Get Mystery Box with random crypto!

-عزیزم دفعه بعد بگو شوهرت هم واسه سونوگرافی باهات بیاد دخترک ب | دلربا / هفت خط

-عزیزم دفعه بعد بگو شوهرت هم واسه سونوگرافی باهات بیاد
دخترک با خجالت سرش را پایین می‌اندازد
-شو...شوهرم ماموریته خانم دکتر
زن پایش را روی پای دیگرش می‌اندازد
-عزیزم من باید در مورد زایمانت با ایشون صحبت کنم... ببینم مشکلی با زایمان سزارین دارن یا نه... هزینه زایمان سزارین اونم داخل چنین بیمارستانی بالاست
دخترک گوشه‌ی لبش را میگزد
-فکر نکنم... فکر نکنم مشکلی داشته باشه... شوهر من جواهرفروشه
صدای زن گوشی دخترک بلند می‌شود
-سلام عمرم...رفتی دکتر؟!.. توله سگ باباش چطوره؟!
لبخندی روی لب دخترک می‌نشیند. در جواب مرد تایپ میکند
-سلام... آره رفتم... دکتر میگه حال خوبه... کی میای خونه عبد؟!
بالای صفحه‌ی گوشی در حال تایپ نمایش داده می‌شود
-دارم دیونه میشم از دوریت... خیلی زود معامله رو جوش میدم پیام پیشت زندگیم
دخترک دلش قیلی ویلی می‌رود
-خداروشکر رشد بچه کامل هست... دیگه باید کم کم آماده بشی که بچه رو به دنیا بیاری عزیزم... به سلامتی ایشالله
دخترک دستش را روی شکمش قرار می‌دهد
-فقط اینکه باید این چند مدت از هر گونه نزدیکی خودداری کنید... تا اینجا که از عمل بابای خانواده راضی بودم ایشالله که به همین روند پیش میره
دخترک سرش را به بالا و پایین تکان می‌دهد
-چشم... فقط ببخشید من کی باید بیام واسه زایمان
زن شانه‌ای بالا می‌اندازد
-سه هفته، دوشنبه بیا دیگه که بستری بکنیمت ایشالله که سه شنبه بچه رو به دنیا بیاری
دخترک چشمانش را روی هم قرار می‌دهد
-چشم... ممنونم
زن دستش را روی گوشی قرار داده و می‌گوید
-خانم لطفا بیمار بعدی رو راهنمایی کنید
دخترک به طرف در رفته و در را باز می‌کند. سرش پایین است. همین که می‌خواهد از در خارج شود به چیزی برخورد می‌کند
-ای
دستش را روی بینی‌اش گذاشته و آن را میفشارد. صدای مردانه‌ای می‌گوید
-خانم حالتون خوبه؟!
سر دخترک به سرعت بالا آمده و لبخند روی لبش جای میگیرد
-ع...عبد؟
مرد رنگ از صورتش میپرد
-تو... اینجا؟!.. اومدی پیشم نه؟!... میدونستم تنهام نمیزاری
مرد نگاهش لرزان است
-نبات؟!... عمرم؟!.... تو دکترت رو عوض کردی چرا به من نگفتی؟!
قبل از اینکه دخترک فرصت حرف زدن بکند دستی دور بازوی مرد حلقه می‌شود
-خانم شما چرا جلوت رو نگاه نمیکنی؟!... نزدیک بود شوهرم رو کور بکنی!
نفس کشیدن از یاد دخترک میرود. نگاهش میخ شکم برجسته زن رو به رویش می‌شود
-ش...شوهرت؟!
نگاهش پر از اشکش به سمت مرد بر میگردد
-عبد؟!... این چی میگه؟!
مرد با درماندگی مینالد
-توضیح میدم نبات
دخترک گام به گام عقب می‌رود. باورش نمی‌شود آنچه را میبیند. پس ماموریت هایش دروغ بود
تمام حرف‌هایش دورغ بود؟!
تمام آن دوستت دارم ها، عاشقتم‌ها و....
ولی چشم ها که دروغ نمی‌گویند. او عشق را در چشمان مردش می‌خواند. نکند آن هم دروغ بود
-زن.... بچه... سرم هوو اوردی؟!
قبل از اینکه مرد فرصت حرف زدن پیدا کردن دخترک سکندری خورده و به عقب پرت می‌شود. سرش به لبه‌‌ی میز بر خورد می‌کند!
گرمی خون را روی صورتش حس کرده و قبل از اینکه چشمانش بسته شود عربده مرد را می‌شوند
-نبات... زندگیم... نفس بکش زندگیم.... من غلط کردم... خب؟!.. گوه خوردم... نبات بیچارم نکن

https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0
https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0
https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0
https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0
https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0
https://t.me/+xUDVJXJF1LBjZjc0