دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

عیت داره. امیر در مورد خواهرش و اینکه میخواد با خواهرش و اشکان | داستان ایرانی🇮🇷

عیت داره. امیر در مورد خواهرش و اینکه میخواد با خواهرش و اشکان سکس داشته باشه صحبت میکرد.
سکوت کردم و گوشی رو دادم بهش، چون بهش قول داده بودم قضاوت نکنم چیزی نگفتم و فقط منتظر بودم اون یه چیزی بگه… گوشی رو بست و سعی کرد برام توضیح بده که ماجرا چیه. متوجه شدم امیر و خواهرش با هم خیلی راحت هستند، یعنی خیلی بیشتر از خیلی…
بهم میگفت چند بار با خواهرش رابطه جنسی داشته اما نه در حدی که عین زن و شوهرها باشن. میگفت واسه تنوعش امتحان کردیم اما تبدیل به یه برنامه روتین و همیشگی نشده… میگفت علاقه ای هم نداره که مدام با خواهرش سکس داشته باشه و فقط گاهی این اتفاق افتاده.
من اصلا هنگ کرده بودم و ته ذهنم داشت افکار پلیدی با اخلاقیاتم مبارزه میکرد. پیش خودم فکر میکردم یعنی این ها رو داره میگه که من رو هم بیاره تو بازی؟ تو ذهنم داشتم این سناریو رو میچیدم که چطور جملات رو بچینم تا نه خودم رو هول و مشتاق نشون بدم نه اینکه اگر فرصتش پیش بیاد از دست بدم.
الکی بهش گفتم امیر نمیتونم بگم درکت میکنم اما خب سعی میکنم قضاوتی هم نکنم. به هر حال تو خودت آدم بالغی و خواهرت هم قطعا از تو بالغتر و من جایگاهی ندارم که بخوام چیزی بگم اما ماجرای اشکان دیگه چیه؟ بهم گفت چند ماه پیش همینجوری تو خونه با خواهرم بحث رابطه جنسی چند نفره شد و دیدم علاقه داره به این کار. گفتش قبلا تجربه هم داشته و اگر من دوست داشته باشم حاضره با من هم تجربه کنه واسه همین من هم دنبال یه آدمی بودم که وارد یه رابطه جنسی 3 نفره بشه. اشکان رو تو همین گروه ها پیدا کرده و مثل اینکه با خواهرش هم صحبت کرده بود در مورد اشکان و قرار شده بود منتظر خبر خواهرش باشه که ببینه کی میتونه اوکی باشه.
امیر بهم گفت: مهدی راستش اینه که از روزی که خواهرم این پیشنهاد رو داد من داشتم به تو فکر میکردم اما نمیدونستم تبعات این کار چی میتونه باشه و خب نمیدونستم که اصلا درست هست یه آدم آشنا بیاد تو این ماجرا یا نه… باهات کم و بیش صحبت کرده بودم و دیدم تو در مقابل این چیزها جبهه نداری واسه همین با خواهرم مشورت کردم ببینم چی میگه، امروز هم که اینجا بودیم خواهرم با نیت قبلی یهو اومد پشت در اتاق اونم وسط صحبت های ما.
ته دلم داشتند فشفشه هوا میکردند اما صورتم هم داغ شده بود از شنیدن این حرف ها. تو صورت امیر نگاه کردم گفتم یعنی تو… حرفم رو ناتموم گذاشت گفت میدونم الان میخوای نصیحت کنی و بری بالای منبر، واقعا اگر ناراحتت کردم بهم بگو و لطفا دیگه در موردش حرفی نزن، حتی به روی هم نمیاریم.
بهش گفتم بذار ذهنم یه خورده این ماجرا رو هضم کنه و درکش کنم الان نمیدونم چی بگم. بهم گفتم مهدی قول بده به هیچ کس چیزی نگی، دلم نمیخواد که کسی حتی تو خلوت خودش هم از این ماجرا چیزی بدونه.
باز دوباره چون میخواستم اعتمادش رو جلب کنم گفتم باشه، خیالت راحت من قول دادم قضاوتت نکنم و مطمئن باشی کاری هم نمیکنم که کس دیگه بخواد قضاوت کنه.
بعد از صحبت های امیر بهش گفتم بهتره من برم دیگه، از اتاقش اومدم بیرون توقع داشتم خواهرش رو ببینم اما تو پذیرایی نبود و منم بدون حرف بیشتر رفتم خونه.
هفته بعدش تو دانشگاه که امیر رو دیدم بهش گفتم امیر بریم یه جا باهات صحبت کنم. رفتیم یه گوشه از محوطه دانشگاه که من واسه امیر توضیح بدم.
ازش پرسیدم امیر اگر این اتفاق بیوفته تو فکر میکنی میتونی دیگه با من دوست بمونی؟ جواب داد از همین میترسیدم که نمیخواستم اون فرد آشنا باشه! گفتم اگر هم این اتفاق نیوفته فکر میکنی دیگه من میتونم بیام خونه اتون و چشم تو چشم خواهرت بشم؟ گفت بعد از اینکه من از