دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

لبه ی پرتگاه #Part55 بالاخره یه روز محمود به خونه زنگ زد | اسیرشهوت🔞پرتگاه

لبه ی پرتگاه


#Part55


بالاخره یه روز محمود به خونه زنگ زد و گفت سریع خودم و به بیمارستانی که توش کار میکرد برسونم.
هراسون خودم و به بیمارستان رسوندم و با محمود و یه نوزاد و چند تا مرد و زن توی اتاقش روبرو شدم.

ترسیده و متعجب کنارش ایستادم که شروع کرد به توضیح دادن ماجرا‌

هر لحظه که بیشتر توضیح میداد من نگاهم بیشتر صورت اون نوزاد که کم از سفید برفی نداشت کنکاش میکرد.
محمود میگفت این بچه پدرش و از دست داده و الان هیچ کسی برای گرفتن این بچه و نگهداری از اون نیومده.
میگفت مادری نداره و باید به شیر خوار گاه بره...
خیلی زود همه چیز دست به دست هم داد تا ما اِلی رو بگیریم و بشه دختر از دست رفته مون.

وقتی بخاطر پارتی ها و اشناهای محمودحتی یک هفته هم طول نکشید و الی به خونه مون اومد خبر زایمانم و پخش کردیم و همه بدون هیچ شکی الی رو دختر ما دونستن...

این حرفهارو با گریه میزد و من توی سکوت فقط بهش گوش میدادم.

من تمام این سالها مجبور به پنهان کردن عشقی شده بودم که هیچ گناه و خطا و اشتباه نبود...

میدونستم از خشم الان صورتم قرمز شده اما باز لب باز نکردم تا اخر این قصه رو هم بشنوم.

_تمام این سالها بی مشکل سپری شد و هیچ وقت هیچ کسی سراغی از دخترم نگرفت.

تا اینکه تازگی ها یه زن سر و کله اش پیدا شده و میگه مادره الیه...
میگه میخواد از من بگیرتش.‌‌

چقدر بی رحم شده بودم که دلم میخواست الی بره پیش این زنه غریبه تا من راحتتر بتونم به دست بیارمش...

دستای سرد فریده که روی دستم نشست بهش خیره شدم.

_کمکم کن علی
به هیشکی نمیتونم دردمو بگم
بهم کمک کن...

مثل ابر بهار اشک میریخت و داشت قلب سنگ شده مو نرم میکرد.

هنوز سکوتم و نشکسته بودم تا حرفی نزنم که نتونم جمعش کنم.
که قلب خواهرم و نشکنم.

_علی یه چیزی بگو توروخدا...

نفس عمیقی کشیدم و گفتم

چی بگم؟
تو تمام این سالها به همه ی ما دروغ گفتی‌‌‌....
من چطور دیگه به تو اعتماد کنم؟؟


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab