Get Mystery Box with random crypto!

دلربا / هفت خط

لوگوی کانال تلگرام raystii — دلربا / هفت خط د
آدرس کانال: @raystii
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 14.47K
توضیحات از کانال

#هات # صصکی🔞💦

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 454

2021-07-10 07:48:47 .



_زن اولت رو بیشتر از من دوست داری ؟

ابرویی بالا می‌اندازم .
دستش را می‌گیرم و روی پام می‌نشانمش...

_باز نصف شب داری چرندیات می‌بافیا...چرا نخوابیدی ؟ ساعت خوابت گذشته...

دلگیر می‌گوید :
_چرا وقتی هستی بغلم نمی‌کنی ، بوسم نمی‌کنی ؟ شبا نرو پیش اون دختره...تنت بوی اون رو میده...

نیم‌ وجبی حسودی می‌کند .
موهای خرگوشی بسته و لباس خوابش که پر از طرح باب اسفنجی است را از نظر می‌گذرانم . لب‌هایم کش می‌آید و او بیشتر بغض می‌کند .

_خودم شنیدم دایه می‌گفت میثاق فقط واسه جز دادن رئوف و نقره داغ کردنش آینور رو گرفته اگر نه زن اولش رو خیلی دوست داره...

دندان قروچه می‌کنم . آخ از دست دایه...آخر تمام رشته هایم را پنبه می‌کند .

تنش را به تنم می‌چسبانم و گونه‌اش را می‌بوسم : حساب تو جدا...حساب بابا رئوفتم جدا...از اونجایی که من دُخی کوچولوی رئوف رو دوست دارم نمی‌ذارم بهش بد بگذره ...

ماتم زده می‌نالد : بابا رئوفم گناه داره...پیر شده قلبش مریضه...تو رو جون عزیزترینت اذیتش نکن...اگه چیزیش بشه من می‌میرما...

لپش را می‌کشم : عزیزترینم تویی که...به جون خودت قسمم می‌دی که دست و پام رو ببندی ؟...اما باید بگم که این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست عزیزم...

قطره‌ی اشکش رو دستم می‌چکد : اگه چیزیش بشه دیگه پیشت نمی‌مونم...

_ تهدید می‌کنی خانوم خانوما ؟ دلت می‌خواد اون روی دیگم رو ببینی ؟ هوم ؟

آزرده خاطر رو می‌گیرد و می‌خواهد بلند شود که مانع می‌شوم و روی کاناپه درازش می‌کنم...

_می‌تونیم یه معامله‌ی عادلانه داشته باشیم دخی‌‌‌...

سوالی نگاهم می‌کند .
کش مویش را باز می‌کنم و شروع به باز کردن دکمه‌های لباسش می‌کنم .

ترسیده خودش را عقب می‌کشد ...

_نکن...دست نزن بهم...

صورتش را نوازش می‌کنم و با سرگرمی می‌گویم : هیش عزیزم ! این جزو معاملمونه...مگه نمی‌خوای بیخیال رئوف جونت بشم ؟

بغضش می‌ترکد : من هنوز دخترم میثاق...همش هجده سالمه...اینجوری نکن باهام...من می‌ترسم...تو مگه نگفتی دوستم داری ؟...پس چرا داری وادارم می‌کنی کاری که دوست ندارم بکنم ؟

کمرش را نوازش می‌کنم...

_ هم خدا رو میخوای هم خرما رو ها...یعنی حاضر نیستی واسه بابا جونت فداکاری کنی ؟ برم پدر بی پدر بابات رو در بیارم خوبه ؟ اینجوری بیخیال تو میشما...

با عجز نگاهم می کند که با پوزخند صدا داری ادامه می دهم: اینجوری بیخیال تو میشم کوچولوی میثاق، هوم؟

از ترس لب هایش باز و بسته می شود

- درد داره؟‌ من می ترسم!

انگشتانم از کمر شلوارش داخل می رود
نمیگویم ناملایمتی هایم در ‌تخت تا چه حد است !
میان نفس نفس هایش ناله ای می کند و لب می زند

- آی..ب...بخاطر رئوف.

شرورانه ناله اش را در می آورم واضافه می کنم: هر بار بخاطر رئوف باشه تا ردش رو‌ تنت بمونه..
https://t.me/joinchat/Bw7xb_HlhwQ5ZDBk
https://t.me/joinchat/Bw7xb_HlhwQ5ZDBk
2.2K views04:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:48:47 #رمان_هات_ممنوعه

نگاهم روبه مردونگی کلفتش که حسابی از روی شلوارم مشخص بود چقدر گندست دوختم
دلم می خواست مردونگی #ارباب رو توی #تپلیم حس کنم و ناخواسته لای پام خیس شد..

نامحسوس دستمو از کش دامنم رد کردم و روی #بهشت خیس از ابم گذاشتم
لبام اویزون شد و با چشم های شهوت زده به ارباب زل زدم

قبل از اینکه بخوام دستمو از شلوارم دربیارم نگاهش متوجه ام شد ونزدیکم شد

دستشو روی #بهشت خیس از ابم گذاشت و چشم هاش سرخ شد

_هاا؟؟اینجا چی میبینم یه توله #حشری که بدون اجازه اربابش خیس کرده..

بغض کردم
_بب..ببخشید ارباب

قلاده ام رو گرفت و منو به سمت قفس سگ ها برد
_وقتی فهمیدی بدون اجازه اربابت نباید خودارضایی کنی ازادت میکنم
حالا باید به سگ ها سرویس بدی

نگاهم با وحشت به سگ سیاه دوختم که با برخورد ک**یر #کلفت سگ سیاه به #تپلیم....

https://t.me/joinchat/H-HoCZOkbT9kYTRk
https://t.me/joinchat/H-HoCZOkbT9kYTRk
#دختره رو میندازه جلو سگا تپلیشو جرمیدن سگا
#سوراخاشو یکی کردن سرچ کن نبود لفت بده
2.2K views04:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:48:30
صاحب میخواد
7.0K views04:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:47:51
توروقرآن دیگه انقدم خلاق نباشید :||||
7.1K views04:47
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:46:08دستمو رو سینه های گندمی و درشتم کشیدم و وارد اتاق آرتا شدم.
وقتی منو با اون تیشرت کوتاه که بهشتمو کامل تو دیدش گذاشته بود و نوک سیخ شده سینه هام دید زبونشو رو لبش کشید و اومد سمتم.


_چه بهشت سفیدی....چه سینه های درشتی...اینارو زیر لباس گشادات قایم کرده بود و نشون نمیدادی.

با عشوه خندیدم و انگشتمو رو زیپ شلوارش کشیدم.
_من نشون دادم توهم نشون بده ببینم چی قایم کردی
.

جونی گفت و رو کاناپه نشست و زیپشو باز کرد.
یه هو یه چیز بزرگ و دراز زد بیرون و شهوتمو بیشتر کرد.
_نمیخوایی با اون بهش کوچولوت یکی شه و صدای تلنبه هاش تو اتاق بپیچه؟

اه پر از عشوه ای کشیدم و رفتم پاهامو دو طرف پاهاش باز کردم و نشستم رو یکی از پاهاش و بهشتمو روش کشیدم که با آبم خیس شد.

طاقتش طاق شد و تیشرتمو تو تنم جر داد و نوک سیخ شده سینه هامو فشرد.
_لاوین کوچولو قراره امشب با هم دیگه حال کنیم...صدای ناله هات با یکی شدن آلتم تو بهشتت تو گوشم میپیچه و من از شدت شهوت سینه هاتو گاز میگیرم...توهم تختمامو تو دستت بازی میدی و داد میزنی که تند تر کمر بزنم.

کمرمو با حرفاش جلو دادم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو بهشتم.
_آههه...آرتا به توجهت نیاز داره...میخواد که حست کنه.

خندید و رو کاناپه درازم‌کرد و‌ پاهامو تا جایی که باز میشد از هم فاصله داد و انگشتشو رو خط خیس و صورتی بهشتم کشید.

_چه داغه...چه آبی ازش روون شده بد زدی بالا ها.
ناله ای کردم.
_خواهش میکنم...بکنش توم.


سر آلت بزرگشو روی خط بهشتم کشید و زجرم داد.
بعد با یه حرکت کامل کردش توم و شروع کرد تلمبه زدن.
صدای تلنمبه هاش کل اتاق و پر کرده بود و سینه هام از شدت ضربه هاش پالا پایین میشدن.

خم شد روم و نوک سینمو گاز گرفت و کشیدن.
دستمو بردم سمت تخماش و باهاش بازی کردم و اون آه های مردونش کاری کردن که آبم بیاد و راحت تر تو سوراخ تنگم‌ عقب جلو شه.
_آه...دارم میام...بریزم توت؟

جیغ بلندی کشیدم و برای بار دوم ارضا شدم.
_اره بریزش.

آبشو که کامل ریخت توم یکم سینه هامو خورد و بعد منو پایین پاهاش زیر کاناپه نشوند و آلتشو بین سینه هام‌گذاشت و گفت که بالا پایینش کنم.
سینه هامو تو دستم‌گرفتم و براش تلنبه زدم‌که بعد از پنج دقیقه همه ی آبش ریخت تو صورتم و.....
https://t.me/joinchat/EIZPEWeAWgc5M2U0
محدودیت سنی....!
2.2K views04:46
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:46:07 _ما دوتامون دختریم؟توروخدا اینکارو نکن گناهه!

بی توجه به خواهش های من دستش و سمت دکمه های لباسم آورد و خشن غرید:
_تو بیخود می کنی عشق من و گناه می دونی حتی گناهم باشه مجبوری با من توی این جهنم بسوزی، می فهمی آمین؟!

انقدر اسمم رو پر تشدید گفت که لال شدم.
_بخواب صاف روی تخت انقدر منو سگ نکن.

بغضم یهویی ترکید:
_تو خواهر منی، کیمی ...

قبل اینکه اسم دخترونش رو بگم صدای دادش تنم رو لرزوند:
_خفه شو، مگه‌ بهت نمی گم‌ من کیمیا نیستم؟! چندبار باید بگم تا صدام کنی کیان، ها؟!

لرزیدم و گفتم:
_باشه، گوش کن کیان ...

جلو اومد و با شور گفت:
_جانِ کیان؟ دورت بگردم چی میشه همیشه همینطوری حرف گوش کن باشی؟

بغضم بیشتر شد. چی به سر خواهر من اورده بودند؟!
دو زانو روی تخت نشست که دستام و قاب صورتش کردم:
_میریم دکتر ...باشه؟! خوب میشی، همون چیزی که می خوای میشی. قبول میکنی؟!

چشماش سرخ شدن. با صدای حرصی گفت:
_من میخوام عمل کنم.

بهت زده گفتم:
_چی؟!

شونه هام و گرفت و تکونم داد:
_می خوام عمل کنم، جسم من دخترونس اما فکرم روحم همه چیم پسرونس. میفهمی؟!

اینبار صدای اون بغض دار بود.
_عمل میکنم. تا بتونم آزاد شم از این‌ جسم که شده قفسه روحه من.

توی چشمام زل زد:
_بعدش تو با من ازدواج میکنی!

چشمام گشاد شدن. نفسم رفت و فقط هینی از بین لب هام خارج شد. به در اتاق نگاه کردم. می ترسیدم هرلحظه حاج بابا سر برسه. خواستم کیان و بزنم کنار که نذاشت و روی تخت دراز کشم کرد.
دست روی سینم گذاشت:
_می دونی چندسال صبر کردم تا بزرگ بشی؟!

فشاری به سینم داد:
_آخ...
روی تنم خیمه زد و درست تن دوتامون مماس هم بود.
_می دونی چقد صبر کردم تا تنت... جسمت... روحت به بلوغ برسه؟!

اشکم از گوشه ی چشمم پایین ریخت. سرش و خم کرد و با نوک زبونش روی صورتم کشید:
_هیشش، گریه نکن ...تو مال منی ...مال من.

سر بلند کردم که صدای حاج بابا از پشت در تیره ی کمرم و لرزوند...

https://t.me/joinchat/R4rbt56jw3IoIjvA
https://t.me/joinchat/R4rbt56jw3IoIjvA

#دوتا‌دختر‌که‌عاشق‌هم‌میشن‌یکی‌ترنس‌ودیگری‌خواهری‌عاشق

من کیمیام!
پسر، یا بهتره بگم دختری که همیشه میخواسته یه پسر باشه..
ظاهر پسرونه دارم و رفتار و حتی لحن حرف زدنم هم پسرونس!
بالاخره میتونستم چیزی که میخوام و داشته باشم اما رفتن به خونه و امضای پدری که ولم کرده بودلازم بود رفتم اما اونجا با دیدن خواهر ناتنیم آمین عاشقش شدم..
و این در صورتی بود که اون نمیدونست من دراصل یه دخترم


https://t.me/joinchat/R4rbt56jw3IoIjvA
https://t.me/joinchat/R4rbt56jw3IoIjvA
2.3K views04:46
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:46:07 #part5

خودمو رو تخت عقب کشیدم و دستامو ضربدری روی سینه هام گذاشتم.با همون چشمای خیس نگاش کردم و لب زدم:
- میخوام برم!
بی توجه به حرفی که زدم، دوباره نزدیکم شد، مچ هر دوتا پامو گرفت و طوری طرف خودش کشوندم که سرم به پشتی تخت کوبیده شد.پاهامو روی شونه های انداخت و با همون پوزخند روی لبش گفت:
- وقتی داشتی میومدی اینجا بهت نگفتن باید چیکار کنی نه؟ پس بذار من بگم بهت...میخوام بکنمت!
کلاهک برآمدگیشو چند بار وسط پام بالا و پایین کرد.
- خیسش میکنم راحت بره تو! نمیذارم درد بکشی.
عضوشو یه خورده تو فرستاد که صدای نالم در اومد و با اخرین توانم نالیدم:
- دخترم!
- دخ..دختری؟
نفسشو کلافه بیرون فرستاد و در حد چند ثانیه ازم جدا شد و گفت:
- عیبی نداره راهای دیگه‌ای هم هست! بجای سوراخت از دهن خوشگلت کار میکشم، عیبی نداره!
- اما م...
هنوز جملم کامل نشده بود که سرمو محکم به سمت مر‌دونش فشار داد.مجبور شدم دهنمو وا کنم و عضو بزرگشو تو دهنم بفرستم.کلاهک مردونگیش که به ته حلقم خورد با لذت ناله کرد.
سر دو تا پاهام نشسته بودم، نمی‌دونستم چطوری باید کارمو کنم، خودشو دستشو توی موهام فرو کرد و سرمو عقب و جلو کرد و گفت:
- دندون نزن!
خودشو محکم به ته حلقم می‌کوبید و اجازه نمیداد حتی واسه نفس کشیدن ازش جدا شم.دست ازادشو پایین اورد و سینه‌ی کوچیکم بین دستش گرفت و خمار لب زد:
- چوچولتو بمال! می‌خوام همزمان با من آبت بیاد!
چشمای خیسمو بالا کشیدم و بهش نگاه کردم،پوزخندی زد و با خباثت لب زد:
- نکنه می‌خوای خودم انجامش بدم؟
از فکر کاری که می‌خواست کنه لرز تو تنم نشست
سرمو عقب و جلو کردم و بر خلاف میلم دستمو روی چوچولم گذاشتم.سیلی نسبتا محکمی به سینم زد و گفت:
- انگشتاتو تکون بده، زود باش.
انگشتای لرزونمو یه خورده تکون دادم که موهامو محکم کشید و با سرعت مشغول کارش شد.مردونگیش هر بار به ته حلقم می‌خورد و بعد دوباره کارشو تکرار می‌کرد.همین که ازم جدا شد عقی زدم و هر چی تف تو دهنم بود روی پارکتای کف اتاق ریختم.جلوم روی دو زانو نشست و با چشمای خمار شده نگام کرد، دستشو روی دهن خیسم کشید و گفت:
- نشنیدی چی گفتم نه؟
بیحال فقط نگاش کردم.دستمو گرفت و روی مردونگی خیس و کلفتش گذاشت و گفت:
- با این انگشتای کوچولت به این اقا پسر حال بده!
بالافاصله بعد از تموم شدن حرفش کمرمو گرفت و روی زمین خوابوندم.حالا جای انگشتای ظریف و کوچیک منو دست بزرگ و پهن خودش گرفته بود.مجبورم کرد دستمو روی مردونگش خیسش عقب و جلو کنم.انگشتاشو با اب دهن خودم خیس کرد و بعد روی چوچولم گذاشت و همونطور که میمالیدش گفت:
- وای به حالت همزمان با من ارضا نشی!
شروع به مالیدن مردونگیش کردم و فیاض همونطور که به من خیره بود تند تند دستشو بین پام می‌کشید.حرکت دست منم ناخودآگاه تند تر شد.فیاض ناله‌ی تو گلویی کرد و سیلی محکمی بین پام کوبید و با شهوت زمزمه کرد:
- بیا برام! بیا.
حرفاش و حرکت تند دستش باعث شد بدنم لرز کنه و چند ثانیه بعد شل و ول کف زمین پهن شم!
- ارضا شدی!

https://t.me/joinchat/5uiOj2wT1CM5YzE0
https://t.me/joinchat/5uiOj2wT1CM5YzE0
محیا پرستار تازه کاری که تو خدمات جنسی کارمیکنه و وظیفه اش تحریک مرداییه ک مشکل جنسی دارن و توروز اول کاریش گیر استاد خشنش میافته
2.4K views04:46
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:46:07‌‌سس با استادش توی پمپ بنزین

#Part5

-اوووف ..آااههه ..استاد..الان یکی میاد .. #مردونگیتو بکن تو #بهشتم ..اوممم
استاد بی توجه به حرفام #کلوچمو
سفت تر چسبید و تند تر برام میخورد .. #بهشتمو بین دو انگشتم گرفتم که استاد #چـ*چولمو گاز گرفت و بیشتر #کلوچمو خورد ..با استرس آه و ناله کردم که بلند شد و #پـ*ستونامو خورد و #بهشتمو مالوند.
اووفی گفتم که #مردونگیشو
کرد تو #بهشتم و خیره به کلوچم شهوتی لب زد:
_قربون #کلوچه
تپلت برم من دختر ..اوووف
تند تند توی #بهشتم
ضربه میزد یهو برم گردوند و از پشت نشست و میخواست دوباره #کلوچمو بخوره با ترس و حشر کونمو دادم بالا که دهنشو چسبوند به #بهشتم که یهو آبم پاچید توی دهنش جوونی گفت و نصف آبمو خورد و #مردونگیشو با آبم خیس کرد و با تـ*خماش فرو کرد تو کونم و #کلوچمو با انگشتاش مالش داد که یهو با صدای کارگر پمپ بنزین با ترس و نگرانی بابا رو نگاه کردم که کارگر با دیدن من و استاد تو اون وضع اب دهنشو قورت داد و با یه نیشخند اومد سمتمونو بی برو برگرد زیپ شلوارشو کشید پایین و #مردونگیشو فرو کرد تو حلقم و شرو کرد تلنبه زدن توی دهنم شدت ضرباتش به حدی بود که #مردونگی استاد هم تو کونم عقب و جلو میشد یه دفه #مردونگیشو از دهنم دراورد و هلم داد سمت استاذ که راست شدم و پامو بالا داد و مردونگیشو توی #بهشتم فرو کرد ......
https://t.me/joinchat/WTXef-YO4Tm0xG2I
سس مخفیانه با استادش

https://t.me/joinchat/WTXef-YO4Tm0xG2I
گروپ استادش و کارگر پمپ ‌بنزین
2.5K views04:46
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:45:40 ‌رعـ ــیت هـــــاتـــ #part_334 ازم فاصله گرفت. - پس منم نمی ذارم بری داروخونه! لعنتی. بدون پوشک هم آبروم می رفت، هم اینکه می فهمید دروغ گفتم و بد می شد رو بهش لب زدم. - خب... من یه چیز خیلی مهم نیاز دارم بذار برم. - اسم اون چیز مهم؟! چشم بستم. انگار…
7.8K views04:45
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 07:45:20
بهترین ها رو بخر
و به هیچکس نگو!
رابطه‌ی عاطفی و عاشقانه داشته باش
و به هیچکس نگو!
مسافرت برو
و به هیچکس نگو!
تا موفقیتت توی کاری قطعی نشده
هیچ کجا اونو جار نزن
و به هیچکس نگو!
آدم ها عادت دارن که
چیزای قشنگ رو خراب کنن

صبح بخیر
7.7K views04:45
باز کردن / نظر دهید