2023-04-21 10:43:56
_ پام کنم یا بازم میخوای بکنی؟!_ نفر بعدی رو بفرست تو، تو دیگه تکراری شدی هرزه!
قلبش از شنیدن آن صدای آشنا و مخمور گرفت.
هق هقش را پشت دستانش پنهان کرده و صدای مرد بی معرفتش را با جان و دل گوش داد.
دلتنگش بود و بعد از ماه ها دوری، او را در این فاحشه خانه دیده بود.
آن هم درست زمانی که تمام دختران فاحشه خانه را برای یک شب خریده بود!
پری که ناله کنان بیرون آمد، حواسش را جمع کرده و خودش را به آن راه زد.
فکش را چسبیده و از درد ناله میکرد.
_ پدسگ چه مردونگی ای داشت، همه سوراخام جر خورد!
صدای شکستن قلبش را شنید. دستانش مشت شد و نفس زنان به دیوار تکیه زد.
_ هوی دختر، برو تو... نوبت توعه!
ماتش برد، او را میگفت؟!
دور و برش را نگاه کرده و با ندیدن کسی، انگشت اشاره اش را سمت خود گرفت.
من و من کنان و با قلبی که در دهانش میزد نالید:
_ م... من؟ من که نمیتونم...
پری بی حوصله دستی در هوا تکان داد.
_ پول خوبی داده بالای هممون، بفهمه زیر و رو کشیدیم پوست از سرمون میکنه.
برو شاید دیدت و دلش سوخت، کاریت نداشت... بدو الان سگ میشه.
از بازوی پری آویزان شده و ملتمس پچ زد:
_ برو وضعیتمو براش بگو، شاید بگذره ازم... تو رو خدا... من نمیتونم...
پری با حرص سمت در اتاق هلش داده و از پشت دندان های چفت شده اش غرید:
_ پول داده بیشرف میفهمی؟ خریدتمون که بهش حال بدیم... برو زر مفت نزن.
هق ریزی زد و به زور پری وارد اتاق شد. نفس کشیدن در هوایی که به شدت بوی او را میداد برایش سخت بود.
تن لخت او را میان هاله ای از دود دید و قلبش از تپش ایستاد.
تنش رعشه گرفت و از ترس به سکسکه افتاد.
_ دستتو بذار رو میز، خم شو پشتتو بکن به من... سریع!
سرش را تا جای ممکن پایین انداخته بود مبادا او را بشناسد.
به زحمت از دست پاشاخان، معروف ترین و پر نفوذترین مرد شهر فرار کرده بود و اگر پیدایش میکرد...
به سختی کمی به سمتش خم شد که صدای پوزخند همیشگی اش را شنید.
_ کدوم هرزه ای با لباس سرویس میده که تو دومیش باشی؟
لخت شو وقت ندارم دو ساعت معطلت وایستم.
لب گزید و نفس بریده دست سمت لباسهایش برد. یکی یکی روی زمین پرت شدند و لخت و عور پشت به مرد ایستاد.
_ خم شو!
خجالت زده و گر گرفته از شرایطش، روی میز خم شد.
از استرس تمام تنش یخ بسته بود که صربه ای محکم به باسنش خورد.
_ کامل خم شو حروم زاده، کامل!
اون لاپای هرزتو کامل ببینم، بدو!اشک از چشمش سرازیر شد و تا جایی که میشد خم شد. باز شدن بین پایش را حس کرد و دلش خواست بمیرد.
دست مرد بین پایش نشست و گرمای تنش را حس کرد.
روی تنش خم شده و کنار گوشش با لحنی ترسناک پچ زد:
_ فکر کردی نمیتونم پیدات کنم گنجیشک؟!
نفسش رفت و ترسیده زیر تن مرد لرزید. با فرو رفتن انگشت مرد آخ پر دردی گفت و تنش را منقبض کرد.
_ آخ نکن تو رو خدا... پاشاخان...
موهایش اسیر چنگال های مرد شده و سرش را با حرص به میز کوبید.
شکم برآمده اش را که نشان میداد ماه های آخر بارداری را میگذراند به میز فشرد و صدایش چقدر درد داشت...
_ از من، از شوهرت، از کسی که جونش واست در میرفت فرار کردی که زیر خواب مردا شی؟
از کدوم حروم زاده ای حامله ای؟ هوم؟
شاید خودتم نمیدونی باباش کیه، هوم؟
از دردی که زیر شکمش پیچید ناله ای کرد و گریان به التماس افتاد.
_ تو رو خدا پاشاخان... غلط کردم... بچم... ولم کن...
با حس عضو مرد بین پایش، به تقلا افتاد و صدای بی رحمش را شنید.
_ با یه زیر خوابی تولید شده، با یه زیر خوابی ام میمیره!
من این لکه ی ننگو از تو شکمت میکشم بیرون، با همین دستای خودم.
زندت نمیذارم بیشرف... از من فرار میکنی، آره؟!
اولین ضربه ی بی انعطاف مرد نفسش را برد. جیغ بنفشی کشید و ضربات را یکی پس از دیگری درونش حس کرد.
نایی نداشت و با حس گرمای خون میان پاهایش، سست شد و چشمانش روی هم افتاد.
تن بی جانش را بی رحمانه روی زمین پرت کرد و خیره به خون بین پایش پوزخندی زد.
_ هنوز اولشه مدوسا، اولشه...
صدای مبهوت پری در گوشش پیچید و ضجه زنان کنار مدوسا نشست.
_ بیشرف به بچش رحم نکردی؟
هر روز منتظر بود تا شوهرش برگرده دنبالش... بچشو با چنگ و دندون حفظ کرد، میگفت باباش میاد دنبالمون...
با کلفتی اینجا موند و دم نزد، خدا لعنتت کنه مرد...
چه بلایی سرش آوردی؟
بچه ی خودش بود؟!
بچه ی خودش...
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
https://t.me/+ywBSfuLRC95iNDE0
928 views07:43