتو فرو کن تو بالش صدات در نمیاد

ناله ای کردم
تمام بدنم میلرزید
صدام انگار از عمیق ترین چاه دنیا بیرون می اومد :

_ فرهاد خان توروخدا ... من حاملم ... بخاطر بچت ببخش

سرمو تو بالش فرو کرد و نشست رو تخت :

_ وقتی همچین گوهی میخوردی باید فکر اینجاشم میکردی ... صدات در نمیاد بهار وگرنه بعدش میذارمش رو زبونت

اختیار اشک هام دست خودم نبود
دوباره سرمو تو بالش فرو کردم و منتظر شدم

( درد نداره دیوونه ... نلرز ... نلرز... چند ثانیه است ... زود تموم میشه ... تو که دفعه اولت نیست...)

لبه شرتمو گرفت و تا زانوهام پایین کشیدش

( به بچت فکر کن ... اونم الان ترسیده ... زودتموم میشه ... زودتموم میشه )

آروم با دو دست پاهامو تا جایی که میشد باز کرد

( کاش زود بردارش تا پوستم کنده نشه ... کاش بعدش انتظار رابطه نداشته باشه ... کاش بعدش از تجاوز خبری نباشه ... هییییش بهش فکر نکن )

صداش پیچید تو اتاق :

_ آماده ای؟

ضجه ای زدمو سرمو بیشتر تو بالش فشار دادم
با یک دست پا سمت راستمو گرفت و پاشو انداخت رو اون یکی پام :

_ تکون نمیخوری بهار... اگه تکون بخوری و به جای دیگت بچسبه تیکه تیکت میکنم ... خودت میدونی بعدش باید راضیم کنی ... پس به نفعته زیاد بهت آسیب نرسه

( نه ... نه ... نه ... تحملشو نداشتم .... اینبار زیرش جون میدادم ... تمومش کن دیگه لعنتی تمومش کن...)

تو صدم ثانیه حس کردم پشتم آتیش گرفت
سوختن و آتیش گرفتن سلول به سلول بدنمو حس کردم
بدون کنترل رو رفتارم جیغ بلندی کشیدم و دستمو به پشتم رسونم که با دستش سیلی محکمی رو دستم زدو....
https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L

#BDSM
274 views18:38
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 20:17:11 لبه ی پرتگاه
#Part66

وقتی جلوی خونه شون پارک کردم یه زن جلوی در نشسته بود .
حدس اینکه همون مادر تازه بیدار شده از خواب الی که اومده دنبالش اصلا سخت نبود.
درسته فریده دیگه برام اون فریده ی سابق نبود اما بازم قلم میکردم پای کسی رو که چشمای خواهرم خیس کنه.
سرش پایین بود و اصلا متوجه حضور من نشده بود.
بی هوا بازوشو گرفتم بلندش کردم
وحشت کرد و اول انگار از ترس زبونش بند اومد چند ثانیه که گذشت شروع کرد به داد و بیداد و تقلا.
بهش اعتنایی نکردم و سمت ماشین بردمش.
در و باز کردم و روی صندلی جلو هولش دادم.
در قفل کردم تا قبل سوار شدن من دوباره پیاده نشه.
ماشین و دور زدم و پشت فرمون نشستم.
دوباره در و قفل کردم و به سمتش برگشتم.
جوان بود و زیبا...شباهتش به الی غیر قابل انکار بود.
صورت بدون ارایشش درست مثل الی از سفیدی برق میزد.
ترسیده به در چسبیده بود و بهم نگاه میکرد.
سکوت و اون شکست و گفت
_تو کی هستی چی از جونم میخوای؟
ماشین و روشن کرد و حرکت کردم.
اول باید از اینجا دورش میکردم بعد باهاش اتمام حجت.
_نگهدار دار منو کجا میبری؟
مگه با تونیستم میگم نگهدار میخوام پیاده شم.
وقتی کامل از اونجا دورشدیم ماشین و کنار خیابون پارک کردم و با پوزخند بهش نگاهش کردم و پرسیدم
چیشده فیلت یاد هندستون کرده؟
الی تازه برات مهم شده؟
_پس توام از همون نامردایی هستی که دخترم و ازم گرفتن و نمیذارن ببینم؟
نامرد؟
ما نامرد بودیم؟
اشاره ای بهش کردم و گفتم تویه مرد چه گلی مگه به سرش زدی،
مگه ولش نکردی بری؟
الان اومدی که مثلا مادری کنی؟
_تو کدوم خری هستی که راجب من نظر میدی؟
من مجبور شدم میفهمی؟

نه نمیفهمم هر چی که شده برام ذره ای اهمیت نداره تو حق نداری ثانیه ای ارامش اون دختر و بهم بزنی میدونی اگه یه قطره اشک از چشمش بخاطر تو بیاد میام دوتاچشمای خودت و از کاسه درمیارم.
پس دمتو بذار روی کولت برو..‌
اگرم دنبال پولی بهت میدم هرچقدر که بخوای اما شرت کم بشه نباش این دور ور نیا نزدیک الی.
من والانی که دارم باهات منطقی حرف میزنم و نگاه نکن...
عصبی بشم دیگه این ادم نیست
کسی قصدش ازار خط قرمزام باشه دیگه این ادم نیستم
دارم منطقی باهات حرف میزنم چون مادر خونیش هستی‌...
از این فرصت خوب استفاده کن چون کم پیش میاد من منطقی باشم...

#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
1.4K views17:17
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 19:14:26 لبه ی پرتگاه
#part65

مامان که از اومدن منو خوب بودن حالم سرخوش بود زیاد پاپیچ نشد و همگی توی پذیرایی نشستیم.
نمیدونم میعاد چرا قصد رفتن نداشت و همینجا مونده بود.
دستم و به پشتش رسوندم و گفتم
مگه تو کار وزندگی نداری نشستی اینجا؟

نگاهی بهم انداخت و بازوهاشو باز کرد و روی پشتیه مبل گذاشت و گفت
_فعلا قصد ندارم عموی فراریمو تنها بذارم.
انگار واقعا میخواست همینجا بمونه و من و زیر نظر داشته باشه‌
حرفی نزدم و فریده بعد یک ساعت رفت و مادرم میزشام و چید.
کنار هم شام خوردیم من تازه فهمیدم پدرم برای چند روزی به تبریز رفته.
بعد ازشام با میعاد برای چرخ زدن بیرون رفتیم و توی همون حین برام پیامی اومد
با دیدن اسم بانو انگار که تنم گر گرفت...
یاداوریی بودن باهاش ازارم میداد.
من حق نداشتم با هیچ کسی باشم و برای شکنجه ی خودم این کارهارو میکردم.

نمیدونستم جواب بدم یا نه!
کمی از میعاد دور شدم و پیامشو باز کردم

_سلام ستاره ی سهیل..

سلام بانوجان حالت چطوره؟
_حالم که خوبه فقط دلتنگ توعه بی معرفت بودم
تو لطف داری اینقدر که من سرگرم کارم وقت غذا خوردنم پیدا نمیکنم اصلا.
_کجایی علی؟
بدون فکر جواب دادم
لندنم چطور مگه؟
_هیچ گفتم شاید برگشته باشی..
نه فعلا که قصد اومدن ندارم.
بیام بهت خبر میدم.
زیاد جوابش و ندادم که بلاخره شب بخیری گفتم و بیخیال من شد.
توی این اوضاع فقط اونو کم داشتم.
_با کی چت میکردی؟
باصدای میعاد چشم از گوشیم گرفتم و گفتم
کسی نبود...
_بگو حالا
چی بگم؟
_هر چی که توی سرته!
نمیخوام اتفاقی بیفته که ادم بده این وسط تو بشی.
بگو چی توی سرته شاید بتونم کمکی کنم.
گوشیمو توی جیب کتم فرستادم و گفتم
فقط به دستش میارم به هر قیمتی که بشه.
_علی واقعا خودت میفهمی چی میگی؟
قبل از اینکه بخوام جوابی بهش بدم گوشیم زنگ خورد کلافه از جیبم بیرون اوردمش و به شماره فریده نگاه کردم
تماس و وصل کردم که صدای گریون فریده توی گوشم پیچید
_الان جلوی خونمونه علی چیکار کنم؟
الی توی اتاقش خوابه نمیخوام چیزی بفهمه!

نگران گفتم الان میام اونجا
گریه نکن خیلی زود اونجام.
قطع کردم و سوییچ میعاد و گرفتم و به سوالهای پشت همش توجهی نکردم و با عجله خودم و به ماشین رسوندم و از اونجا دور شدم.

#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
1.1K views16:14
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 19:14:00


اسیرشهوت

#part21


با وحشت به صاحب دست نگاه کردم و با دیدن چشمای پر از خون ایهام نفسم بند اومد..

دستم و روی دستش گذاشتم تا شاید از گلوم جداش کنم اما بی فایده بود..
ملتمس بهش خیره شدم که از بین دندونای چفت شده اش غرید

_براش عربی میرقصی ؟
اونم جلوی من،

خدای من این دوتا بردار چرا اینقدر خودخواه بودن؟

به زور لب زدم

مجبورم کرد بخدا...

_اجبار؟
اینکه با اون لباس جلوش برقصی چه اجباریه؟
هورا نکنه توان داری با من بازی میکنی؟


چقدر بیرحم شده بود که عشق منو داشت زیر سوال میبرد..
چشمای پر از اشکم و بهش دوختم و توی سکوت فقط بهش خیره شدم.

اوی چشمام چی دید نمیدونم فقط نفس عمیقی کشید و گلوم و رها کرد..


هوارو به ریه هام فرستادم و دستم و روی گردنم گذاشتم.

کنار دیوار سر خورد و نشست و بازوهاش و روی زانوش گذاشت..

بهش پشت کردم اون یک جمله اش تمان دنیام و سیاه و تار کرده بود..

قدمی ارش دور نشده بودم دامن لباسم و اروم گرفت و زمزمه کرد

_معذرت میخوام اما سخته تحمل این اتفاقا برام.

پوزخند زدم بدون نگاه کردن بهش جواب دادم

من توی این بازی کثیف که راه انداختی هیچکاره ام
من فقط عروسک دست شما دوتا برادر برای انتقام از همدیگه تونم.


_توهمه ی دنیایی برای من هورا من فقط خواستم از خطر دورت کنم.


در کمد و باز کردم و گفتم:

برو بیرون میخوام لبای عوض کنم.

تکونی نخورد و دلخور گفت

_نگو که از من خجالت میکشی؟

خجالت نیست اما فکر نمیکنم بین دوتا برادر دست به دست بشم.
بهتره از تو دور باشم تا وقتی که شر اورهان و از سرم‌باز کنی.

از جا بلند شدم و از پشت منو به اغوش کشید...

_بهم فرصت بده همه چیز و درست میکنم بهت قول میدم .
میدونی که ادم بدقولی نیستم.

دوستش داشتم من تا مرز جنون این مرد و دوست داشتم بهش اعتماد خم داشتم پس سری تکون دادم و اون پشت گردنم و بوسید و ازم فاصله گرفت و از اتاق بیرون رفت.

بی حال روی تخت نشستم و گفتم

باید با اورهان راه بیام که این عذاب و تموم کنه...
واقعا توان ازار هاش و نداشتم.

تا وقت نهار توی اتاق موندم و بیرون نرفتم.
تنها بودن توی اتاق و ترجیح میدادم به بیرون بودن و حرفها شنیدن...

با فکر اومدن پدرش و نمایشی که جلوی پدرش باید بازی کنم اه عمیقی کشیدم و روی تخت غلت زدم.

بخاطر عشقم به ایهام به چه زندگی مجبور شده بودم...
لعنت به عشق که همیشه درد داره


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab
1.0K views16:14
باز کردن / نظر دهید