وی حالت عجیبی گیر افتاده بودم ! رو به جلو خم شده بودم و دو تا | داستان کده
وی حالت عجیبی گیر افتاده بودم ! رو به جلو خم شده بودم و دو تا دستام زیر سوئیشرت مونده بودن و نگاهم به جلوی پام میخکوب شده بود ! سنگینی نگاه همه رو روی خودم حس میکردم ! ولی جرئت نداشتم سرمو بلند کنم ! “چیزی شده ، آقای مهراد ؟!” معلم بود که داشت میپرسید!
نفسم توی سینه حبس شده بود و توی همون حالت عین برق گرفتهها خشکم زده بود ! آقای ذوالفقاری با خطکش بلند توی دستش داشت قدم قدم به من نزدیک میشد ! “آقای مهراد … همه چیز خوبه؟!”
" نه!! " بی هوا جواب داده بودم ! ذوالفقاری شکاکانه براندازم کرد . “اونوقت چرا؟!”
بی اختیار دستامو بیرون کشیدم و روی شکمم گذاشتم و تا جای ممکن طبیعی و باور پذیر ناله کردم . “معدهم میسوزه ! فکر کنم مسموم شدم!”
“خب کاری هست که بتونیم واست انجام بدیم؟!” مرد میانسال همچنان به طرز مشکوکی نگاهم میکرد . تنها چیزی که برای خلاص شدن از این مخمصه به فکرم میرسید فرار بود . اما چطوری ؟! سرمو به نشونه نفی تکون دادم. “پس بلند شو برو یه آبی به سر و صورتت بزن!” کیرم هنوزم بیرون از شلوار بود و تمام قد ایستاده بود ! اگه از جام بلند میشدم ، رسوای دو عالم میشدم ! با استرس آب دهنمو قورت دادم و خواستم بهونهای بیارم که ذوالفقاری پشت به من کرد و در حالی که دور میشد ، گفت : “زود باش . بیشتر از این وقت کلاس رو نگیر . اگرم دیدی حالت خوب نیست با هماهنگی آقای مدیر یه سر به درمانگاه کنار مدرسه بزن.”
با اولتیماتوم آقای ذوالفقاری همه بچهها چرخیدن و نگاهاشونو از من برداشتن . باید از فرصت استفاده میکردم . سریع بلند شدم و با دو تا دستام دو طرف سوئیشرت رو گرفتم و آستینهاشو از پشت به هم گره زدم . باید قبل از اینکه ذوالفقاری به اون طرف کلاس میرسید و به طرف من برمیگشت ، در میرفتم ! نباید اون حجم بزرگ و شق شده توی شلوارمو میدید ! خوشبختانه با وجود قدمهای آروم و با حوصلهای که برمیداشت اصلاً کار سختی در پیش نداشتم ! به سرعت خودمو به در رسوندم و معذرتخواهی کردم و مثل مرغ از قفس پریده زدم بیرون ! نفس عمیقی کشیدم و دو طرفمو نگاه کردم ! خدا رو شکر کسی نبود ! با عجله از پلهها پایین رفتم و از سالن رد شدم و رفتم تو حیاط ! هوا هنوز به شکل غیر قابل تحملی گرم بود ! پوفی کردم و اون حجم بیرون زده بزرگ و کلفت رو از روی سوئیشرت بین دستام گرفتم و زیر لب زمزمه کردم ؛ " باید یه فکری به حال تو بکنم ، مهراد کوچولو!"
به سرویس بهداشتی رسیدم و خودمو انداختم توی یکی از دستشوییها ! خیلی سریع سوئیشرت رو انداختم روی دیوار و یه تف انداختم روی سالار و از اونجایی که مونده بود ، ادامه دادم ! اونقدر محکم کیرمو بین دستام عقب و جلو میکردم که ناله امونمو بریده بود ! کمرم به تندی پس و پیش میشد و هر بار که جلو میرفتم ، کیرمو تا انتها توی حفرهای که با دستام ساخته بودم ، فرو میکردم و مینالیدم ! دوباره توی مشتم تف کردم تا حرکتم روونتر شه! نفس نفس میزدم و قطرههای عرق از پیشونیم پایین میومد ! دکمههای پیرهنمو یکی یکی باز کردم تا به نافم رسیدم ! پیرهنو عقب دادم و با عزم و اراده بیشتری ادامه دادم ! بدنم داشت سست میشد و چشمام کم کم سیاهی میرفت ! صداهایی که از گلوم خارج میشد داشت از کنترل خارج میشد و هر لحظه ممکن بود یکی بیاد ! دستمو روی دهنم گذاشتم و کف اون یکی دستمو محکم و سفت و سختتر از قبل حرکت دادم ! دیگه چیزی نمونده بود ! کف دستمو به دیوار تکیه دادم و با سرعت دیوانهواری ادامه دادم ! دستم اونقدر تند و تیز روی کیرم سُر میخورد که همه وجودم داشت میلرزید ! یه مرتبه