Get Mystery Box with random crypto!

big_boooty داستان

لوگوی کانال تلگرام big_boooty — big_boooty داستان B
لوگوی کانال تلگرام big_boooty — big_boooty داستان
آدرس کانال: @big_boooty
دسته بندی ها: شهوانی
زبان: فارسی
مشترکین: 21

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-17 02:20:34 کانال قبلی فیلم فیلتر شد

هرکسی لینک جدید کانال فیلم سککسی رو میخاد بیاد پیویم


@of_joooon ایدیم
1 view23:20
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:14:41 مام بدنش را شستم و مالش دادم ، سفت بغلم کرد و‌گفت محسن جان تو‌چقدر خوبی ؟!!¡ همه چیز را کامل بلدی ، الان میگم بهت دوووستتتتت دارم ‌. امروز تمام عقده های دلم را خالی کردی ،!!!
محسن جان تورا خدا هیچ وقت تنهام نگذار.
لبم را رو لبش گذاشتم و‌ بخودم فشارش دادم. .تو‌چشاش نگاه کردم و‌گفتم عزیزم من تازه پیدات کردم‌. تا روزی که زنده ام ، کنارت هستم .گفت ممنونم محسن من !!!
اونروز من رفتم خونه ، و از فرداش رابطه ی جدید وگرم من و فاطی جونم ، خواهر زن کوچکم ، شروع شد .حداقل هفته ای سه بار سکس داریم . یکبار هم از کون کردمش ولی خیلی اذیت شد .جوری که تقریبا پاره شد و بی هوش. و‌خونریزی پیدا کرد . ولی دیگه قول دادم فعلا از کون نکنمش…
فاطی عزیزم ، در سکس هات و‌داغ هست . گاهی تا نیمساعت تو‌کوسش تلمبه میزنم .
رابطه اش با شوهرش هم خوب شده. و فقط هفته ای یک شب اونهم شب های جمعه باها شوهرش سکس داره. . این داستان واقعی بود . و سکس من و فاطی جونم ، ادامه دارد…********
نوشته: محسن

@big_boooty
214 views13:14
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:14:41 ه. از پشت بغلش کردم و گفتم شربت و شراب و غذا و چایی و همه چیز من تویی . میدونید چند ساله فقط به یاد تو خواهرت را میگام، گفت آره میدونم دوستم داری ، ولی من می ترسیدم بهت نزدیک بشم . هم از خواهرم ، هم از خانواده ام .و هم از خودت که … هرگز فکر نمیکردم‌ به تو برسم.
گفتم فاطی جونم ، از امروز یک پيام یا ارتباط با کسی ازت ببینم ، بجون خودت میکشمت.
گفت محسن جان غلط کردم، هرچه تو بگی ، گفتم از امروز در همه ی کارها کنارتم ، هر کمبودی داری ، رومن حساب کن.
گفت کاش میدونستی چقدر در فشار هستم
گفت کاش میدونستی امروز تو ماشین بعد از یگسال ارضا شدم .
گفت من دو ساله ازدواج کردم، تا الان هم خیانتی به حامد شوهرم نکردم ، چند روزه دیگه ازش نا امید شدم. که سبب شد به دوست قدیمی ام پيام دادم .
محکم بغلش کردم و بوسیدمش ‌.
گفتم عزیزم ‌چرا نا امیدی، ؟؟ مگه من مردم ؟ و‌لبم را بر لبش گذاشتم.
گفت شوهرم‌ خیلی در سکس سرده. دو ساله انواع کارها را باهاش کردم . ولی نهایتش هفته ای یکبار سکس داریم .اونهم کوتاه !!!
گفتم من بعد از ۲۵ سال ازدواج باخواهرت ، هفته ای چهار تا پنج بار سکس میکنم.
گفت میدونم . شانس منه !!!
گفت خواهرم گفته ، محسن با اون دم و دستگاه بزرگش خیلی اذیتم میکنه ‌.
گفتم عزیزم از امروز این کیر مال تو هست ،هر لحظه و هرجا ، خواستی، میارمش خدمتت. اصلا برای خودت ، بزار خواهرت استراحت کند !!!
شلوار و لباس هام در آوردم ، نشست جلو پام .خودش شورتم را پایین کشید . نگاه کیرم کرد . اول بوسش کرد .
گفت لعنت به شانس من . چی میشد من اینو داشتم .
گفتم ممکنه اذیتت کنه ؟؟؟؟.
گفت تا باشه از این اذیت ها.
گفت انصافا بزرگه . دستش را دور کیرم حلقه کرد .و سرش را تو دهانش برد . ساک میزد در حد اعلی،.
مو سرش را تو دستم جمع کردم و گفتم فقط تو چشام نگاه کن . نگاه کرد و همزمان کیرم را تا ته گلوش فشار دادم . عوق میزد .چشاش پر اشک شد.
بلند شد کیرم را در دست گرفت و سمت اتاق خواب رفت . گفت میخوام آرامترین و لذت بخش ترین سکس عمرم راباهات داشته باشم .
گفت ارضا شدنم توماشین بهترین لذت عمرم بوده.
بدنش از همه لحاظ ایده آل بود. باسن سفید و برجسته . بدن نرم . ۲۳ سال سن ، اوج جوانی .
اول رفت تو حمام و سریع دوش گرفت تا بدنش تمیز باشه .
روتخت دراز کشید. هر دو پاش را باز کردم . وسط پاهاش رفتم. و با دست کوسش را مالش دادم . شروع به زبان زدن به شیارکوسش کردم.

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵]
محکم خودش را به تخت چسبانده بود و بخاطر بلند نشدن صداش ، متکایی را بغل کرده بود . اونقدر براش خوردم که گفت .محسن جان دیگه بسه . کیر میخوام . گفتم بگو دوباره . گفت کیرت را بکن تو کوسم.
گفتم نهههه نمیکنم !!!
خرج داره .
گفت هرچه میخوای میدم تورا خدا دارم می میرم.
هر دو پاش را پشت گردن خودش گذاشتم . کوسش کامل بالا آمد . روش قرار گرفتم . عمود کیرم را رو چاک کوسش نهادم . سرش که رفت توش ، نفس بلندی کشید و چشاش را بست . من هم ناگهانی و تا آخر فشارش دادم و روش افتادم . قشنگ کوسش جرررر خورد . متکا را تو دهانش کرده بود . چشاش زیر رو شد . یک لحظه واقعا نگرانش شدم .متکا را کنار زدم .‌و لبش را با دهان گرفتم. دو دقیقه بی حرکت بود. .بعد.چشاش را باز کرد و گفت مطمنی کوسم پاره نشده . ؟
نامرد، این کوس تا حالا بیشتر از ۱۳ سانت توش نرفته .اونهم قلمی و باریک…
وجدان داشته باشه ،
گفتم خیالت راحت هم سالمه. هم جاش میشه توش .
محکم لبم را گرفت ومکید . منو به خودش فشار میداد.زبان تو دهانم میکرد… می‌گفت عزیزم تا حالا کجا بودی، دوساله دارم برای کیرت می سوزم.!!!
گفت محسن جان تلمبه بزن
من هم زدم و‌تند زدم ، هر وقت درد داشت ، محکمتر لبم را گاز می‌گرفت. تو این حال در اوج احساسات، بخودش پیچید و ارضا شد.
کمی استراحت بهش دادم گفتم نامردی ها . دوبار ارضا شدی ولی من هیچ . گفت چکار کنم برات .
گفتم فاطی جونم باید حالت سجده باشی و من پايين تخت باشم و تند تلمبه بزنم.
قنبل کرد .کون سفید و گوشتی و خوش فرمش رو تخت بود و‌من پايين تخت، یه پام را بالا گذاشتم تا کامل بهش مسلط باشم . گفت معلومه میخوای واقعا پاره ام کنی ، گفتم متکا را بغل کن و اگر درد داشتی گازش بگیر ، سر کیرم را خیس کردم .باسنش را بالا کشیدم . کمی آب دهانم به کوسش کشیدم. وتا خایه در کوسش فرو بردم.با شکم رو‌تخت افتاد. محکم شروع به تلمبه زدن کردم، مث کشتی گیرهایی که تلاش می‌کنندتا در حالت خاک ، از تشک کنده نشوند ، محکم به تشک چسبیده بود. علنا ناله می‌کرد و اسمم را صدا میزد .!!!
آی آی وای وای . محسسسسسسسسن.
توراخدا آرامتر .!!!
پارررررره شدم .!!!
محسسسسسسن کشتی منو بخدا !!!
پنج‌‌دقیقه تلمبه زدم . و آبم را کامل تو کوسش خالی کردم . و روش چنبره زدم. حدود ده دقیقه همون حالت روش دراز کشیده بودم .تا .کامل تخلیه شدیم .
بلند شدیم ، گفت وای خدا از این همه سبکی و لذت ،،،
رفتیم باهم دوش گرفتیم . زیر دوش
212 views13:14
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:14:40 داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵]
فاطی خواهر زن کوچکم (۱)
1401/04/13

#خواهرزن #زن_شوهردار

نون زیر کباب، واقعا بهترین اصطلاح برای خواهر زن است، مگه داریم کوس به خوشمزه ای کوس خواهر زن ،
محسن هستم ، ۴۵ سالمه،،۱۸۰ قد و ۹۲ کیلو وزن و سایز کیرم ۲۰ سانت، ،
خواهر زن کوچکم فاطی هم ۲۳سالشه، ، قد ۱۶۵ وزن ۶۵ ودوساله ازدواج کرده. شوهرش حامد هم تو یه شرکت خصوصی کار میکنه.
از همون زمان مجردی فاطی را دوس داشتم . خودش هم اینو فهمیده بود . ولی بخاطر محیط خانواده و برخی مسائل دیگه ، فاصله‌ ها را حفظ کردیم . یکی دو تا شیطنت کوچک با دوس پسرش از فاطی دیده بودم ، ولی بازهم سکوت. کردم و‌چیزی بهش نگفتم . تا اینکه شوهر کرد .شوهرش ظاهرا پسر آرام و ساکتی بود و اهل هیچ‌ حاشیه ای نبود، بعد مدتی در شرکت دچار سانحه شد و پای چپش شکست. در بیمارستان مرکز استان جراحی شد. . روزپنجم تو بیمارستان من همراه شوهرش بودم که دکتر ترخیصش کرد… فاطی خواهر زنم هم اونجا بود . گوشی فاطی کنار تخت بيمارستان بود، که پیامکی براش اومد . من هم ناخودآگاه یک لحظه بالای صفحه پیامش را خوندم ، پیامی عاشقانه از دوس پسر سابقش بود. وقتی فاطی برگشت ، گفتم پیامک برات اومد. و گوشی را بهش دادم و آهسته گفتم ظاهراً فعلا آقا مسعود تشریف دارن !!!
رنگش مث گچ سفید شد و چیزی نگفت.و رفت بیرون .
بعد چند لحظه پيامي برام فرستاد که نوشته‌ بود : محسن جان ، لطفا بین خودمون بماند . خواهشا!!!
گفتم چشم فاطی خانم!¡!!
کارهای ترحیص انجام شد و چون من ماشین نبرده بودم ، ماشینی براش کرایه کردیم تا شوهرش را ببریم خونه ،.
چون پای شوهرش در گچ بود ، او را رو تک صندلی جلو بحالت نیمه خمیده قرار دادیم . دارو آرامبخش هم بهش زده بودند و همه اش خواب بود .
بخاطر خم کردن صندلی جلو ، عملا پشت اون قسمت کسی نمی‌توانست بشینه . فاصله تا خانه هم حدود یک ساعت بود .من و فاطی پشت سر راننده نشستیم. بخاطر تنگی جا کامل بهم چسبیده بودیم.
حرکت کردیم. از شهر که خارج شدیم، پاهام را به پاهاش چسباندم. شلوار لی آبی تنگی پوشیده بود ، که واقعا حجم ران و باسنش تحریک کننده بود . گوشیم را در آوردم بهش پيام دادم که هنوز با مسعود هستی !!!؟؟؟؟
گفت اونجور که فکر میکنی نیست،!!!
گفتم فکر آبرو خانواده باش ، تو الان شوهر داری ، !!!
گفت هی هی !!!
شوهرم کجاست ؟
گقتم پس این چیه ؟
گفت ، هیچی ، بیخیال !!!
گفتم اتفاقا خیالم هست و خیلی هم مهمه!!
،گفت نمیتوانم‌ برات بیشتر بگم !!!
گفتم ببین فاطی اگر کاری یا نیازی داری ، به خودم بگو ،از صفر تا صد کنارت هستم . و میدانی که چقدر دوستتت دارم .!!!
چرا میخوای غریبه ها آبرومان را ببرند ، چی میخوای؟؟؟؟؟
گقت واقعا همه جوره کنارم می مانی ؟؟
گفتم آره ، امتحان کن ، ضرر نداره !!!
گفت ببینیم و تعریف کنیم .
دیگه چراغ سبز را از فاطی گرفته بودم .
دستم را آرام رو رانش گذاشتم . و مالش دادم.
وقتی مخالفتی نکرد ، کم کم دستم را به سمت شکمش از زیر مانتو بردم .
نگاهش کردم‌، دیدم چشماش را بسته و به صندلی تکیه داده .
خوشبختانه راننده دیدی به ما نداشت. چون دقيق هر دو پشت سرش بودیم.
دستم را به زیپ شلوارش رساندم . اول محکم دستم را گرفت. ولی وقتی اصرار منو دید ، کم کم دستش را برداشت . زیپ شلوارش را پايين کشیدم و دستم را رو شورتش گذاشتم و مالشش دادم. چشاش بسته بود و لبش را گاز می‌گرفت. دستم را به زیر شورتش بردم. و با انگشتم وسط چاکش را مالیدم. کم کم انگشتم را که حالا کاملا خیس شده بود ، تا آخر در کوسش فرو کردم. رفت و آمد انگشتم‌ با خیسی کوسش ، خیلی نرم و روان شده و‌حالت خوشایندی براش داشت. دستش را رو دستم قرار داد و فشارش را بیشتر کرد و من هم تندتر حرکتش داد

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۵]
م ، خم شد و ساعد دستم را محکم گاز گرفت و شل شد و افتاده بغلم . اونقدر محکم ساعدم را گاز گرفت که جای دندانش رو پوستم ماند .
حدود پنج دقیقه تو بغلم بود و من هم پشتش را مالش دادم و با مو سرش بازی کردم.‌. وقتی حالش خوب شد ، خودش را جمع وجور کرد و اشاره به کیرم کردم که بلند شده بود . نگاهش کرد و سری تکان داد.
روسریش را از کیفش درآورد رو پاهای دوتامون انداخت . زیپ شلوارم را پایین کشید . و دستش را تو شورتم برد. وقتی کیرم را لمس کرد ، لبش را گاز گرفت و گفت کوفتتتتتت. مرض ، و شروع به مالش کیرم کرد .با آب دهانش، دستش را خیس می‌کرد و ساق کیرم را مالش میداد .دستاش مث پنبه نرم بود. خیلی حالت خوشایندی بود . دیگه نزدیک خونه بودیم ، بهش اشاره دادم که کافیه . نیشگونی از سر کیرم گرفت و گفت دارم براش !!!
جمع و جور کردیم. کم کم رسیدیم خونه شان. شوهرش را رو ویلچر گذاشتم و بردیم داخل خانه . خوشبختانه اونقدر دارو مسکن و آرام بخش بهش داده بودن که اصلا بیدار نشد . تو اتاق خودش ، براش تخت آماده کردیم . رو تخت خوابش برد .
رفتم آشپزخانه، دیدم فاطی فقط شورت و سوتین تنش هست و شربت درسته
164 views13:14
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:12:54 ده بود زدم زیر گریه گفتم به خدا من ابرو دارم من جنده نیستم دست از سرم بردار گفت بریم خونش یه ساک براش بزنم ولم میکنه ارومم کرد.
رفتم خونشون یه اپارتمان لوکسی داشت بالا شهر منم فقط از گریه استرس داشت حالم بهم میخورد تا رسیدیم خونه گفت لخت شو لختم کردو شروع کرد بدنمو خوردن نشوندم گفت ساک بزنم براش خیلی وحشیانه رفتا میکرد باهام سرمو میگرفت تا ته حلقم اون کیر بزرگشو میبرد بعد کلی ساک زدن ابشو خالی کرد تو صورتم گفت اسنپ بگیرم برگردم … منم فقط خواستم بزنم بیرون ولی این ول کنم نبود تازه بدبختیم استارت خورده بود.
نوشته: مهناز


@big_boooty
139 views13:12
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:12:54 داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۸]
سکس اینترنتی مهناز
1401/04/13

#خاطرات_نوجوانی #تجاوز

سلام من مهنازم میخوام یه خاطره ای که قبلا برام تلخ بود ولی الا دوست دارم بازم تجربش کنم بگم براتون چون مفصله یکمشو میگم دوست داشتین ادامشم میزارم براتون
من ۱۷ سالم بود داشتم برای کنکور میخوندم اکثرن یا کتاب خونه بودم یا دنبال درس خیلی خانواده بهم گیر نمیدادن ولی حتما باید شب خونه میبودم
عینکی بودم کمی تپل بودم موهای پسرونه میزدم بدن سفید کون خوش فرم ممه های بزرگی داشتم ولی تا اون موقع نه دوست پسر داشتم نه سکس کرده بودم خیلی ادم هورنی یا همون حشری بودم ولی خب خجالتی بودم یه پسر میدیدم دست پامو گم میکردم.
خلاصه از اوجایی بدبختیام شروع شد که تو تلگرام داشتم میچرخیدم با یه اکانت پسرونه که دیدم یه گروهی پیدا کردم یه دختره پیام داد من ۱۶ سالمه پایه عکسم در قبال مبلغ گفت اولش یه اثباتم میده من همیشه برام سوال بود چطوری اینا نمیترسن از ابروشون این کارو میکنن رفتم بهش پیام دادم گفت اگه پایه ای پاشم عکس بگیرم .
من عمرا فکر نمیکردم بدون پول اول عکس بده گفتم خب برو جلو ایینه یه دو بگیر عکس از کونت بده دیدم فرستاد به صورت تایمری از تعجب شاخ دراوردم گوشیم انداختم اونطرف هی با خودم فکر میکردم هی دوست داشتم خودم امتحان کنم کرم افتاده بود به جونم میگفتم با خودم خب من نه مشخصاتی از خودم میدم نه از چهره بزار منم امتحان کنم اون شب انقدر فکرم درگیر بود که دیگه درسو بخیال شدم .
فکر ذکرم شده بود این کارو انجام بدم تازه میتونستم پول خوبیم دربیارم تا فردا شبش راضی شدم به انجامش اکانت مجازی گرفتم شبا هم من تا نصف شب درس مسخوندم پس کسی کاریم نداشت پاشدم یه سوتین شرت قرمز پوشیدم تو گروه مثل همین دختره پیام گذاشتم .
به دقیقه نکشید که پیوی پر پسر شد از هیجان شهوتم دیونه شده بودم
برعکس چیزی که فکر میکردم کار سختی بود دوسته تاشون عکس از من گرفتنو پول بهم ندادن بقیه هم به قصد مخ زنی اومده بودنو لاس زدن
ولی جسابی شهوتی شده بودم اب از کصم جاری بود .
عکسایی که دادم همش شرت سوتین داشتم اصلا لخت نشده بودم
نصف شب بود دیدم یکی اومد سلامم کرد پسره خیلی خوشتیپ بود تو پروفایلش گفت من پایه میخوام اوضاع مالیمم خوبه ساپورتت میکنم اول یه اثبات بده بعد شروع کنیم گفته بود انگشت اشارمو بزارم لای سینه هام براش فرستادم ویس داد جووون پس چرا تایمری دادی بعدم عکس کیرشو بران فرستاد چه کیر تمیز بزرگیم داشت بدنش هم افتاده بود بدن خیلی خوش فرمی داشت بهش گفتم ببین اگه میخوای وقتمو بگیری برم.
گفتش شماره کارت بده من بهش دادم گفته بودم چهل وبی اون دیدم پنجاه برام زد از من اصلمو پرسید بهش گفتم تا الا سکس نداشتم این تجربه اولمه اصلا از این کارا اونم جواب داد اگه با خودش پایه باشم هرشب ثابت بهم پول میده باهم جال کنیم منم از خدام بود راستش.
صدای خیلی سکسی داشت گفت از لخت سینه هات بده براش فرستادم با حرفاش من بیشتر حشری میشدم گفت بهم ویس بده گفتم نمیتونم اصلا ویس بدم گفت تایمری بهم عکس نده اینجوری نمیشه منم گفتم اصلا نمسخوام شماره کارت بده پولتو برگردونم اونم پیام داد اگه یه عکس بدون تایمی بهش بده صد پنجاه میده بهم منم وسوسه شدم گفتم این که اون سر دنیاس رفتم جلو ازانه بدون اینکه صورتم بیوفته نشستم لخت از بدنم عکس دادم کلی اذیتم کرد ولی پولو برام زد گفت خیلی بهم حال دادی دمتگرم.
خلاصه صبج با انرژی تخیلیه شده از نظر سکس بلند شدم به کارام رسیدم دیدم شب بهم پیام داد گفت امشب بهش فیلم بدم از خود ارضاییم گفتم اخه نمیتونم بهونه گفت ببین من عاشقت شدم حاضرم کلی پول بدم
خلاصه من جلو ایینه نشستمو شروع کردم کصمو مالیدن در ات

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۸]
اقم قفل کرده بودم خیلی حشری شده بودم با حرفاش براش پنج دیقه ویدیو پر کردم .
فرستادم سین زد گفت پس چهرت ؟ گفتم قرار نبود چهره بدم مگه دیونه ام کلی باهام کلنجار رفتو گفت حداقل یه با چهره بده که ممه هات پیدا باشه منم قبول کردمو فرستادم گفت وایی چه سکسی هستی دلم میخواد خودم سوراختو افتتاح کنم گفتم از این خبرا نیست .
برام بازم صد پنجاه زد شروع کرد بره رو مخم که من تهران زندگی میکنم عاشقت شدم فلان بهمان بهش گفتم من کنکوریم اصلا وقت دوس پسر ندارم ولم کن ولی اون دست بردار نبود خودمم با اینکه دلم میخواستش ولی میترسیدم گفت بیا فلان جا ببینمت قول میدم از دور ببینمت انقدر گفت که قرار شد کافه ببینمش .
فردا با یه ترس استرسی از کتاب خونه زود زدم بیرون رفتم کافه دیدم با قد بلند هیکلی خیلی خوشگل پیرهن سیاه اومد دست بهم داد کلی استرس داشتم ولی خوب مخمو زد تو کافه عوضی بهم گفت برسونه منو تا یه جا قبول کردم تو خیابون گفت حالا امروز درس نخون بریم خونه ما یکم حال کنیم گفتم پس عشق عاشقیت الکی بود ؟ گفت ببین میرم سر اصل مطلب گوشیشو دراورد دنیا سرم خراب شد نود لختی منو نمیدونم چطوری سیو
137 views13:12
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:08:15 ه خواهرم،بدونه پولاتو واسه یه زن دیگه خرج میکنی روانی میشه
_زن دیگه خواهرشه باید از خداش هم باشه.
_آره درسته ولی فک نکنم از خداش باشه شوهرش با خواهرش اینقد نزدیک باشه.
اینو گفت و رفت داخل یه مغازه
دوتا لباس انتخاب کرد و رفت تو اتاق پرو،بعد چند دقیقه فروشنده صدام زد
_جناب،همسرتون صداتون میزنه
رفتم کنار اتاق و در زدم،زهرا خوبی؟
در رو بازکرد،لباس کوتاه تا روی رونش پوشیده بود ، یه لحظه وایسادم و میخ نگاهش کردم
از پایین نگاهش کردم پابرهنه و انگشتای ‌کشیده پاهاش، ساقهای سفید ، رون کمی گوشتی ولی ظریف تا به لباس مشکی کوتاه رسیدم،
موهاشو داشت میبست و زیر بغلش کمی کرک داشت،سینه های سایز ۷۰ش بدون سوتین از پشت لباس مثل دوتا بادکنک پر از آب آویزون بود،
بوی ناشی از لباس درآوردن و پوشیدنش با بوی پاهاش و عطرش با ترکیب این صحنه ها کاری کرد که همونجا کیرم راست بشه،
_خیلی خوشگل شدی عزیزم
لبخند سردی زد و به کیرم اشاره کرد،
_آره معلومه پسندیدی
بعدشم با دست زد به کیرم
_برو بیرون میخام اون یکیو بپوشم
_کمک نمیخای؟
فروشنده که یه پسر حدودا ۲۵ساله بود اون یکی لباسو آورد و بدون اینکه نگاه کنه داد به من
زهرا شیطونیش گرفت و صداش کرد
_آقا ببخشید این لباس که تنمه فری سایزه؟چون کمرش یکم گشاده
پسره که هنوزم نگاه نمیکرد گفت
_نه خانوم سایز داره چقدر واستون گشاده؟
_میشه خودتون ببینین
پسره به من نگاه کرد و پرسید
_جناب ایرادی نداره؟
با سر بهش تایید دادم که اوکیه
اومد داخل پرو و لباس رو نگاه کرد و یکم کشید از هر طرف
_بنظرم سایزش خوبه کوچیکتر بگیرین قسمت باسنتون اذیت میکنه.
برگشت و با یکم قمبل تو آینه به باسنش نگاه کرد
_آره راست میگین ممنون
پسره با لبخند سرشو تکون داد و اومد بیرون
_زهرا داری دیوونم میکنیا این کارا چیه
_برو همینو حساب کن تا منم درش بیارم،
و همینطور که در باز بود زیپ لباسشو باز کرد و داشت بالا تنشو لخت میکرد که سریع درو بستم و فهمیدم داره مدل خودش اذیت میکنه…
ادامه دارد
نوشته: TrueMaster


@big_boooty
126 views13:08
باز کردن / نظر دهید
2022-07-04 16:08:15 داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۹]
خواهرزنم زهرا (۱)
1401/04/13

#خواهرزن #عشق #خیانت

اواخر پاییز سال ۹۸ بود و سرمای زمستون رو میشد توی خیابونا و محله های تهران حس کرد،مردم زیاد اهل جنب و جوش نبودن و هرکیو میدیدی بیشتر دنبال این بود که تنها باشه ، توی مدتی که با زهرا وارد رابطه شده بودم سعیمو کرده بودم که شبیه یه عوضی بنظر نیام،صرف همین که با خواهرزن متاهلم رفته بودم توی رابطه جدی اندازه کافی کثیف بنظر میرسید از بیرون دیگه نمیخاستم کمترین حرکتی کنم که این وسط خود زهرا هم بهم حس بدی پیدا کنه،با اینکه میدونستم هرکاری بکنم اون دچار عذاب وجدان میشه و ممکنه هرجور رفتاری از خودش نشون بده.
دیر یا زود منتظر بودم که پس لرزه های این رابطه زندگیمو عوض کنه،واسه همین بیشتر از قبل به زهره (همسرم) توجه میکردم،نمیخاستم احساس کمبودی بکنه،
از اون طرف هم واسه زهرا هیچی کم نمیزاشتم،هم واسه اینکه بهزاد اکثرا خونه نبود و نمیخاستم احساس تنهایی کنه هم واسه اینکه فکر نکنه احساسم بهش فقط از سر شهوت بوده،اما نمیشد منکر این شد که زهرا داشت از یه چیزی آزار میدید و اونم حس خیانتی بود که داشت،
هر روز که میگذشت بیشتر عاشقش میشدم،موهای مشکی و هیکل لاغراندامش درست برعکس زن خودم بود،ممه هاش به زور ۷۰ میشد و کونش با اینکه لاغر بود بزرگ و پهن بود،چشمای بی روحش همیشه جوری بود که انگار از هیچ چیز تو زندگیش راضی نیست و وقتاییم که توی جمع به هر دلیلی میخندید فقط لبای کالباسی رنگش بود که به پهنای صورتش میخندید و چشمای بی روحش هنوزم بدون حس بود
شب یلدا قرار شد همه خونواده دور هم جمع بشیم،بهزاد که دیگه مسئول بخش مونتاژ کارخونه شده بود قول داده بود خودشو برسونه به اون شب ، چند روز قبلش زهرا پیام داد
_کاوه میتونی بیای بریم خرید؟بهزاد نمیرسه بیاد
_چه خریدی؟کی؟
_نمیدونم میخام یه لباسی چیزی بگیرم واسه مهمونی شب یلدا،البته اگه کاری نداری،
واقعا سخت بود واسم وسط کارام یه وقتی هم واسه زهرا بزارم،از طرفی زهره هم میخاست بره خرید،میدونستم که باید هوای دوتاشونو داشته باشم،با شخصیت محافظه کاری که من دارم واقعا داشتم ریسک بزرگی میکردم ،
بهش جواب دادم : آره عزیزم حتما میبرمت خرید ، چجور لباسی میخای بخری حالا؟
_خرید زیاد دارم حالا تو بیا

قرار شد زهره رو ببرم خرید و زهرا رو هم ببرم یجای دیگه خرید.
وقتی زهره واسه خرید رفت داخل مانتو فروشی و شروع کرد به چرو کردن لباس همه حواسم به این بود که فردا زهرارو کجا ببرم و چی پیش میاد،
با اینکه واسم مهم نبود زهره چی داره میخره وانمود میکردم که واسم مهمه،نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت،عشق،مسخ یا هر چیزی
زهره از لحاظ سلیقه اکثر مردا عالی بود،قد ۱۷۰ وزن ۷۰ سینه های ۸۵ و پوست سفید ، درحالیکه زهرا به زحمت ۱۶۰ سانت بود با ۵۰ کیلو وزن و ظاهر هیشه بی حس و حال،و من عاشقش شده بودم ، زهرا واسم شده بود الهه سکس و شهوت و همه سرد مزاجیش برای من فقط شهوتمو زیاد میکرد،
زهره مانتو نسبتا کوتاهی پوشیده بود ،
_این خوبه یا کوتاهه؟
_بنظرم کوتاهه باز خودت میدونی
لباسش خیلی خوب شده بود و اینجوری اگه میومد دیگه زهرا از چشم میوفتاد،همونو برداشت و بدون هیچ حرف اضافه ای اون روز تموم شد.
صبح از شرکت مرخصی گرفتم رفتم دنبال زهرا،
_نمیای بالا؟
_نه دیگه بیا حالا وقت هست
شالش افتاده بود دور گردنش و یه مانتو گشاد هم تنش بود،
_سلام خوبی؟
_سلام ، ببخشیدا بهزاد نبود منم لباس میخاستم ، با آبجیامم نمیخاستم برم،راستی زهره چی خرید
_چطور میخای بهترشو بخری؟
_نه بابا پولم کجا بود
_من واست میخرم حالا
ساق پای سفیدش با ساپورت مشکی و کتونی صحنه تحریک آمیزی شده بود،
سوار ماشین شد ، بوی بدنش تو یه لحظه

داستان کده, [۲۰۲۲/۷/۴،‏ ۱:۰۹]
فضای ماشینو گرفت ترکیب بوی اودکلن ملایم و تن ظریفش ، ناخودآگاه سرمو بردم زیر گوشش و یه نفس عمیق کشیدم،دوباره زنده شدم انگار.
_از بهشت اومدی تو زن
_وا دیوونه نشو باز ، بوی خاصی نمیدم دوروزه حموم نرفتم
_واسه همین اینقدر بوی خوب میدی
دستمو بردم سمت رون لاغرش،حرارت وسط پاهاش از روی شلوار جینی که پوشیده بود حس میشد،
_کاوه میخایم خرید کنیم ، یادته؟
_میدونی چند وقته باهم نبودیم؟
_آره،اتفاقا بهتر نباید وابستگی پیش بیاد
دستمو نزدیکتر بردم سمت کوسش و رفتم سمت لباش
_کاوه ول کن لطفا
دستمو کشیدمو ماشینو روشن کردم،تا خود پاساژ هیچ حرفی نزدیم،راهروهای پاساژ رو قدم میزدیم بدون اینکه خریدی کنه یا چیزی بگه،
_زهرا نیم ساعته داری راه میری چرا هیچی نمیخری
_حوصله نداری برو من فعلا میخام نگاه کنم
یواش سرمو بردم کنار گوشش
_پریودی؟
_اوهوم ، ولی ربطی به خرید نداره
فهمیدم کل این داستان سرد بودنش احتمالا واسه پریودیشه،از اونجاییکه کلا ضعیفه وقتای پریودیش دیگه رنگش سفید میشه و اخلاقشم که …
_ببخشید پس نمیدونستم ، حالا بیا بریم یه لباس مهمونی حسابی بخریم
_پولشو تو میدی دیگه؟
_آره عزیزم معلومه
_
117 views13:08
باز کردن / نظر دهید