مام بدنش را شستم و مالش دادم ، سفت بغلم کرد وگفت محسن جان تو | big_boooty داستان
مام بدنش را شستم و مالش دادم ، سفت بغلم کرد وگفت محسن جان توچقدر خوبی ؟!!¡ همه چیز را کامل بلدی ، الان میگم بهت دوووستتتتت دارم . امروز تمام عقده های دلم را خالی کردی ،!!!
محسن جان تورا خدا هیچ وقت تنهام نگذار.
لبم را رو لبش گذاشتم و بخودم فشارش دادم. .توچشاش نگاه کردم وگفتم عزیزم من تازه پیدات کردم. تا روزی که زنده ام ، کنارت هستم .گفت ممنونم محسن من !!!
اونروز من رفتم خونه ، و از فرداش رابطه ی جدید وگرم من و فاطی جونم ، خواهر زن کوچکم ، شروع شد .حداقل هفته ای سه بار سکس داریم . یکبار هم از کون کردمش ولی خیلی اذیت شد .جوری که تقریبا پاره شد و بی هوش. وخونریزی پیدا کرد . ولی دیگه قول دادم فعلا از کون نکنمش…
فاطی عزیزم ، در سکس هات وداغ هست . گاهی تا نیمساعت توکوسش تلمبه میزنم .
رابطه اش با شوهرش هم خوب شده. و فقط هفته ای یک شب اونهم شب های جمعه باها شوهرش سکس داره. . این داستان واقعی بود . و سکس من و فاطی جونم ، ادامه دارد…********
نوشته: محسن
@big_boooty