دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

﷽ اسیرشهوت #part11 هر چی که من نگاهم خیره ی ایهام بود ا | اسیرشهوت🔞پرتگاه




اسیرشهوت

#part11


هر چی که من نگاهم خیره ی ایهام بود انگشتای اورهان دور کمرم سفت و سفت تر میشد و دیگه داشتم طاقت از کف میدادم.
سر چرخوندم و نگاه از ایهام گرفتم تا این گرگ کنارم و بیشتر از این عصبی نکنم.

احساس میکردم توی یک ان تنم گر گرفته حتی تا پوست سرم عرق کردم.
ایهام اصلا به من نگاه نمیکرد و سعی میکرد بهم توجه نکنه.

نفسای داغش کنار گوشم نشست خودم و منقبض کردم که این بار توی اون شلوغی دستش رون پام و رد کرد و به بین پام رسید و اروم اما عصبی پچ زد

_خودتو برای من سفت نکن جنده ی من..
میدونی که عصبی بشم حتی میتونم بدمت همینجا تا صبح مثل سگ جرت بدن؟

اره خوب میدونستم چقدر میتونه بد باشه پس به چشمام نگاه کردم و سعی کردم خودم و شل کنم.

_اوووم خوبه اینه حالا برای شوهرت کمی خیس کن تا وقتی نمایش شروع شد ارضات کنم.

سر از حرفهاش در نمی اوردم با صدای زنی که داشت یکی یکی اسم هارو میخوند و پاتنرهای سکس و معرفی میکرد به سمت زن برگشتیم ..

با خوندن اسم ایهام اب دهنم و قورت دادم و با حال زاری منتظر شدم تا ببینم چه کسی امشب قراره باهاش روی تخت بره..

اورهان کاملا اشکار شامپاینش و بالا برد و با لبخند برای اون زن تکونش داد که زن سری تکون داد و خوند...

_مونیکا..
پاتنر امشب ایهام عمران مونیکاس

اسم مونیکا چندین و چند بار توی سرم اکو شد..
مونیکا...
مونیکا...
مونیکا بهترین دوست من بود تا قبل از ازدواجم با اورهان...

مونیکا خوشحال کف زد و به سمت ایهام رفت و جلوی چشمای من لبهاش و بوسید..

لعنتی ..
لعنتی..
چقدر با ولع ازش لب میگرفت و ایهام هم انگار مثل من متعجب بود...

همه ی پاتنرها که انتخاب شدن بعضی ها به سمت اتاق ها رفتن و بعضی ها همون وسط شروع کردن ...

ایهام از پله ها بالا رفت و مونیکا با یه چشمک به من پشت سرش راه افتاد...

اورهان گوشیش و بیرون کشید و چیزی نوشت و بعد دوباره توی جیبش گذاشت..

به دقیقه نکشید که گوشیش زنگ خورد و اون با لبخند پیروزی تماس وصل کرد

صدای فریاد ایهام چیزی نبود که بشه پنهانش کرد

_تو نمیتونی اینکارو کنی بیشرف ...

اورهان موهام و نوازش کرد و گفت:

تو که یادت نرفته نمیتونی به من بگی چی درسته چی نه؟
کارتو بکن منو جنده ی کوچولومنم از نمایش شما لذت میبریم..

فریاد ایهام با قطع کردن گوشی تموم شد و اورهان دستم و گرفت و بلندم کرد و به سمت پله ها رفت..

به طبقه ی دوم رسیدیم و اون در یکی از اتاقا رو باز کرد و گفت:

_برو تو توله ی من...
عشقت قراره با مونیکا شب خوبی برات بسازه و تو با صداشون ارضا بشی...
قشنگه مگه نه؟
میخوام خاطره ی فراموش نشدنی برات باشه...
پشت این دیوار ایهام و مونیکا و اینجا منو تو...

#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab