دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

شب_حجله تو حال وایستاده بودم... شاید یه ربع گذشته بود از رفتن | بیاید کانال جدید Citi_Dastan@

شب_حجله

تو حال وایستاده بودم...
شاید یه ربع گذشته بود از رفتن مادر شوهرم و مادرم از حجله...
طبق رسم و رسومشون منو نشوندن رو تختمون که پر بود از گلبرگای رزای قرمز و سپید و خودشون رفته بودن بیرون آپارتمان...
از انتظار کشیدن خسته شده بودم ...
دلم چیا رو میخواست ...برای اومدنش و در آغوش کشیدنش دلم دراومده بود ...چند سال بود که انتظار این شبو میکشیدیم و بالاخره مال هم شده بودیم ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت پنجره...
هنوز داشت با مهمونا دم در ساختمون حرف میزد و خداحافظی میکرد ...
داشتم تو لباس عروس و اون همه آرایش خفه میشدم ولی میدونستم چیا عاشق این بود خودش لباس عروسو از تنم دربیاره و برای اولین بار لختم کنه...
همینطور که از پنجره به چراغای همیشه روشن شهر زل زده بودم و تو افکار خودم بودم صدای چرخش کلید تو قفل در منو به خودم اورد...
دم پنجره چی کار میکنی خانوم ؟
هیچی داشتم شهرو میدیدم ...خیلی قشنگه از اینجا منظرش بیا ببین !
با عصبانیت اومد سمتم ...دستشو رو دستم که رو پرده بود گذاشت و در حالی که با گذاشتن لباش رو لبام میخواست جلوی اعتراض کردنمو بگیره پرده رو به آرومی کشید ...
تو عروس منی نه عروس شهر !...مال خودمی امشب مگه نه ؟
تو چشمای مشکی نافذش خیره شدم و با حالتی مسخ شده و مطیع جواب دادم معلومه که فقط مال خودتم !
رو کاناپه ی رو به روی من نشست و ازم خواست به آرومی بچرخم...!
وقتی این کارو کردم و وایستادم و نگاهش کردم محو من شده بود ...مات و مبهوت به موهای خرمایی پریشونم زل زده بود و بعد نگاهشو به کمر باریکم و بعد از اون سینه هام و گردنم و نهایتا لبام دوخت و بعد ...
به عمق چشمام میخ کوب شده بود...
با لبخند گفتم چی شده ؟...چرا اینجوری زل زدی ؟
دستشو از زیر چونش برداشت و بلند شد و اومد سمتم...
دستمو گرفت و محکم منو سمت خودش کشید جوری که تو بغلش افتادم...
و بدون این که مهلت واکنشیو بهم بده افتاد به جون گردنم ...
جوری میمکیدش و آروم رگ و پیونداشو زیر دندوناش میگرفت که داشتم از هوش میرفتم ...لاله ی گوشمو میمکید و لیس میزد و منو محکم تر به خودش فشار میداد و کمرمو بین دستاش له میکرد...
کتشو از تنش در اوردم و اونم همونطور که ایستاده بودیم سینه هامو با دندون از دکلته ی لباسم بیرون کشید طوری که از ته دل آه میکشیدم و چیا حشری تر میشد ...
نوک سینه هامو با دندون میگرفت و میکشید و بعد دورشو زبون میزد و میلیسید...
هر چی سعی میکردم با دست جلوشو بگیرم و از شدت لذت و درد التماسش میکردم فایده ای نداشت و بدتر حشری تر میشد و دستامو میگرفت تا جم نخورم ...
با آه و ناله گفتم 
چیا بکن منو !...جرم بده دیگه نمیتونم تحمل کنم چیا بکنمممممم!
وقتی این حال عاجزانه و نگاه پر التماس و شهوتمو دید بلندم کرد و بردم تو اتاق 
رو تخت درازم کرد و روم خوابید...
لبایی که ازم میگرفت و حسابی با لبام بازی میکرد و زبونمو گاهی گاز میگرفت دیگه داشت دیوونم میکرد ..
دستامو گذاشتم رو سینش و گفتم نمیخوای زنتو لخت کنی ؟
سریع برم گردوند...
بندای لباسمو از پشت باز کرد و وحشیانه درشون میاورد...
الهی فداش بشم!...همزمان که لختم میکرد روی ستون فقراتم زبون میکشید
فدای این تن و بدن سفیدت بشم المیرا ای جوووونم !
فقط یه شورت توری سفید لامبادا پام بود ...
وقتی کامل لباسمو دراورد همونطور که رو تخت دراز بودم رفت عقب و یه دل سیر به کل بدنم نگاه کرد...
از نگاهش فهمیده بودم امشب قرار نیس حالا حالاها تموم شه ...
از جام بلند شدم ...
نوبت من بود یه کاری بکنم ..
وقتی دکمه های پیرهنشو باز میکردم با شهوت نگاهش میکردم و لبخندای س.ک.سی تحویلش میدادم ...
کمربندشو باز کردم و شلوارشو دراوردم...
نذاشت شورتشو دربیارم...هولم داد رو تخت و اومد روم ...
وقتی کل بدنمو از لب تا گردن و سینه و شکمم بوسید ...
در حالی که دستش روی سینم بود و فشارش میداد و منم دستمو گذاشته بودم رو دستش رفت سراغ کلیتوریسم و از روی شورت میمکیدش...
شورتمو در اورد ...
آه و نالم بلند شده بود ...
اسمشو صدا میزدم و اونم محکم تر زبونشو فرو میکرد تو کوسم ...
دیگه داشتم التماسش میکردم ...
خودشو روم کشید و کامل خوابید روم ...
در حالی که سفت بغلم کرده بود و ازم لب میگرفت کیرشو از رو شورت میمالید به کوسم ...
شورتشو دراوردم...
گذاشته بودش بین لبه های کوسم و بالا پایینش میکرد...
وقتی سرعتشو بیشتر کرده بود داشتم از لذت میمردم ...
کامل خودمو خیس کرده بودم و طولی نکشید که بدنم لرزید و ارضا شدم ...
ارضا شدی خانومی ؟
اوهوم 
حالا نوبت آقاته که ارضاش کنی !
شرارت تو چشمام موج میزد ...
یه لب ازم گرفت
وقتشه راس راسی مال چیات شی !
چجوری دوس داری بزنیش؟
وقتی تو بغلمی المیرا ی من !
بعد روم خوابید و پاهامو گذاشت رو شونش...
سر کیرشو روی کوسم حس میکردم ...
تو چشمام نگاه کرد و گفت حاضری