Get Mystery Box with random crypto!

داستان سکسی

لوگوی کانال تلگرام sexyaction — داستان سکسی د
آدرس کانال: @sexyaction
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
کشور: تنظیم نشده
مشترکین: 6.46K
توضیحات از کانال

این کانال تابع قوانین کشور عزیزمان ایران

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2019-05-12 12:20:33 حالا نوبت كوسته كه مثل كونت پاره بشه جنده... آخ نمي‌دوني د

يدن پاره شدن كونت كه الانم داره از كناره‌هاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا كوستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم كيرشو با يك ضربه فرستاد تا ته كوسم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم مي‌مردم. اونهايي كه همزمان از كوس و كون دادن مي‌دونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كوس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس مي‌كردم روده‌هام داره از دهنم بيرون مي‌زنه و كير خودشم تا ته توي كوسم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه كير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن كوسم شد و تلمبه مي‌زد... وقتي تلمبه مي‌زد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام مي‌داد كه واقعاً داشتم مي‌مردم بخصوص كه اون كير مصنوعي‌ام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مي‌اومد كه كيرشو به سرعت از تو كوسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم كير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بي‌حال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كوس جرخورده‌م بشدت مي‌سوخت اما نمي‌دانم چرا خيلي لذت مي‌بردم. فؤاد دست برد و سر كير مصنوعي را گرفت فكر كردم مي‌خواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي كونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه مي‌زد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون كيرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شده‌م توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط س.ك.سي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونت‌ها و وقاحت‌هايي توي س.ك.س با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در س.ك.س ببري وحشي و درنده است..


بزرگترین کانال داستان سکسی

@sexyAction
32.0K viewsedited  09:20
باز کردن / نظر دهید
2019-05-12 12:20:33 شیطونی داداشم

سلام خدمت تمام دوستایع عزیزم این داستانی ک میخوام براتون بگم در مورد خودمو داداشمه مسیح ، مسیح ۲۰ سالشع و اینکه من یع داداش دیگ هم دارم ب نام علی اون مربی بدنسازیع و ب تازگی هم ازدواج کردع اون ۲۴ سالشع این اتفاق هام شب عروسی علی افتاد ما خودمونو وقف خرید وسیلع عروسی لباس .... کرده بودیم من خیلی گشتم تا این ک ی لباس ابی کوتاه ک ب تنم میچسبع پیدا کنم یکم درمورد هیکلم بگم من ۱۶۹ قدمه ۵۰ کیلو وزنم خلاصع این ک بالاتنه لاغری دارم ولی پایین تنم پر هستش و باصن بزرگی هم دارم نسبت ب هیکلم خیلی دوس دارم هیکلمو از خودم راضی ام منم فیتنس کار میکنم خلاصع که شب عروسی فرا رسید داداشم و زن داداشم ک خیلی خوب شدع بودن خیلیم ب هم میومدن داداشم مسیح هم ی کت شلوار ب مارک belakc vaz تنش بود و خیلی خوشتیپ شدع بود و داشت کتشو جر میداد داداشم قدش ۱۸۰ و ۸۰ کیلو وزن و دوبرابر منع ومن کلا در برابرش فنچم خلاصع که من داشتم وسط حال میکردم و میرقصیدم با پسر عمه اینام ک یهو دیدم داداشم اومد دم گوشم گفت بیا ی لحظع من تا رفتم نزدیکش مچ دستم و گرفت من برد ته سالن واقعا گیج شدع بودم ک چرا این طوری میکنع یهو منو زد ب دیوار خودشم دستاشو گذاشت دو طرفمو گف این چ وضعیتیه ؟ چرا انقد کوتاه چرا انقد تنگ مگ نگفتی لباست بلندع پ این چیع (من بهش گفتع بودم از قبلش ) یهو افتادم ب من من کردن گفتم خب عروسی داداشمه دگ ی امشبو بیخیال گف ن ن ن میایی پیش من میشینی جم نمیخوری اوکی ؟ گمشو بیا
منو تا اخر عروسی پیش خودش نشوندو عروسیو کوفتم کرد واقعا خوردع بود تو ذوقم خلاصع ما علی اینارو راهی کردیم خونشون برن شیطونی... ماهم رفتیم خونع دگ با داداشم حرف نمیزدم رفتم تو اتاقم ک یکی پاشو گذاشت نزاشت درو ببندم ک دیدم مسیحه گفتم چیزی میخوای گف ارع تورو بیا امشب پیش من بخواب عشق داداشی بیا گفتم نع من بغل تو خوابم نمیبرع فقط فشارم میدی نمیام برو با پرویت تمام گفت تو ااتاقم منتظرم اومدی اومدی نیومدی خودم میام میبرمت منم درو قفل کردم که نتونع بیاد تو اما استرس داشتم اتاق من ی پنجرع بزرگ دارع که اصلا حواسم نبو د اونو قفل کنم دیدم صدایی نمیاد خوابیدم یهو پنجرع اتاقم باز شد بلعععععع اقا خودشو اویزون کرد داره میاد بالا یهو اومد تو ک من اشهدمو خوندم گف درو برا من قفل میکنی؟ منم ترسیدم گفتم عه یادم رفت تورو خب بریم گف سریع رفتیم تو اتاق گف بخواب منم با ی تاپ وشلوارک کوتاع نمیدونستم که میخوام برم پیشش بخوابم که وگرنع نمیپوشدم اونارو بعد یهو اومد من محکم بغل کرد انگار میخوام فرار کنم گفت تکون نمیخوریا میخوام بخوابم منم حرصی شدع بودم بدجور اما چیزی نگفتم سرش و فرو کرد تو گردنم گفتم داداش قلقلکم میگرع ولم کن گفت اوممم چ نرمع چ عطری میدع موهات موهایع بلندمو گرفت گذاشت کنار دوبارع سرشو گذاشت تو گردنم گفتم ولم کن دگ داداش گف ب ی شرط بوسم کنی گفت خواستم لپشو بوس کنم ک لباشو گذاشت رو لبامو محکم میخوردع میگفت ارع همینع منو اروم برد زیر خودش منم هر چی دستو پا زدم نشد
@sexyAction
30.3K views09:20
باز کردن / نظر دهید
2019-05-12 12:17:44 خواهر زن

سلام.من مهرانم
اول اینکه من سی و دو سالمه واز دواج کردم دوتا خواهر زن دارم که بخاطر رفتارای خودشون تو کفشون بودم اما بلاخره یکیشونو کردمو براتون تعریف میکنم.
از اونجایی که مردا فنی ترن هر مشکل فنی واسه خانواده زنم میافته اول بمن زنگ میزنن و در مرحله اول من اگه بتونم خودمو میرسونم اونجا
داستان از اونجا شروع شد که خواهر زن کوچیکه من که اسمش شکوفه هست یه ماشین ۲۰۶مدل پاین گرفت که هر روز ماشینش یه مشکلی داشت یه شب که قرار بود پدرو مادرشو برسونه ترمینال که اونا برن شهرستان بمن زنگ زدو گفت ماشینم پنچر شده منم طبق معمول مجبور شدم برم کمک البته ناگفته نماند که همش از سر طمع و پیدا کردن یه فرصت بود خلاصه کنم رفتم تا رسیدم به اونجایی که مونده بود میخواستم زاپاس عوض کنم که دیدم اونم پنچره و زاپاس خودمو جابجا کردمو گفتم پشت سر من بیا تا اپاراتی
اونشب قرار بود که شکوفه بره خونشون تنها بخوابه اینم بگم که ایشون فوقالعاده نسبت به خانوادش و مخصوصا پدر مادرش بی احترامی میکنه و حرف خودشو پیش میبره اونشبم قطعا برنامه ای داشت که بخاطر این قضیه کنسلش کرد چون از صحبتاش پای موبایل مشخص بود
خلاصه رسیدم اپاراتی هر دوتا لاستیکو درست کردیم و راه افتادیم
منم خداحافظی کردم که برم
اما یه ربع بعد دوباره تماس گرفتو گفت باز موندم
دوباره برگشتم دیگه نمیشد کاری کرد بهش گفتم ماشین منو بردار برو منم زاپاس و عوض میکنم میام
اون رفتو منم نیم ساعت بعد رسیدم خونه با دستو صورت و لباس کثیف تو این مدتم خانومم چند بار زنگ.زده بود و میدونست چیشده
رسیدم خونه ماشینو جابجا کردم و خواستم برم که دیدم شکوفه به گوشیم زنگ زد که اگه میشه بیا بالا منم کارامو بکنم باهات بیام خونتون اولش تعجب کردم چون میدونستم اون فرصت خونه خالی رواز دست نمیده و سریع یا دوس پسرشو میاره یا رفیقاشو جمع میکنه
اما رفتم سوار اسانسور شدم برم بالا تو این فکر بودم کاش یزره شانس داشتم و الان خودش بهم راه میداد یه حالی میکردم رسیدم بالا در باز گذاشته بود که دیگه نیاد درو باز کنه رفتم تو دیدم شکوفه نیست چند بار صداش کردم ج نداد منم یهو حس کنجکاویم گل کرد رفتم در اتاق خابی که توش حموم داشتو باز کردم یهو دیدم شکوفه داشت لباس در میاورد بره حموم سریع برگشتم ونشستم رو مبل تو حال
شکوفه رفت حموم من همش تو فکر کردنش بودم بعد از کلی کلنجار با خودم نتونستم تحمل کنم گفتم میرم میچسبم بهش میکنمش اونم بخاطر ابروش چیزی به کسی نمیگه
رفتم تو اتاق منتظر بودم در بیاد بعد چند دقیقه با تنپوش در اومد تعجب کرد با پرخاش گفت تو چرا اینجایی منم گفتم منتظرت بودم گفت واسه چی گفتم اخه اونطوری دیدمت حالم بد شد بلافاصله فهمید من قصدم چیه گفت گمشو ییرون لباس بپوشم منم ترسیده بودم با خودم فک کردم که تا اینجا اومدم این اگه بخواد بگه همینشم میگه خلاصه بلند شدم رفتم سمت در اما یهو برگشتمو گرفتمش اونم شروع کرد چنگ انداختنو جیغ کشیدن دیدم راهی ندارم جلو دهنشو گرفتم و با حالت پشت پا زدمش زمین وقتی دید من وحشی شدم دیگه داد نمیزد از پشت خودمو انداختم روش تنپوشو زدم بالا بدتش و موهاش هنوز خیس بود
یزره از پشت گردنشو خوردم دیدم گفت کثافت کارتو بکن بلند شو حالم ازت بهم میخوره تعجب کردم چقد وقیح بود یه تف انداختم روی سوراخ کونش انگشتمو کردم تو ش یهو گفت از پشت نه بزارجلو عوضی لحنش معلوم بود فقط میخواست از اون شرایط خالص بشه با تعجب گفتم مگه پرده نداری گفت بتو ربطی نداره کارتو بکن منم عین وحشیا یه تف سر کیرم انداختمو کردم تو کوسش اینقد گشاد بود که کیر بیست سانتی من راحت رفت توش بهش گفتم تو که از خواهرت گشاد تری اونم گفت اخه اونی که بهش دادم از تو مرد تره
خلاصه ده دقیقه تلمبه زدم با کوسش که نه اما با بدنش کلی کیف کردم کم کم ابم داشت میومد گفتم کجا بریزم فقط گفت تو نریز منم ریختم رو سوراخ کونش انگشتمم کردم توش بخیال اینکه یدست دیگه بکنمش دیدم داره زور میزنه بلند شه از روش پاشدم بمن گفت برو از اینجا گمشو منم نمیام خونتون.منم سرمست از یه س.ک.س وحشیانه جمع کردم رفتم خونه...
فردا صبحش رفتم سر کار وقتی عصر برگشتم خبرب از زنو بچمو وسایلشون نبود تا چند وقت کسی جوابمو نمیداد تا اینکه احضاریه اومد برای دادگاه زنم هرجوری بود طلاق گرفتو اخر سر گفت همون راهی رو میرم که تورفتی. خلاصه قیمت کوس خواهر زنم شد طلاق از زنم ولی ناراحت نیستم چون خودم دنبال بهونه می‌گشتم که بدون مهریه طلاقش بدم و این اتفاق کلی‌ کارمو راحت کرد.


بزرگترین کانال داستان سکسی

@sexyAction
29.5K viewsedited  09:17
باز کردن / نظر دهید
2019-05-10 00:03:17 تو کون نازی وباسرعت تلمبه میزدم فریبا هم میگفت امیر تند تر بکنش مرجانه هم ناله میکرد تا اینکه ابم اومد کیرم رو در اوردم ابم خالی کردم تو صورت نازی وفریبا ابم رو خوردن بعد چند ساعت باز هم کردمشون او عقب وجلو اونها هم بهم قول دادن که هفته ای یه بار بیان که اومدند با دوست های تازه تر وخوشگل و حشری …


مرجانه واسه اونها تعریف میکرد یه پسر ترک سفید و ک.یر کلفت هست هست تو باغ شون که خوب میکنه . خلاصه حسابی‌ از کیرم پذیرایی می‌کردن. واقعا ک.وس بلوچ یه چیز دیگس دستتون رسید حتماً بکنین. اونها هم می اومدنن تا فیضی ببرن… تا اینکه کریم اقا مشکوک شد منو اخراج کرد چندباری به درخواست نازی میرفتم تا ک.وس شونو پاره بکنم با پول اونها تو بهترین هتل ها مثلا هتل فردوس… حالا هم من ازدواج کردم دیگه نمیرم چندباری ازم خواستن من نرفتم شماره شون رو هنوز هم دارم


بزرگترین کانال داستان سکسی

@sexyAction
27.5K viewsedited  21:03
باز کردن / نظر دهید
2019-05-10 00:03:17 زن صاحب باغ

@sexyAction
*سلام
اسم من امیره ۲۵سالمه ترک تبریزم و باغبونی بلدم میخوام یه داستان س.ک.س خودم و مرجانه خانم رو تعریف کنم امیدوارم خوشتون بیاد این داستان برمیگرده به سال پیش وقتی که برای کار به چابهار رفته من سریه باغ اطراف چابهار باغبون بودم اسم صاحب باغ کریم ویه زن داشت به اسم مرجانه… کریم اقا هر جمعه با خونواده اش میود باغ برای تفریح من تازه اومده بودم که کریم اقا با خونوادهاش اومدنن سرباغ از همون روز اول که چشم به مرجانه افتاد احساسی بهم گفت که باید این زن خوشگل بلوچ رو بکنم مرجانه یه زن خوشگل 34 ساله قد ۱۶۵ سینه اش ۷۵ ویه کون تپول داشت اون روز گذشت

یه روز من باغ بودم که ناگهان صدای بوق ماشین اومد با خودم گفتم یعنی کیه کریم اقا که همیشه جمعه میومد رفتم درو باز کنم دیدم مرجانه خوشگل خودمونه با یه دختر دیگه به اسم فریبا ویه پسری به اسم ارسلان که نامزد فریبا بود اومدند داخل باغ بهم گفتن آقا بجنب که خیلی کار داریم شب مهمون دارم مهمون های مرجانه دوستای دانشگاه هایش بودن که میخواستن واسه تولد مرجانه بیان منم باهم رفتم خونه رو مرتب کردیم موقعی که من داشتم وسایل رو میاوردم چشمم به شیشه مشروب خورد باخودم فکر کردم این یه مهمونی معمولی نیست که نازنین هم اومد وسایل رو بگیره فهمید که من شیشه های مشروب رو دیدم از خواست که که شوهرش چیزی نگم منم گفتم باشه یه بوس بهم داد و رفت تا اینکه شب شد ماشین ها اومدند ۱۰ نفر بودن ۵ دختر۵ پسر منم درو باز کردم من رفتم اتاقم که بخوابم ولی خوابم نمیبرد…
کیرم راست شده بود میخواستم برم چش چرونی رفتم دیدم وای چه بزن بکوبی هموشون دارن شراب میخورن و میرقصن چندتا شون با دوست دخترهاشون رفتند تو باغ تا باهم س.ک.س کند مرجانه هم تنها بود فریبا بانامزدش داشتند لب میگرفتن منم گفتم امیر جای تو خالیه که با مرجانه باشی ولی نه به خودم جرات نمی دادم ناگهان یه صدا ازت پشت سرم اومد مرجانه بود گفتش امیر جان میری تلمبه رو روشن کنی منم گفتم چشم خانم مرجانه رفت من رفتم سراغ تلمبه رو روشن کنم که آقایون حموم کنن با دوست دختر هاشون که بعدشم رفتم بخوابم کل شب تواین فکر بودم چی میشد یکیشون حالا اینجا منم یه دل سر میکرمش تا اینکه صبح شد من بیدار شدم رفتم درخت ها رو اب بدم همه شون رفته بجز مرجانه وفریبا، ارسلان نامزد فریبا هم با اون ها رفته بود نازنین وفریبا مونده بودند تا خونه رو مرتب کنن یه ساعت بعدش نازنین صدام زد منم رفتم درو که باز کردم چشم با نازنین وفریبا افتاد داغ کردم مرجانه وفریبا یه تاپ خوشگل پوشیده که کل هیکل س.ک.سی شون معلوم بود ازم خواستن بشینم من رو مبل نشستم که نازنین یه شیشه مشروب اورد جلوم گفتش دیشب چرا نیومدی منم گفتم دیشب سرم درد میکرد گفتش اشکال نداره حالا سه نفری جشن تولد میگیرم
یدفعه مرجانه بلند شد بغلم نشست معلوم بود که چندتا پیک قبلش زده که مست کرده بود گفتم مرجانه حالت خوش نیست گفتش برعکس دستش رو برد رو کیرم یه دفعه شروع کرد فریاد زدن اخ جون همونی که فکر میکردم من کیر بزرگی دارم فریبا هم بلند شد اومد جلوم وشروع کرد ازم بوس گرفتن که مرجانه دکمه های پیراهنمو باز میکرد فریبا هم زیپ شلوارم رو کشید پایین وشروع کرد ساک زدن وای چه کیفی میکردم اصلا فکرش رو نمیکردم که دوتا ک.وس جلومه نازنین شروع کرد لب گرفتن ازم بعد چند دقیقه مرجانه رفت سراغ کیرم وفریبا هم بدن منو لیس میزد بعدش منم رفتم سراغ کوس فریبا فریبا هم کوس نازی رو میخورد نازی هم واسم ساک میزد بعدش نازی بلند شد اومد تو بغلم فریبا هم داشت تخمامو میخورد منم رفتم سراغ سینه های خوشگل نازی (خودش بهم گفت که بهم بگه نازی با نازی راحت تره)بعد چند دقیقه نازی رفت سراغ کیرم که بکنه تو کوسش منم داشتم از فریبا لب میگرفتم نازی هم داشت ک.یر سواری می‌کرد و به بلوچی یه چیزایی میگفت که نمیفهمیدم ولی معلوم بوداز حشر و حال داره میمیره.. منم مرجانه رو بلند کردم بردمش رو رختخواب خوابوندم
یکسره شروع کردم به تلمبه زدن نازی چه اخ اوخی میکرد داشت لذت میبرد که فریبا به مرجانه گفت هانی جون نمیذاری ماهم فیضی ببریم که مرجانه بلند شد وفریبا نشست کوس فریبا از مرجانه بهتر بود چون فریبا فقط به ارسلان نامزدش میداد اما نازی یه زن حشری بود وچندتا دوس پسر داشت خب من ک.یرم رو گذاشتم روکوسش فریبا هم کونشو هل داد تا ک.یرم تا ته رفت یه ناله مظلومانه کشید
یهو ولو شد من یکبند تلمبه زدم مرجانه پستون های فریبا رو میخورد بعد چند دقیقه فریبا بهم گفت میخوای از کون بکنی منم گفتم اره ولی دردت نمیاد منم گفتم واسه ارسلان اوپنه واسه من اکبنده یه خنده زد گفت بکنش مال خودت منم یه تف زدم تو سوراخ کونش واروم اروم تا نصف کردم داخلش اونم جیغ میزد امیر دارم میسوزم بکن توش تا اخر بکن توش من سریع تلمبه میزدم اونم جیغ میزد ناله میکرد گفتش امیر خیلی حال میده بعد چن دقیق کیرم درآوردم کردمش
26.5K viewsedited  21:03
باز کردن / نظر دهید
2019-05-06 15:01:39 ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯽ

ﺳﻼﻡ . ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ علی هست، 20 ﺳﺎﻟﻤﻪ
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ، ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ س.ک.س ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻪ
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ، ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﻮﺩ . ﮐﻼ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭼﻮﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﻣﺤﯿﻂ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺷﻬﺮﻣﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ .
ﺗﻮ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﻧﺒﻮﺩ، ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﺴﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﺑﯿﺎﺭﻡ
ﺗﻮ ﯾﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻓﯿﻘﻢ، ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﮐﻠﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﻭ ﮔﻠﺪﻭﻧﺎﺷﻮ ﺁﺏ ﺑﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻼﺱ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪ ‏( ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻪ ‏) ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ .
ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻧﮕﻔﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﯾﻢ، ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﻣﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ، ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺱ ﻭ ﭘﺎﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ؟ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻓﻖ س.ک.سه ﯾﺎ ﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺎﻣﯿﻠﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺖ . ﺣﺘﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ .
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ . ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺪﺭﺳﺶ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ . ﻣﻨﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ . ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻢ؟ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻡ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻡ ﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭﻣﻮ
ﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ! ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ . ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩﻡ (!) ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﻡ، ﯾﻬﻮ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺍﮔﻪ ﮔﺮﻣﺘﻪ ﺧﻮﺏ ﻻﺍﻗﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﻭ ﺭﻭﺳﺮﯾﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﺭ !
ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﺑﮑﻨﻪ ‏( ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ ‏) ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﻮﻣﻪ . ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺑﻮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻥ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ .
ﻣﺮﺗﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﻡ ! ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺫﻝ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﺵ، ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﻬﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ، ﺍﻭﻧﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ . ﺩﯾﮕﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﭼﺸﺎﺵ ﺩﯾﻮﻧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺻﻮﺭﺗﻤﻮ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﺮﺩﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ .. ﻣﺮﺗﺐ ﻟﺒﻬﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﻣﺚ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻟﺒﺸﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ .
ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻣﺪﺭﺳﺸﻮ ﺍﺯ ﺗﻨﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﯾﺰﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﻞ . ﻣﺮﺗﺐ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ، ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ، ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ س.ک.س ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ . ﺁﺧﻪ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺎ ﺷﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺩﻡ، ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ . ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﮐوﺴﺶ ﻭﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﮑﻤﺶ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﮐوﺴﺶ ﺑﮑﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺏ ﮐوﺴﺶ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ . ﮐﺎﻧﺪﻣﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﮐﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ... ﺧﯿﺎﻟﺸﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻮﻉ ﺗﺠﺎﻭﺯﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ ! ﺧﻼﺻﻪ ﺗﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﯾﻮﺍﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﻫﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ . ﺍﻭﻧﻢ ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﻮﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ .. ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺩﻡ .. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ، ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻟﺬﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ، ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﺷﺪﻡ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﻭﺵ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﻟﯿﺰ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ، ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﯾﻢ . ﻣﺮﺗﺐ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ . ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﯽ ﺣﺲ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﭘﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ .
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﻡ س.ک.س ﮐﺮﺩ، ﺍﻻﻥ ﯾﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻮﺭ ﺷﺪﻥ ﯾﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﺭﻣﺶ .
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﻪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻢ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻤﺶ

بزرگترین کانال داستان سکسی

@sexyAction
25.7K viewsedited  12:01
باز کردن / نظر دهید