دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

بیاید کانال جدید Citi_Dastan@

لوگوی کانال تلگرام dastan_shakhsoper — بیاید کانال جدید Citi_Dastan@ ب
لوگوی کانال تلگرام dastan_shakhsoper — بیاید کانال جدید Citi_Dastan@
آدرس کانال: @dastan_shakhsoper
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 5.12K

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2021-07-12 00:21:30 ا اینکه ناگهان از روبرو یک ماشین دیگه پیدا شد. گیتی هول کرد و ماشین در جای خودش چرخید. آزرا برخورد بدی با ماشین ما کرد و ....
ماشین رو فروختم و خسارت آزرا را دادم. منبع درآمد من به همین راحتی از بین رفت. من موندم و یک خانه اجاره ای و یک همسر ناسازگار.
گیتی بعضی وقتها ابراز ناراحتی میکرد بعضی وقتها داد و هوار میکرد و بعضی وقتها ابراز ندامت و پشیمونی. طبیعی بود که من هم زبانم دراز باشه سر گیتی. ماشین نازنینم و کارم را ازم گرفته بود و این باعث شده بود درگیریهایمان بیشتر و بیشتر بشه. دو سه جا برای کار رفتم کار که چه عرض کنم کارگری. اما درآمدش کفاف کرایه خونه را هم به زور میداد.
تا اینکه شیرین پیشنهادی کرد که هم منطقی بود و هم زمینه ساز اتفاقهای بعدی شد. بعد از طلاق مادر زن خونه هفتاد متری یک خوابه به مادرخانمم رسیده بود گفتم که داخل خونه لباس میخرید و میفروخت و همیشه با همسایه ها درگیر بود سر رفت و آمد افراد غریبه.
بنا شد ما پول پیش خونه را بگیریم و من با اون پول یک مغازه اجاره کنم وسایلمان را هم بفرستیم شهرستان. مادرخانمم مغازه را بچرخونه و من برم بندرعباس و قشم و حتی کیش جنس بیارم برا مغازه. البته گیتی هم که مهد کودک کار میکرد و معمولا صبح تا غروب سر کار بود.
در یکی از سفرها با شخصی آشنا شدم که میتونست سفارش بگیره و خودش وسایل را از بندر بیاره برامون. برا همین من دوباره خونه نشین شدم صبحها من میرفتم در مغازه و بعد از طهرها مادرزن عزیزم.
همه چیز خوب پیش میرفت و هر روز موقع نهار دو ساعت من و مادذزنم خونه تنها بودیم.
شیرین همچنان لباس سنگین میپوشید و روسری هم که همیشه سرش بود. بیشتر باری که برامون میامد لباس زیر بود و طبیعتا من باید با شیرین در مورد قیمت رنگ تعداد و سایز لباسها صحبت میکردم.

شیرین: داود جان باید یه سری از وسایل مغازه را بیاریم خونه. گفتن چون قاچاقه احتمال داره مشکل پیش بیاد!
من: شیرین خانم هشت متر مغازه مگه چقدر وسایل داخلش هست که بخوان ببرن. بازم چشم خونه ام کوچیکه. جا نداریم. کجا بذارم حالا؟
شیرین: اون لباس زیرا رو که گذاشتم زیر میز بذار باشه فروشش خوبه یکی دو روزه میره.
- شورتای مدل برزیلی رو میگید؟
شیرین: آره عزیزم هموناست. قرار بود رنگ بندیش رو بیاره این بهروز. پس چی شد:
- وا... چند تا عکس فرستاده بیا ببین
شیرین اومد بالا سرم ایستاد و تصویرهای گوشیم رو نگاه کرد.یکی از شورتها فقط قسمت جلوی کس رو میپوشوند و بند نداشت.
شیرین:این چیه بابا این که اصلا بند نداره چجوری میپوشنش؟ اینا ابن محل فروش نداره. بگو از این پادارها بیاره و از همون قبلیا
- این عکسم ببین نمای پشت همون برزیلیهاست!
تو عکس لپای کون دختره کامل افتاده بود بیرون
شیرین: خدا مرگم بده ماشا.. همه چی رو هم ریخته بیرون. بفرست برام تو گوشی خودم نگاه کنم. اینجوری خجالت میکشم
- چشم میفرستم. راستی زن داداشتون چی برده بود تو دفتر بنویسم؟
شیرین: سه تا سوتین نامرئی برد با یک بسته از این شرتای مثلثی
- سایز سوتینهارو هشتاد بنویسم یا هفتاد و پنج
شیرین: خدا مرگم بده تو چیکار به سایزش داری بنویس سوتین دیگه!
- برا موجودی انبارمون میگم میخوام سفارش جدید بدم بدونم
شیرین: بنویس هشتاد. این محل بیشنر هفتاد و پنج و هشتاد میبرند. از همین شماره ها بیار
- اوکی شما برا خودت برداشتی نوشتی تو دفتر؟
شیرین: نه ننوشتم از همون ستها برداشتم قفسه بالایی
- سایز هشتاد دیگه... چه رنگی بود؟
هفتاد و پنج بود سفید. نمیشه اینقدر در مورد سایز سوال نکنی؟
نیم نگاهی به شیرین انداختم که صورتش قرمز شده بود و در حالی که مینوشتم گفتم،: مشکی هم داره خیلی شیکه شما پوستت سفیده فکر کنم بهت بیاد
شیرین: آره دیدم ممنون تو برو برا گیتی نظر بده نمیخواد برا من انتخاب کنی!
- برا گیتی از این شورتهای گنی سفارش دادم فردا میاره. سوتینم فنری برداشته که یکمقدار سینه هاشو جمع کنه. تو دفتر نوشتم
شیرین: الهی بمیرم تقصیر من بود هیکلشو خراب کردم یکدفعه چاق شد کاش حداقل دیگه لاغر نمیکرد!
میخواستم بگم کاش موقع خواستگاری اینارو به من میگفتید ولی خودمو کنترل کردم همین موقع گوشی شیرین زنگ زد خانم آقای محمدی بود شرین فقط میگفت نداریم بابا. نمیاریم اصلا روم نمیشه بگم
پرسیدم چی میخواد؟
شیرین: هیچی بابا صحبتهای زنونه است
لبخندی زدم و گفتم نکنه اسپری میخواد؟
شیرین: نه بابا بدتر از این حرفهاست اصلا تو چیکار داری پاشو برو بیرون. دیرت میشه.
- وا... اون آقای محمدی گولاخ که من میبینم فکر نکنم به این چیزا احتیاج داشته باشه. حالا زیر کشو پایینی مغازه چند تا پماد و اسپری گذاشتم باید کشو را دربیاری تا معلوم شه. کسی خواست دونه ای سی تومان قیمتشه.
شیرین: جدی میگی خوب میگفتی بابا این خانما منو کچل کردند. حالا جنسشون خوبه؟ منظورم اینه که مال کدوم کشوره؟
- آمریکاییه. اون اسپری حرف نداره پنج دقیقه قبلش، نیم ساعت اثر میکنه. فقط میگن تلخه
شیرین م
13.5K views21:21
باز کردن / نظر دهید
2021-07-12 00:21:30 رابطه شیرین من و مادرزنم شیرین (۲)


مادرزن

...قسمت قبل

یکسال از عروسی ما گذشت. کم کم به همدیگه عادت کردیم و به نوعی همدیگر را تحمل میکردیم. هر دو اخلاقهای بدی داشتیم. زیاد به هم میپریدیم و ببیشتر روزهای ماه را قهر بودیم.
سکس از همون ماه اول بین ما کمرنگ شد. ماهی یکبار هم با هم رابطه نداشتیم. هر دو خواهان جدایی بودیم ولی منتظر بودیم نفر دیگر پیش قدم شود و اول این مسئله را مطرح کند.
در یکسالی که گذشت، دو تا اتفاق بد هم افتاد که ناراحتیهای ما را بیشتر کرد و تا حدودی باعث افسردگی من و گیتی شد.
دو ماه بعد از عروسی، پدر خانمم و البته شیرین خانوم یک مهمانی گرفتند. برادرهای پدرزن و خواهرها و برادره مادرزن و دو سه نفر از پیرمردهای فامیل دعوت بودند. بزن و برقص و نوشیدنی برا چند نفری که اهلش بودند. خلاصه شلوغ و گرم بود و حسابی خوش میگذشت. حتی من که معمولا تو شلوغیا معذب بودم احساس راحتی میکردم. شیرین چند باری اومد وسط و رقصید. یک لباس شیک پوشیده بود و البته روسری سرش بود. آرایش قشنگی کرده بود که واقعا بهش میومد و من که همیشه اونو در تمام فانتزیهای سکسیم پیش چشمم داشتم، یک لحظه چشم ازش برنمیداشتم. واقعا تو مجلس تک بود. مهمونی خوبی بود و کسی دنبال دلیل مهمونی گرفتن مادرزنم نبود. با اینکه از اول مجلس پیش گیتی نشسته بودم شاید یکبار هم نگاهش نکرده بودم. حواسم به خوردن بود و دو سه تا خانمی که وسط میرقصیدند. وقتی به گیتی نگاه کردم متوجه شدم چشمهایش خیسه. آروم بغلش کردم و علت گریه اش را پرسیدم. ازش خواهش کردم بلند شه و به همراه مادرش کمی برقصه.
تا حال جوری رفتار کرده بودیم که فامیل متوجه اختلاف بین ما دو نفر نشوند. گیتی سر درد را بهانه کرد و رفت داخل اتاق. دنبالش رفتم اما دیدم ناراحتیش بیشتر شده. توضیحی نداد و فقط ازم خواهش کرد برم پیش مهمونها. گفت که خودت به زودی میفهمی

مهمونها شام رو خوردند و شوخی و خنده سرجای خودش بود که مادرزنم با یک کیک نه چندان بزرگ از آشپزخونه اومد بیرون. همگی دست زدیم و از جایمان بلند شدیم. تنها شخصی که نشسته بود پدرزنم بود. سرشو گرفته بود توی دستانش و صحبتی نمیکرد. وقتی کیک رو آوردند وسط خنده و مسخره بازی بیشتر شد. وسط کیک یک شعر طنز نوشته بود به همراه کاریکاتوری از پدرزنم.
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
من نخواهم دگرو میبرمش پیش ننش

اولش همه میخندیدند تا اینکه پدزنم بلند شد و با صدایی گرفته جدایی خودش را از مادرزنم اعلام کرد. گفت که این تصمیم مربوط به چند سال پیشه و منتظر بودند تا گیتی سر و سامان بگیره و بعد اعلامش کنند.
حتی شناسنامه اش را هم نشان داد که تاریخ طلاق مربوط به قبل از عروسی ما بود. مادرزنم اولش دست میزد و بقیه را ترغیب میکرد که دست بزنند ولی ناگهان بغضش ترکید و با کمک یکی از خانومهای مجلس رفت داخل اتاق.
تمام شد. زندگی یک خاتواده دیگر هم اینبار به صورت توافقی تمام شد و فردای اونروز پدر خانمم برای کار به کشور عراق رفت.
چند روزی گیتی پیش شیرین موند و وقتی دید که شیرین اصرار میکنه اومد خونه خودمون.

نمیدونم چرا احساس بدی نداشتم از اینکه پدر گیتی برای همیشه رفت. اتفاقا برای اینکه گیتی هم احساس ناراحتی نکنه روابطم را با اون گرمتر کردم و طبیعتا سکسهایمان هم بیشتر شد. دیگه چشمام به بدنش عادت کرده بود و زیاد به نظرم زشت و بیریخت به نظر نمیرسید. گیتی هم این را احساس کرده بود و بهتر شده بود ولی لعنتی همیشه موقع ارضا شدن مجبور بودم به شیرین فکر کنم. واقعا راهی وجود نداشت که فکر اندام شیرین رو از سکسمون بیارم بیرون. حتی یکی دو بار موقع سکس فیلم سوپر نگاه کردم تا شیرین از یادم بره ولی تمام ستاره های پورن را شیرین میدیدم و آرزویم شده بود شیرین.
دو ماه بعد از این جریان تصمیم گرفتیم سه نفری یک مسافرت شمال برویم. یک مسافرت دو سه روزه تا کمی حال شیرین بهتر بشه. هر چند شیرین خودشو خوشحال نشان میداد ولی مشخص بود که تنهایی با اخلاقش سازگار نیست. بعد از رفتن پدرزنم نه تنها خیلی تنها شده بود بلکه از نظر مالی هم به مشکل خورده بود.. برای کسب درآمد مقداری وسایل از شهرهای مختلف میخرید و توی خونه میفروخت ولی ظاهرا همسایه ها به رفت و آمده زیاد، معترض شده بودند و با اونا درگیر شده بود. خلاصه هیچ کدام حال و هوای مناسبی نداشتیم و یک مسافرت برای ما لازم بود. جاده جنگلی خلوت بود و مه رقیقی جاده رو پوشانده بود. هر سه ننفر ساکت بودیم و مخصوصا من و گیتی صحبت خاصی نمیکردیم. شیرین دو سه بار سعی کرد جو را عوض کنه و موفق نشد. دفعه آخر از من خواهش کرد اجازه بدم گیتی رانندگی کنه. گیتی به ندرت رانندگی میکرد هم من و هم گیتی مخالفت کردیم و مادرزنم اصرار. جاده خلوت بود و دلیلی برا مخالفت من نبود. اما گیتی میترسید واقعا تسلط کافی نداشت با اصرار شیرین، گیتی پشت فرمان نشست با سرعت بیست کیلومتر حرکت میکرد دو سه تا پیچ را رد کرد ت
12.7K views21:21
باز کردن / نظر دهید
2021-07-11 09:31:53 چالش های خفن وطنی:
@commentXsher
@commentXsher
13.8K views06:31
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 14:57:50 ای خیلی عالی بود خیلی داغ داغ بود انگار یه چیزی دور کیرم چسبیده بود خوشم میومد حال میکردم تلمبه میزدم سینه هاش تکون میخورد عشق میکردم یهو وقت ارضا بود گفتم دارم میشم گفت بریز توش گفتم خوب بچه چی گفت بریز دستگا دارم من اولین بارم بود iudمیشنیدم آبمو با فشار خالی کردم توش خیلی لذت بخش بود اولین سکسم بود یکم به پشت دراز کشیدم چشامو بستم بعد چند دقیقه باز که کردم چشمم افتاد به یه عکس مرد گفتم این کیه گفت شوهرمه گفتم کجاس گفت جاییه میاد شب خجالت کشیدم خیلی به شوهر دار بودن مقید بودم دنیا رو سرم خراب شد ناراحت شدم بلند شدم سرمو کوبیدم به چارچوب در خیلی ناراحت شدم امد سمتم چسبید بهم آرومم کنه انبار باروت بودم ولی همین که چسبید نمیدونم چی شد باز کیرم بلند شد یاد سکس چند دقیقه قبل افتادم باز خواستم همه چیز یادم رفت کوس خواهرش که شوهر داره بزار بکنمش باز کردم کردم کردم تا سیر بشم ولی نشدم این اولین سکسم بود نمیدونم چی شد که هیچوقت سیر نشدم روزی ۱۰بار کردم بیشتر کردم ولی سیر نشدم حدود ۱۲ سال با همین خانومم شوهرشم هست ولی زندگی من شد این خانوم نه من ازش سیرم نه اون از من هزار بار توبه کردم ۳هزار بار کردمش باز ببخشید فقط خواستم بنویسم یا اتفاق زندگیمو میدونم شروع و پایانش جالب نبود چون با موبایل تایپ کردم مجبور شدم از ۱۲ سال فقط چند خط بنویسم.
به امید شکست کرونا

پایان
15.4K views11:57
باز کردن / نظر دهید
2021-07-10 14:57:46 عشق اولم رومینا


زن_شوهردار

 
عاشقی

سلام خدمت دوستان
راستشو بخواین بلد نیسم چجوری شروع کنم فقط اتفاقاتی که افتاد مینویسم.
داستان شروعش مال ۸۷
قیافم خیلی معمولی قد ۱۸۰ حدودا ۱۰۰ کیلو وزن دارم
تازه کنکور داده بودم مطمئن بودم قبول نمیشم
من اهل مشهدم یعنی یکی از شهرستان های مشهد یه بچه روستایی کل لاکچری بودنمون اون موقعها این بود دوتا گوسفند داشتیم با یه تیرکمون میرفتیم باغ میومدیم تازه ایرانسل مد شده بود یه سیم کارت گرفته بودم مثل ندید بدیدا مزاحم میشدیم یه روز پسر خالم امد یه شماره داد گفت یه خانومییه ببین میتونی مخشو بزنی من یکم کوچیک زبون بازیم خوب بود بلاخره مزاحم این خانوم شدیم حال و احوال و اینجور چیزا خودشو رومینا معرفی کرد هرروز پیام بازی میکردیم یادمه ماه رمضان بود تو خیابون راه میرفتم یه سیم کارت دائمی پیدا کردم شبا تا صبح با همون خط با این خانوم حرف میزدم انقدر که دهنم کف میکرد بلاخره یه روز این خانوم خسته شد راستشو بخواین بچه تهران بود بهم گفت بیا تموم کنیم فاصله زیادی داریم ارزش نداره باهم باشیم منم قبول کردم و اون خطی هم که پیدا کرده بودم مسدود شد‌.روزها گذشت نتایج کنکور امد اصلا باورم نمیشد اصلا من قبول شده بود اونم شهر تهران خیلی سخت بود باور کنم که قبول شدم بلاخره با پدرم راهی تهران شدیم کارای ثبت نام انجام دادیم ترم اول خوابگاه دادن پدرم برگشت مشهد من موندم یاد اون شماره افتادم زنگ زدم بهش گفت چی شد یاد ما کردی بهش گفتم ماجرای کنکور قرار شد بعد چند روز برم دیدنش(اسم زیاد نمیبرم خدای نکرده کسی چیزی نفهمه آبروی کسی بره ) خونشون رباط کریم بود اسم کوچشو یادم نیست ولی نزدیک خونشون یه بیمارستان یه امام زاده بود آره فکر کنم خیابون امام زاده بود تو اداره پست قرار گذاشتیم همو ببینیم راسشتو بخوایین من یه بچه روستایی بودم خیلی کم از این قرارا گذاشته بودم میترسیدم خراب کنم برا همین احتیاط میکردم از دور دیدمش با تلفن حرف میزدیم که شناختمش یه زن خیلی خوشگل خیلی خوشگل قد کوتاه ولی باسن و سینه خوبی داشت پشتمو بهش کردم گفتم روبرویم پشتم بهته گفت آره دیدمت با خجالت هرجور بود رفتم سمتش دست دادم دستمو رد نکرد به گرمی فشرد نشستیم تو اداره پست نیم ساعتی حرف زدیم گرم گرفتیم برا دیدار اول کافی بود برگشتم خونه اونم رفت نگو خانوم با دوستش امده بوده اسمش زهره بود اون از دور مراقب بود کسی نیاد زنگ زدم بهش حرف میزدیم گفت چجوری بودم ارزش داشت بخاطر من این همه راه بیای با چرب زبونی تعریف تمجید نظرشو جلب کردم یه هفته ای حرف زدیم تو دانشگاه هم جا افتادم بعد قرار شد باز برم دیدنش اینبار رفتیم بیمارستان نشسیم پشت بیمارستان جای خلوتی بود شیطونی میکردم دستشو میگرفتم رو چمنا نشسته بودیم یهو گفت ای وای چمنا شلوارمو خیس کرد منم یه تاب تنم بود با یه پیرهن زود تاب درآوردم پیرهنمو پوشیدم تاب انداختم زیرش هرچی گفت نه ولی بزور انداختم زیرش یه ساعت که گذشت خواهرم تهران بود خونش امده بودن دیدن من زنگ زد جای خوابگاهیم کجایی گفتم نیم ساعت دیگه میام داشتیم میرفتیم نگهبان بیمارستان مارو نگه داشت از دوربین دیده بود مارو گفت نسبتتون چیه خانوم زود گفت دومادمه هرجوری بود بخیر گذشت من رفتم دیدن خواهرم اونم رفت خونش خیلی اندامش رفته بود رو مخم آخه تا اون لحظه سکس نداشتم باز به همین منوال گذشت تا اینکه قرار سوم شد اینبار فرق کرد منو برد خونش یه خونه شیک بزرگی داشت نشستم چایی میوه شربت همه چیز آورد خیلی پذیرایی کرد بعد این خانوم یه گاو صندوق داشت بازش کرد پر طلا بود بهم نشون میداد یهویی تلفنش زنگ خورد گفت میرم جایی میام نری تا برگردم منو تنها گذاشت با کلی طلا و رفت یکم شیطون رفت تو جلدم ولی باز نشستم سرجام نیم ساعت بعد برگشت نگاهش به گاو صندوق بود بهم گفت چرا برنداشتی بری نگو خانوم خواسته امتحان کنه منو با دوستش فیلم بازی کردن بلخره نشستیم درد دل یهویی نمیدونم چی شد من اینو بوسش کردم اونم برگشت یه لب ازم گرفت تا اون لحظه نه لب نه سکس هیچی نداشتم فقط فیلمشو دیده بودم نفهمیدم چی شد کیرم بلند شد وای هیچی نفهمیدم محکم بغلش کردم شروع کردم مثل فیلما لب گرفتن دیدم مقاومت نمیکنه دیگه خودمم داشتم حال میکردم بلد نبودم خودش گفت گردنمو لیس بزن لباسمو دربیار سینمو بخور خیلی دوس داشتم اون لحظه رو عالی بود به جایی رسید که لخت لخت شدیم دوتایی خیلی بدن قشنگی داشت فقط نقص بدنش کوتاهی قدش بود شروع کردم خوردن کوسش خیلی خوشم میومد داشت ناله میکرد میپیچید به خودش از یه طرف بار اولم بود میخوردم بدم میومد خودش میگفت زبونتو بکن توش خیلی ترش بود ولی دوس داشتم لیس میزدم برگشت کیرمو کرد دهنش گفت ببین خوردن بهت یاد میدم خیلی قشنگ میخورد تا ته میکرد دهنش خایه هامو لیس میزد عالی بود تو فضا بودم گفت بسه بیا بکن توش تا بیشتر حال کنیم یکم آب دهنمو مالیدم به کوسش کیرمو گذاشتم توش و
14.6K views11:57
باز کردن / نظر دهید
2021-07-08 10:24:16 ؟
اوهوم 
نترس آروم میزنم درد نداره 
نه محکم بزن
مطمئنی؟
اوهوم ...میدونم اینجوری دوس داری !
تا اینو گفتم یه درد وحشتناک پیچید تو وجودم ...جوری از ته دل آه کشیدم که فک کنم همه همسایه ها فهمیدن ...
تو گوشم آروم و شهوانی زمزمه میکرد
تموم شد خانومم !...چیزی نیس آروم باش تموم شد !
قطره اشکی که از درد رو گونم چکیده بود و با انگشت پاک کرد و جاشو بوسید ...
انگشتشو گرفتم و رو لبام گذاشتم و بوسیدم ...
لبخند زد
خوردمش و مکش میزدم ...خیلی از این کار لذت میبرد و از خمار شدن چشماش مشخص بود ...
کیرشو آروم آروم توی کوسم جلو عقب میبرد تا جایی که درد و سوزش برام تبدیل به لذت محض شده بود ...
پام روی شونش بود و چیا حرکاتشو تند تر و محکم تر کرده بود و منم با آه و ناله و التماس برای تند تر کردنم جریح ترش میکردم ...
چیا !!...چیای من سفت تر بکن منو ...محکم تر بکنم جر بده منووووو!
دستشو گرفتم و گذاشتم رو سینم ...وقتی باهاش ور میرفت دردمو کمتر میکرد و فقط برام لذت و هوس باقی میموند ...
کنارم به پهلو دراز کشید و یه پامو انداخت رو پاش و در حالی که منو به خودش میچسبوند دستشو از زیر سینه هام دورم حلقه کرد ...
با یه فشار کیرش تا ته رفت تو ...
آههه!
جووووونم خانومممم جووووونم !
وقتی تند و محکم کوسمو با تلمبه هاش له میکرد و صدای ضربه های کیرش و تخماش به کونم کل اتاقو گرفته بود با خوردن لاله ی گوشم و نفس نفس زدناش کنار گردنم روانیم میکرد و حشری ترم میکرد ...
وقتی میخواست ارضا شه کیرشو میکشید بیرون و مشغول ور رفتن با تن و بدنم و عشق بازی میشد تا به این زودی ارضا نشه ...
وقتی روم بود و ازم لب میگرفت دستامو رو شونه هاش گذاشتم و هولش دادم رو تخت ...رفتم روش و در حالی که کیرشو میمالیدم به کلیتوریسم و از لذت پیچ و تاب میخوردم خیلی ناگهانی نشستم روش ...درسته درد داشت ...چنان دردی که جیغ زدم ...به خصوص با کلفتی کیرش ...ولی چیا غرق در لذت شده بود ...
شروغ کردم به بالا و پایین کردن کونم رو کیرش و محکم تر و سریع تر این کارو میکردم ...
دیگه تحمل نیاورد و خوابوندم رو خودش ...
کونمو تو دستاش گرفته بود و در حالی که از هم میکشیدش تند تر و تند تر تلمبه میزد و من که سرم کنار گوشش بود بی اراده جیغ و داد میکردم و عاجزانه آه میکشیدم ...
همونطور که کیرش تو کوسم بود نشست و ازم لب گرفت ...بلندم کرد و چسبوندم به دیوار ...پاهامو دور کمرش حلقه کرده بودم ...
کونمو گرفته بود و با کمک خودم بالا پایینم میکرد رو کیرش ...
در حالی که دستام رو شونش بود و هر چه عاشقانه تر و پر هوس تر از هم لب میگرفتیم چیا هم محکم تر و وحشیانه تر کوس منو از هم پاره میکرد ...
دیگه نایی برامون نمونده بود ...من که عملا چند بار به ارگاسم رسیده بودم ...
بی رمغ بودم که گفت برگردم رو به دیوار و چسبوندم به دیوار کنار تخت ...
سرمای دیوار سینه های برانگیخته و سرسینه های سیخ شدمو بیشتر تحریک میکرد ...
در حالی که یه دستش رو کونم بود با دست دیگش موهامو دور دست پیچونده بود و میکشید ...
کیرشو تا ته فرو کرد تو کوسم و همینطور سریع و سریع تر منو میگایید !
طوری ضربه هاش محکم بود که تو دیوار کوبیده میشدم و گرما و حرارتی که ازش متساعد میشد و حس میکردم ...
دستمو رو باسنش گذاشته بودم و خودمو با حرکاتش همراه کرده بودم و کمکش میکردم که از این لمس بدنش وقتی داشت منو میکرد خیلی لذت میبرد ...
آهههه المیرا !...المیرااا!
وقتی اسممو میاورد و منم با شـ.هوت میگفتم جانم بهترین لحظه ی س.ک.سمون بود !
آبش اومد و همه رو ریخت تو کوسم که چون قرص ضد بارداری خورده بودم اتفاقی برام نیافتاد...
تن بی حالمو در آغوش گرفت و رو تخت انداخت و تو گوشم زمزمه کرد 
ممنونم ازت خانومی من !
شاید این زیباترین حس دنیا بود ...که از زبون عشقم بعد از اولین رابطمون این تقدیر رضایتمندانه رو بشنوم و تا صبح بین بازوهای امنش راحت بخوابم و آروم بگیرم .


پایان
18.9K views07:24
باز کردن / نظر دهید
2021-07-08 10:24:11 شب_حجله

تو حال وایستاده بودم...
شاید یه ربع گذشته بود از رفتن مادر شوهرم و مادرم از حجله...
طبق رسم و رسومشون منو نشوندن رو تختمون که پر بود از گلبرگای رزای قرمز و سپید و خودشون رفته بودن بیرون آپارتمان...
از انتظار کشیدن خسته شده بودم ...
دلم چیا رو میخواست ...برای اومدنش و در آغوش کشیدنش دلم دراومده بود ...چند سال بود که انتظار این شبو میکشیدیم و بالاخره مال هم شده بودیم ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت پنجره...
هنوز داشت با مهمونا دم در ساختمون حرف میزد و خداحافظی میکرد ...
داشتم تو لباس عروس و اون همه آرایش خفه میشدم ولی میدونستم چیا عاشق این بود خودش لباس عروسو از تنم دربیاره و برای اولین بار لختم کنه...
همینطور که از پنجره به چراغای همیشه روشن شهر زل زده بودم و تو افکار خودم بودم صدای چرخش کلید تو قفل در منو به خودم اورد...
دم پنجره چی کار میکنی خانوم ؟
هیچی داشتم شهرو میدیدم ...خیلی قشنگه از اینجا منظرش بیا ببین !
با عصبانیت اومد سمتم ...دستشو رو دستم که رو پرده بود گذاشت و در حالی که با گذاشتن لباش رو لبام میخواست جلوی اعتراض کردنمو بگیره پرده رو به آرومی کشید ...
تو عروس منی نه عروس شهر !...مال خودمی امشب مگه نه ؟
تو چشمای مشکی نافذش خیره شدم و با حالتی مسخ شده و مطیع جواب دادم معلومه که فقط مال خودتم !
رو کاناپه ی رو به روی من نشست و ازم خواست به آرومی بچرخم...!
وقتی این کارو کردم و وایستادم و نگاهش کردم محو من شده بود ...مات و مبهوت به موهای خرمایی پریشونم زل زده بود و بعد نگاهشو به کمر باریکم و بعد از اون سینه هام و گردنم و نهایتا لبام دوخت و بعد ...
به عمق چشمام میخ کوب شده بود...
با لبخند گفتم چی شده ؟...چرا اینجوری زل زدی ؟
دستشو از زیر چونش برداشت و بلند شد و اومد سمتم...
دستمو گرفت و محکم منو سمت خودش کشید جوری که تو بغلش افتادم...
و بدون این که مهلت واکنشیو بهم بده افتاد به جون گردنم ...
جوری میمکیدش و آروم رگ و پیونداشو زیر دندوناش میگرفت که داشتم از هوش میرفتم ...لاله ی گوشمو میمکید و لیس میزد و منو محکم تر به خودش فشار میداد و کمرمو بین دستاش له میکرد...
کتشو از تنش در اوردم و اونم همونطور که ایستاده بودیم سینه هامو با دندون از دکلته ی لباسم بیرون کشید طوری که از ته دل آه میکشیدم و چیا حشری تر میشد ...
نوک سینه هامو با دندون میگرفت و میکشید و بعد دورشو زبون میزد و میلیسید...
هر چی سعی میکردم با دست جلوشو بگیرم و از شدت لذت و درد التماسش میکردم فایده ای نداشت و بدتر حشری تر میشد و دستامو میگرفت تا جم نخورم ...
با آه و ناله گفتم 
چیا بکن منو !...جرم بده دیگه نمیتونم تحمل کنم چیا بکنمممممم!
وقتی این حال عاجزانه و نگاه پر التماس و شهوتمو دید بلندم کرد و بردم تو اتاق 
رو تخت درازم کرد و روم خوابید...
لبایی که ازم میگرفت و حسابی با لبام بازی میکرد و زبونمو گاهی گاز میگرفت دیگه داشت دیوونم میکرد ..
دستامو گذاشتم رو سینش و گفتم نمیخوای زنتو لخت کنی ؟
سریع برم گردوند...
بندای لباسمو از پشت باز کرد و وحشیانه درشون میاورد...
الهی فداش بشم!...همزمان که لختم میکرد روی ستون فقراتم زبون میکشید
فدای این تن و بدن سفیدت بشم المیرا ای جوووونم !
فقط یه شورت توری سفید لامبادا پام بود ...
وقتی کامل لباسمو دراورد همونطور که رو تخت دراز بودم رفت عقب و یه دل سیر به کل بدنم نگاه کرد...
از نگاهش فهمیده بودم امشب قرار نیس حالا حالاها تموم شه ...
از جام بلند شدم ...
نوبت من بود یه کاری بکنم ..
وقتی دکمه های پیرهنشو باز میکردم با شهوت نگاهش میکردم و لبخندای س.ک.سی تحویلش میدادم ...
کمربندشو باز کردم و شلوارشو دراوردم...
نذاشت شورتشو دربیارم...هولم داد رو تخت و اومد روم ...
وقتی کل بدنمو از لب تا گردن و سینه و شکمم بوسید ...
در حالی که دستش روی سینم بود و فشارش میداد و منم دستمو گذاشته بودم رو دستش رفت سراغ کلیتوریسم و از روی شورت میمکیدش...
شورتمو در اورد ...
آه و نالم بلند شده بود ...
اسمشو صدا میزدم و اونم محکم تر زبونشو فرو میکرد تو کوسم ...
دیگه داشتم التماسش میکردم ...
خودشو روم کشید و کامل خوابید روم ...
در حالی که سفت بغلم کرده بود و ازم لب میگرفت کیرشو از رو شورت میمالید به کوسم ...
شورتشو دراوردم...
گذاشته بودش بین لبه های کوسم و بالا پایینش میکرد...
وقتی سرعتشو بیشتر کرده بود داشتم از لذت میمردم ...
کامل خودمو خیس کرده بودم و طولی نکشید که بدنم لرزید و ارضا شدم ...
ارضا شدی خانومی ؟
اوهوم 
حالا نوبت آقاته که ارضاش کنی !
شرارت تو چشمام موج میزد ...
یه لب ازم گرفت
وقتشه راس راسی مال چیات شی !
چجوری دوس داری بزنیش؟
وقتی تو بغلمی المیرا ی من !
بعد روم خوابید و پاهامو گذاشت رو شونش...
سر کیرشو روی کوسم حس میکردم ...
تو چشمام نگاه کرد و گفت حاضری
16.2K views07:24
باز کردن / نظر دهید
2021-07-06 08:36:41 مش ، منم که دگه ازش شاکی بودم با خرص افتادم روش و شروع کردم گاییدن کون پیمان ، یکی دو دیقه از گذشت که دیدم داره تکونای ریز میخوره پیمان و داره ارضا میشه ، و همیمطورم شد ابش اومد و ابشو خالی کرد تو کاندو تو کس زنش و بعد من از روش بلند شدم و پیمان از روی میترا بلند شد و گفت شما ادامه بدید من میرم دوش بگیرم چرب شدم ( به خاطر روغن ماساژ ) پیمان که رفت و من یه جون گفتم و میترا گفت بیا تمومش کنیم زود باش ، انگار که اونم ارضا شده باشه نخواد ، رفتم سمتش شروع کردم لباشو خوردن که سرمو گرفت محکم فشار داد سمت کسش و گفت خوب میخوری اینو بخور ، شروع کردم کسشو لیسیدنو توش زبون کردن و اونم سرمو هعی فشار میداد رو کسش و اوف میکشید ، شاید نزدیک به ده دقیقه خوردم براش که گردنم دیگه داشت درد میگرفت ، سرمو کشیدم کنار ،‌پاهاشو گرفتم گذاشتم روی شونم و کیرم گذاشتم روی کسش و داشتم روی‌ کسشو میکردمو ازش لب میگرفتم که در همین حین کیرمو گرفت و گذاشت تو کسش و تلمبه میزدم تند و شدید ک اونم دگ سرمو گرفته بود تو چشمام نگاه میکرد و‌اهو ناله میکرد ، یکم که کردم گفتم داگی شیم گفت باشه ، داگی نشستیم گفتم از پشت بکنم گفت حرفشم نزن خط قرمزمه اصلا بکن تو کسم منم تو حالت داگی کردم تو کسش داشتم تلمبع میزدم و به کونش اسپک‌ میزدم که پیمان از حمام اومد بیرون و گفت هنوز تموم‌ نشدید ؟ هیچی جوابشو ندایدم ، خودشو خشک کرد اومد گفت تمومش کنید دیگه ، خیلی طول کشید ، میترا از داگی همنطور رو شکم خوابید و ‌منم از عقب میکردم تو کسش ، تو همون حال که از پشت خوابیده بود برگشت سمتم و ازم لب‌ گرفت که این کارش خیلی تحریکم کرد و باعث شد ابم بیاد ، کاندوم داشتم و ابمو تو کسش تو کاندوم خالی کردم و در حین اومدن ابم بوسش میکردم ، بعد اومدن ابم از روش بلند شدم ،و میترا رفت دوش گرفت ، منم خودمو با دستمال پاک کردم و لباس پوشیدم ، و‌ تختو وسایلو جمع کردم و اماده رفتن شدم ،‌که‌ میترا از حمام‌ اومد بیرون دست دادیم و خداحافظی کردیم ، از پیمان هم همینطور

از این داستان ۷ ماه میگذره ،دیگه باهم سکس نکردیم ، اما سکس‌ با میترا و پیمان خیلی به من حال داد و یکی از خاطرات ناب سکسیم بود که تا حالا تجربه کردم .

پایان
19.4K views05:36
باز کردن / نظر دهید
2021-07-06 08:36:36 پیمان داره با کیرش ور میره و چشماش میره و میاد و خوشش اومده بود از اینکه همسرشو دارم ماساژ میدم ، کم کم صدای میترا و اهای یواش شروع شده بود و منم سعی میکردم که دستمو به لبه های کوس میترا برسونم و اونم خوشش میومد و باسنشو تکون میداد و میاورد بالا که یعنی ادامه بده میخوام ، من در حال ماساژ دادن میترا بودم که دیدم پیمان بالای سر میتراست و داره کیرشو میده دهن میترا و با دیدن این صحنه خیلی تحریک شده بودم ،‌میترا داشت برای پیمان شوهرش ساک میزد و من هم داشتم هنوز کونشو ماساژ میدادم که پیمان اشاره کرد شلوارکتو در بیار و بخواب روش اما من دلم نمیخواست میترارو بکنم و دوست داشتم کسشو بخورم ، که سرمو کردم لای کون میترا و شروع کردم به خوردن کسش که میترا باینشو اورد بالا و خوشش اومده بود ، و صدای ملچ مولوچ یاک زدنش بیشتر شده بود ، و معلوم بود که حال کرده و منم از این صدا ها و قمبل کردنش خیلی خوشم اومده بود و به صورت وحشیانه کوسشو میخوردم و لیس میزدم ، لای کوسشو میخوروم باسنشو میمالیدم زبون تو کسش میکردم ، خیلی کوسش تمیز و‌خوردنی بود ، بعد از خوردن کوسش در حال خوردن کونش بودم که پیمان بهم گفت بیا کنار و اومد اروم از پشت خوابید رو میترا و شروع کرد تو کس میترا تلمبه زدن ، منم تو این فرصت کامل لخت شدم و رفتم طرف صورت میترا و شروع کردم باز کمرشو ماساژ دادن که دست انداخت منو کشید سمت سرش و کیرمو گرفت تو دستشو شروع کرد وحشیانه خوردن ، منم داشتم کیف میکردم ، عالی میخورد ،یه ساکر واقعی واقعا داشتم از لذت و هیجان کیف میکردم ، کیرمو در اوردم و رفتم پشت پیمان شروع کردم در حالی که کیر پیمان تو کس زنش بالا پایین میشد خوردن کی زنش من زیر باسن پیمان و میترا بودم به زور فقط یرم حا شده بود که قرق کس لیسی بودم ، یه دفعه دیدم پیمان دسته منو گرفته گذاشته رو کونش و میفهمونه که کونشو بمالم ، منم سرمو کشیدم کنار و پاشدم و گفتم خب زنشو داده دادی باش حال میکنه حالا کونشم بمالی کا طوری نیست ( اخه گی نیستم ) و روغن زدم به دستم و شروع کردم به مالیدن سوراخ کون پیمان و اونم در حال کردن زنش بود ، چند دیقه ای به همین روال گذشت که پیمان از روی میترا بلند شد و گفت تو بخواب بکنش ، من خیلی خوردن کس رو دوست دارم فبل اینکه کیرمو بکنم تو کس زن پیمان باز شروع کردم کسو کونشو خوردن که میترا گفت بیا بالا بکنم ، رفتم روش خوابیدم و اروم کیرمو کردم تو کسش ، کسش خیس خیس بود ، تنگ و فوقالعاده ، شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن و پشت گردنشو خوردن ، صدای میترای ضعیف بود و اهای خفیف میکشید ، پیمان کنار ما بود و داشت کیرشمو میمالید و منم داشتم زنشو میکردم ، حرف‌ نمیزدیم باهم و اشاره میکردیم بیشتر که بیتشر اشاره ها از سمت پیمان بود ، همینطور که داشتم تو کس زنش تلمبه میزدم دیدم پیمان دستشو گذاشته رو کون‌ من و داره کونمو میماله ، چیزی‌ نگفتم گفتم فقط یه دست ، ولی تمرکزمو از سکس با میترا بهم ریخت دیگه داشت اعصابم خورد میشد که گفت برو کنار میخوام خودم بکنم من رفتم کنار که اومد باز خوابید رو میترا و شروع کرد گایدن کسشو ، همینطور که میکرد زنشو به من فهموند که انگشتش کنم منم باز دستمو چرب کردم و شروع کردم تو سوراخ کونش کردن با انشگتم و اونم خوشش اومده بود و عمقی تر تلمبه میزد، که بهم گفت بخواب روم و بکنم ، منم دیدم چاره ای نیست اگه نکنمش ممکنه نزارن دگه باشون ادامه بدم و خوابیدم روش و شروع کردم لا پای پیمان رو کردن و پیمان داشت لذت میبرد شاید بیشتر از میترا زن و اونم داشت تو کس زنش تلمبه میزد ، راستشو بخواید تلمبه زدنامون هماهنگ نبود و سخت میشد من پیمان رو بکنم و اون میترارو که اون تقریبا خودشو متوقف کرد و کیرشو تو کس میترا ثابت نگه داشت و فقط من بودم که داشتم لاپای به پیمان تلمبه میزدم ،بعد از چند دیقه صدای میترا در اومده که سنگینید پاشید خسته شدم و منم از خدا خواسته سریع از روی پیمان بلند شدم ، میترا که تا الان روی شکم خوابیده بود ، برگشت و روی کمر خوابید و منم از خدا خواسته رفتم روش و شروع کردم لباشو خوردن ، واقعا که لبا و صورت محشری داشت ، اروم اومدم سمت گردنش و گردنو سینشو شروع کردم خوردن ، سینه هاش واقعا محشر بود ، و رفتم سمت کسش که از خدام بود براش کس لیسی کنم و کسشو بخورم و شروع کردم زبون تو کسش کردن و داشتم کسشو میخوردم که دیدم پیمان از پشت کیرشو گذاشته لای پیای من و داره منو میکنه سرمو از کس زنش برداشتم و گفتم من‌ گی نیستم پاشو ، که میترا سرمو گرفت فشار داد رو کسش گفت بخور ، تو کونت نمیکنه لاپای میزنه ، منم دیگه چیزی نگفتم و شروع کردم باز خوردن کس میترا که یه دفعه پیمان کیرو گذاشت دم سوراخ کونم که بکته تو برگشتم گفتم ، کونی نیستم -_- و‌ خودمو کشیدم کنار ، پیمان گفت باشه نمیکنم ، خودش اومد سمت میترا و خوابید روی کس میترا و شروع کرد میترارو از کس کردن ( از‌ کون نمیداد ) و باز گفت که من بکن
16.9K views05:36
باز کردن / نظر دهید
2021-07-06 08:36:25 ماساژ پیمان و میترا زوج دوست داشتنی


ماساژ

 
رابطه_گروهی

سلام وقت بخیر

من از کودکی فعالیت های ورزشی مختلفی داشتم و مدارک مربی گری مختلفی هم دارم که یکی از این مدارک هم مُدرسی ماساژ ( مربی گری ماساژ ) و مدرک ماساژوری ( دوتا مدرک جدا از همه ) با اولی میتونم ماساژ رو تدریس کنم و مدرک ماساژ صادر کنم و با دومی میتونم خدمات ماساژ ارائه بدم ، ۲۵ سال سن دارم و قدم ۱۷۱ هست وزنم ۸۵ کیلو ( رو فرم و ورزشکاری ) قیافه معمولی و کیری با سایز متوسط ولی بسیار کلفت ( میدونم اسمم رو‌ نگفتم و نمیگم )

داخل سایت شهوانی تاپیک های متعددی با اکانت های قبلیم گذاشته بدوم که اکانت های قبلیم‌از دسترس خارج شد ، و یک روز داخل جیمیلم پیام اومد که تو سایت شهوانی پیام دارید از فردی با‌ اکانتی به اسم پیمان اچ .
انلاین شدم داخل سایت و پیام رو‌خوندم و با پیمان عزیز اشنا شدم و بعد از ایدی تلگرام و راستی ازمای ها شروع به چت کردیم ، پیمان مردی ۴۰ ساله بود که گرایشات گی تور داشت و میخواست که برای همسرش ماساژ بگیره و خودشم ماساژ میخواست ( البته ماساژ که نه ،‌یه‌ جورای میشد فهمید گی میخواد )
باهم صحبت کردیم و در پایان مکالممون گفت که بهت خبر میدم !

من با خودم گفتم کیرم توش اینم رفت که خبر بده .... ( اخه اکثرا پیام میدن و میگن‌ ماساژ برای خودشون یا خانومشون میخوان که از راستی کیرشون این حرفارو میزنن و بعد این صحبت ها و چت کردن ها که ارضا میشن و کیرشون میخوابه بلاک‌ میکنن و دیگه پیام نمیدن )

نا امید شده بودم و ‌از این چت با پیمان چند روز گذشته بود و منم دگ یادم رفته بود تقریبا که دیدم پیمان‌ باز تو شهوانی پیام داده که ایدی تلگرامتو بده من‌ ندارم (دفعه قبل پیمان ایدی داد و من سرچ کردم من بهش ایدی نداده بودم )

ایدی دادم اومد تلگرام و بعد حال احوال گفت دو روز دیگه وقت داری بیای ؟ که‌ منم از خدا خواسته‌ گفتم اره و قرارو فیکس کردیم و قرار شد من ساع ۱۲ ظهر به ادرسی که پیمان میگه برم

خلاصه روز قرارمون رسید و من شب قبلش تخت ماساژم که قابل حمل بود رو تمیز کردم و روغن اروما تراپی ( به روغن های خوش بو میگن ) تهیه کردم و برای فرداش اماده شدم و رفتم .
من با تهران ۳۵ دیقه فاصله زمانی دارم از طریق مترو رفتم ایستگاه مصلی که خونشون نزدیک اون‌ پارکی که اسمشم نمیدونم و نزدیک‌ ایستگاه مترو مصلی بود ،‌ بود و خیلی به ایستگاه نزدیکو خوبو سر راست بود !
یک‌ اپارتمان بود و من رفتم طبغه چهارم
در که زدم یه خانوم جذاب با ساپورت بنفش و تیشرت تیره رنگ و لبی خندون در رو به روم باز کرد تعارف کرد رفتم داخل و راستش چون یکی دو بار دیگه تجربه همچین چیزی داشتم و با اینکه استرس و ذوق داشتم ولی مثل دفعات قبل دیگه ترس نداشتم که خفتم کنن یا هرچیز دیگه ای

رفتم داخل از راه روی داخل خونه دیدم که پیمان که که قبلا عکسشو دیده بودم اومد به سمتم و با روی خوش سلام احوال پرسی کرد ، تعارف کرد نشستم و میترا برامون چای و بیسکویت اورد و چند دیقه ای رو گپ زدیم و با شوخی های پیمان یخجون از هم باز شد ، که پیمان بهم گفت ما میریم تو اتاق تا میترا اماده ماساژ بشه توام اماده شو که صدات کردیم به ما ملحق شی و گوشیتم بزار همینجا داخل اتاق نیار

بعد از اینکه پیمان و‌ میترا رفتن داخل اتاق من هم لبای هم رو عوض کردم و منتظر شدم صدام کنن که همین اتفاق هم افتاد و رفتم داخل اتاق و تخت رو اماده کردم روغن رو کنار تخت روی میز ارایش میترا نه نزدیک تختم بود گذاشتم و از پیمان پرسیدم که شما اول میخوابید یا ‌میترا که گفت میترا ( اخه پیمان با شرت بود و میترا هم با بیکینی ) میترا رو تخت خوابید و یه شرت ابی طوری لامبادا طور پاش بود و یک‌ سوتین همرنگ که ست بودن باهم ، از پیمان اجازه گرفتم و گفتم شروع کنم که گفت بله و به میترا گفتم خانوم اجازه هست که بهتون دست بزنم که میترا هم اوکی داد ، دستمو روغن زدم و اماده شدم برای ارائه خدمات به میترا ، بندش خیلی صاف بود و پیمان برام توضیح داد که میترا مربی شنا و نجات قریق استخر و خودشم ماساژ بلده !
از پیمان خواهش کردم موقع ماساژ دادن دیگه باهام صحبت نکنه که فاز میترا نپره ، شروع کردم به ماساژ دادن میترا و سعی میکردم اهسته و با فشار مطلوبی که مناسب یک خانوم ادامه بدم ، و همینکار رو هم میکردم ، از کمر شروع کردم ماساژ دادن و حرکت های رفت و برگشت ماساژ رو اجرا کردن و رو به گردن حرکت کردن ، و از بغل سعی میکردم دستمو به بغل های سینه میترا برسونم ، بعد از چند دیقه از ماساژ که رسیده بودم به کون قشنگو خوش رنگو سکسیه میترا نگاه به پیمان کردم که ایا شورتشو در بیارم که با سر اوکی داد و من به میترا گفتم و باسنشو اورد بالا و شورتو از پاش در اوردم و چشمم افتاد به لبه های کوسش که از لای کونش پیدا بود و منم دگ راست کرده بودم و حالم بد شده بود ، که شروع کردم به روغن ریختن و ماساژ دادن کون قشنگ میترا که دیدم
15.9K views05:36
باز کردن / نظر دهید