Get Mystery Box with random crypto!

خاطره م با زن دایی بهار 1400/11/18 #زندایی سلام اسمم کوروش | داستان کده

خاطره م با زن دایی بهار
1400/11/18

#زندایی

سلام اسمم کوروش هستو 33سالمه
یکی از خاطراتم با اقوام رو مینویسم براتون
خونه ما 3طبقه س و طبقه اول مادربزرگم وسط ما و بالا داییم زندگی میکنه
کارم پخش مواد غذاییه
خونه ما معمولاً تو فصل بهار و تابستون بیشتر اوقات خالیه و همه میرن روستا
داییم هم توی یه کارخونه حدودا 20 کیلومتر بیرون شهر کار میکنه
زن دایی ام هم 34سالشه و توی خونه آرایشگری میکنه هم لباس زیر و ی سری وسایل اینچنینی میفروشه
ی روز که کسی خونه نبود و از پخش بر میگشتم خونه از سرکوچه که پیچیدم دیدم از در ساختمون ما ی پسر جوون اومد بیرون
توی کوچه نیمدم و منتظر شدم بیاد سرکوچه، وقتی رسید نزدیک یه پارس سوئیچ رو درآورد و نشست توی ماشین و رفت، منم دنبالش رفتم و دیدم رفت توی ی مغازه لوازم آرایشی و متوجه شدم مغازه واسه خودشه
بعد برگشتم خونه و رفتم که خیالم راحت شه که داییم هست یا نیست،چون کسی دیگه توی ساختمون نبود جز طبقه بالایی
رفتم جلو در و در زدم یکم طول کشید تا در باز بشه، ولی از صدای پمپ آب متوجه شدم که حتما یکی توی خونه هست و وایستادم تا در رو زن دایی باز کرد
ازش پرسیدم دایی خونه س
گفت نه پرسیدم کی رفت بیرون اونم گفت صبح زود ساعت 6،مثل همیشه دیگه چطور کوروش جان
گفتم اخه فکر کردم خونه باشه گفت نه از صب کسی نیمده اینجا خونه شما که کسی نیست منم تازه بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم کسی رو ندیدم
مونده بودم چجور سر بحث رو باز کنم که بوم من دیدم یکی اومد بیرون، تا اینکه گفت تازه بیدار شدم منم از این حرفش استفاده کردم و حرف خودمو بهش زدم
گفتم پس یعنی کسی اومده بود دزدی؟ اخه یکی رو دیدم از خونه زد بیرون و رفت
بهار که خاست به من بفهمونه که من اشتباه دیدم گفت منکه متوجه نشدم شاید تو اشتباه میکنی
گفتم مطمنم که از اینجا رفت بیرون فقط چون فکر میکردم دایی خونه باشه گفتم حتما پیش دایی بوده
بخاطر اینکه بترسونمش گفتم پس الان هم زنگ میزنم دایی بیاد هم به پلیس زنگ بزنم بیاد بگم یکی یواشکی اومده بود اینجا شاید چیزی دزدیده باشه
بهارم گفت باشه زنگ بزن
منکه دیدم اینجوری خودش رو به اون راه میزنه که من هیچ کاری نکردم و کسی اینجا نبوده حسابی حرصم دراومده بود
گفت حالا فکر کن زنگ زدی و اونام اومدن میخای چی رو ثابت کنی نه اینجا دوربین داره ن کسی چیزی دیده الکی وقت خودت رو میگیری بیخیال شو اینا کاری برای مردم انجام نمیدن
تا دیدم این حرفو زد منم گفتم وقتی پسره از خونه زد بیرون من تعقیبش کردم
دیدم رفت توی یه مغازه لوازم آرایشی و آمارش رو از همسایه هاش گرفتم، مغازه برای خودش بود
بهار وقتی متوجه شد قضیه از چخبره رنگش پرید و هل کرده بود بهم گفت کوروش به کسی زنگ نزن بزار اول خودمون دوتایی بریم ببینم کیه طرف بعد به داییت بگیم
منم گفتم خودمون بریم ببینم که خیالت راحت باشه اگه من اشتباه میکنم گردن نگیری که پسره پیش تو بوده اره؟
گفتم پسره کی بود بهار؟
با توام کی بود چی میخاست اینجا
دوست پسرت بود؟
چرا چیزی نمیگی
زنگ میزنم دایی بیاد به اون جواب بده اگه سختته به من چیزی بگی، ولی اگه الان حرف بزنی من به کسی نمیگم و کمک میکنم کسی نفهمه چیکار میکنی
البته اگه بشه کاری کرد برات، چون قول نمیدم
بعد از چند ثانیه سکوت بهم گفت تو می میخای کنی،میشه به کسی چیزی نگی، هر چی بگی گوش میدم اصلا دیگه کسی رو نمیگم بیاد اینجا
چیکار میخای بکنی کوروش
گفتم همون کاری رو بکنم که اون پسره الان باهات کرد
گفت بخدا کاری نکرد فقط اومد پیشم یکم نشست و رفت، اولین باره اومده بود پیشم تا حالا باهم بیرون نرفتیم، چند روز رفته بودم بیرون چرخی بزنم و یکم خرید کنم از جلوی مغاره