Get Mystery Box with random crypto!

داستانکده | DasTanKadah

لوگوی کانال تلگرام dastankadah2 — داستانکده | DasTanKadah د
آدرس کانال: @dastankadah2
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 150.27K
توضیحات از کانال

َ

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 6

2022-10-03 12:31:01 ول نمیکشه، حالا نوبت من بود، خابوندمش رو به پهلو و لاپایی رو با سرعت هرچه تمام تر شرو کردم، با اینکه من سرشار از استرس بودم ولی طولی نکشید ارضا شدم، دیگه اثر مشروب از بین رفته بود، الان دیگه فهمیدیم چه چیکار کردیم و تو چه حالی هستیم، یه ساعتی که در کنار هم خابیدیم واقعا دلچسپ بود، بعد اینکه رفتیم حموم گفتم یه چیز درست کن که مردم ا گشنگی، تا اون موقع فک نمیکردم نیمرو اینقد خوشمزه باشه،دوستان ببخشید اولین تجربه داستان نویسی من بود، اسم خانم مسعار بود میدونم کم گ کاستی های خیلی زیادی داشت ولی خاستم اولین اتفاق سKسی زندگیم رو بدون اغراق رو با شما در اشتراک بزارم، امیدوارم دوست داشته باشید

نوشته: Kamy1333
7.9K viewsنازی, 09:31
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 12:30:19 1398/4/19
اولین سک س

سلام به همگی، این یه خاطرست از اولین تجربه سKسی من که دوس داشتم عنوانش کنم، یه پسر تو 19 سالگی که به تازگی وارد دانشگاه میشه و چشم و گوشش باز میشه کم کم اونم توی شهر ما که به خاطر جمعیت کمش و فرهنگ قدیمی که داره یه جورایی پسر و دختر تا ورود به دانشگاه خیلی ازادی عمل ندارن بگذریم، اون موقع فیسبوک رو مد بود و همه جوونای همسن و سال من تقریبا سهم زیادی از وقتشون رو تو فیسبوک میگذروندن منم از این قاعده مستثنی نبودم، تو یه گروه که مخصوص بروبچه های شهر خودمون بود با یه دختر اشنا شدم، یه حس خیلی جالبی داشت که بدون اینکه حتی طرفتو ببینی باهاش کلی حرف بزنی راجب همه مساعل، تا اینکه یه روز بی مقدمه گفتم چطوره همو ببینیم.؟بعد 10 دقیقه حرف زدن و اصرار کردن از من بلاخاره راضی شد، یه حس عجیبی داشتم که میخام واسه اولین بار قرار بزارم با یه دختر، تو یه کافه قرار گزاشته بودیم ساعت 5، از ساعت 3 من دلشوره و اضطراب خاصی داشتم، نکنه کسی مارو ببینه اونجا؟ نکنه اصلا اونی نباشه که تو فکرمه.؟خلاصه با حس های متفاوت رفتم سر قرار، چی میدیدم.؟یه دختر خوشگل و بسیار خون شیرین به اصطلاح خودمون (شهر ما به ادم جذاب و تو دل برو میگن خون شیرین) هیچکی تو کافه نبود جز ما دوتا، تو اون یک ساعتی که باهم حرف زدیم اصلا نفهمیدم راجب چی داریم حرف میزنیم و الان که سالهاست از اون موقع میگذره نمیتونم به یاد بیارم چون هردو به شدت هم شوق داشتیم هم اینکه بخاطر معذوریت خیلی استرس و یه ترس کوچولو، لحظه اخر دستشو گرفتم گفتم میشه فردا با ماشینم بریم یه دوری بزنیم.؟با سر تایید کرد و زود پاشد رفت، نمیدونید شب رو با چه رویاها و شور شوق زیادی گذروندم، تا اینکه فردا اومد و منم با کلی وسواس در انتخاب لباس و کلی وقت صرف ماشین شستن رفتم دنبالش، تو ماشین کنارش بودم بوی عطرش منو دیوونه میکرد ولی جرعت اینو نداشتم حتی دستش رو بگیرم،تا یه جا که خلوت بود بسرون شهر نگه داشتم و دلمو زدم ب دریا دستشو گرفتم، همیشه اولین ها تو خاطر ادم میمونه، مخصوصا اولین بوسه، وقتی که خاستم برم ببوسمش یه لحظه ماتش برد از این حرکت من، ی جورایی انتظار نداشت یه هویی اتفاق بیفته، خلاصه روزها گذشت و رابطه منو زهرا ( یادم رفته بود اسمشو بگم) کم کم داشت شکل میگرفت و ما خیلی راحت تر بودیم، یه روز خونه ما خالی شد خانواده رفتن مسافرت ولی کی جرعت داشت اینو عنوان کنه، باهم قرار گذا‌شتیم که مثل همیشه با ماشین به خارج از شهر بریم، که من گفتم حالا امشبو من شام چیکار کنم؟ گشنه باید بمونم، زهرا گفت مگه مامان بابات خونه نیستن.؟گفتم رفتن مسافرت فردا میان، میای واسم یه چیز درست کنی حوصله فست فود ندارم، در کمال ناباوری من قبول کرد، یعنی تا خونه که رفتیم چون خیلی اماتور و بچه بودیم همش سرشو پایین مینداخت کسی نبینتش، اخر سرم سر کوچه پیادش کردم گفتم میرم تو درو باز میزارم بیا، اون کسی که همیشه شبا خوابشو میدیدم و تو رویاهام باهاش سKس داشتم الان تو خونمون بود، نشستیم یه چایی دم کردم خوردیم باهم گفتم الان وقت سیگاره گفت منم میخام باهات بکشم، کنار پنجره نشستم سسیگارو روشن کنم اومد رو پاهام نشست، داشتم منفجر میشدم ولی گفتم بزار خودمو کنترل کنم، خره ندید بدید بازی در نیار عادی رفتار کن، هنوز که هنوزه طعم اون سیگار تو خاطرمه، گفتم مشروب دارم پایه ای.؟گفت خیلی دوس دارم بخورم ولی همش میترسم، منم گفتم من که دوس دارم بخورم اگه میخای توام تا بریزم واست، یه شیشه اوزو گلد داشتم اوردم چن پیک خوردیم چون اولین تجربش یود سر سومین پیک دیدم چشاش داره میره، گقتم میخای بریم تو اتاقم؟ گفت بریم، یه حس اشتیاق زیاد همراه با یه حالت سرخوشی و استرس این حال قاطی شده بود که بینظیر بود، اصلا یادم نمیاد چجور تو بغل هم لخت شدیم، خدای من من الان باید چیکار کنم؟ پورن زیاد میدیدم ولی الان من تو این موقعیت قرار گرفتم واسه اولین بار، سعی کردم چیزایی که دیدم رو به یاد بیارم و انجام بدم، حالا وقتشه یکم از خودمون بگم من یه پسر 19 ساله لاغر اندام 180 قدم بود و زهرا یه دختر 21 ساله 160 قدش بود اندامش بینظیر بود حالا به خاطر اینکه اولین بدن لخت جنس مخالفم رو داشتم میدیم میگم که بینظیر بود،یه لحظه دیدم لخت کنارش دراز کشیدم و لبامون تو همه هیچکدوم تو حال خودمون نبودیم، انچنان حول شده بودم که حتی نرفتم ببینم اصلا کص چه شکلیه، کون دختر چجوریه، فقط مست در دیدن زهرا که لخت تو بغلمه داشتم لب میگرفتم، یعنی هردومون تنها چیزی که از سKس کردن میتونستیم پیاده کنیم همین بود، تا یکم اثر مشروب کم شد و من ب خودم اومدم، دستمو بردم سمت کصش خیس خیس، شرو کردم مالیدن که اه و ناله خانم بلند شد منم سرشاز از لذت که میدیدم داره بهش خوش میگذره، تو اون لحظه فقط به این فکر میکردم که بتونم لذت کامل رو بهش بدم چون خیلی دوسش داشتم، ارضا شدن دخترا مخصوصا اگه تازه کار باشن زیاد ط
7.6K viewsنازی, 09:30
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 10:20:28 اهنگ جدید سیاسی تتلو پیشرو گاد

@Dastankadah2
7.6K views M. , 07:20
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 09:38:12
تصویر مشهور از انقلاب تونس
‏يك سرباز ارتش در مقابل پليس ضد شورش ايستاده و به او هشدار میدهد که به مردم حمله نکند.

‏ارتش چاقال ما کجاست؟

‏⁧ @Dastankadah2
8.0K views M. , 06:38
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 09:30:59 برادر شوهر

سلام من سحر هستم از تبریز میخوام یکی از خاطره های سکسمو براتون تعریف کنم من۲۶سالمه و۴ساله ازدواج کردم زندگی خوبی داشتم تا پارسال که یه مشکلی بین ما پیش اومد…. تا اون موقع به سکس با کسی فکرنمیکردم ولی بعد اون ماجرا… یواش یواش احساس کردم اکبر(برادرهمسرم) یطورای دیگه ی بهم توجه میکنه اونم متاهل هس احساس کردم ازم چشم برنمیداره باهام شوخی میکنه بعضی وقتا از هیکلم پیش همه تعریف میکرد که من بدطور تحزیک میشدم کاری با جزییاتش ندارم… چندوقت همینطوری گذشت که شروع کردیم اس فرستادن به هم اس های سکسی ردوبدل میکردیم (من خیلی حشری وداغ هستم) چون یه مدتی بود که با رضا(همسرم)هیچ رابطه ی نداشتم بدطورتوی کف بودم هرلحظه که اکبر اس میداد من فکرای عجیبی به سرم میزد تا اینکه دلمو زدم به دریا … داشتیم باهم حرف میززدیم که گفت بدطور هوس حال زده به سرم منم دیدم خوب موقعیتی هست زودگفتم بیا خونه ما رضا دیرمیاد خونه اکبر تعجب کرده بود فکر میکرد شوخی میکنم باهاش دوباره بهش گفتم زود بیا که دیگه تحمل ندارم اونم از خداخواسته گفت باشه تا یه ساعت اونجا بعد تلفن قطع کردم رفتم یه لباس سکسی پوشیدم یه تاپ ودامن کوتاه صورتی که به قول رضا میگه لخت بگردی بهتراز ایناست هم سینه هام هم باسنم ازش میزنه بیرون…


خلاصه آرایش کردم کس وسینه هامو نرم کردم تا برسه خیلی بی قرار بودم داشتم میمردم از خوشحالی داشتم تجسم میکردم که چکارباهاش بکنم گوشیم زنگ خورد نفسم بالا نمیومد جواب دادم گفت پشت درم دروباز کردم رفتم توی اتاق تا بیاد…. اومدتو وصدام زد باصدای لرزون دعوتش کردم بیاد پیشم وقتی منو با اون لباس دید چشاش برق عجیبی زد من که داشتم دیوونه میشدم زود بهش گفتم اکبر تشنمه زود باش اونم که راست کرده بود پرید رومو شروع کرد به خوردن لبام آخ نمیدونستم بایدچکار کنم ازشدت شهوت گیج شده بودم لباش رو لبام بود زود رفتم سراغ کیرش از روی شلوار مالیدم ولی کفاف حال من نبود زود زدمش کنار افتاده بود روی تخت پریدم روش ازروی شلوار کیرش کذاشتم توی دهنم زیپ شلوارو باز کردمو کیر سفیدو کلفتش اومد بیرون با حالت وحشیانه ی شرو کردم براش ساک زدن اکبر که هم تعجب کرده بود هم داشت لذت میبرد آروم آروم صدای ناله هاش بلند شد که بیشتر حشریم کرد
بیشتر از یه ربع براش خوردم که اکبر نذاشت منو خوابوند رو تختو شروکردخوردن گردنمو گوشم وای داشتم میمردم فقط آخ واوخ میکردم نفسای گرمش داشت دیوونه م میکرد دیگه نمیتونستم تحمل کنم ولی اکبر گوش بده نبو داشتم التماسش میکردم که بذار توی کسم ولی اکبر عاشق سینه های هلوییه من بود اونم که به آرزوش رسیده بود ول نمیکرد با یه حال عجیبی بدنمو مک میزد که تا حالا توفیلماهم ندیده بودم وای بعدسینه هام نوبت کسم شد که بخوره فکرمیکردم اینم مثل رضا یه لب ازش میگیره بعدبیخیال میشه ولی وقتی افتاد رو کس دیگه داشتم روابرا پرواز میکردم اونقدر قشنگ میخورد که چند بار ارضاشدم ولی اصلادلم نمیخواست از خوردن دست بکشه ولی کسم کیر میخواستو چاره ی نبود سرش از لای پام جدا کردمو کیرشو گذاشتم روسوراخ گفتم باتمام فشار بزن داخل اونم ارخداخواسته یطوری هل داد که واقعا پاره شدم با شدت زیادی عقب جلوومیکرد انگارتاحالا کس نکرده باشه وحشیانه میزد ولی منم عاشق اینکارابودم حسابی لذت میبردم لامصب به کیرش اسپری زده بود آبشم نمیومد فقط داشت تلمبه میزد بعدش ازم خواست سرپا بهش کس بدم آخه زن خودش قدش کوتاهه نمیتونه سرپابذاره بلندشدم سرپا از پشت چسبیدبهم کیرکلفتشومالوند روی سوراخو هل داد دیگه کارم از ناله گذشته بود فقط جیغ میزدمو داد داشتم میمردم اونقدر بهم حال میداد که اصلا دوس نداشتم تموم بسو اکبر بدطور داغ کرده بود اصلا به من گوش نمیکرد هرطورکه دلش میخواست میکرد دیگه یواش یواش داشت آبش میومد ازم خواست که بریزه تو دهنم منم که دیوونه اینا قبول کردم آخه گفت سیما(زنش) نمیذاره تودهنش بریزه بدش میاد خلاسه محکمترتلمبه میزد احساس کردم میخواد بریزه زود خودمو کسیدم کناروزانو زدم جلوش کیرشو تا ته کردم تو دهنم همه آبش ریخت تودهنم بازبونم بهش حال دادم باهم روتخت دراز کشیدیم بازشروع کردیم عشق بازی…
باید میرفت خونش اصلا دلم نمیخواست بره باهم لب رفتیم بهم گفت اگه میدونستم اینقدر داغ وحشری هستی خیلی وقت پیش میکردمت ازم خدافظی کردو رفت…. بعداون مدت چندبارم باهاش حال کردم …
#پایان

@Dastankadah2
8.2K viewsنازی, 06:30
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 00:30:44
شبخیر
@Dastankadah2
2.7K viewsنازی, 21:30
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 00:13:38
دختر خجالتی با همسایه

#مشاهده_فیلم
#دانلود_فیلم
2.7K views রাদান সিঙ্গল আর্মি, 21:13
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 00:01:51
.

#مشاهده_فیلم
#دانلود_فیلم
2.8K views রাদান সিঙ্গল আর্মি, 21:01
باز کردن / نظر دهید
2022-10-02 23:30:52 کردن دختر سن بالا با راهنمای مشاور و همکاری مادرش

1398/4/17
همسر
سال 80 کمی مشکل داشتم آن زمان دفاتر همسریابی داشت کم کم فعال میشد که ناخود آگاه رفتم ثبت نام با پرداخت مبلغی پول قرار شده ترتیب ملاقات داده شود که یک روز تماس گرفتند گفتند کیس مناسب را پیدا کردیم رفتیم دفتر یک خانم 35 ساله ولی به دلم چنگ نمیزد صورتش کک عینکی منتظر بود بهم معرفی شدیم مادر دختر هم باهاش آمده بود خانم مشاور با او خیلی صحبت کرد چون وقت زیاد برد بعدآ مرا احضار کرد خانم هم مشاور بود هم سkس تراپیست آن زمان حرفهای میزد که من خجالت میکشیدم آن دختر هم کارمند یک اداره و دارای یک آپارتمان در یکی از مجتمع های نواب بود منهم یک حقوق بگیر یک اداره بودم تعجب میکردم که چرا تا حالا شوهر نکرده والدنش زنجانی ولی خودش بزرگ شده تهران بعدها که علت تنها بودنش را متوجه شدم از جنس مخالف بدش میامد ولی بناچار قبول کرده بود که تنهایی جز بدبختی چیری ندارد مادر دختر را خانم مشاور صدا زد من میشنیدم که میگفت سن دخترت هرچقدر بالا بره سخت تر میشه نگذار این کیس ازدست بره ولی به دختر هم چیرهای میگفت از من بدتر که علت سرصورتت که اینطور میشود نبود شوهر است علت عصبانیت نبود همسر است ولو درآمد داشته باشی و کلمه آخر را به مادر دختر این را گفت که اولا به این بابا همین اول بگو ما رسم داریم عقد کنیم یک چیری بگم وقتی هردوی ما را کنار هم نشانده بود از من سئوال میکرد خودش دیده بود که دختره چقدر راحت به من تکیه داده و از دوربین به مادرش نشستن وخترش را نشان داده بود که گفته بود از اینجا که بیرون رفتی زود عقد کنید کلی نگذار این مرد به دخترت نزدیک شود همان شب اینها را ببر ماه عسل حتئ در حین سفر هم نزار نزدیکش شود شاید پشیمان شود من ساده هم با اطلاع خانواده که صدرصد مخالف بودند چشمم کور بود رفتیم مسافرت ولی خانم 70 درصد هرینه را میداد آن مشاور به مادر دختر گفته بود اینها باید خون بدنشان عوض شود تا هم دختر تو از این شرایط ظاهری بیاد بیرون هم با رابط رناشویی دیگر نمیتوند به راحتی کنار برود حتی وقتی شب خوابیدید نگذار پسره کنار دخترت باشد خودت وسط وقتی دیدی اینها را آن پدرسگ مشاور گفته بود وقتی دیدی پسره داره خودش را به اینطرف آنطرف میزند ببین نشانه طغیان است در همین حین به آرامی از روی خودت هلش بده بغل دخترت که او هم منتظر بود که ناگهان در حالت خواب که داشتم میترکیدم متوجه شدم مادر زن دستش را روی شانه ام میزند که برم آنطرف اول خجالت کشیدم ولی این شهوت به مرحله طغیان برسد دیگر کسی را نمیشناسد وقتی ازروی مادر زن لیس خوردم باور کنید 80 درصد احساس کرد که ک یر داماد بدنش را لمس کرد دخترشم لیلا جان بیداد ناگهان وسط پاهایش قرار گرفتم توی آن دو روز اصلا فرصت یک بوس را از من گرفته بودند وقتی در بغلش جای گرفتم مادر زن دیگر ماموریتش تمام شد رفت لابی هتل نشست اما ما تازه شروع کرده بودیم اول با سابیدن ابروهایمان بهم اعلام آمادگی کردیم که من شروع کردم به درآورون لباس خواب و سوتین که کمی کج شد تا بندش را باز کردم شروع کروم مک زدن سینها و بازی کردن با موهاش کم کم با زبان لیس زدن را پایین ناف رساندم که با پایین بردن شورت به یکباره چشمم به کص تمیر لیلا افتاد حیف بود یکباره پادش کنم تمام کص را دهنم گرفتم با زبان نیشش میزدم که دیدم با پا زیر ک یرم با بیضیه ها بازی میکند و با دست چنان فشاری به سرم میاورد و آمدم بالا گفتم من خوردم حالا نوبت توست گفت شبهای بعد ولی حالا نمیتوانم زود باش مامانم میاد حرام میشه خواستم بالش را زیر باسنش بزادم نزاشت به آرامی سر ک یرم را فشار دادم فکر کردم درد دارد یادم آمد 35 سالشه دستها را ار زیر شانه ها بردم روی سرش قلاب کردم به آرامی شروع کردم تلمبه زدن دیدم لیلا هم چنان دستهاش را دور کمرم گرفته پاهایش را دور باسنم قلاب کرده بسیا د همکاری میکنددیدم خودش را داره کنار میکشد گفتم چیه گفت باید بیام رو با قلاب کردن همدیگدیگر آمد روم یک سینه دا دهانم انداخت آن یکی را با دست بازی میکردم که آخ اوووفففف درآمد دوباره آمد زیر که بدجوری داشت آه اوخش درامده بود گفت باهم ارضا بشیم که وقتی دیدم داده میلرزه دیگر نتوانستم نگه دارم ریخم داخل تاره متوجه شدم زیرمان خونی است دستمال را جلوتر مادرش پهن کرده بود جمعش کردبم خوابمان برد صبح بیدار شدم دیدم مادر لیلا میگه پاشید برید حمام از خجالت مردم بربختی اینجا بود دستمال خونی را انداختم آشغالی سراغ ان را میگرفت.


نوشته: شوهر لیلا
@Dastankadah2
3.1K viewsنازی, edited  20:30
باز کردن / نظر دهید
2022-10-02 22:40:55
مغز مسئولین:

> سوریلند

@Dastankadah2
3.3K views M. , 19:40
باز کردن / نظر دهید