دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

﷽ اسیرشهوت #part8 هورا نگاهم به رفتن ایهام بود که بازوم | اسیرشهوت🔞پرتگاه




اسیرشهوت

#part8

هورا

نگاهم به رفتن ایهام بود که بازوم توی دستای مرد روبروم فشرده شد.

لب گزیدم و نگاه از مسیر رفته ی ایهام گرفتم.
چونه توی دستش اسیر شد و با نگاه عصبیش بهم زل زد...

_فکر میکنم دوس داری چشماتو در بیارم تا اینقدر جلوی شوهرت هرز نپره؟

ترسیده یک قدم عقب تر رفتم که پوزخندی روی لبش نشست..

_من همیشه هم اینقدر بخشنده نیستم اینو هیچ وقت فراموش نکن...
صبرم که لبریز بشه میتونم جفتتونوی تیکه پاره کنم...

میدونستم کلمه به کلمه ی حرفاش حقیقته پس حق داشتم بترسم.

نگاهی به اطراف انداخت و به خالدی که داشت نگاهمون میکردتوپید

_گم شو بیرون ...

خالد با عجله سالن و ترک کرد و اورهان انگشتش و روی لبم کشیدو خیلی اهسته پایین تر اورد...

روی سینه هام توقف کرد و محکم توی مشتش گرفت....

_مهم نیست اون حروم زاده چند بار از اینا کام گرفته چون من تصاحبش کردم...


باز انگشتش و پایین تر کشید و روی نافم توقف کرد و گفت

_مهم نیست چند بار روی این تنت خیمه زده چون من مالکش شدم...

بازهم پایین تر رفت و درست روی بین پاهام دست کشید و با چشمای براقش بهم خیره شد

_مهم نیست چقدر له له زده تا فتحش کنه چون من اینکار و کردم...

تمام تو. ماله منه پس مواظب چشمات تنت و صدات باش که هرز نپرن...
چون من هیچ رحمی ندارم تا خرجشون کنم...


اشکی که از چشمم روی صورتم به خاطر این تحقیر نشست و با زبونش شکار کرد و گفت


_بهتره هرچه زودتر بری برای مهمونی امشب اماده بشی نمایش جالبی خواهیم داشت...


کمی فقط کمی جرات به خرج دادم و اروم و ترسیده پرسیدم

کدوم مهمونی؟

نیشخندی زد و موهام و نوازش کرد و گفت

_مهمونیه عُمَر...

این ح ف کافی بود تا پاهام سست بشه و بخوام نقش زمین بشم...

مهمانی های عمر زبانزده کل شهر بود..

دستش دور کمرم نشست و با خنده گفت

_الان زوده از حال بری حوریه بهشتیه من برو اماده شو...



#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab