Get Mystery Box with random crypto!

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵] فاطی خواهر زن کوچکم (۱) 1401/04/ | big_boooty داستان

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵]
فاطی خواهر زن کوچکم (۱)
1401/04/13

#خواهرزن #زن_شوهردار

نون زیر کباب، واقعا بهترین اصطلاح برای خواهر زن است، مگه داریم کوس به خوشمزه ای کوس خواهر زن ،
محسن هستم ، ۴۵ سالمه،،۱۸۰ قد و ۹۲ کیلو وزن و سایز کیرم ۲۰ سانت، ،
خواهر زن کوچکم فاطی هم ۲۳سالشه، ، قد ۱۶۵ وزن ۶۵ ودوساله ازدواج کرده. شوهرش حامد هم تو یه شرکت خصوصی کار میکنه.
از همون زمان مجردی فاطی را دوس داشتم . خودش هم اینو فهمیده بود . ولی بخاطر محیط خانواده و برخی مسائل دیگه ، فاصله‌ ها را حفظ کردیم . یکی دو تا شیطنت کوچک با دوس پسرش از فاطی دیده بودم ، ولی بازهم سکوت. کردم و‌چیزی بهش نگفتم . تا اینکه شوهر کرد .شوهرش ظاهرا پسر آرام و ساکتی بود و اهل هیچ‌ حاشیه ای نبود، بعد مدتی در شرکت دچار سانحه شد و پای چپش شکست. در بیمارستان مرکز استان جراحی شد. . روزپنجم تو بیمارستان من همراه شوهرش بودم که دکتر ترخیصش کرد… فاطی خواهر زنم هم اونجا بود . گوشی فاطی کنار تخت بيمارستان بود، که پیامکی براش اومد . من هم ناخودآگاه یک لحظه بالای صفحه پیامش را خوندم ، پیامی عاشقانه از دوس پسر سابقش بود. وقتی فاطی برگشت ، گفتم پیامک برات اومد. و گوشی را بهش دادم و آهسته گفتم ظاهراً فعلا آقا مسعود تشریف دارن !!!
رنگش مث گچ سفید شد و چیزی نگفت.و رفت بیرون .
بعد چند لحظه پيامي برام فرستاد که نوشته‌ بود : محسن جان ، لطفا بین خودمون بماند . خواهشا!!!
گفتم چشم فاطی خانم!¡!!
کارهای ترحیص انجام شد و چون من ماشین نبرده بودم ، ماشینی براش کرایه کردیم تا شوهرش را ببریم خونه ،.
چون پای شوهرش در گچ بود ، او را رو تک صندلی جلو بحالت نیمه خمیده قرار دادیم . دارو آرامبخش هم بهش زده بودند و همه اش خواب بود .
بخاطر خم کردن صندلی جلو ، عملا پشت اون قسمت کسی نمی‌توانست بشینه . فاصله تا خانه هم حدود یک ساعت بود .من و فاطی پشت سر راننده نشستیم. بخاطر تنگی جا کامل بهم چسبیده بودیم.
حرکت کردیم. از شهر که خارج شدیم، پاهام را به پاهاش چسباندم. شلوار لی آبی تنگی پوشیده بود ، که واقعا حجم ران و باسنش تحریک کننده بود . گوشیم را در آوردم بهش پيام دادم که هنوز با مسعود هستی !!!؟؟؟؟
گفت اونجور که فکر میکنی نیست،!!!
گفتم فکر آبرو خانواده باش ، تو الان شوهر داری ، !!!
گفت هی هی !!!
شوهرم کجاست ؟
گقتم پس این چیه ؟
گفت ، هیچی ، بیخیال !!!
گفتم اتفاقا خیالم هست و خیلی هم مهمه!!
،گفت نمیتوانم‌ برات بیشتر بگم !!!
گفتم ببین فاطی اگر کاری یا نیازی داری ، به خودم بگو ،از صفر تا صد کنارت هستم . و میدانی که چقدر دوستتت دارم .!!!
چرا میخوای غریبه ها آبرومان را ببرند ، چی میخوای؟؟؟؟؟
گقت واقعا همه جوره کنارم می مانی ؟؟
گفتم آره ، امتحان کن ، ضرر نداره !!!
گفت ببینیم و تعریف کنیم .
دیگه چراغ سبز را از فاطی گرفته بودم .
دستم را آرام رو رانش گذاشتم . و مالش دادم.
وقتی مخالفتی نکرد ، کم کم دستم را به سمت شکمش از زیر مانتو بردم .
نگاهش کردم‌، دیدم چشماش را بسته و به صندلی تکیه داده .
خوشبختانه راننده دیدی به ما نداشت. چون دقيق هر دو پشت سرش بودیم.
دستم را به زیپ شلوارش رساندم . اول محکم دستم را گرفت. ولی وقتی اصرار منو دید ، کم کم دستش را برداشت . زیپ شلوارش را پايين کشیدم و دستم را رو شورتش گذاشتم و مالشش دادم. چشاش بسته بود و لبش را گاز می‌گرفت. دستم را به زیر شورتش بردم. و با انگشتم وسط چاکش را مالیدم. کم کم انگشتم را که حالا کاملا خیس شده بود ، تا آخر در کوسش فرو کردم. رفت و آمد انگشتم‌ با خیسی کوسش ، خیلی نرم و روان شده و‌حالت خوشایندی براش داشت. دستش را رو دستم قرار داد و فشارش را بیشتر کرد و من هم تندتر حرکتش داد

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵]
م ، خم شد و ساعد دستم را محکم گاز گرفت و شل شد و افتاده بغلم . اونقدر محکم ساعدم را گاز گرفت که جای دندانش رو پوستم ماند .
حدود پنج دقیقه تو بغلم بود و من هم پشتش را مالش دادم و با مو سرش بازی کردم.‌. وقتی حالش خوب شد ، خودش را جمع وجور کرد و اشاره به کیرم کردم که بلند شده بود . نگاهش کرد و سری تکان داد.
روسریش را از کیفش درآورد رو پاهای دوتامون انداخت . زیپ شلوارم را پایین کشید . و دستش را تو شورتم برد. وقتی کیرم را لمس کرد ، لبش را گاز گرفت و گفت کوفتتتتتت. مرض ، و شروع به مالش کیرم کرد .با آب دهانش، دستش را خیس می‌کرد و ساق کیرم را مالش میداد .دستاش مث پنبه نرم بود. خیلی حالت خوشایندی بود . دیگه نزدیک خونه بودیم ، بهش اشاره دادم که کافیه . نیشگونی از سر کیرم گرفت و گفت دارم براش !!!
جمع و جور کردیم. کم کم رسیدیم خونه شان. شوهرش را رو ویلچر گذاشتم و بردیم داخل خانه . خوشبختانه اونقدر دارو مسکن و آرام بخش بهش داده بودن که اصلا بیدار نشد . تو اتاق خودش ، براش تخت آماده کردیم . رو تخت خوابش برد .
رفتم آشپزخانه، دیدم فاطی فقط شورت و سوتین تنش هست و شربت درسته